بررسي تحليلي و تطبيقي ليلي و مجنون نظامي و جامي (3)


 

نويسنده: حسينعلي يوسفي ـ نيشابور




 

توجه به تمامي شخصيت هاي داستان، از کوچک و بزرگ، داراي نقش مهم و موثر يا کم اهميت، نکته‌اي است که شايد در داستان هاي امروزي نيز مورد غفلت قرار مي‌گيرد. به بيان ديگر، معمولاً نويسنده ي داستان، به تمامي اشخاص داستان خود به يک اندازه توجه نمي‌کند. بعضي اشخاص به گونه‌هاي مختلف «پرداخت» مي‌شوند و برخي فقط با يک اشاره و توصيف کوتاه يا با يک حرکت و يا يک گفتار ـ ديالوگ ـ معرفي مي‌گردند.
اين جنبه ي «شخصيت پردازي» در ليلي و مجنون جامي نيز به چشم مي‌خورد. يعني جامي نيز به برخي اشخاص در روايت خود توجه کافي نموده ـ بالاخص دو شخصيت اصلي داستان که هر يک را به گونه‌اي دقيق و به و شيوه‌هاي گوناگون مورد توجه قرار داده ـ و از کنار برخي ديگر به آساني گذشته است.
جامي در پرداخت شخصيت هاي اصلي ـ از جمله: ليلي، مجنون، نوفلي، پدر ليلي و پدر قيس از هر سه شيوه ي رايج «شخصيت پردازي» در داستان، بهره گرفته است:
شيوه ي اول، «ارائه صريح شخصيت با ياري گرفتن از شرح و توضيح مستقيم» که در آن راوي با استفاه از توضيح و توصيف خصوصيات قهرمان داستان، او را به خواننده معرفي مي‌کند. شيوه ي دوم، «ارائه شخصيت از طربق عمل شخصيت» که در اين شيوه، بر اساس رفتارها، کنش‌ها و واکنش هاي قهرمان داستان، خواننده خصوصيات او را درمي‌يابد. و نهايتاً در شيوه ي سوم «ارائه درون شخصيت، بي ‌تعبير و تفسير» انجام مي‌گيرد. يعني، «با نمايش اعمال و کنش هاي ذهني و عواطف دروني شخصيت» (12)
مثلاً، جامي در معرفي قيس، در اوايل داستان، به شيوه ي‌ اول چنين مي ‌‌سرايد:‌

سر تا قدم از ادب سرشته
بر دل رقم ادب نوشته

طبعش ز سخن به موشکافي
شعوف به شعر و شعربافي

چون لعل لبش خموش بودي
بر روزن راز گوش بودي

چون غنچه تنگ او شکفتي
سنجيده هزار نکته گفتي

همواره هواي گشت کردي
طوافي کوه و دشت کردي

که بنشستي ز طرف وادي
بر رود زدي نواي شادي

گه رو سوي چشمه سار کردي
وز چشمه ز دل غبار بردي

گه رخت به مرغزار بردي
وزن دل غم روزگار بردي

مي‌زد قدمي به هر بهانه
فارغ ز حوادث زمانه

نه در جگرش ز عشق تابي
نه بر مژه‌اي ز شوق آبي

نه جامه ي صابري دريده
نه ناله ي عاشقي کشيده

شب خواب فراغتش ربودي
بر بستر عافيت غنودي

کامي که عنان کش دلش بود
بر وفق مراد حاصلش بود (765)

با اين توصيف ساده و قوي، جامي شخصيت قيس را در دوران پيش از گرفتاري در دام عشق، نشان مي‌دهد و خواننده با اين معرفي مستقيم يا بيان صريح خصوصيات، به خوبي به چگونگي شخصيت قيس پي مي‌برد.
در «ارائه صريح» ديگري، چگونگي گذران روزگار او به اختصار بيان مي‌شود:

قيس آن ز قياس عقل بيرون
نامش به گمان خلق مجنون،

ناگشته هنوز اسير ليلي
مي داشت به هر جميله ميلي

يک ناقه ي رهگذار بودش
کارنده به هر ديار بودش

هر روز بر او سوار گشتي
پوينده به هر ديار گشتي

آهنگ به هر قبيله کردي
جويايي هر جميله کردي (766)

آغاز گرفتاري قيس در دام عشق است. خواننده زمينه‌هائي از شخصيت او را در ذهن دارد. در چنين حالتي، شاعر با «نشان دادن» رفتار قيس ـ در اولين شب دوري از ليلي شخصيت او را ـ چنين معرفي مي‌کند:

