اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم(2)


 

نويسنده: انسيه خزعلي




 

عوامل ناهشيار تکوين شخصيت در مفاهيم ديني
 

در تعاليم ديني به علل و عوامل بسياري از ناهنجاري هاي رفتاري، همچون کبر، غيبت اشاره گرديده و منشأ بسياري از آنها را عوامل ناهشياري مي شمارد که در تکوين شخصيت اوليه ي فرد دخيل بوده اند.
اين آموزه ها علت بسياري از خصايص ناپسند را ذلت و حقارت هاي نفساني فرد معرفي کرده است، همان گونه که علل خصال نيکو را غنا و عزت نفس انساني دانسته بر تعالي و تقويت اين امر در خانواده تأکيد نموده است.
اين تعاليم در بيان علل و عوامل رفتاري، اعم از هنجار و ناهنجار، به دو تعبير از شخصيت اوليه ي انساني ياد مي کند: «النفس الدنيه و النفس الکريمه».
در ريشه يابي بسيار از معاصي به ذلت، حقارت نفساني و پستي شخصيتي فرد اشاره گرديده که بيان گر عدم ارضاي نيازهاي روحي نخستين او مي باشد. به عنوان نمونه تکبر و خودبرتربيني نمودي از ذلت نفساني فرد به شمار مي آيد.
امام صادق (ع) مي فرمايد: «ما من رجل تکبر او تجبر الا الذله وجدها في نفسه» (کليني، بي تا، 312/2)؛ هيچ انسان متکبر و زورگويي وجود ندارد، مگر آنکه در جانش احساس حقارت و کوچکي مي کند.
همان گونه که ريشه ي غيبت و بدگويي در غياب ديگرن را ناتواني نفساني مي شمارد.
علي (ع) مي فرمايد: «الغيبه جهد العاجز» (مجلسي، 1983، 72/262)؛ بدگويي در غياب ديگران از ناتواني و ضعف انسان است. پيامبر اعظم (ص) مي فرمايد: «ثلاث من کن فيه فهو منافق و ان صام و صلي و زعم انه مسلم: اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان» (ابن حنبل، بي تا، 536/2)؛ سه چيز در هر کس باشد او منافق است اگرچه نماز بخواند روزه بگيرد و گمان کند مسلمان است؛ در کلام دروغ بگويد، به وعده اش عمل نکند، در امانت خيانت ورزد.
نفاق يکي از پيامدهاي تحقير نفس دانسته شده و امام هادي (ع) هرگونه ناهنجاري هاي را از عواقب اين تحقير مي شمارند: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره» (نوري، 1988، 11-34)؛ از بدي انساني که مورد تحقير شخصيتي قرار گرفته نمي توان در امان بود.
بر همين اساس تعادل شخصيتي و عزت نفس عامل درست کرداري و دوري از معاصي قلمداد گرديده است.
علي (ع) مي فرمايد: «من کرمت عليه نفسه لم ينهنها بالمعاصي» (نوري، 1988، 34/11)؛ آن که شخصيت کريم و عزيز داشته باشد آن را با گناه خوار و حقير نمي سازد.
آن چه هم اکنون مورد پرسش است اين است که چه مسائلي در پي ريزي و تکوين اين شالوده ي نخستين تأثيرگذار است که انگيزش، خوي و استعداد را به سمت خير يا شر جهت دهي مي کند.
با مقدمات مذکور و با توجه به اين که قرآن به عنوان کلامي بليغ مناسب با مقتضاي حال مخاطب و به هدف کمال بخشي به انسان و به فعليت رساندن قواي نهفته ي او نازل گرديده است، شيوه هاي ربوبي آن مي تواند الهام بخش برنامه هاي تربيتي وحي مدارانه و الگويي براي تکوين شخصيت عزت مند تلقي گردد.
در شيوه هاي تربيتي قرآن تکيه بر دو نکته در روان انسان به منظور تقويت عزت نفس در او و شخصيت اوليه ي او از حقارت و ذلت مورد توجه خاص قرار مي گيرد که نخست اکرام شخصيتي و تبيين جايگاه شايسته ي انساني و سپس شناساندن استعدادهاي او و به کارگيري روش هاي صحيح در باروري آنهاست.

