اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (1)
اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (1)
اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (1)
نويسنده: انسيه خزعلي
چکيده
اين پژوهش با استناد به خطاب هاي قرآني و با بهره گيري از گونه هاي مختلف تعامل الهي با بندگان، درصدد کشف روش هاي تربيتي قرآن در تکوين شخصيت سالم، با نگاه جنبي به آراء روانشناسي در غرب، مي باشد. تکيه ي اصلي متون اسلامي در ريشه يابي هنجارها و ناهنجارها؛ عزت مندي يا ذلت پذيري شخصيت اوليه ي فرد است، که عوامل گوناگوني در تکوين اين بنيان دخيل مي باشد و با شناخت علل عزت مداري در انسان، که از خطاب هاي وحياني دريافت مي شود، مي توان از بروز خلل شخصيتي و آسيب هاي رواني، که به سبب حقارت نفساني بروز مي يابد، جلوگيري نمود. عمده ترين تکيه ي تعاملات الهي در اکرام شخصيت بر محبت مداري، ايجاد وابستگي مثبت، برقراري ارتباط موثر و آرامش بخش و در بروز استعدادها در ايجاد امنيت رواني، شناساندن توان مندي ها، جهت بخشي و آينده نگري متمرکز گرديده است.
واژگان کليدي: سلامت، نفس عزت مند، اکرام شخصيتي، تبيين جايگاه، بروز استعدادها
مقدمه
هدف روانشناسي کمال درمان دچارشدگان به روان نژندي و روان پريشي نيست، بلکه بيداري و رهايي استعدادهاي عظيم انسان از قوه به فعل و تحقق بخشيدن به توانايي هاي خويشتن و يافتن معناي ژرف تري در زندگي است (شولتس، 1378، پيشگفتار)
از مباحث مورد توجه روانشناسان و متخصصان علوم تربيتي در دوره ي معاصر توجه به شاکله ي شخصيتي فرد و مکنونات روحي او تحليل چگونگي شکل گيري آن است، همان گونه که عنايت خاص به نيازهاي معنوي انسان در سال هاي اخير در ميان رواشناسان مشهود مي باشد.
بسياري از آنان فضائل، مثبت انديشي و مثبت کرداري افراد را به اين شالوده ي اوليه برگردانده اند، همان گونه که برخي شرور و ناهنجاري هاي فردي و اجتماعي را نشأت گرفته از تزلزل يا نقص آن دانسته اند.
عامل برخي از پيشرفت ها، موقعيت ها و بهروزي ها را وجود شيوه هاي صحيح آغازين در تکوين شخصيت قلمداد کرده و سبب بسياري از شرارت ها را عقده هاي رواني شکل گرفته در بناي نخستين برشمرده اند.
اين پژوهش بر آن است تا ضمن بهره گيري از آراء دانشمندان علوم تربيتي و روان شناسي و نقد و نظر نسبت به ديدگاه آنان به تبيين ديدگاه اسلام در مباني تکوين شخصيت سالم از ميان متون ديني و به طور خاص خطاب هاي قرآني شيوه ي تعامل خداوند با انسان بپردازد.
شخصيت و نمودهاي رفتاري آن
وقتي مفهوم شخصيت به معناي وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوي، مزاج و استعدادها را که مبين سه جنبه ي خاص هستند در بر مي گيرد.
پيش از آن که اصطلاح انگيزش رواج يابد، هرچيزي را که در شخصيت به استعدادها مربوط نبود و به مزاج تعلق نداشت، با لفظ خوي يا منش مشخص مي کردند. افزون بر اين، همه با اين نکته تا حدودي موافقند که قسمت مزاج، در حکم مطمئن ترين و ريشه دار ترين زمينه هاي فطري است. در حالي که در مورد استعداد و بيشتر از آن در مورد انگيزش ها، بايد جايي براي تأثير و نفوذ رويدادها يا به عبارت ديگر يادگيري قائل شد. (ماي لي، 1373، مقدمه).
