جستاري در زندگي امام يازدهم
جستاري در زندگي امام يازدهم
جستاري در زندگي امام يازدهم
امام حسن عسگرى عليه السلام همراه پدر،امام هادى عليه السلام ناراحتيهاى بسيار تحملكرد و بيشتر زندگانى را در پايتخت عباسيان سپرى ساخت.او همه رنجها وگرفتاريهايى را كه پدر بزرگوارش با آن روبرو بود احساس كرده بود وامامت را پس از پدر بعهده گرفت،حالى كه بيست و دو ساله بود.
كارها و مواضع او به عنوان مرجع فكرى و روحى اصحاب،وپايگاه او ادامه راه و موضع پدر بود و مصالح عقيدتى و اجتماعى آنان را مراعات ميكرد.علاوه بر آنچه گفته شد.برنامه ريزى و مقدمه چينى و آمادگىبراى غيبت فرزندش حجة بن الحسن،مهدى عجل الله تعالي فرجه نيز از وظايف وى بود. درعصر امام عليه السلام ، دشواريها و گرفتاريها پيش آمد و از قدرت عباسيان كاستتا آنجا كه موالى و تركان بر حكومت دست يافتند.
در آن محيط و جوى كه حكومت ناتوان شده بود،اين انتظار ميرفت كهفشار و شكنجه و آزار به امام عليه السلام و يارانش تخفيف يافته باشد.اما چنيننشد و بلكه موج سختگيرى و فشار و آزار بالا گرفت و با دستخليفه معتمد،به اوج خود رسيد. بيم و وحشت از فعاليت امام و حركت او تنها منحصر به خليفه نبودبلكه در خط عمومى اجتماعى نمودار گرديد كه خليفه جز يكى از آن افراد نبود.
آن خط اجتماعى،همه گير و پيوسته،در مقابل خط امام و برنامه فكرىو سياسى او بود و با طرح حاكم كه درين خط اجتماعى عام و طبقه ذينفعمنحرف نمودار ميگرديد متمايز و متناقض بود.از اينجا بود كه پيوسته ميانآن دو خط متناقض،كشمكش وجود داشت و كوششهاى حاكم براى دور داشتنطرح و برنامه امام عليه السلام و رهبرى او از صحنه اجتماعى و سياسى و بازخواستاز او در هر عمل فعالانه و يا هر حركت دخالت مىكرد.حتى براى كوچكترين فعاليت و تحرك يا سخن چينى بى معنى،يا خبرى بى اهميت، قدرت حاكم به دست و پا مىافتاد.
متوكل او را بزندان انداخت بى آنكه سبب آن كار را بگويد و ترديدنيست كه سبب،همانا دشمنى و حسد و قبول افتراى سخن چينان بود.هم آنسان كه بين پدران بزرگوار امام عليهم السلام با متوكل جريان داشت و آنان پيوسته گرفتاردر بدرى و حبس و انواع آزارها و شكنجهها مىبودند.چنين روايت كردهاند كه حضرتش به دست معتمد مسموم گرديد و به شهادت رسيد (1) .
ازين رو بود كه توقع تحفيف و فشار،و فرو نشستن موج وحشت به مرورايام نميرفت،بلكه به حكايت تاريخ بر آن شدتها و رنجها مىافزود.
اين كينه روز افزون در جنگ با امام عليه السلام سبب اصلى و موجب فهم واقعه «غيبت» گرديد .
حضرت امام عسگرى عليه السلام نيز مانند پدر ناچار شد در سامره اقامت كندو مجبور بود به دربار برود و هر دوشنبه و پنجشنبه در بارگاه خليفه حضور يابد. (2)
اما موضع و برخورد او در مقابل حكمرانان مانند موضع پدر بزرگوارش عليه السلام در ارتباط با حكومت،محتاطانه بود بى آنكه توجهى را جلب كند يا در دستگاه حكومت وارد شود،بلكه رابطه او به پيروى از خط پدرانش در برابر قدرت و دولت عباسى،رابطهاى بود ظاهرى و به شكل روابط روز.موضع منفىامام عليه السلام در برابر حكومت،احترام و منزلتى رفيع براى وى فراهم آورد،اين مسئله را از علاقه وزيران زمانش به او مشاهده مىكنيم و مىبينيم كه امام چگونه شخصيت و جلال خود را حتى بر كسى كه از حيث كينه به اهل بيت و ازنظر انحراف، شديدترين مردم بود،يعنى«عبد الله بن يحيى بن خاقان»،تحميلكرد.عبد الله ميگفت:هيچ مردى از علويان مانند حسن بن على بن محمد بنعلى الرضا عليه السلام »در سامرا از حيث آرامش و سكون و عفاف و پاكى و شرف وبزرگى نزد خاندانش و نزد همه بنى هاشم كه او را بر همه سالخوردگان قومخود برترى و سيادت دادند،نديدم و نشناختم (3) .
از گفتار وزير مزبور،اندازه احترام و تقديس او در مورد امام عليه السلام ملاحظه ميگردد.امام يكبار به ديدار او رفت و در جلسهاى كوتاه با او روبروگرديد و خواست به آنان بفهماند كه ايستادن او در كنار وزير و همراه شدنشبا او به جهت انتقاد از ستمگرى و انحراف و فسادى است كه دستگاه دولت رادر برگرفته است.به اين منظور است كه هر كجا حق و حقيقتى وجود داشتهباشد امام آنرا تاييد ميكند.زيرا نزد او مساله امت و مكتب بالاتر و برتر ازدشمنى و عداوتهاى شخصى و اختلافات است.شايد هم ميخواست آنان رابه اشتباه در اندازد تا نپندارند كه او بر ضد سياست آنان است و آنان رامحكوم ميكند.شايد هم علت اين بود كه حاكم را وادار سازد تا از فشار وتعقيبى كه ياران امام از طرف حكومت دچار آن بودند بكاهد.
امام عليه السلام ميخواست در ملاء عام يا در محل عمومى با وزير ملاقات كند!