قيس از ليلي بريده پيوند
محمل به منازل خود افکند

دل با ليلي و تن به خانه
جان ناوک درد را نشانه

هر چند شدي فسانه پرداز
کردي پي خواب حيله‌ها ساز

کاري به حيلي نمي‌شدش راست
مي‌خفت و همي نشست و مي‌خاست

پهلو چو به بسترش رسيدي
خواب از مژه ي ترش رميدي

گويي که به بسترش به هر تار
در پهلو همي خليد صد خار (771)

در صحنه‌اي که پدر قيس، فرزند را به ترک عشق ليلي دعوت و او را تشويق مي‌کند که با زيبارويي در حسب و نسب برابر و شايسته با او و خانواده‌اش ازدواج کند و در اين راه به او وعده هرگونه ياري مي‌دهد، قيس لب به پاسخ مي‌گشايد و جامي اين بار شخصيت او را با گفتار او به خواننده باز مي‌نمايد:

گفتي: ليلي به حسن بالاست
ليکن به نسب فروتر از ماست

عاشق به نسب چه کار دارد
کز هر چه نه عشق، عار دارد

هر کس که بود فتاده ي عشق
فرزند دل است و زاده ي عشق

مادر نشناسد و پدر نيز
از عيب رهيده و هنر نيز

گفتي که: بکش سر از هوايش
انديشه تهي کن از وفايش

ترک غم عشق، کار من نيست
وين کار به اختيار من نيست

ليلي که نصيب اوست طيبم
بس باشد از اين چمن نصيبم

او جان من است و من تن او را
او هست مرا بس و من او را...

گفتي که به کين آن قييله،
داريم هزار کيد و حيله

ما را که ز مهر سينه چاک است
از کينه ي ديگران چه باک است؟

ليلي چو ز مهر من زند دم
از کين قبيله کي خورم غم؟ (787)

در مراحل سرگرداني و سرگشتگي، جامي شخصيت ديگري از قيس تصوير مي‌کند که بيانگر بعدي ديگر از شخصيت او و تک بعدي و سطحي نبودن اوست. در اين مرحله قيس ـ که در صحراي جنون علم برافراشته، پشت پا به دنياي عقل و خرد زده و «مجنون» نام گرفته است ـ در راه وصال محبوب، راه زيرکي و خرد را در پيش مي‌گيرد:

حالش چو بر اين گذشت يکچند
بگسست ز عقل و هوش پيوند

شوق آمد و صبر را زبون کرد
همچون قلمش، علم نگون کرد

شد حيله‌گر و وسيله انديش
زد گام سوي قبيله ي ‌خويش،

زاعيان قبيله جُست يک تن
چون جان ز فروغ عقل روشن (809)

و از او مي‌خواهد که پيش پدر برود و از او بخواهد که به خواستگاري ليلي اقدام کند.
يکي از نشانه‌هاي شخصيت پردازي خوب آن است که اشخاص داستان، ضمن آنکه به اصطلاح تک بعدي نيستند، در جريان حوادث دگرگون شوند و تکامل يابند. همانگونه که در واقعيت زندگي نيز چنين است و انسان هاي عميق هم متحول مي‌شوند و هم رو به تکامل مي‌روند.
مجنون جامي، در پي آخرين ديدار خود با محبوب، به لحاظ روحي به چنين تحولي مي‌ سد و عشق او نسبت به ليلي، به عشق مطلق و نوعي عشق عرفاني ـ که از آن بوي وحدت وجود مي‌آيد ـ بدل مي‌شود:
مي‌شود:

در حيرت عشق آن دل آراي
ننشست درختوار از پاي

مي‌بود ستاده چون درختي
مرغان به سرش نشسته لختي

عهدي چو گذشت در ميانه
مرغي به سرش گرفته خانه

مويش چو بتان مشک برقع
از گوشه ي بيضه شد مرصع...

