مقايسه انديشه مهدويت شيعه اثني عشري و نظريه پايان تاريخ فوكوياما (4)


 

نويسنده: دكتر حسن حضرتي و نفيسه فلاح پور




 

نظريه دموكراسي ليبرال جهان شمول در نظريه پايان تاريخ فوكوياما
 

همان طور كه گفته شد، فوكوياما همانند هگل معتقد است ميل به شناخته شدن و اين نوع تفسير از تاريخ، موتور محرك تاريخ است و اين ميل با عظمت در انسان، تنها در نظام هاي دموكرات پاسخ داده مي شوند؛ لذا در اينجا به بررسي دموكراسي و ليبراليسم و ديدگاه فوكوياما درباره اين دو مقوله مي پردازيم.

1. دموكراسي
 

پيشينه دموكراسي در آثار و خطابه هاي انديشمندان يونان باستان موجود است. ارسطو نظام دموكراتيك را نظامي مي دانست كه به همه شهروندان اجازه مشاركت سياسي در امور جامعه را بدهد. (64)
در عصر جديد، واژه دموكراسي نخستين بار در اساسنامه مستعمره آمريكايي ردايلند در سال 1641 م و پس از آن در بريتانيا به كار رفت. در پي انقلاب 1789 م فرانسه و سلسله انقلاب‌هاي نيمه اول قرن نوزدهم، انقلاب هاي دموكراتيك از مقولات آشناي حيات اجتماعي اروپاييان گرديد.
در قرن بيستم نيز انديشه هاي مرتبط با نظام دموكراتيك از مهم ترين اشتغالات نظري و عملي حيات اجتماعي بوده، نظريات مختلفي در تأييد يا نقادي آن ارائه شده است. عقلانيت، انتخاب و اراده با جهت مردمي مهم ترين عناصر مقوم آموزه دموكراسي است. موافقان دموكراسي سعي كرده اند تا با طرح گونه هاي مختلف دموكراسي و نحوه حضور مردم در امر سياستگذاري، تا حد امكان، حضور مستقيم يا غير مستقيم مردم در امر حكومت را تبيين كنند. (65)

2. ليبراليسم
 

ليبراليسم يكي از شايع ترين آموزه هاي فلسفي- سياسي عصر حاضر است. ليبراليسم مكتبي بر اعتقاد به اصل آزادي در رنسانس و اصلاح ديني است. ليبراليسم در قرون هجده و نوزده، ابعاد مختلفي يافت و در نيمه اول قرن بيستم با رقبا و دشمنان سرسختي همچون ناسيوناليسم در آلمان، فاشيسم در ايتاليا و استالينيسم در شوروي به منزله نظام هاي توتاليتر برتر مواجه شد. پس از جنگ جهاني دوم ليبراليسم مرحله ديگري را آغاز كرد. فراز و فرودهاي ليبراليسم همچون يك آموزه سياسي و اجتماعي است و به تعداد رقبا و مخالفان اصلي ليبراليسم در جهان غرب و تعريفي سلبي از اين آموزه به دست مي آيد. (66) از عناصر ليبراليسم، سه عنصر فرد، عقل و آزادي است و مقولاتي مانند مدارا، پذيرش حوزه خصوصي و قائل شدن به حكومت مشروطه يا نظام سياسي، حداقل از ديگر عناصر تكميل كننده آموزه ليبراليسم اند. يادآوري اين نكته ضروري است كه منظور از فرد عقل و آزادي در آموزه ليبراليسم، فرد داراي دو قوه عقل حسابگر و آرزوست كه انواع آزادي را در پرتو عقل حسابگر مي طلبد. (67)