وقتى وزير در جاى خود نشسته بود حاجب اطلاع داد كه«ابو محمد بن الرضا»در آستان در اطاق است.اين خبر،توجه و احترام وزير را جلب كرد.احمدفرزند او گفت:«از چيزى كه از آنان شنيدم تعجب كردم و از گستاخى شان بهشگفت دچار شدم كه چطور جرئت كردهاند در محضر پدرم آيند كه جز خليفهيا وليعهد،ديگرى در آن محضر راه نداشت.او مىافزايد:«مردى خوشقامت و زيباروى،با اندامى متناسب،جوان،با جلالت و هيبت دلنشينوارد شد.پدرم به او نظر كرد.برخاست و چند گام به سوى او رفت.او رادر آغوش كشيد و روى او را بوسيد و بر سينهاش بوسه داد و او را بر بالاىمجلس در محل نماز خود نشاند و در كنار او نشست و روى به او آغاز سخن كردو مدح او گفت».
«احمد بن عبيد الله»همچنان در كار و رفتار پدر با امام شگفتزده باقىماند.از پدر خصتخواست كه ازو پرسشى كند و گفت:«اى پدر مردى كهصبح با جلال و عزت و احترام با او برخورد كردى كيست؟»گفت:اى فرزند،امام رافضيان«حسن بن على»است.آنگاه خاموش گرديد.من نيز خاموششدم.گفت:«اى فرزند اگر امامت از دستخلفاى ما بنى عباس بدر رود، هيچكس از بنى هاشم جر او به جهت فضل و عفاف و زهد و عبادت و اخلاقنيكو،شايسته خلافت نيست» (4)
اين مطلب بر اين دلالت دارد كه براى امام،از حيث محبت و عظمت و ادراكعدالت و شايستگى براى در دست گرفتن حكومت چه عقيدهاى وجود داشت.
امام عسگرى عليه السلام درباره بعضى از حوادث سكوت اختيار ميكرد بى آنكه بطور مثبتيا منفى، در مورد آن نظرى ابراز فرمايد،همانگونه كه با رهبرشورش «زنگ» كه مدعى بود به امام على عليه السلام منسوب است،رفتار كرد.
شورش او برخاسته از برنامه و خط مشى اهل بيت نبود.كشتار مردمىبسيار و مصادره اموال و آتش زدن شهرها و به اسارت بردن زنان،هيچيكاز آن كارها،حساب يا انگيزه دينى نداشت.
موضع امام عليه السلام درباره رفتار شورشيان به علت كارهاى خلاف احكاماسلامى كه مرتكب شده بودند قطعا موضع مخالف و محكوم كننده بود.امام،سكوت را ترجيح داد،از روش آنان عيبجوئى نكرد به تفاصيل آنهم توجه نفرمود.
اگر چنين كرده بود اين كار تاييد ضمنى دولت به شمار مىرفت.چرا كه شورش«زنگ»،با توجه به نقطه ضعفهاى فراوان و منفى آن،در نهايت،براى ضعيفكردن حكومت عباسيان و در هم شكستن قدرت و نفوذشان با هدفهاى امام(ع)
تطبيق ميكرد و آن امرى بود كه شايستگى داشت كه امام عليه السلام براى مصالح نهضت و عاليتخود از آن استفاده كند.چه،هر چند بين معارضان اختلاف باشد اما بالنتيجه همگى در مخالفت با دشمن واحد،اشتراك منافع دارند.
چنين بود وضع حاكم.
امام عليه السلام از نتايج جنبش«زنگ»استفاده مىبرد،زيرا دولت،ناتوانميگشت و نمىتوانست در دو جبهه بجنگد و يا نيازهاى سنگين خود را در دوجبهه تامين كند.
شايد آن شورش سبب ميشد كه تا حدى از فشار بر جبهه امام بكاهد،هر چند دولت مىديد كه فعاليت امام عليه السلام خطرناكتر از خطر شورش«زنگ»استو اثر آن در دراز مدت بيشتر از جنبش«زنگ»است كه بزودى از ميان مىرفت.
با اين مجاهدتها،از طرفى امت مؤمن را به شخصيت مكتبى و فكرى خودمجهز ميكرد،و از طرف ديگر پايدارى و ايستادگىشان را در برابر جريانهاىفكرى كه عليه مكتب،خطرى را تشكيل ميداد،تضمين مىفرمود،و آنرا در نطفهخفه مىنمود.امام عليه السلام با دانش گستردهاى كه درباره محيط داشت توانا بودكه آغاز آن مسايل را احساس كند و اهميت و اثر آن را بسنجد سپس براىاز بين بردن آن،برنامه ريزى نمايد.
از اينرو،موضع امام عسگرى عليه السلام هنگام اقامت در مدينه با اهميت دادناو به تهيه برنامه شكل پيدا كرد.كندى(ابو يوسف يعقوب بن اسحاق)فيلسوفعراقى در زمان امام عليه السلام ،پيرامون متناقضات قرآن،كتابى تدوين كرد.امام بوسيله بعضى از منسوبان به حوزه علمى او،با او تماس گرفت و كوشش او رابا شكست روبرو كرد و كندى را قانع فرمود كه در اشتباه بوده است. (5) كندىتوبه كرد و اوراق خود را سوزانيد (6)
براى ابو هاشمجعفرى ايراد فرمود و (7) بياناتى ارزشمند در باب تفسير قرآن دارد. (8)
امام عليه السلام ،غالبا آنان را هشدار ميداد تا در دام عباسيان نيفتند و درمصائب روزگار از نظر اقتصادى و اجتماعى به علت بدبختيها و رفتاربيرحمانه حكام كه با آن روبرو ميشدند،به آنان كمك مىرسانيد.امام عليه السلام براى«محمد بن على سمرى»از ياران خاص خود و نائب چهارم فرزندش عليه السلام
«حجة المهدى» عليه السلام در غيبت صغرى،براى پرهيز از فتنه نوشت:«فتنهاى استكه شما را گمراه ميكند...پس آماده و هشيار باشيد. (9) »
به ياران خود فرمان ميداد كه خاموشى اختيار كنند و از فعاليتخود دارىنمايند تا كارها در مجراى خود افتد و حوادث روبراه شود.