الف- اکرام و احترام شخصيتي
 

وجود يک شخصيت سالم، ارتباط کامل به عزت مندي او و احساس داشتن جايگاه ويژه و خاص و پايمال نشدن آن در عرصه هاي توانمندي اش دارد.
براي آنکه انسان بتواند با واقعيات مواجه اي توأم با موفقيت داشته باشد و ارزش هايي را که لازمه ي زندگي اوست دنبال کند و به آنها نائل شود، نياز به حرمت نفس و اعتماد به سودمندي و ارزش مندي خويش دارد. اضطراب و احساس گناه نقطه ي مقابل حرمت نفس و نشانه ي مشخص بيماري روان و موجب تجزيه ي ذهن، از هم گسيختگي فکر، مخدوش گرديدن ارزش ها و فلج شدن اعمال است (براندن، 1371؛ 340)
در نخستين بارقه هاي خلقت و تکوين اوليه ي وجود انسان توجه به اين اکرام از منظرهاي گوناگون و ابعاد مختلف انسان و نيازهاي روحي و رواني او حائز توجه است. در اين زمينه قرآن کريم چند معيار اساسي را ترسيم و تبيين مي کند.
ارضاي نياز به عزت نفس به احساساتي از قبيل اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لياقت، کفايت و مفيد و مثمرثمر بودن در جهان منتهي خواهد شد، اما بي اعتنايي به اين نيازها موجب احساساتي از قبيل حقارت، ضعف و درماندگي مي شود. ارزش يابي ضرورت اعتماد به نفس بنيادي و درک اين مطلب را که مردم بدون آن چقدر احساس درماندگي مي کنند مي توان به آساني از طريق مطالعه ي «روان نژندي ناشي از ضربه ي شديد روحي به دست آورد» (مزلو، 1372، 82).
از مهم ترين اموري که موجب اعتماد به نفس و تعادل روحي در فرد مي گردد حس داشتن جايگاه، آن هم جايگاهي شايسته، مفيد و مورد توجه است و خداوند کريم از خلقت انسان با تعبير برتري داشتنت بر ساير موجودات ياد کرده و از اکرام و بزرگداشت او سخن مي گويد:
«و لقد کرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيبات و فضّلناهم علي کثير ممّن خلقنا تفضيلا» (اسراء، 70)؛ ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنها را در دريا و خشکي حمل نموده، به آنها روزي پاکيزه بخشيديم و آنان را بر بسياري از خلايق برتري داديم.
در آغاز آيه از اکرام انسان و تمهيد اسباب معيشت و برآوردن نيازهاي ارتباطي او سخن مي گويد و در پايان با برتري بخشي او بر ساير موجودات از جايگاه و موقعيت ويژه ي او ياد مي کند.
در برخي آيات ديگر خداوند با خلقت انسان برخود آفرين مي گويد و به صورت غير مستقيم به تحسين و تکريم وجود انسان و قواي وديعه نهاده شده در او مي پردازد.
«فتبارک الله احسن الخالقين» (مومنون، 14)؛ مرحبا به پروردگاري که بهترين خلق کنندگان است.
اين درک و فهم وجود و شخصيت انسان از مهم ترين شکل دهنده هاي شخصيتي و پايه هاي اصلي بناي انسان سالم است و نياز روحي او در تأييد و به رسميت شناخته شدن موقعيت خاصش را تأمين مي سازد و از همين رو است که حتي در نعيم بهشتي وقتي خداوند از رفاه و آسايش جسمي و فيزيکي انسان، که براي او ملموس تر است، سخن مي گويد، اوج رضايت مندي و آرامش او را مورد تأييد و تصديق قرار گرفتن از سوي ذات حق مي شمارد و مي فرمايد:
«وعدالله المومنين و المومنات جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساکن طيبه في جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هوالفوز العظيم» (توبه، 79)؛ خداوند به مردان و زنان مومن وعده ي بهشت هايي با نهرهاي جاري و مسکن هايي پاک داده است و رضايت و تأييد الهي از همه ي اين نعمت ها بزرگتر و برتر است.