3. نظريه دموكراسي ليبرال و فوكوياما
 

دموكراسي ليبرال، معطوف به آزادي هاي فردي است و حيطه خصوصي در آن بسيار حائز اهميت است. (68) ليبراليسم در صدد حفظ آزادي هاي فردي است و دموكراسي درصدد حفظ مصلحت جمع مي باشد و ظاهراً ميان اين دو تقابلي ديده مي شود؛ اما بايد توجه كرد كه ويژگي هاي اين دو آموزه، در شرايطي كه در كنار هم قرار مي گيرند، باعث تكميل يكديگر مي شوند و نظامي را ارائه مي دهند كه در آن، رأي فردي در عرصه اجتماعي حفظ مي شود؛ همچنين مصلحت جمع در صورت تقابل با رأي فردي محفوظ مي ماند. (69) البته از يك ليبرال، قطعاً انتظار دموكرات بودن نمي رود و يك دموكرات قطعاً در چهره يك ليبرال ظاهر نمي شود.
در تبيين نظريه دموكراسي ليبرال فوكوياما مي توان گفت كه فوكوياما مانند هگل معتقد است ميل به شناخته شدن، موتور محرك تاريخ است؛ به اين صورت كه آرزوي شناخته شدن به عنوان يك انسان ارجمند، در آغاز تاريخ، بشر را به عرصه پيكاري خونين و تا پاي جان براي حفظ اين آرزو كشيد. نتيجه اين پيكار، تقسيم جامعه انسان به دو گروه خدايگان و بندگان بود. خدايگان كساني هستند كه جهت حفظ عزت خود، حاضرند حتي جان و حيات خود را بدهند و بندگان كساني هستند كه تسليم غرايز به ويژه ترس از مرگ مي شوند. رابطه خدايگاني و بندگي در طول تاريخ شكل هاي مختلفي به خود گرفت و در نهايت هم آرزوي شناسايي در هيچ كدام ميسر نشد.
بدين ترتيب كه شناخته شدن خدايگان ناقص بود، چون خدايگان مورد شناسايي ساير خدايگان ها نبودند، بلكه مورد شناسايي بندگان بودند كه آنها هم هنوز انسانيت خود را به طور كامل درنيافته بودند و اين همان تضادي(70) است كه موجد مراحل بعدي تاريخ است.(71) هگل معتقد است اين تضاد ذاتي به وسيله انقلاب هاي دموكراتيك فرانسه(1789م) وآ مريكا(1799م) رفع شد، چرا كه اين انقلاب هاي دموكراتيك با تبديل بندگان سابق به خدايگان هاي خويش و با برقرار كردن اصول حاكميت مردم(72) و حكومت قانون،(73) تمايز ميان خدايگان و بنده را رفع كردند؛ يعني شناسايي ذاتاً نابرابر خدايگان ها و بندگان، جاي خود را به«شناسايي همگاني و متقابلي»(74) مي دهد كه طبق آن هر شهروند ، كرامت و انسانيت هر شهروند ديگر را شناسايي مي كند و دولت نيز با اعطاي حقوق،(75) اين كرامت را مورد شناسايي قرار مي دهد.(76)
مباحث مطرح شده به ويژه طرح روح و قواي آن از سوي افلاطون، تضاد ذاتي از سوي هگل و راه حل آن كه انقلاب هاي دموكراتيك است، ظاهراً چهره‌اي خوشايند و مطلوب از ديدگاه فوكوياما را به نمايش مي‌گذارد؛ اما اين حال خوشايند تا همين مرحله وجود دارد، چرا كه فوكوياما در ادامه ايده خود مطرح مي كند كه اين درك هگلي از معناي دموكراسي ليبرال معاصر و تفسير غير مادي از تاريخ، با شيوه درك انگلوساكسوني كه مبناي نظري ليبراليسم در كشورهايي مانند بريتانيا و آمريكاست، به شكل بارزي فرق دارد. در نظام هاي مزبور، ميل به شناخته شدن، بايد تابع دو قوه آرزو و عقل باشد، يعني بايد تابع منافع روشن بينانه شخصي به ويژه تابع ميل به صيانت نفس قرار گيرد. هگل انقلاب فرانسه و آمريكا را فرجام تاريخ تلقي مي كند، چرا كه ميل به شناخته شدن در اين جوامع رفع مي شود و اصلاّ اين انقلاب ها جهت شناسايي همگاني و متقابل محقق شده اند.(77) به اين ترتيب فوكوياما دموكراسي را كه در آن فرصت شناخته شدن را فراهم مي كند اثبات كرده و مي پذيرد.