برخاست ز بيضه‌ها به پرواز
مرغان سرود عشق پرواز

يکچند بر اين نسق چو بگذشت
ليلي به ديار خويش برگشت (888)

اما وقتي ليلي به مجنون مي‌رسد، آنچنان دگرگوني در وجود او راه مي‌يابد که ديگر محبوب را به صورت نمي‌شناسد و از ديدن او متعجب مي‌شود:

گفتا: تو که اي و از کجايي
بيهوده به سوي من چه آيي؟ (888)

البته، شاعر در بيان اين تحول راه اغراق در پيش مي‌گيرد، اما چون زمينه‌ها براي رسيدن به چنين مرحله‌اي، پيشتر فراهم شده، اين اغراق نزد خواننده پذيرفتني مي‌نمايد.
***
در پرداخت شخصيت ليلي نيز، جامي نخست از توصيف صورت و سيرت او، يعني از «ارائه مستقيم شخصيت» سود مي‌جويد:

سرفتنه ي نيکوان آفاق
چون ابروي خود به نيکويي طاق

منصوبه گشاي عرصه ي ناز
محجوبه نشين پرده ي راز

ريحان حديقه اماني
گلبرگ بهار زنتدگاني

آهوي شکارگير شيران
بازوشکن صف دليران

سجاده نورد پارسايان
دراعه رباي خود نمايان

بازار نه ستم فروشي
ارزان کن نرخ مهرکوشي

چشم عرب از جمال او باغ
جان عجم از هواي او داغ

يعني ليلي، نگار موزون
آن چون قيسش هزار مجنون (780)

و در مواردي ديگر، با «عمل» و عکس‌العمل‌هايي که از او سر مي‌زند، خواننده با شخصيت او بيشتر آشنا مي‌شود. مثلاً وقتي، سخن چيني خبر ازدواج قيس را با دختر عمويش ـ که برخلاف واقع است ـ براي او مي‌برد:

ليلي، چو شنيد اين حکايت
کردش غم دل به جان سرايت

کاري افتاد و سختش افتاد
خر مُرد به راه و رختش افتاد

کرد از غم و درد دست و پا گم
دردي نوشيد از اول خم

با قيس ز گردش زمانه
برداشت خطاب غايبانه

کاي دلبر بي‌وفا چه کردي
با عشق مبتلا چه کردي؟...

با هم نه چنين کنند ياران
اين نيست طريق دوستداران

اول زوفا نهاديم دام
و آندم که ز من گرفتي آرام،

دامان نکوتري گرفتي
و آرام به ديگري گرفتي! (791)

و شاعر، به اين شيوه، حساسيت و رنجش شديد و قضاوت شتابزده ي ليلي را نشان مي‌دهد. و باز در جاي ديگري، با طرح اين «رفتار» (عمل) از ليلي کمه تعمداً نسبت به قيس بي‌توجهي مي‌کند تا ميزان خلوص او را در عشق دريابد، بعد ديگري از شخصيت ليلي را ـ که زيرکي و باريک انديشي اوست ـ نشان مي‌دهد.
همچنين، هنگامي که پدر و مادر ليلي پيشنهاد ازدواج با خواستگار قبيله ي ثقيف را با او در ميان مي‌گذارند، و او سکوت اختيار مي‌کند و آن گاه که ليلي با مادر خود راز دل در ميان مي‌نهد و... «عمل»هاي گوناگون ديگر او، در هر مورد، ابعاد ديگر شخصيت او را نشان مي‌دهد و به نظر مي‌رسد که جامي در پرداخت شخصيت اين دو قهرمان ـ ليلي و مجنون ـ به جد کوشيده و به اصطلاح، سنگ تمام گذاشته است.
****
و اما شخصيتي که جامي از «نوفل» مي‌پردازد، توجيه‌گر رفتارهاي اوست و بر اساس همين «شخصيت پردازي» است که آنچه از او سر مي‌زند براي خواننده طبيعي و پذيرفتني است. آنچه که مثلاً در شخصيت «نوفل» روايت نظامي يا مکتبي به چشم نمي‌خورد:

نوفل نامي در آن ميانه
جون مهر، يگانه ي زمانه،

از دست کريم، يم عطابي
زانگشت کرم، گره گشايي

چون مهر به روزها زرافشان
چون چرخ به صبح گوهرافشان

در نظم بلند چون ثريا
در سجع، لطايفش مهيا

در معرکه ي دلاوري شير
در قطع امور ملک شمشير

از افسر ملک سربلنديش
وز گنج نوال بهره‌منديش (816)

شخصيتي که از زبان شاعر، به طور مستقيم اين گونه معرفي مي‌شود، در «عمل» نيز خود را همانگونه نشان مي‌دهد. يعني شيوه عمل او با معرفي و پرداختي که از شخصيت او صورت گرفته مطابقت دارد. مثلاً، براساس وعده ي ياري که او از سر جوانمردي به مجنون داده است پس از بازگشت به قبيله ي خود به همراهي مجنون، پيکي نزد پدر ليلي مي‌فرستد و درخواست خود را در ميان مي‌گذارد و چون جواب منفي مي‌شنود، مانند نوفل ديگر روايت‌ها برمي‌آشوبد و شمشير نمي‌کشد، بلکه او را به سرخوان خود دعوت مي‌کند و پس از «خوان» با طرح مقدماتي مناسب، کدخدامنشانه بر سر اصل موضوع مي‌رود:

آمد پدرش بدان وسيله
همراه سران آن قبيله

نوفل به هزار اهتمامش،
بنشاند به صدر احترامش

چون خوان بکشيد و سفره بنهاد
نوبت به سخنگزاري افتاد

صد قصه نو و کهن درانداخت
و آخر ز غرض سخن درانداخت (818)

هنگامي
با وجود آن باز هم جواب پدر ليلي، همچنان منفي است. در چنين حالتي است که نوفل را خشمگين مي‌بينيم که پدر ليلي را به جنگ تهديد مي‌کند. اما وقتي پاي سخن پدر ليلي مي‌نشيند و درد دل او را مي‌شنود و او را محق مي‌بيند، مطابق خوي جوانمردي که در شخصيت او هست، به خاطر قيس پا بر روي حق پدر ليلي نمي‌گذارد و با او به جنگ برنمي‌خيزد و در واقع قيس را نيز به انصراف از خواست خود دعوت مي‌کند.
و اما با شخصيت پردازي خوبي که بر روي پدر ليلي انجام مي‌گيرد، خواننده به خوبي پي مي‌برد که او مردي است تابع اصول و مقررات و کمتر پايبند عواطف و احساسات. اما او در عين حال که ترجيح مي‌دهد مسائل را به اصطلاح «از طريق قانوني» حل و فصل کند، در صورت ضرورت، البته از جنگ نيز روي برنمي‌گرداند و به هر حال حاضر نمي‌شود اجباري بر وي تحميل شود. اين ويژگي را از «عمل» و رفتار او درمي‌يابيم:
هنگامي که قيس در جستجوي راه چاره به زن همسايه ي ليلي روي مي‌اورد و به واسطه ي او با ليلي ارتبار برقرار مي‌کند، پدر ليلي:

برخاست به مقتضاي سوگند
محمل به در خليفه افکند

برخواند به رسم دادخواهي
افسانه ي خويش را کماهي

کز عامريان ستيزه خويي
در بيت و غزل بديهه گويي

آشفته سري به زرق و سالوس
بدريده لباس نام و ناموس...

زآمد شد او به خانه ي من
فرسوده شد آستانه ي من،

بي حلقه زدن ز در درآيد
پايش شکنم به سر درآيد

گر دربندم درآيد از بام
صبحش رانم قدم زند شام (806)

جامي در ارائه صريح و مستقيم شخصيت، او را چنين معرفي مي‌کند:

آن دور ز راه و رسم مردم
ره کرده به رسم مردمي گم

آن در تن او به جاي دل سنگ
از وي تا دل هزار فرسنگ

ني داغ محبتي کشيده
ني جرعه ي محنتي چشيده

دوري فمن دو همدم از هم
طاقت شکن دو عاشق غم

هر چند کش از نسب پدر بود
ليک از پدري رهش به در بود (812)

هنگامي که نوفل خشمگين مي‌شود و او را تهديد به جنگ مي‌کند و اينکه ليلي را به زور از او خواهد گرفت، بعد ديگري از شخصيت او، براساس گفتارش، مطرح مي‌گردد:

گفتا پدر عروس کاي شاه
برتاب عنان خويش از اين راه

هر چند که ما نه مرد جنگيم
از جنگ نه آن چنان به تنگيم

روزي که زني تو کوس و نايي
ما نيز زنيم دست و پايي

گر زانکه شويم بر تو فيروز
عيدي باشد خجسته آن روز

ور زآنکه ترا ظفر دهد دست
ما را علم ظفر شود پست،

پوشم تن آن عروس چالاک
در پرده ي خون و حجله ي خاک (820)

باري، براي پرهيز از اطاله ي کلام، از بررسي ديگر شخصيت‌ها درمي‌گذريم و به اين اشاره بسنده مي‌کنيم که در يک نگاه کلي، به مسئله «شخصيت پردازي» در ليلي و مجنون جامي، بيشتر و بهتر از آثار مشابه آن توجه شده و اصول شخصيت پردازي رعايت گرديده است.
 