آنچه در اين مبحث مورد توجه است، عوامل موثر و شيوه هاي کارآمد در شکل دهي صحيح اين سه جنبه ي شخصيتي است که موجب بروز شخصيت متعالي مي گردد و به صورت خاص تأکيد بر دو جنبه ي خوي و استعداد و چگونگي تأمين و شکوفايي آن دو براي دست يابي به فضائل و رسيدن به انسان متکامل است و لازمه ي ارائه ي چنين راهکاري، شناخت اصول حاکم بر رفتارهاي انساني است.
علم روانشناسي، که خواهان فهم اصول رفتار انسان است، به دو مطلب اعتقاد دارد:
1) انسان به عنوان يک موجود زيستي داراي نيازهايي است؛
2) انسان براي نيل به هدف ها و مقاصد مختلفي تلاش مي کند.
اين وجود نيازهاست که لزوم اقدام به عمل را ايجاب مي نمايد، يعني انسان داراي طبيعت هدف جويي است. حتي هنگامي که هدف هاي يک انسان مغاير و ناسازگار با نيازهاي وي و در جهت تخريب او باشند، باز هم اين اصل واقعيت خود را حفظ مي کند (براندن، 1371، 38).
آنچه موجب تفاوت در ارائه ي راه کار و برنامه هاي تربيتي و تبيين شيوه هاي مختلف تربيتي گرديده است، تفاوت نگاه به انسان و اختلاف جدي ميان رواشناسان در تعريف صحيح از انسان و نيازهاي اساسي اوست، به گونه اي که پس از مطالعات فراوان، به ناشناخته بودن بسياري از ابعاد وجودي او اعتراف مي نمايد يا به عنوان نمونه، نظر فردي همچون «مزلو»، که به شدت رفتارگرا بوده و مي پنداشته که رفتار گرايي پاسخ گوي تمام مسائل جهان است، با تولد فرزندش کاملاً واژگون مي شود.
اين اختلاف ديدگاه موجب گرديده است که برخي مانند «ادلر» بر نيازهاي معنوي تأکيد ورزند و بعضي ديگر همچون «فرويد» با چشم بستن بر اين نيازها در جستجوي نيازهاي مادي او به عنوان اصلي ترين نياز برآيند.
مفاهيم ديني و نيازهاي انساني
بي شک شناخت خداوند از روان انسان و تأثير و تأثرات آن بر پايه ي فرضيات و آمار و ارقام بنا نگرديده است تا با تغيير زمان و مکان و پرسش و فرضيه قابل تغيير و دگرگوني باشد، آن گونه که در نهايت روانکاوان و روانشناسان ادعا نمايند که توانسته اند تنها از بخشي از مسائل روحي- رواني انسان، اين موجود ناشناخته، پرده بردارند و بخش اعظمي از آن در هاله اي از ابهام و علامت سوال و حدس هاي غيرقابل اثبات نهان مانده است.
کشف اين بخش نهاني يا بخشي از آن، در سايه ي تعمق و تأمل در خطاب هاي الهي و تعاملات ربوبي با بشر امکان پذير است و مي توان فرضيات و نظريه هاي جديد علمي را براساس آن بنا نهاد.
در اين جا سه نکته حائز اهميت است:
الف- پيوند لايزالي بين خلق و خالق با نفخه ي الهي در وجود خاکي انسان برقرار گرديده:
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين» (حجر، 29) هنگامي؛ که خلقت اين انسان را استوار ساختم و از روح خويش در او دميدم، براي او به سجده در آييد.
ب- علاقه و وابستگي بين خالق و خلق اشارت به عنايت خاص الهي به تأثير و تأثرات وجودي اين مخلوق دارد و به همين جهت در روايات، مردمان، خانواده خدا معرفي گرديده اند.
پيامبر (ص) فرمودند: «الخلق عيال الله فاحب الخلق الي الله من نفع عيال الله»، مردم خانواده ي خداوند هستند و محبوب ترين ها نزد خدا کسي است که براي خانواده ي او سودمندتر باشد.