امام عليه السلام حتى وقتى يارانش در بند و زندان بودند،آنان را از شكوه و تظلم باز ميداشت.يك بار گروهى از اصحاب او را به زندان انداختندو آنان را زير نظر«صالح بن وصيف»قرار دادند.ياران امام عبارت بودنداز:ابو هاشم جعفرى،داود بن قاسم،حسن بن محمد عقيقى،محمد بن ابراهيمالعمرى و ديگران.امام عليه السلام آنان را آگاه كرد كه از كسى كه در زندان مدعىاست كه علوى مىباشد بر حذر باشند كه او از آنان نيست.و در جامه او نوشتهاىوجود دارد كه براى سلطان نوشته است تا به او گزارش كند كه از او چه ميگويندپس يكى از آن گروه،جامه او را بازرسى كرد و هم آن سان كه امام فرمودهبود،نوشته را يافت. (10)
ديگر از مواضع امام،برخورد او با يارانش بود كه آنان را در اوقاتمورد لزوم با ارسال پول مورد نياز يارى ميداد.
براى امام،از مناطق گوناگون اسلامى كه پايگاههاى تودهاى او آنجابود،بوسيله نمايندگان او كه در آن مناطق پراكنده بودند اموال بسيار مىبردند.
و امام عليه السلام با دقت بسيار و با روشهاى گوناگون مىكوشيد تا آن امر را كاملااز چشم دولتيان بپوشاند و به نحوى پنهانى عمل كند.مىتوان ديد كه امام،كه تحت نظر و در زير فشار بود، چگونه پولها را تحويل ميگرفت و بطورىكه صلاح ميدانست به مصرف مىرسانيد بى آنكه دولت از آن فعاليتها چيزىدرك كند.بلكه ناتوان و دست بسته در مقابل امام به سر مىبرد،و با وجودكوشش بسيار،از كشف مساله ناتوان بود و اگر گاهى برخى از اموال را دولتكشف ميكرد به اين علت بود كه بعضى از اطرافيان امام عليه السلام در اتخاذ روشصحيح سهل انگارى ميكردند. (11)
دولت عباسى در برابر ياران امام عليه السلام و در پايگاههائى كه پشتيبان اوبودند،قاطعانه و بيرحمانه ايستادگى ميكرد و براى از ميان برداشتن خط مشى و برنامه امام و پراكندن و اداره كردن ياران او كوششهاى فراوان به عمل آوردو با مال بيحساب بسيار و عيش بى دغدغه اشرافى دست به خريدارى وجدانها زد.
موضع امام در مقابل آن كوششها،پندگوئى بود كه به ياران دلدارىميداد و مىفرمود: «تهيدست و با ما بودن،بهتر كه توانگر بودن و با غير مابودن.كشته شدن با ما،بهتر كه زنده بودن با دشمن ما.ما براى هر كس كهبه ما پناه آورد،پناهگاهيم و براى آن كس كه بخواهد به وسيله ما ببيند،نوريم،و آن كس را كه به ما پناه آورد،عصمتيم و هر كس كه ما را دوست بدارد، بحقيقت در بزرگى و مقام با ما است و هر كس كه از ما منحرف گردد،جاىاو در آتش است».
او ميدانست كه هموار كردن راه غيبت فرزندش بر عهده اوست و اينكار ازين روست كه بشر به ادراك و معرفتحسى عادت كرده است و براىاين انسان كه فقط چنين مىانديشد،دشوار است كه به تفكر وسيع دست زند.
محيط امام عليه السلام كه محيطى فاسد و منحرف بود و سطح روحى آن پائينآمده بود،نمىتوانست تا ژرفاى اين ايمان،بالائى گيرد و به بلنداى اين تفكردستيابد.بخصوص كه غيبت امام رويدادى بود كه در تاريخ امت،مانندى نداشت.سخنان معجزه آساى پيشين و نصوص فراوان و پياپى،به آمدن مهدى عليه السلام بشارت مىداد و درين مورد روايات متواتر و صحيح از حضرت نبىاكرم صلي الله عليه و أله موجود است و مؤلفان صحاح كه معاصران آن زمان بودهاند ياپيش از آن زمان مىزيستهاند،اين سخنان را روايت كردهاند.بخارى و مسلم و احمد بن حنبل...از آن جملهاند.
اينك مىگوئيم اگر چه همه اين نصوص و تبليغات بطور كلى اثرى بزرگو عميق در رسوخ فكر«انتظار مهدى عليه السلام »در نفوس مسلمانان داشت و ايمانآنان به اين معنى،با عمق ايمان فرد و وسعت تفكر و اعتقاد مذهبى او در اسلاممتناسب بود،اما آن نصوص،بيش ازين نبود كه از يك طرف به امام كمككند تا مردم را به ايمان بر غيبت قانع سازد و از طرف ديگر براى مردم ثابتكند كه غيبت در مورد فرزندش مهدى عليه السلام صورت ميگيرد.
دشوارترين كارى كه امام عسكرى عليه السلام بعنوان پدر مهدى عليه السلام متحمل آنبود و مسئوليت آنرا بر عهده داشت،اين بود كه مردم را قانع سازد كه زمانغيبت فرا رسيده است و تنفيذ آن امر در شخص فرزندش امام مهدى عليه السلام صورتگرفته است.اين معنى بالنسبة به فردى عادى،امرى دشوار بود،چه،امكانداشت آن فرد،ناگهان ايمانش متزلزل گردد.
درباره غيبت،در منطق ايمان فرد عادى به شكل مؤجل تفاوت زيادىوجود دارد.فرد نمىتواند اثر آن را در زندگانى و بين ايمان به غيبت و اعتقادبه تنفيذ آن در زمان معاصر،حس كند.بررسى و ملاحظه آن معنى در فرضيهتوضيحى زير وجود دارد.
اگر شخصى كه در صدق گفتارش ترديد نداريم به ما خبر دهد كه به زودىرستاخيز بر پا ميشود،يا به زودى اجل ما فرا مىرسد،چنين خبرى به ايمان مابه او صدمه مىزند و در آن خدشه وارد ميكند.زيرا ايمان به قبول وقوعچنين امرى به نيروى مضاعف ايمان و اراده نياز دارد و بايد همه قدرت ايمانى و روحى خود را بسيج كنيم تا بدينوسيله به اين امر غيبى مؤمن شويم.اين حقيقتروانى و مشكلات آن،امام را به اين راه كشانيد كه همه كوشش خود را بذلفرمايد تا صدمه كمترى به افكار مردم وارد شود و اذهان مردم را بدون رد و انكار،براى استقبال از آن آماده سازد و ياران و پايگاههاى خود را به ملزم بودنبه آن دعوت كند.بخصوص نسلى آگاه بپروراند كه هسته اصلى براى تربيتنسلهائى كه با فعاليتخود تاريخ دو غيبت صغرى و كبرى را پايه گذارى كردند،تشكيل دهند.