برخي از متخصصان علوم تربيتي نيز در عصر حاضر به اين مهم توجه نموده اند. «براندن» مي گويد:
تمايل براي نمود، اغلب به وسيله ي تمايل در جهت درک و فهم شدن به وسيله ي انسان هاي ديگر تجربه مي شود. اکثريت فراگير روان شناسان معاصر، انسان را يک متافيزيست اجتماعي مي دانند که به مقتضاي طبيعت خود، براي آن که مورد قبول خويشتن باشد، نياز به تأييد و تصويب ديگران دارد (براندن، 1371، 294)
لذا در تأييدات افزون و خاص خداوند اشاره به وجود انسان کامل نموده و او را بهانه ي ايجاد هستي مي شمارد و علاوه بر تبيين جايگاه به اهميت داشتن و محوريت اين جايگاه اشاره مي کند.
«لولاک لما خلقت الافلاک»؛ اگر تو اي پيامبر نبودي افلاک را نمي آفريدم.
در تعبيري ديگر او را خليفه و جانشين مي خواند: «انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره، 29)؛ من براي خويش در زمين جانشيني قرار مي دهم.
دادن چنين مناصب و عناويني به انساني که برخي ويژگي هاي رفتاري او بر فرشتگان پوشيده نيست، موجب اعتراض مي شود که «أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدّماء» (بقره، 29)؛ آيا کسي را در زمين ساکن مي گرداني که به فساد و خونريزي دست آلايد؟
خداوند، با نگاه مثبت به اين مخلوق و با عنايت به قواي نهفته و استعدادهاي پنهان او، در جواب ملائکه اشاره کرده و به شکل علمي و با آموزش اسماء فعليت قواي او را به نمايش مي گذارد.
دفاع جانانه ي خالق در بدو خلقت و تبيين موقعيت منحصر به فرد انسان در برابر ساير مخلوقات، به ويژه، مقربان درگاه از يک سو، و امر الهي به فرشتگان مبني بر سجده بر آدم، که علمي عبادي و مخصوص به خداوند تلقي مي گرديد، از سوي ديگر موجب رفعت جايگاه و تکوين عزت مندي در بنيان فطري او گرديد. بي شک ارضاي اين نياز از مهم ترين عوامل شکل گيري شخصيت سالم و از مقدمات ضروري شخصيت متکامل محسوب مي گردد. روان شناسان بر اين امر تأکيد مي نمايند:
همه ي افراد جامعه ي ما (به جز برخي از بيماران) به يک ارزش يابي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان، به احترام به خود يا عزت نفس يا به احترام به ديگران تمايل يا نياز دارند. بنابراين، اين نيازها را مي توان در دو مجموعه ي فردي طبقه بندي کرد. اول اين که اين ها عبارتند از تمايل به قدرت، موفقيت، کفايت، سيادت، شايستگي، اعتماد در رويارويي با جهان و استقلال و آزادي. در ثاني، چيزي در ما هست که مي توانيم آن را تمايل به اعتبار يا حيثيت (که آن را احترام ديگران نسبت به خودمان مي شود تعريف کرد) مقام، شهرت و افتخار، برتري، معروفيت، توجه، اهميت، حرمت و يا تحسين بناميم. اين نيازها به طور نسبي مورد تأکيد «آلفرد آدلر» و پيروانش قرار گرفته است و فرويد آن را تقريباً ناديده گرفته است. به هرحال امروز اهميت محوري آنان به طور فزاينده اي مورد توجه گسترده ي روانکاوان و نيز روان شناسان باليني قرار مي گيرد (مزلو، 1372، 82).
«مزلو» مي گويد:آزمودني هاي من محبوب بودند و محبت مي ورزيدند. تقريباً در همه ي آزمودني هايم، که داده ها قابل دسترس بودند، اين مطلب مبين اين نتيجه گيري بود که سلامت رواني (در صورت تساوي همه ي چيزهاي ديگر) از دوست داشتن ناشي مي شود، نه از محروم بودن از محبت (همان، 254).