همچنين او در لابه لاي بحث خود، اصل ليبرال را نيز همراه با دمكراسي اثبات مي كند. شايان ذكراست كه اصل ليبرال به دنبال دو قوه شهوت و عقل حسابگر و اقتصادي اثبات مي شود؛ بدين ترتيب كه در ليبرال، آزادي فردي زير چتر عقل اقتصاد مد نظراست. او معتقد است هر كودكي كه در سرزمين ايالات متحده آمريكا يا فرانسه يا هر دولت ليبرال ديگري به دنيا مي آيد به دليل تولد از موهبت برخي حقوق شهروندي برخورداراست، اعم از اينكه كودك غني باشد يا فقير، سياه باشد يا سفيد؛ هيچ كس نمي تواند به جان او آسيب برساند بي آنكه نظام عدالت كيفري او را تحت تعقيب قرار دهد. اين كودك به موقع، حق خواهد داشت صاحب ملك و مال شود و دولت و ساير شهروندان بايد به اين حق او احترام بگذارند. و سرانجام وقتي اين كودك به سن بلوغ برسد، حق خواهد داشت كه در همان حكومتي كه آن حقوق را در اصل محقق مي كند مشاركت جويد و در كليه مشاوره ها در باره بالاترين و مهم ترين سياست هاي دولت سهيم باشد. اين مشاركت ممكن است به صورت رأي دادن در انتخاب هاي دوره‌اي باشد، يا به صورت فعال تر ورود مستقيم به جريان سياست مانند نامزدي براي سمت هاي مختلف يا به صورت نوشتن سرمقاله در پشتيباني از فلان موضع يا فلان شخص يا به صورت خدمت در دانشگاه و مؤسسات اداري دولتي. حكومت مردم بر مردم به فرق ميان خواجه و بنده پايان مي دهد؛ همه كس حق دارند سهمي ولو كوچك از نقش خواجگي ببرند. خواجگي در اين شرايط به شكل اعلام قوانيني در مي آيد كه به طرز دموكراتيك تعيين شده اند؛ يعني مجموعه اي از قواعد عام كه آدمي به وسيله آنها ارباب خويش مي شود. پذيرش يا بازشناسي شكل دو جانبه پيدا مي كند و اين در هنگامي است كه دولت و مردم يكديگر را مي پذيرند و باز مي شناسند؛ يعني وقتي كه دولت به شهروندان حقوقي اعطا مي‌كند و شهروندان موافقت مي كنند كه به قوانين دولت گردن نهند.(78) اينكه هر انساني آزاد است تا نظر خود را به شكل هاي مزبور بگويد و عملي سازد، تنها در پرتو عقل اقتصادي بايد اين كار را انجام دهد و به عبارت ديگر در نظام سياسي ليبرال – دموكراسي مورد نظر فوكوياما كه همان نوع آمريكايي آن است، منظور از آزادي ، آزادي هاي همگاني و تعريف شده از سوي نظام مزبور است؛ براي مثال اگر كسي پيرو ميل به شناخته شدن، بخواهد يك مقوله ملي يا مذهبي مطلوب خود را شناسايي كند و ضمن اينكه اين امر از عموميت برخوردار نباشد، آزادي در اين مورد معنا ندارد، ولي اگر كسي عليه همين مقوله ملي و عقيدتي، سخني بگويد، آموزه ليبرال، از او حمايت مي كند، چرا كه اين رفتار، عمومي و همگاني است. پس منظور، آزادي در لواي دو قوه آرزو و عقل اقتصادي مد نظر ايالات متحده ي آمريكاست. (79)