بايد آن شرايط و اوضاع دشوارى را كه امام و اصحابش از طرف دولتتحمل كردند و ضرورت عمل و تبليغ انديشه انقلابى مهدى عليه السلام را كه در منطقحكام براى هستى شان و بيرون رفتن از محيط قدرتشان و تمرد و مخالفت بادولتشان امرى خطرناك بود،بر اين بيفزائيم.
از اينجا با كمال وضوح،دقت برنامه ريزى را كه بر عهده امام عليه السلام
نهاده شده بود و دشوارى موضع او را كه دعوت و تبليغ براى فرزندش مهدى عليه السلام بود،احساس ميكنيم.
امام عليه السلام راه غيبت فرزندش مهدى عليه السلام را هموار ميسازد
فعاليت امام عسكرى عليه السلام و برنامه ريزى او در تحقق بخشيدن هدف مزبوربه دو كار مقدماتى نياز داشت:
1-مخفى كردن مهدى(ع)از چشم مردم و نشان دادن وى عليه السلام فقط بهبعضى از خواص.
2-آنكه به هر ترتيب،فكر غيبت را در اذهان و افكار رسوخ دهد و بهمردم بفهماند كه اين مسئوليت اسلامى را بايد تحمل كنند و مردم را به اين انديشهو متفرعات آن عادت دهند.
درين باب مشاهده ميكنيم كه اعلاميهها و بيانيههاى امام عسكرى عليه السلام در واقع بدنبال همان احاديث و نصوصى بود كه از ناحيه پيامبر اكرم و ائمهپس از ايشان متواليا درين معنى صادر شده بود.
و ازينقبيل است:«وقتى قائم خروج كند به ويران كردن منابر و جايگاههاى خصوصىدر مساجد فرمان خواهد داد.اين جايگاهها به منظور امنيت و محافظتخليفهاز تعدى،و براى افزودن هيبت او در دل ديگران بنا شده است (13) ».
از جمله،امام عليه السلام به اين بابويه نامهاى نوشت و در آن فرمود:«بر تو بادبردبارى و انتظار گشايش.پيمبر فرمود:برتر عمل امت من انتظار كشيدنگشايش است و شيعه ما پيوسته در اندوه است تا فرزندم ظهور كند.
پيامبر اكرم مژده داده است كه او زمين را از قسط و عدل پر ميسازد،آن سانكه از جور و ستم آكنده شده است.اى شيخ من،شكيبا باش.اى ابو الحسنعلى،همه شيعيان مرا به شكيبائى فرمان ده كه زمين از آن خدا است و آن را بهر كس از بندگانش كه بخواهد به ارث وا ميگذارد و پايان فرخنده،مر پرهيزكاران راست (14) .
3-امام عسگرى عليه السلام موضعى ديگر نيز برگزيد كه وقتى فرزندش از چشممردم دور شود،وضع را براى قبول غيبت آماده كرده باشد.در آنوقت فقطبه خواص اصحاب نمودار مىگرديد و وظيفه تبليغ تعليمات و فرمانهاى خودرا بواسطه چند تن از خاصان خود اجرا ميكرد و اين امر را با مكاتبه و توقيععمل مىفرمود و به اين ترتيب،براى آنچه كه فرزندش،مهدى عليه السلام در غيبت صغراى خود بايستى،عمل ميكرد،ايجاد آمادگى مىنمود حال آنكه بايستىاز مردم پنهان مىماند و بوسيله تعليمات خود با آنان رابطه برقرار مىكرد.
اگر اين مساله بدون مقدمه و آمادگى قبلى برقرار مىماند،براى مردمامرى شگفت آور و حيرت بخش و غافلگير كننده بود.از اينجا بود كهامام عسكرى عليه السلام اين اسلوب را عمل كرد و آن،برنامهاى ويژه براى آمادهكردن ذهنيات امت و آگاه شدنشان بود تا آن روش را بپذيرند و بدون حيرتو شگفتى نمودن و همراه داشتن عواقب ناخوشايند و نا محمود،آن را حفظ كنند.
اين روش،بگونهاى بسيط و ساده در دوره امام هادى عليه السلام آغاز شد كهاو عليه السلام بواسطه جور و ظلم حكام،از انظار پنهان شد و از راه توقعيات ونامه ها براى پيروان خود پيام مىفرستاد و با آنان تماس ميگرفت تا شيعيان،به تدريج به اين معنى عادت كنند و اين روش با فهم و درك مردم بيشتر سازشداشت (15) .
دوستان و طرفداران او عادت كردند كه بوسيله مكاتبه و مراسله با او تماسگيرند و از او پرسش كنند (16) .
همچنين نظام و روش وكالتى و وساطتى كه امام عسكرى عليه السلام باپايگاههاى مردمى خود برگزيد،روشى ديگر از روشهايى بود كه براى آن،مساله غيبت آماده شده بود.
شيعيان وقتى اموالى را از حقوق شرعى كه بر آنان واجب بود،براىامام عليه السلام مىبردند ابتدا به«عثمان بن سعيد عمرى السمان»وارد ميشدند و اوبراى سرپوش گذاشتن بر فعاليتهاى امام عليه السلام و براى مصلحت او،تجارتروغن ميكرد.پولهائى را كه تحويل ميگرفت در خيكهاى روغن ميگذاشتو دور از چشم حكام،براى امام عليه السلام مىفرستاد.زيرا اگر بر قضيه واقفميشدند همه آنرا مصادره ميكردند (17) .
در بحث آينده خواهيم ديد كه نظام«پنهان شدن و بوسيله نواب،مطالب خود را ابلاغ كردن در غيبت صغراى امام عليه السلام معمول بود و اجرامىشد زان پس كه مردم به مسلك امامين عسكريين عليهما السلام به آن خوگرشدند،خاصه در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام به آن خو گرفتند،روشى بودكه در غيبت صغراى امام معمول گرديد و انشاء الله در مبحث آينده آنرا توضيحخواهيم داد.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : amirpetrucci0261
/ج
كارها و مواضع او به عنوان مرجع فكرى و روحى اصحاب،وپايگاه او ادامه راه و موضع پدر بود و مصالح عقيدتى و اجتماعى آنان را مراعات ميكرد.علاوه بر آنچه گفته شد.برنامه ريزى و مقدمه چينى و آمادگىبراى غيبت فرزندش حجة بن الحسن،مهدى عجل الله تعالي فرجه نيز از وظايف وى بود. درعصر امام عليه السلام ، دشواريها و گرفتاريها پيش آمد و از قدرت عباسيان كاستتا آنجا كه موالى و تركان بر حكومت دست يافتند.