طبيعي است که يک شخصيت متعادل و سالم بايد در محبت ورزيدن به ديگران توانا و قدرتمند باشد، ولي چنين امري وقتي ممکن است که نيازهاي روحي او در محبت تأمين و مورد تأييد واقع گرفته باشد. علماي علم تربيت، به صورت خاص، در دو بخش محبوب واقع شدن و وابسته بودن به آن توجه نموده اند.
تأمين اين نياز اساسي انسان از آغاز خلقت و در همه ي مراحل کمال و رشد تا بعثت پيامبران (ع) و چگونگي اين ارتباط محبت آميز مورد عنايت ربوبي بوده است.
نياز به دوست داشته شدن و مورد عنايت و محبت بودن از نخستين روزهاي ولادت نوزاد در او مشهود و بر اين امر، و بر غير مشروط بودن اين محبت، در علم روان شناسي، خصوصاً در مقطع خاصي از حيات، تأکيد مي گردد.
نخستين شرط پيدايش شخصيت سالم، دريافت توجه مثبت نامشروط يا غيرشرطي در دوره ي شيرخواره گي است. شخصيت سالم زماني ايجاد مي شود که مادر بدون توجه به چگونگي رفتار کودک به او عشق و محبت نشان دهد. کودک اين عشق و محبت را، که به رايگان نثارش مي شود، يا گرايش و شيوه ي نشان دادن آن را به يک رشته هنجارها و معيارهاي دروني شده تبديل مي کند؛ همان گونه که کودک شيرخوار توجه مثبت مشروط مادر را دروني و از آن خود مي سازد (شولتس، 1378، 47)
خداوند اساس خلقت و آفرينش را مهر و محبت مي شمارد:
«لايزالون مختلفين الّا من رحم ربّک و لذلک خلقهم» (هود، 119)؛ مردم پيوسته در اختلافند مگر آنها که مورد رحمت قرار گيرند و علت خلقت مهر و رحمت است.
اين محبوبيت و مورد مهر قرار گرفتن انسان ها اختصاص به افراد مومن يا منتخب ندارد، بلکه فراگير و غير مشروط است و نياز اساسي بشر در تأييد و مورد حمايت قرار گرفتن را تأمين مي کند:
«کلاً نمد هولاء و هولاء من عطاء ربّک» (اسراء، 20)؛ همه ي انسان ها را مورد حمايت و ياري قرار مي دهيم، چه از اين دسته باشند و چه از آن گروه.
اين محبت بي قيد و شرط و عام و فراگير در مراحل بالاتر تربيتي و در راستاي پرورش انسان متعالي، گاه به شکل مشروط و خاص نيز خودنمايي مي کند.
کودک در آغاز، نياز به محبت بي قيد و شرط دارد تا وجود خود را بازيابد و بتواند همسان سازي خود با مادر و پدر و الگوپذيري از آن را در خود ايجاد نمايد. در مراحل بعدي رشد مي توان اين محبت را مشروط نمود و با توجه به ظرفيت هاي وجودي او قيد و شرط آن را افزون کرد. شولتس معتقد است: تصوير کودک از آنچه مي خواهد باشد يا مي تواند باشد جزيي از مفهوم يا تصوير خود است. شيوه هاي خاصي که سبب تکامل و سلامت خود مي گردد بستگي به ميزان محبتي دارد که کودک شيرخوار دريافت مي کند. از زماني که پرورش آغاز مي شود، کودک شيرخوار نياز به محبت را مي فهمد و احساس مي کند.