نتيجه گيري
 

در اين پژوهش در پي پاسخ به اين سؤال اصلي بوديم كه وجه تشابه وتفاوت انديشه مهدويت شيعه اثني عشري و نظريه پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما در چيست. براي پاسخ به اين سؤال به بررسي مقايسه‌اي انديشه مهدويت شيعه اثني عشري و نظريه پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما پرداخته‌ايم. ميان انديشه مهدويت شيعه اثني عشري و نظريه پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما افتراق و اشتراكي ديده مي شود. ضمن بيان اين امور به اين نتيجه رسيديم كه توجه به مقوله غايت گرايي و طرح جامعه آرماني در دو نظريه حائز اهميت است؛ لذا مهم ترين اشتراك ميان اين دو، مقوله غايت گرايي و جهان شمولي است؛ اما اين دو نظريه از تفاوت هاي مبنايي برخوردارند كه انواع تفاوت ها در ديگر سطوح را به بار مي آورد. مهم ترين تفاوت مبنايي در اين ميان در نوع نگاه به انسان و ابعاد وجودي اوست. نظريه پايان تاريخ فوكوياما از ديدگاه ماترياليستي به انسان مي نگرد و تمام وجوه انسان و انسانيت را در بعد مادي او خلاصه مي كند؛ يعني تمام ابعاد وجودي انسان مانند ابعاد روحي، اخلاقي، فلسفي او بايد تحت قواي عقلايي و شهواني آرزو انسان قرار گيرد؛ اما انديشه مهدويت اثني عشري از ديدگاه الهي به انسان مي نگرد و در همان انسان ها قائل به وجود فطرت الهي است. اين انديشه معتقد است همه انسان ها بر اساس يك فطرت آفريده شده اند و فطرت در انسان همچون نهال مستعدي است كه بر اساس اختيار انسان مي تواند بارور شود يا از ميان برود. پس مبناي انسان مطرح شده در تفكر فوكوياما، طبيعت ماترياليست، و مبناي انسان مطرح شده در انديشه مهدويت اثني عشري، فطرت الهي است.

پي نوشت ها :
 

64. ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت (تهران: انتشارات شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1358)، ص 116.
65. حاتم قادري، انديشه سياسي در اسلام و ايران (تهران: سمت، 1382) ص17؛ حسين بشيريه، آموزش دانش سياسي (تهران: نشر نگاه معاصر، 1382) ص 160-169.
66. حاتم قادري، پيشين، ص17.
67. درباره ليبراليسم ر. ك: آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر (تهران: نشر مركز،1367).
68. همان، حاتم قادري، پيشين، ص50.
69. همان.
70. contradiction.
71. تضاد در قسمت ديالكتيك مطرح كرديم.
72. popular sorereignty.
73. rule of law.
74. Universal and reciprocal recognition.
75. Right.
76. فرانسيس فوكوياما، پيشين، مارني هيوز، پنجاه متفكر كليدي در زمينه تاريخ، ترجمه محمد رضا بديعي (تهران: موسسه انتشارات امير‌كبير، 1386) ص 176-182.
77. همان.
78. فرانسيس فوكوياما، پيشين.
79.« آيا ليبراليسم آمريكا پايان تاريخ است»، مصاحبه BBC با فرانسيس فوكوياما، مجله آزاد، ش 10 (1378).
 