در آن محيط و جوى كه حكومت ناتوان شده بود،اين انتظار ميرفت كهفشار و شكنجه و آزار به امام عليه السلام و يارانش تخفيف يافته باشد.اما چنيننشد و بلكه موج سختگيرى و فشار و آزار بالا گرفت و با دستخليفه معتمد،به اوج خود رسيد. بيم و وحشت از فعاليت امام و حركت او تنها منحصر به خليفه نبودبلكه در خط عمومى اجتماعى نمودار گرديد كه خليفه جز يكى از آن افراد نبود.
آن خط اجتماعى،همه گير و پيوسته،در مقابل خط امام و برنامه فكرىو سياسى او بود و با طرح حاكم كه درين خط اجتماعى عام و طبقه ذينفعمنحرف نمودار ميگرديد متمايز و متناقض بود.از اينجا بود كه پيوسته ميانآن دو خط متناقض،كشمكش وجود داشت و كوششهاى حاكم براى دور داشتنطرح و برنامه امام عليه السلام و رهبرى او از صحنه اجتماعى و سياسى و بازخواستاز او در هر عمل فعالانه و يا هر حركت دخالت مىكرد.حتى براى كوچكترين فعاليت و تحرك يا سخن چينى بى معنى،يا خبرى بى اهميت، قدرت حاكم به دست و پا مىافتاد.
متوكل او را بزندان انداخت بى آنكه سبب آن كار را بگويد و ترديدنيست كه سبب،همانا دشمنى و حسد و قبول افتراى سخن چينان بود.هم آنسان كه بين پدران بزرگوار امام عليهم السلام با متوكل جريان داشت و آنان پيوسته گرفتاردر بدرى و حبس و انواع آزارها و شكنجهها مىبودند.چنين روايت كردهاند كه حضرتش به دست معتمد مسموم گرديد و به شهادت رسيد (1) .
ازين رو بود كه توقع تحفيف و فشار،و فرو نشستن موج وحشت به مرورايام نميرفت،بلكه به حكايت تاريخ بر آن شدتها و رنجها مىافزود.
اين كينه روز افزون در جنگ با امام عليه السلام سبب اصلى و موجب فهم واقعه «غيبت» گرديد .
روش امام عليه السلام در روياروئى با حوادث
موضع نخستين
حضرت امام عسگرى عليه السلام نيز مانند پدر ناچار شد در سامره اقامت كندو مجبور بود به دربار برود و هر دوشنبه و پنجشنبه در بارگاه خليفه حضور يابد. (2)
اما موضع و برخورد او در مقابل حكمرانان مانند موضع پدر بزرگوارش عليه السلام در ارتباط با حكومت،محتاطانه بود بى آنكه توجهى را جلب كند يا در دستگاه حكومت وارد شود،بلكه رابطه او به پيروى از خط پدرانش در برابر قدرت و دولت عباسى،رابطهاى بود ظاهرى و به شكل روابط روز.موضع منفىامام عليه السلام در برابر حكومت،احترام و منزلتى رفيع براى وى فراهم آورد،اين مسئله را از علاقه وزيران زمانش به او مشاهده مىكنيم و مىبينيم كه امام چگونه شخصيت و جلال خود را حتى بر كسى كه از حيث كينه به اهل بيت و ازنظر انحراف، شديدترين مردم بود،يعنى«عبد الله بن يحيى بن خاقان»،تحميلكرد.عبد الله ميگفت:هيچ مردى از علويان مانند حسن بن على بن محمد بنعلى الرضا عليه السلام »در سامرا از حيث آرامش و سكون و عفاف و پاكى و شرف وبزرگى نزد خاندانش و نزد همه بنى هاشم كه او را بر همه سالخوردگان قومخود برترى و سيادت دادند،نديدم و نشناختم (3) .
از گفتار وزير مزبور،اندازه احترام و تقديس او در مورد امام عليه السلام ملاحظه ميگردد.امام يكبار به ديدار او رفت و در جلسهاى كوتاه با او روبروگرديد و خواست به آنان بفهماند كه ايستادن او در كنار وزير و همراه شدنشبا او به جهت انتقاد از ستمگرى و انحراف و فسادى است كه دستگاه دولت رادر برگرفته است.به اين منظور است كه هر كجا حق و حقيقتى وجود داشتهباشد امام آنرا تاييد ميكند.زيرا نزد او مساله امت و مكتب بالاتر و برتر ازدشمنى و عداوتهاى شخصى و اختلافات است.شايد هم ميخواست آنان رابه اشتباه در اندازد تا نپندارند كه او بر ضد سياست آنان است و آنان رامحكوم ميكند.شايد هم علت اين بود كه حاكم را وادار سازد تا از فشار وتعقيبى كه ياران امام از طرف حكومت دچار آن بودند بكاهد.
امام عليه السلام ميخواست در ملاء عام يا در محل عمومى با وزير ملاقات كند!
وقتى وزير در جاى خود نشسته بود حاجب اطلاع داد كه«ابو محمد بن الرضا»در آستان در اطاق است.اين خبر،توجه و احترام وزير را جلب كرد.احمدفرزند او گفت:«از چيزى كه از آنان شنيدم تعجب كردم و از گستاخى شان بهشگفت دچار شدم كه چطور جرئت كردهاند در محضر پدرم آيند كه جز خليفهيا وليعهد،ديگرى در آن محضر راه نداشت.او مىافزايد:«مردى خوشقامت و زيباروى،با اندامى متناسب،جوان،با جلالت و هيبت دلنشينوارد شد.پدرم به او نظر كرد.برخاست و چند گام به سوى او رفت.او رادر آغوش كشيد و روى او را بوسيد و بر سينهاش بوسه داد و او را بر بالاىمجلس در محل نماز خود نشاند و در كنار او نشست و روى به او آغاز سخن كردو مدح او گفت».
