آسيب شناسي جامعه ي ديني (1)


 

نويسنده: محمد حسين پژوهنده




 

چکيده
 

بنابر آموزه ي ارزشمندي که در فرهنگ بهداشت و سلامت ما معروف است که مي گويد: «پيش گيري بهتر از درمان است»، يا آن چه در مورد حوادث گفته مي شود که: «علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد»، بحث حاضر درصدد آن است تا قبل از آن که جامعه ديني ما دچار اختلال در هرکدام از دستگاه هاي دروني خود گردد، نگرشي معاينه وار به کل جامعه داشته باشد.
لازم به ذکر است که انجام اين عمل به دو صورت ممکن است تحقق پذيرد؛ تهاجمي، که قبل از غافل گيري انجام مي شود و تدافعي، که به منظور دفع و رفع آسيب وارده است. البته عنوان «آسيب شناسي»، بنا بر آنچه تاکنون در آن تخلص يافته است، يعني چک نمودن براي يافتن آسيبي که اجمالاً وجود دارد، شايد ذهن را دچار اين اشتباه نمايد که نگارنده فرض وجود اختلال را در نظام جامعه يا يکي از دستگاه هاي آن مسلم انگاشته است، در حالي که هدف وي اقدام به يک عمل تهاجمي و نه تدافعي است.
با اين حال، نويسنده، مقاله ي خود را در آغاز با طرح سوال هايي در مورد نفس آسيب و مسائلي که بر آن بار است شروع نموده است و در دو بحث نظري يا معرفتي، و علمي يا کارکردي کاوش را پي گرفته است.
مراد از معرفتي بيشتر، جنبه ي بنياد کاوي و پيدا کردن شناخت ماهوي از آسيب است. بنابراين، بحث ما جنبه ي نظري پيدا مي کند. به عکس، در بوته ي علمي به جنبه هاي کارکردي آن نظر داريم و طبعاً در حيطه ي علوم اجتماعي- اعم از مسلک هاي پديدار شناختي، رفتار گرايي، ساخت گرايي و... صرفاً روي نکته ي ملموسي انگشت تحقيق گذاشته مي شود.
در بخش اول از مسائلي همچون نوآوري، تغيير، انقلاب و اصلاحات رابطه اي که مي توانند با آسيب داشته يا نداشته باشند بحث مي شود.
در قسمت دوم يعني بخش علمي به نهادهاي داخل جامعه، يعني دستگاه هاي آن نگاهي گذرا افکنده مي شود تا ميزان اعتبار و سلامت آنها مشخص شود. در حقيقت مقاله ي حاضر هرچند با هدف پيش گيرانه، تمرکز خود را روي بخش اول داشته است، ليکن از رويکرد به بازرسي اجزاي جامعه ي ديني نيز غفلت نورزيده است.
واژگان کليدي: پاتولوژي، آسيب شناسي، تغيير، نوآوري، انقلاب، اصلاحات، جامعه ي ديني.

طرح بحث: آسيب شناسي جامعه ي ديني
 

آنچه در ابتدا پس از طرح اين عنوان به ذهن مي آيد اين است که: «آيا انقلاب اسلامي حالت پاتولوژيک پيدا کرده است؟».
در واقع چنين مسأله اي مدنظر ما نبوده و آن چه حقيقتاً مورد توجه ما بوده است، يک بررسي پيشگيرانه مي باشد.
ريشه ي اين سوال و انگيزه از طرح آن طولاني است، اما اجمال آن اين است که ما مي خواهيم محيطي را از نظر فکري و معنوي و سالم سازي فرهنگ تدارک ببينيم که نسل آينده بتواند متأثر از فرهنگ ديني به رشد مطلوب نائل گردد و طبعاً تعقيب چنين هدفي مستلزم داشتن طرحي جامع نگر و کامل و کارشناسي شده است.
در اين طرح دو چيز قابل توجه و حائز اهميت است؛ يکي شناخت نقاط قوت و ديگري پيدا کردن نقطه هاي ضعف و آسيب پذيرنظام.
مسلماً بخش نخست از نظر رتبي مقدم است، ليکن نظر به ضرورت موضوع و تهديدي که متوجه کل نظام است، اولويت را به بخش دوم مي دهيم و بحث خود را آغاز مي کنيم.