راجرز اين نياز را توجه مثبت (Positive regard) که نيازي ناگزير و آمر و فراگير است مي داند که در همه ي انسان ها هست. کودک تنها زماني به خود عشق مي ورزد که بداند رفتارش مورد پسند مادر است، در اين حال خود به «جانشين مادر» تبديل مي شود (شولتس، 1378، 45 و 44)
طبيعي است که با رشد کودک و پس از آموزش ها و يادگيري هاي متناسب با مراحل رشد او محبت مشروط موضوعيت مي يابد. در خطاب هاي قرآني نيز در مراحلي که تکامل عقل بيرون و درون انسان با ارسال رسل و اتمام حجت ها شکل مي گيرد، محبت مشروط موجب شکل دهي هنجارها و ناهنجارها و ترسيم بايدها و نبايدها مي شود.
در تمثيل و عيني نمودن اين نياز اساسي، اگر از طفل يا نوزاد ذکري به ميان مي آيد، هرگز بيانگر محدوديت اين امر به سنين يا مقطع خاصي از زندگي نمي باشد، بلکه از آن رو است که در آن دروان نمود و ظهور آشکارتري از اين نياز جلوه مي يابد، و گرنه نياز وجودي انسان به توجه و تأييد، به ويژه از سوي مافوق، غيرقابل انکار است. از اين رو در قرآن به رحمت خاص و عام الهي در معرفي خداوند مکرر اشاره و بر روي آوردن به محبت خاص و ترغيب و تشويق مي شود و با ذکر محبت خاص و افزوني مهر، پايه هاي رفتار بهنجار تقويت و از گرايش به ناهنجاري ممانعت به عمل مي آيد.
«والله يحب المحسنين» (اعراف، 134)؛ و خداوند نيکوکاران را دوست دارد.
«انّ الله يحبّ المقسطين» (مائده، 42)؛ خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.
آيا مشابه ديگري که بين حب خاص و رفتار پسنديده ارتباط و پيوند برقرار مي کند يا آياتي که دوري از محبت را براي خطاکاران بيان کرده و نسبت به اعمال ناهنجار هشدار مي دهد نيز وجود دارد:
«انّه لا يحب المسرفين» (اعراف، 31)؛ خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.
«انّ الله لا يحب المفسدين» (قصص، 77)؛ خداوند فسادکنندگان را دوست ندارد.
در مرحله ي کمال يافته اين شيوه تربيتي و جهت شکل بخشي به شخصيت متعالي انبياء (ع) که خود نيز بايد پيام آور و مربي و رسول محبت باشند، اين عشق و محبت را به اوج مي رساند؛ آن جا که به رسولش خطاب مي کند:
«و القيت عليک محبه منّي و لتصنع علي عيني» (طه، 39)؛ و بر تو محبتي از خويش افکندم تا تو را بر ديده ي خود بپرورم.
هنگامي که مدتي وحي از پيامبر (ص) قطع و حضرت (ص) دل گير مي شود، به او دلداري مي دهد که خداوند از او غافل نبوده و لحظه اي او را از محبت و عنايت خويش محروم نمي سازد:
«ما ودّعک ربّک و ما قلي و للاخره خير لک من الاولي و لسوف يعطيک ربّک فترضي (ضحي، 5-3)؛ خدايت تو را رها نکرده و با تو به ناروا رفتار ننموده است، بي شک آخرت براي تو برتر از دنياست و خداوند آن مقدار به تو عطا خواهد کرد که راضي شوي.
برخي ديگر از انبياء (ع) را به القاب زيباي خليل، حبيب و روح، که نشانه ي شدت مهر و محبت است، ياد مي کند.