«احمد بن عبيد الله»همچنان در كار و رفتار پدر با امام شگفتزده باقىماند.از پدر خصتخواست كه ازو پرسشى كند و گفت:«اى پدر مردى كهصبح با جلال و عزت و احترام با او برخورد كردى كيست؟»گفت:اى فرزند،امام رافضيان«حسن بن على»است.آنگاه خاموش گرديد.من نيز خاموششدم.گفت:«اى فرزند اگر امامت از دستخلفاى ما بنى عباس بدر رود، هيچكس از بنى هاشم جر او به جهت فضل و عفاف و زهد و عبادت و اخلاقنيكو،شايسته خلافت نيست» (4)
اين مطلب بر اين دلالت دارد كه براى امام،از حيث محبت و عظمت و ادراكعدالت و شايستگى براى در دست گرفتن حكومت چه عقيدهاى وجود داشت.
امام عسگرى عليه السلام درباره بعضى از حوادث سكوت اختيار ميكرد بى آنكه بطور مثبتيا منفى، در مورد آن نظرى ابراز فرمايد،همانگونه كه با رهبرشورش «زنگ» كه مدعى بود به امام على عليه السلام منسوب است،رفتار كرد.
شورش او برخاسته از برنامه و خط مشى اهل بيت نبود.كشتار مردمىبسيار و مصادره اموال و آتش زدن شهرها و به اسارت بردن زنان،هيچيكاز آن كارها،حساب يا انگيزه دينى نداشت.
موضع امام عليه السلام درباره رفتار شورشيان به علت كارهاى خلاف احكاماسلامى كه مرتكب شده بودند قطعا موضع مخالف و محكوم كننده بود.امام،سكوت را ترجيح داد،از روش آنان عيبجوئى نكرد به تفاصيل آنهم توجه نفرمود.
اگر چنين كرده بود اين كار تاييد ضمنى دولت به شمار مىرفت.چرا كه شورش«زنگ»،با توجه به نقطه ضعفهاى فراوان و منفى آن،در نهايت،براى ضعيفكردن حكومت عباسيان و در هم شكستن قدرت و نفوذشان با هدفهاى امام(ع)
تطبيق ميكرد و آن امرى بود كه شايستگى داشت كه امام عليه السلام براى مصالح نهضت و عاليتخود از آن استفاده كند.چه،هر چند بين معارضان اختلاف باشد اما بالنتيجه همگى در مخالفت با دشمن واحد،اشتراك منافع دارند.
چنين بود وضع حاكم.
امام عليه السلام از نتايج جنبش«زنگ»استفاده مىبرد،زيرا دولت،ناتوانميگشت و نمىتوانست در دو جبهه بجنگد و يا نيازهاى سنگين خود را در دوجبهه تامين كند.
شايد آن شورش سبب ميشد كه تا حدى از فشار بر جبهه امام بكاهد،هر چند دولت مىديد كه فعاليت امام عليه السلام خطرناكتر از خطر شورش«زنگ»استو اثر آن در دراز مدت بيشتر از جنبش«زنگ»است كه بزودى از ميان مىرفت.
موضع دوم
با اين مجاهدتها،از طرفى امت مؤمن را به شخصيت مكتبى و فكرى خودمجهز ميكرد،و از طرف ديگر پايدارى و ايستادگىشان را در برابر جريانهاىفكرى كه عليه مكتب،خطرى را تشكيل ميداد،تضمين مىفرمود،و آنرا در نطفهخفه مىنمود.امام عليه السلام با دانش گستردهاى كه درباره محيط داشت توانا بودكه آغاز آن مسايل را احساس كند و اهميت و اثر آن را بسنجد سپس براىاز بين بردن آن،برنامه ريزى نمايد.
از اينرو،موضع امام عسگرى عليه السلام هنگام اقامت در مدينه با اهميت دادناو به تهيه برنامه شكل پيدا كرد.كندى(ابو يوسف يعقوب بن اسحاق)فيلسوفعراقى در زمان امام عليه السلام ،پيرامون متناقضات قرآن،كتابى تدوين كرد.امام بوسيله بعضى از منسوبان به حوزه علمى او،با او تماس گرفت و كوشش او رابا شكست روبرو كرد و كندى را قانع فرمود كه در اشتباه بوده است. (5) كندىتوبه كرد و اوراق خود را سوزانيد (6)
براى ابو هاشمجعفرى ايراد فرمود و (7) بياناتى ارزشمند در باب تفسير قرآن دارد. (8)
موضع سوم
امام عليه السلام ،غالبا آنان را هشدار ميداد تا در دام عباسيان نيفتند و درمصائب روزگار از نظر اقتصادى و اجتماعى به علت بدبختيها و رفتاربيرحمانه حكام كه با آن روبرو ميشدند،به آنان كمك مىرسانيد.امام عليه السلام براى«محمد بن على سمرى»از ياران خاص خود و نائب چهارم فرزندش عليه السلام
«حجة المهدى» عليه السلام در غيبت صغرى،براى پرهيز از فتنه نوشت:«فتنهاى استكه شما را گمراه ميكند...پس آماده و هشيار باشيد. (9) »
به ياران خود فرمان ميداد كه خاموشى اختيار كنند و از فعاليتخود دارىنمايند تا كارها در مجراى خود افتد و حوادث روبراه شود.
امام عليه السلام حتى وقتى يارانش در بند و زندان بودند،آنان را از شكوه و تظلم باز ميداشت.يك بار گروهى از اصحاب او را به زندان انداختندو آنان را زير نظر«صالح بن وصيف»قرار دادند.ياران امام عبارت بودنداز:ابو هاشم جعفرى،داود بن قاسم،حسن بن محمد عقيقى،محمد بن ابراهيمالعمرى و ديگران.امام عليه السلام آنان را آگاه كرد كه از كسى كه در زندان مدعىاست كه علوى مىباشد بر حذر باشند كه او از آنان نيست.و در جامه او نوشتهاىوجود دارد كه براى سلطان نوشته است تا به او گزارش كند كه از او چه ميگويندپس يكى از آن گروه،جامه او را بازرسى كرد و هم آن سان كه امام فرمودهبود،نوشته را يافت. (10)
ديگر از مواضع امام،برخورد او با يارانش بود كه آنان را در اوقاتمورد لزوم با ارسال پول مورد نياز يارى ميداد.
براى امام،از مناطق گوناگون اسلامى كه پايگاههاى تودهاى او آنجابود،بوسيله نمايندگان او كه در آن مناطق پراكنده بودند اموال بسيار مىبردند.