منابع:
-قرآن كريم.
- آربلاستر، آنتوني، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، چاپ اول، تهران، نشر مركز، 1367.
- آرون، ريمون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، چاپ اول، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، 1364.
- ارسطو، سياست، ترجمه عنايت، چاپ سوم، تهران، انتشارات شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، 1358.
-بشيريه، حسين، آموزش دانش سياسي، تهران، نشر نگاه معاصر، 1382.
- پولارد، سيدني، انديشه ترقي تاريخ و جامعه، ترجمه حسين اسد‌پور پيرانفر، چاپ اول، تهران، انتشارات اميركبير، 1354.
- دورژه، موريس، روش‌هاي علوم اجتماعي، ترجمه خسرو اسدي، تهران، اميركبير، 1362.
- شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه، التوحيد، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1378.
- طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسيرالقرآن، موسسه نشرالاسلامي، قم، 1417 ق.
- ______، ترجمه الميزان في تفسير القرآن كريم، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1374.
- قادري، حاتم، انديشه سياسي در اسلام و ايران، چاپ چهارم، تهران، سمت، 1382.
- كار، اي . اچ، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد، چاپ پنجم، تهران، انتشارات خوارزمي، 1378.
- لئونارد، ولفكانك، چرخشهاي يك ايدئولوژي، ترجمه هوشنگ وزيري، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1363.
- لطفي، محمد حسن، ترجمه دوره آثار افلاطون، تهران، انتشارات خوارزمي، 1357.
- مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، بي‌تا.
- _____، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، شركت چاپ و نشر بين‌الملل، 1379.
-مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب حضرت مهدي(عج)، چاپ سي‌و‌چهارم، تهران، انتشارات صدرا، 1386.
- _____، فلسفه تاريخ، چاپ چهاردهم، ج1، تهران، انتشارات صدرا، 1385.
- ____، فلسفه تاريخ، چاپ دوم، ج1، تهران، انتشارات صدرا، 1385.
- _____، فطرت، چاپ دوم، تهران، انتشارات صدرا، 1370.
- _____، فلسفه تاريخ، چاپ ششم، تهران، انتشارات صدرا، ج2، 1385.
- هلد، ديويد، مدلهاي دموكراسي، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1378.
- هگل، گئورگ، عقل در تاريخ، ترجمه حميد عنايت، تهران، انتشارات دانشگاه صنعتي شريف، 1356.
- هيپوليت، ژان، مقدمه‌اي بر فلسفه تاريخ هگل، ترجمه باقر پرهام، چاپ اول، تهران، انتشارات آگاه.
- هيوز، مارني، پنجاه متفكر كليدي در زمينه تاريخ، ترجمه محمد‌رضا بديعي، تهران، موسسه انتشارات امير كبير، 1386.
مقالات
- «سه قلو‌هاي استراتژيك (مروري بر آراي آلوين تافلر، فرانسيس فوكوياما و ساموئل هانتينگتون)»، مجله كارگزاران، 1385/6/25.
- آلن دوبنوا، «پايان تاريخ يا بازگشت تاريخ»، ترجمه معصومه طاهري، مجله همشهري، 1381.
- گيتي پوزكي، «آينده پسا انساني»، مجله كتاب ماه علوم اجتماعي، ش94 و 95.
- ه. ر. ي منت پيكارد، «فوكوياما و پايان تاريخ»، ترجمه عزت اللّه فولادوند، مجله بخارا، 1380.
- فرانسيس فوكوياما، «پايان تاريخ فوكوياما»، مجله همبستگي، 1380.
- _____، « فرجام تاريخ و واپسين انسان»، ( ترجمه مقدمه كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان)، ترجمه عليرضا طيب، مجله سياست خارجي، ش2و 3، 1372.
- _____، «پس از پايان تاريخ»، ترجمه احمد عبد‌اللّه‌زاده، مجله خراسان، ش1و6، 1385.
- رضا قلم بين، «پايان تاريخ و بر‌خورد تمدنها»، مجله رسالت، 1383.
- آيت قنبري، «پايان مردم سالاري»، مجله سياست روز، 1383.
- جان گري، «پايان تاريخ» كيهان، 1384؛ احمد رهنمايي، «فرضيه‌هايي براي جهاني شدن»، مجله پويا، ش5، 1386.
- كبري مجيد بيگي، «پايان تاريخ و آينده دولت» جام‌جم، 1386/6/25.
تاريخ اسلام- ش 38