اگرچه خداوند عموم انسان ها را از محبت بي دريغ خود محروم نمي گرداند، ولي با تبيين بايدها و نبايدها و ذکر محبت هاي مشروط يا خاص او را تربيت مي کند که از محبت بي قيد و شرط و رحمت واسعه ي الهي سوء استفاده نکند و بداند که براي اکرام تام و يافتن جايگاه حقيقي بايد تلاش کند و رضايت مندي بي چون و چرا را طلب نکند، بلکه بخواهد اين احترام و رضايت را در نتيجه ي اعمال خويش دريافت کند. گاه در قالب استفهام، از او مي خواهد که بينديشد که آيا بدون سختي طالب پاداش است:
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنّه و لمّا يعلم الله الّذين جاهدوا منکم و يعلم الصّابرين» (آل عمران، 142)؛ آيا مي خواهيد به بهشت داخل شويد، در حالي که هنوز تلاش گران و صابران شما مشخص نگرديده اند؟
بدين وسيله از او مي خواهد از روحيه ي طلبکاري، که ممکن است به دليل محبت بي قيد و شرط در او ايجاد شده باشد، فاصله گيرد و به جاي تکيه بر ديگرانت به عمل و کارکرد خويش نمايد؛ چرا که يک انسان برخوردار از سلامت روان، براي حرمت نفس خود، به ديگران وابسته نيست. چنين فردي مي خواهد ديگران ارزش هاي او را درک و فهم کنند، نه اين که آنها را بيافرينند و تعيين ارزش کنند. برخلاف متافيزيست هاي اجتماعي تأييد و تصويب بدون تميز و بي چون و چراي ديگران را براي رضايت خاطر خود نمي خواهد، بلکه احترام ديگران هنگامي براي او ارزشمند و مهم است که هنجارهايي را که ديگران به وسيله ي آنها وي را مورد داوري قرار مي دهند، براي او محترم باشد و فقط مشروط بر اين که احترام آنان متوجه کيفياتي باشد که خود او آنها را محترم مي شمارد (براندن، 1371، 295).
احساس تنهايي و ناتواني انسان، که برگرفته از گسست او از مبدأ هستي و اسارت او در قالب هاي محدود مادي است، همواره او را نيازمند تکيه گاه و پشتيباني مي کند که در حوادث و مشکلات ياور و مددکار او باشد.
برخي از روانشناسان معتقدند انسان ها به گسستگي بستگي هاي نخستين شاه از طبيعت و از يکديگر آگاهند. همه مي دانيم که يکايک ما جدا و تنها و ناتوانيم در نتيجه بايد در جستجوي بستگي هاي نويني با ساير انسان ها باشيم. بايد نسبت به آنها احساس وابستگي پيدا کنيم، تا جانشين بستگي هاي گسسته از طبيعت شود. به اعتقاد فروم (E. Fromm) ارضاي نياز وابستگي يا يگانگي با ديگرانت براي سلامت روان حياتي است. براي ايجاد وابستگي چندين راه وجود دارد. بعضي از اين راه ها ويران گر (ناسالم) و برخي سازنده (سالم) اند. انسان مي تواند با تسليم شدن در برابر شخص يا گروه، يا آرماني همچون خدا، با جهان يگانه شود. انسان با تسليم شدن ديگر تنها نيست، بلکه به کسي يا چيزي بزرگ تر از خود تعلق دارد. همچنين انسان مي تواند از راه چيره شدن بر جهان و وادار ساختن ديگران به تسليم با دنيا پيوند برقرار کند. در هر دو برداشت ايمني به وجود ديگران متکي است (شولتس، 1378، 65) اين نياز در آيات گوناگون از قرآن مورد توجه قرار مي گيرد و نه تنها از وابستگي انسان ها به خدا در قالب ملکيت سخن مي گويد که با ترغيب سپردن امور به خالق، احساس پشتيباني، همراهي، حمايت و هدايت را در جان او تقويت و توان مندي او را در مواجهه با دشواري ها، به دليل تکيه به نيروي بي نهايت، افزون مي سازد. در اين اعتماد جويي و همراه طلبي، گاه قرآن بر قدرت و مهرباني حق تأکيد مي کند:
«توکّل علي العزيز الرّحيم» (شعراء، 217)؛ بر خداي عزت مند مهربان تکيه کن.
زماني ديگر کوچک و حقير بودن قدرت هاي ديگر را در برابر توکل کننده ترسيم و به او اعتماد به نفس مضاعف مي بخشد؛ آن گاه که از زبان پيامبر (ص) توان مندي اش را به دليل توکل عرضه مي دارد:
«فعلي الله توکّلت فأجمعوا امرکم و شرکاءکم» (يونس، 71)؛ من بر خدايم تکيه کرده ام و اينک شما همه توان مندي ها و شريکان خود را گرد آوريد.
منبع:انديشه حوزه، ش80-79