نظام يا سيستم چيست؟
 

وقتي سخن از آسيب به ميان مي آيد، طبعاً ذهن متوجه بي نظمي هايي مي شود که در کار يک دستگاه مشاهده مي شود يا امکان بروز آن هست، حال بايد به سراغ علت آن در کل مجموعه رفت. پس ابتدا بايد شناختي از خود سيستم داشته باشيم. سيستم عبارت است از مجموعه اي از عناصر منسجم و هم خوان و به اصلاح، جفت و جوري که براساس روابط مناسب فيمابين تشکيل يافته و با هدف مندي خاص کار مي کند. بنابراين، هر سيستم داراي چندويژگي است:
1) سيستم داراي ساخت است؛ يعني مجموعه ي روابطي فيمابين عناصر نسبتاً ثابت و سالمي که وجود دارد.
2) سيستم داراي کارکرد است؛ اين کارکردها مي توانند مناسب يا نامناسب، پنهان يا آشکار باشند.
3) هر سيستم در زمان تغيير مي کند؛ که به اين بخش فعال سيستم پويش يا فرايند يا روند مي گوييم.
گفتيم که سيستم از عناصر نسبتاً ثابت تشکيل مي يابد، يعني عناصر و اجزاي آن به راحتي عوض نمي شوند، ولي چنان که پيداست «نسبتاً» ثابت اند. مقوله ي پويش به ما مي گويد که عناصر سيستم شما در زمان تغيير مي کند، و اين تغيير موجب مي شود که سيستم و بخش فرايند يا پويش روند تغيير کند؛ تغيير که حاصل شد تعادل به هم مي خورد. بنابراين، يک سيستم پويا ويژگي اش اين است که تغيير مي کند و عدم تعادل- نسبت به وضع موجود- در آن به وجود مي آيد.

چه چيزي در يک نظام اجتماعي کليد اصلي تغيير است؟
 

در مقوله ي فرهنگ بحثي داريم، تحت عنوان تأخر فرهنگي Cultural lag، که تغيير عناصر سيستم را توضيح مي دهد. حال، چه چيزي راحت تر تحول پيدا مي کند؟ وقتي در اين رابطه به هر دو بخش مادي و غيرمادي فرهنگ توجه مي کنيم، مي بينيم بخش مادي تحولش سريع تر است. شما به راحتي مي توانيد يک ضبط صوت مدرن را در جاي يک ضبط صوت کهنه و قديمي بگذاريد، ولي به همين راحتي نمي توانيد بخش اعتقادات و ارزش هايتان را جا به جا کنيد. بنابراين، هرچه جامعه از فرهنگ پوياتري برخوردار باشد تحول در آن بيشتر است، و اين علامت رشد، برنايي، و توان مندي فرهنگ و در نتيجه، موجوديت جامعه است و چيز بدي نيست.

آسيب شناسي چيست؟
 

اصل کلمه ي آسيب شناسي به خودي خود گوياي معناي نگران کننده اي است که از وجود اختلال در دستگاه حکايت مي کند، يعني تا ما مي خواهيم بگوييم آسيب، پشت سر آن اين معنا نهفته است که يکي از مولفه هاي اين دستگاه درست کار نمي کند يا به کلي از کار افتاده است. اين بدان معنا است که پيش از اين چارچوبه اي بوده است که استاندارد کار را نشان مي داده و حالا آن چه ما مي بينيم مطابق با آن نيست و چنان که گفتيم وقتي در عناصر سيستم تغيير پيدا مي شود، طبعاً روابط بين عناصر هم بايد دوباره هم خوان بشوند؛ لذا در اين روابط هم تغيير ايجاد مي شود که نسبت به قبل، احساس عدم تعادل مي کنيم و به عبارتي، بي نظمي مي فهميم. ممکن است شما اين بي نظمي را حالت پاتولوژيک يا آسيب مند بخوانيد. حقيقتاً کار داوري در اين جا سخت است، براي اينکه ممکن است شما، تحت تأثير اين که سيستم شما به هم خورده است، هر عنصر نوي را – که آن هم شکلي از عدم تعادل است- آسيب بدانيد؛ زيرا شما در اين که آيا اين تغيير و بي نظمي موقت مناسب است يا نامناسب نتوانيد درست قضاوت کنيد و به نتيجه ي نادرست برسيد.