پی نوشت ها :
 

1ـ عبدالرحمن جامي: هفت اورنگ، به تصحيح مدرس گيلاني، ناشر گلستان کتاب، چاپ ششم، بهار، 1370، تهران، ص 758.
2ـ همان، ص766.
3ـ نکته‌اي که در حاشيه بايد بدان اشاره کرد، چگونگي روابط اجتماعي و خانوادگي افراد، در «فضا»ي داستان است. بدون شک فضايي که جامي در ليلي و مجنون تصوير مي‌کند، بالاخص روابط جوانان قبايل عرب با يکديگر (دختران و پسران)، جاي تأمل دارد و برانگيزنده ي اين پرسش است که آيا روابط اجتماعي و فرهنگي که جامي تصوير مي‌کند، براستي بازتاب اوضاع اجتماعي روزگاري است که حوادث داستان در آن مي‌گذرد‍‍؟ يا نه، از روابط اجتماعي روزگار جامي (قرن نهم) متأثّر است؟ و در هر حال اوضاع اجتماعي در آن روزگاران براستي چگونه بوده است؟
نه تنها روابط دختران و پسران، که شيوه ي برخورد اعضاي خانواده با يکديگر ـ به خصوص پدران و مادران با فرزندان خود ـ نيز با فرهنگ خانوادگي و روابط اجتماعي قبايل عرب، چندان مطابقت ندارد.
به هر حال، بررسي اوضاع اجتماعي و فرهنگي دوران مختلف، براساس بازتاب آن ها در متون ادب فارسي از نظم و نثر، خود موضوع مستقلي براي تحقيق است که مي‌‌توان از آن به «جامعه شناسي ادبي» ياد کرد.
4ـ عبدالرحمن جامي:‌ همان پيشين، ص 795. پس از اين براي پرهيز از تکرار ارجاع به حاشيه، شماره ي صفحه ي‌ مورد استناد از همين مأخذ (هفت اورنگ جامي...) در پايان بيت ها آورده مي‌شود.
5ـ‌ بدون شک چنين برخوردي از يک خانواده ي از قبايل چادرنشين عرب انتظار نمي‌رود. مخصوصاً با دختر خانواده و با توجه به حساسيت موضوع که معمولاً براي قبايل عرب بسيار مهم بوده است. همچنان رجوع شود به پاورقي شماره ي 3.
6ـ صحنه ي اين ديدار را جامي بسيار زيبا و دلنشين توصيف کرده است که در صفحات بعد در جاي خود به آن خواهيم پرداخت.
7ـ البته داستان ليلي و مجنون در ادب فارسي مسبوق به سوابقي است. يعني پيش از نظامي نخست ابن‌قتيبه دينوري (213-276) در «الشعر و الشعرا»ي خود، با نقل اشعاري از «قيس» از اين داستان ياد کرده است.
ابوالفرج اصفهاني (284-356) نيز در کتاب مشهور خود «الاغاني»، برخي شعرهاي «قيس عامري» و داستان عشق او را ذکر کرده است. همچنين در اشعار رابعه ي قزداري (قرن چهارم)، باباطاهر عريان، لامعي، مسعود سعد (در قرن پنجم) اشارات و نشانه‌هايي از اين داستان وجود دارد. نهايتاً، جمال‌الدين اصفهاني (588) و شيخ فريدالدين عطار نيشابوري (در منطق الطير) اين قصه را آورده‌اند.
اما ليلي و مجنون به صورت يک منظومه ي کامل و مفصل داستاني، نخست بار به وسيله ي نظامي گنجو سروده شده است.
8ـ جمال‌الدين نظامي:‌ليلي و مجنون، به تصحيح حسن وحيد دستگردي، انتشارات علي‌اکبر علمي، چاپ دوم، 1363، تهران، صفحات 122 و 135.
9ـ منظور از «ترکيب» واژه ي مرکب است.
10ـ خواننده ي علاقه‌مند در صورت لزوم مي‌تواند به مقاله ي «ترکيب سازي در مخزن‌الاسرار نظامي» (به همين قلم) در مجله رشد ادب فارسي، تابستان 1370، رجوع کند.
11ـ مطموره: سردايه، نهانخانه و محلي در زيرزمين که مواد غذائي را در آن نگهداري مي‌کنند (معين)
12ـ عبارت ها و جمله‌هاي داخل گيومه، در اين پاراگراف، از جمال ميرصادقي، گتاب عناصر داستان، انتشارات شفا، چاپ اول، 1363، صفحات 187-192 است.
 

 

منبع: مجله ي ادبستان، شماره ي 55.
پايگاه نور ش 38