طبيعي است که خداوند، به عنوان مربي و سرپرست اين خانواده، برترين شيوه هاي تربيتي و موثرترين راهکارهاي سازنده را پيش او مي نهد؛ چرا که به زواياي وجودي او اشراف دارد و نيازهاي اصلي و جنبي او به خوبي آگاه است.
ج- خداوند به صراحت از انگيزه هاي روحي و دروني انسان و شدت اشراف و نزديکي به او سخن مي راند:
«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (ق، 16)؛ ما انسان را خلق کرديم و از وسوسه هاي دروني وي آگاه و از رگ گردن به او نزديک تريم.
با عنايت به مقدمات مذکور، شيوه ي تعاملي خداوند با انسان و الگوگيري از آنچه در خطاب هاي عام قرآني به عموم مردم و چه در خطاب هاي خاص به مومنان و چه در خطاب هاي اخص به پيامبران و اولياء (ع) مورد توجه و بهره مندي قرار مي گيرد.
قبل از پرداختن به عوامل موثر تکوين شخصيت در متون ديني بررسي انواع اين علل ضرروي است.
عوامل هشيار و ناهشيار تکوين شخصيت
بسياري از اين مکنونات داراي ريشه هاي پنهان و ناهشياري هستند که روانشناسان آن را در کنش هاي اوليه ي رواني فرد جستجو مي کنند، به گونه اي که بسياري از اوقات سهم عوامل ناهشيار را بيش از عوامل هشيار محاسبه نموده اند.
پديده هاي هشيار فقط جزء کوچکي از زمينه هاي رواني را تشکيل مي دهند و قسمت اعظم واکنش هاي رواني توسط شرايطي ناهشيار تعيين شده است. اين گفته ي پاسکال (Pascal) است که دلايلي دارد که عقل آنها را نمي شناسد. اکثر انسان ها متوجه محرک هاي واقعي اعمال خود نيستند، اما بسياري از اين تعيين کننده ها مي توانند هشيار گردند. (ماي لي، 1373، 78).
نکته ي ديگري که بسياري از درمان گران آن را مفيد يافته اند، کنش هاي متفاوتي است که تصور مي رود در هريک از دو نيمکره ي مخ صورت مي گيرد. درمان گران خانواده از ديرباز دريافته اند که اکثر مراجعان آنها به دستورات مستقيمي که در مورد چگونگي اصلاح رفتارشان و در نتيجه خلاص شدن از مشکلات تعيين مي کنند جواب نمي دهند. چرا بايد اين طور باشد؟
مهم ترين دليل اين مسأله اين است که آن چه ما انجام مي دهيم نه به واسطه ي هشياري و ذهن منطقي، بلکه به وسيله ي هيجانات، نگرش هاي ريشه دار و طرق عادتي واکنش و رفتار ماست که تعيين مي گردد (بارکر، 1375، 68)
از همين رو به کارکرد خانواده و نقش مهم آن در پيشگيري از ناهنجاري ها با دقت در شيوه ي رفتار اوليه با کودک و پي ريزي شخصيت او تأکيد گرديده و توصيه ها يا تحذيرهاي متفاوت و گاه متناقض در اين زمينه ارائه شده است.
کارکرد مطلوب خانواده مفهوم مفيدي است که نه تنها در مورد مشکلات احتمالي به وجود آمده در خانواده، بلکه در تعيين اين که آيا نيازهاي زوجين و فرزندان آنها، آنچنان که بايد برطرف مي شود يا نه؛ مد نظر قرار مي گيرد. هر خانواده بايد هم نيازهاي عاطفي و هم روانشناختي اعضاي خود را برآورده سازد و کودکان را براي زندگي مستقل در دنيايي که بعدها در آن قرار خواهند گرفت آماده سازد و در موقع مناسب آنها را روانه ي جامعه کند (بارکر، 1375، 68).
منبع: انديشه حوزه، ش80-79
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}