آيا هر نوي آسيب است؟
 

در بررسي تاريخي، آن گاه که به سرگذشت جوامع نگاه مي کنيم، به چند نکته ي بديع مي رسيم:
اولاً امر پيشرفت در آنها جز به وسيله ي تغيير، يا به عبارتي همان پويش حاصل نشده است.
ثانياً همواره تازه ها و نوها، آن گاه که در جاي قبلي ها نشسته اند، نظم موجود را به هم زده اند و وضع را آشفته کرده اند.
ثالثاً هميشه به اين نوها به ديده ي مشکوک و احياناً دشمنانه نگريسته شده است و محکوم شده اند. البته دليل آن هم ناشناخته بودن آنهاست. شما مي بينيد هميشه نوآوران در جوامع خودشان مجازات شده اند؛ پيامبران همواره در معرض تکذيب و آزار واقع مي شدند، در حالي که آنها ارمغان رهايي و سوغات هاي ارزشي اعتقادي نوي براي بشريت داشته اند. حکيمان، فلاسفه، دانشمندان هم در جامعه، و در درجه ي بعد، از نظر اذيت شدن قرار داشته اند.
اين سرنوشت را در مورد نوآوران علمي نيز گاهي مشاهده مي کنيم؛ کسي که نوآوري علمي داشته و با سيستم اعتقاد سنتي زمانه اش جور نبوده است، بلافاصله انگ خورده و مطرود شناخته شده است، هرچند که در دادگاه تاريخ تبرئه و حتي مورد تقدير قرار گرفته است.
با توجه به اين عبرت تاريخي، ما نبايد به محض مشاهده ي امر بي سابقه اي از تحمل تغييري که در اثر آن در نظام اجتماعي خود مشاهده مي کنيم، دل تنگ شده، آن را آسيب و دشمن به حساب آوريم. هرچند که بي احتياطي نيز نبايد کرده و احتمال آسيب بودن را به کلي منتفي دانست. از اين روي، عاقلانه به نظر مي رسد که روي نوها، نه براساس قالب مرسوم سنتي، بلکه براساس قالب ارزشي حقيقي که بتواند محک درستي و نادرستي عناصر و تغيير آنها را در زمان توضيح دهد، مطالعه کرده آنها را درست بسنجيم.
با اين توضيح راه کاري، خود به خود کار آسيب شناسي ما آغاز مي شود تا پس از آن چيزي که به عنوان بيماري و آسيب شناخته شود، و واقعاً چيزي در جهت خلاف سنت الهي انسان بود- که در قانون آفرينش وي قرار دارد- براي اصلاح يا تغيير آن چاره جويي شود. اگر بخواهيم پيش از اين کار، با هر نوع نوي که با ورود خوب موجب بي نظمي شده است مقابله کنيم، عملاً راه را بر هر پويشي بسته ايم و به اصطلاح، از کارکرد خودکار نظام طبيعي جامعه جلوگيري کرده ايم.
انصاف اين است که اگر بخواهيم به طور جزمي به وضعيت موجود بنگريم و متحجرانه با هر نوي مبارزه کنيم، اولين چيزي که در لبه ي حملات ما قرار خواهد گرفت و محکوم به نابودي خواهد گرديد، قيام هاي مصلحان تاريخ خواهد بود. پس از آن، همه ي انقلاب هاي اجتماعي است که تاکنون صورت گرفته است و يا خواهد گرفت؛ زيرا اين ها هم نظم موجود را تهديد کرده و بر آن شوريده اند.

چگونه مي توان آسيب را از غير آن بازشناخت؟
 

براي تشخيص آسيب از غير آن بايد طرحي تهيه نمود که در آن، عيار سنجي از ارزش هاي حقيقي حرف اول را بزند، يعني يکايک ارکان نظام مورد ارزيابي و وارسي دقيق واقع شود و عيار انطباق با حسن و قبح ذاتي آنها در يک انديکاتور ثبت شود تا بدين وسيله بتوان خط کشي به دست آورد که به وسيله ي آن مرزها را مشخص نمود. اگر مرز مشخص نشود، هيچ امکاني براي اين تشخيص وجود ندارد. به عنوان نمونه، يک رکن مهم جامعه، فرهنگ آن است، و در فرهنگ نيز رکن مهم آن، ارزش ها و هنجارها هستند. اگر ارزش ها در درون جامعه زير سوال بروند و در نتيجه کنار زده شوند، آن جامعه به نهيليسم (پوچ گرايي) مي رسد، و وقتي پوچ گرايي بر جامعه اي سايه افکند، هيچ هدفي تقدس نخواهد داشت و در نتيجه هر کاري مباح و جايز شمرده خواهد شد؛ در اين صورت بالاترين ارزش ها تبديل به غيرارزش خواهند شد. همين طور با کنار زده شدن ارزشها، هنجارها نيز از ميان خواهند رفت و جاي آن را هرج و مرج در نظام اخلاقي خواهد گرفت. اين پديده نيز موجب خواهد شد تا در نظام سياسي، اداري، اقتصادي و اجتماعي تزلزل و بي ثباتي حاکم شود، که مقدمه ي سقوط جامعه است.
البته گاهي نيز آسيب در افراط و تفريط در ارزش هاست، نه در زوال يا جا به جايي بر ضد آنها. در اين صورت نيز جامعه شکل پاتالوژيک به خود خواهد گرفت، يعني شما چيزي را نفي نمي کنيد، بلکه در تأکيد بر آن اغراق يا کوتاهي مي کنيد تا جايي که گويا چيز ديگري جز آن را نمي بينيد، و اين شکلي از همان جزم نگري است. براي مثال، اتکا بر هويت ملي يک ارزش است که در نفي سلطه ي بيگانگان و مسأله ي استقلال طلبي و کسب آزادي نقش دارد. حال اگر در آن زياده روي شود، پاتالوژيک مي شود، چنان که انگار، خدا جز شما آدمي نيافريده است (چنان که فردوسي مي گويد: هنر نزد ايرانيان است و بس). نتيجه ي چنين پندار غلطي آن مي شود که ملتي از خيلي چيزهاي خوبي که ديگران دارند محروم بماند. همچنين اگر در اين خصوص کوتاهي شود، سبب خودکم بيني و از خودبيگانگي و در نتيجه، تن به سلطه ي اجنبي دادن مي گردد.
منبع:انديشه حوزه- ش80-79