و امام عليه السلام با دقت بسيار و با روشهاى گوناگون مىكوشيد تا آن امر را كاملااز چشم دولتيان بپوشاند و به نحوى پنهانى عمل كند.مىتوان ديد كه امام،كه تحت نظر و در زير فشار بود، چگونه پولها را تحويل ميگرفت و بطورىكه صلاح ميدانست به مصرف مىرسانيد بى آنكه دولت از آن فعاليتها چيزىدرك كند.بلكه ناتوان و دست بسته در مقابل امام به سر مىبرد،و با وجودكوشش بسيار،از كشف مساله ناتوان بود و اگر گاهى برخى از اموال را دولتكشف ميكرد به اين علت بود كه بعضى از اطرافيان امام عليه السلام در اتخاذ روشصحيح سهل انگارى ميكردند. (11)
دولت عباسى در برابر ياران امام عليه السلام و در پايگاههائى كه پشتيبان اوبودند،قاطعانه و بيرحمانه ايستادگى ميكرد و براى از ميان برداشتن خط مشى و برنامه امام و پراكندن و اداره كردن ياران او كوششهاى فراوان به عمل آوردو با مال بيحساب بسيار و عيش بى دغدغه اشرافى دست به خريدارى وجدانها زد.
موضع امام در مقابل آن كوششها،پندگوئى بود كه به ياران دلدارىميداد و مىفرمود: «تهيدست و با ما بودن،بهتر كه توانگر بودن و با غير مابودن.كشته شدن با ما،بهتر كه زنده بودن با دشمن ما.ما براى هر كس كهبه ما پناه آورد،پناهگاهيم و براى آن كس كه بخواهد به وسيله ما ببيند،نوريم،و آن كس را كه به ما پناه آورد،عصمتيم و هر كس كه ما را دوست بدارد، بحقيقت در بزرگى و مقام با ما است و هر كس كه از ما منحرف گردد،جاىاو در آتش است».
موضع چهارم: موضع امام عليه السلام در آماده كردن مساله غيبت
او ميدانست كه هموار كردن راه غيبت فرزندش بر عهده اوست و اينكار ازين روست كه بشر به ادراك و معرفتحسى عادت كرده است و براىاين انسان كه فقط چنين مىانديشد،دشوار است كه به تفكر وسيع دست زند.
محيط امام عليه السلام كه محيطى فاسد و منحرف بود و سطح روحى آن پائينآمده بود،نمىتوانست تا ژرفاى اين ايمان،بالائى گيرد و به بلنداى اين تفكردستيابد.بخصوص كه غيبت امام رويدادى بود كه در تاريخ امت،مانندى نداشت.سخنان معجزه آساى پيشين و نصوص فراوان و پياپى،به آمدن مهدى عليه السلام بشارت مىداد و درين مورد روايات متواتر و صحيح از حضرت نبىاكرم صلي الله عليه و أله موجود است و مؤلفان صحاح كه معاصران آن زمان بودهاند ياپيش از آن زمان مىزيستهاند،اين سخنان را روايت كردهاند.بخارى و مسلم و احمد بن حنبل...از آن جملهاند.
اينك مىگوئيم اگر چه همه اين نصوص و تبليغات بطور كلى اثرى بزرگو عميق در رسوخ فكر«انتظار مهدى عليه السلام »در نفوس مسلمانان داشت و ايمانآنان به اين معنى،با عمق ايمان فرد و وسعت تفكر و اعتقاد مذهبى او در اسلاممتناسب بود،اما آن نصوص،بيش ازين نبود كه از يك طرف به امام كمككند تا مردم را به ايمان بر غيبت قانع سازد و از طرف ديگر براى مردم ثابتكند كه غيبت در مورد فرزندش مهدى عليه السلام صورت ميگيرد.
دشوارترين كارى كه امام عسكرى عليه السلام بعنوان پدر مهدى عليه السلام متحمل آنبود و مسئوليت آنرا بر عهده داشت،اين بود كه مردم را قانع سازد كه زمانغيبت فرا رسيده است و تنفيذ آن امر در شخص فرزندش امام مهدى عليه السلام صورتگرفته است.اين معنى بالنسبة به فردى عادى،امرى دشوار بود،چه،امكانداشت آن فرد،ناگهان ايمانش متزلزل گردد.
درباره غيبت،در منطق ايمان فرد عادى به شكل مؤجل تفاوت زيادىوجود دارد.فرد نمىتواند اثر آن را در زندگانى و بين ايمان به غيبت و اعتقادبه تنفيذ آن در زمان معاصر،حس كند.بررسى و ملاحظه آن معنى در فرضيهتوضيحى زير وجود دارد.
اگر شخصى كه در صدق گفتارش ترديد نداريم به ما خبر دهد كه به زودىرستاخيز بر پا ميشود،يا به زودى اجل ما فرا مىرسد،چنين خبرى به ايمان مابه او صدمه مىزند و در آن خدشه وارد ميكند.زيرا ايمان به قبول وقوعچنين امرى به نيروى مضاعف ايمان و اراده نياز دارد و بايد همه قدرت ايمانى و روحى خود را بسيج كنيم تا بدينوسيله به اين امر غيبى مؤمن شويم.اين حقيقتروانى و مشكلات آن،امام را به اين راه كشانيد كه همه كوشش خود را بذلفرمايد تا صدمه كمترى به افكار مردم وارد شود و اذهان مردم را بدون رد و انكار،براى استقبال از آن آماده سازد و ياران و پايگاههاى خود را به ملزم بودنبه آن دعوت كند.بخصوص نسلى آگاه بپروراند كه هسته اصلى براى تربيتنسلهائى كه با فعاليتخود تاريخ دو غيبت صغرى و كبرى را پايه گذارى كردند،تشكيل دهند.
بايد آن شرايط و اوضاع دشوارى را كه امام و اصحابش از طرف دولتتحمل كردند و ضرورت عمل و تبليغ انديشه انقلابى مهدى عليه السلام را كه در منطقحكام براى هستى شان و بيرون رفتن از محيط قدرتشان و تمرد و مخالفت بادولتشان امرى خطرناك بود،بر اين بيفزائيم.
از اينجا با كمال وضوح،دقت برنامه ريزى را كه بر عهده امام عليه السلام
نهاده شده بود و دشوارى موضع او را كه دعوت و تبليغ براى فرزندش مهدى عليه السلام بود،احساس ميكنيم.
امام عليه السلام راه غيبت فرزندش مهدى عليه السلام را هموار ميسازد
فعاليت امام عسكرى عليه السلام و برنامه ريزى او در تحقق بخشيدن هدف مزبوربه دو كار مقدماتى نياز داشت:
1-مخفى كردن مهدى(ع)از چشم مردم و نشان دادن وى عليه السلام فقط بهبعضى از خواص.
2-آنكه به هر ترتيب،فكر غيبت را در اذهان و افكار رسوخ دهد و بهمردم بفهماند كه اين مسئوليت اسلامى را بايد تحمل كنند و مردم را به اين انديشهو متفرعات آن عادت دهند.
درين باب مشاهده ميكنيم كه اعلاميهها و بيانيههاى امام عسكرى عليه السلام در واقع بدنبال همان احاديث و نصوصى بود كه از ناحيه پيامبر اكرم و ائمهپس از ايشان متواليا درين معنى صادر شده بود.
بيانيههاى امام عسكرى سه شكل داشت:
و ازينقبيل است:«وقتى قائم خروج كند به ويران كردن منابر و جايگاههاى خصوصىدر مساجد فرمان خواهد داد.اين جايگاهها به منظور امنيت و محافظتخليفهاز تعدى،و براى افزودن هيبت او در دل ديگران بنا شده است (13) ».
از جمله،امام عليه السلام به اين بابويه نامهاى نوشت و در آن فرمود:«بر تو بادبردبارى و انتظار گشايش.پيمبر فرمود:برتر عمل امت من انتظار كشيدنگشايش است و شيعه ما پيوسته در اندوه است تا فرزندم ظهور كند.
پيامبر اكرم مژده داده است كه او زمين را از قسط و عدل پر ميسازد،آن سانكه از جور و ستم آكنده شده است.اى شيخ من،شكيبا باش.اى ابو الحسنعلى،همه شيعيان مرا به شكيبائى فرمان ده كه زمين از آن خدا است و آن را بهر كس از بندگانش كه بخواهد به ارث وا ميگذارد و پايان فرخنده،مر پرهيزكاران راست (14) .
3-امام عسگرى عليه السلام موضعى ديگر نيز برگزيد كه وقتى فرزندش از چشممردم دور شود،وضع را براى قبول غيبت آماده كرده باشد.در آنوقت فقطبه خواص اصحاب نمودار مىگرديد و وظيفه تبليغ تعليمات و فرمانهاى خودرا بواسطه چند تن از خاصان خود اجرا ميكرد و اين امر را با مكاتبه و توقيععمل مىفرمود و به اين ترتيب،براى آنچه كه فرزندش،مهدى عليه السلام در غيبت صغراى خود بايستى،عمل ميكرد،ايجاد آمادگى مىنمود حال آنكه بايستىاز مردم پنهان مىماند و بوسيله تعليمات خود با آنان رابطه برقرار مىكرد.
اگر اين مساله بدون مقدمه و آمادگى قبلى برقرار مىماند،براى مردمامرى شگفت آور و حيرت بخش و غافلگير كننده بود.از اينجا بود كهامام عسكرى عليه السلام اين اسلوب را عمل كرد و آن،برنامهاى ويژه براى آمادهكردن ذهنيات امت و آگاه شدنشان بود تا آن روش را بپذيرند و بدون حيرتو شگفتى نمودن و همراه داشتن عواقب ناخوشايند و نا محمود،آن را حفظ كنند.
اين روش،بگونهاى بسيط و ساده در دوره امام هادى عليه السلام آغاز شد كهاو عليه السلام بواسطه جور و ظلم حكام،از انظار پنهان شد و از راه توقعيات ونامه ها براى پيروان خود پيام مىفرستاد و با آنان تماس ميگرفت تا شيعيان،به تدريج به اين معنى عادت كنند و اين روش با فهم و درك مردم بيشتر سازشداشت (15) .
دوستان و طرفداران او عادت كردند كه بوسيله مكاتبه و مراسله با او تماسگيرند و از او پرسش كنند (16) .
همچنين نظام و روش وكالتى و وساطتى كه امام عسكرى عليه السلام باپايگاههاى مردمى خود برگزيد،روشى ديگر از روشهايى بود كه براى آن،مساله غيبت آماده شده بود.
شيعيان وقتى اموالى را از حقوق شرعى كه بر آنان واجب بود،براىامام عليه السلام مىبردند ابتدا به«عثمان بن سعيد عمرى السمان»وارد ميشدند و اوبراى سرپوش گذاشتن بر فعاليتهاى امام عليه السلام و براى مصلحت او،تجارتروغن ميكرد.پولهائى را كه تحويل ميگرفت در خيكهاى روغن ميگذاشتو دور از چشم حكام،براى امام عليه السلام مىفرستاد.زيرا اگر بر قضيه واقفميشدند همه آنرا مصادره ميكردند (17) .
در بحث آينده خواهيم ديد كه نظام«پنهان شدن و بوسيله نواب،مطالب خود را ابلاغ كردن در غيبت صغراى امام عليه السلام معمول بود و اجرامىشد زان پس كه مردم به مسلك امامين عسكريين عليهما السلام به آن خوگرشدند،خاصه در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام به آن خو گرفتند،روشى بودكه در غيبت صغراى امام معمول گرديد و انشاء الله در مبحث آينده آنرا توضيحخواهيم داد.
پی نوشت ها :
1- الموسوعة ص 94.
2- المناقب ج 3 ص 533.
3- ارشاد ص 318 و اعلام الورى ص 357.
4- ارشاد ص 318.
5- دور الائمه از صدر.
6- مناقب-ج 3 ص 526.
7- مدرك سابق.
8- احتجاج-ج 2 ص 250.
9- كشف الغمه.ج 3 ص 407.
10- مدرك سابق و نيز اعلام الورى ص 354.
11- به تاريخ غيبت نوشته صدر ص 206 مراجعه شود.
12- ارشاد ص 323.
13- مناقب ج 3 ص 536.
14- مدرك سابق ص 527.
15- اثبات الوصية ص 262.
16- ارشاد ص 323 و كشف الغمة ج 3 ص 207.
17- غيبت.از شيخ طوسى ص 215-219.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : amirpetrucci0261
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}