ناآگاهي دولتمردان عصر فتحعلي شاه قاجار از تحولات بين المللي (1)


 

نويسنده: علي اصغر راستينه*




 

چکيده
 

پادشاهان قاجار به دليل ديدگاه عشيره اي و قبيله اي، به تحولات بين المللي اهميت نمي دادند. قدرت هاي اروپايي به ويژه انگليس با سوء استفاده از ناآگاهي دولت قاجار از تحولات جهاني، خواهان گسترش قلمرو خود در ايران و نفوذ در ميان دولتمردان قاجار و تحميل قراردادهاي استعماري بودند. در اين ميان روسيه نيز براي نفوذ بيشتر در ايران با انگليس رقابت مي کرد. فتحعلي شاه قاجار به منظور گسترش روابط سياسي، بازرگاني و نظامي، وزارت امور خارجه را تأسيس کرد، اما دولتمردان قاجار مهارت و توانايي سياسي نداشتند و به انگليس وابسته بودند و به همين دليل تأسيس اين وزارتخانه نيز نتوانست مشکل ناآگاهي از تحولات بين المللي را برطرف کند.
واژگان کليدي: فتحعلي شاه قاجار، تحولات بين المللي، عباس ميرزا.

مقدمه
 

همزمان با به حکومت رسيدن فتحعلي شاه قاجار، تحولات دامنه دار سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي در اروپا در حال تکوين بود.اين دگرگوني ها، سبب شد که قدرت هاي سلطه گر اروپايي براي دستيابي به امکانات مادي و معنوي کشورهاي ضعيف با يکديگر رقابت کنند و نتيجه آن گسترش مستعمره ها در جهان بود.
در اين ميان سرنوشت ايران نيز به دليل داشتن موقعيت حساس در جغرافياي سياسي منطقه، به ويژه همسايگي با هندوستان، با سياست جهاني پيوند خورد و ناخواسته درگير مسائلي شد که هرگز نتوانست از پيامدهاي آن رهايي يابد.
بي گمان، دولتمردان و متفکران سياسي هر کشور، سياست خارجي آن کشور را برنامه ريزي و اجرا مي کنند و موفقيت يا شکست يک سياست خارجي نيز بيشتر به توصيه ها و راهنمايي هايي بستگي دارد که تصميم گيرندگان امور خارجي کشور از مشاوران سياسي خود دريافت مي کنند.دردوران حکومت فتحعلي شاه،ايران از لحاظ مشاوران و مردان کاردان و ميهن دوست که از تحولات بين المللي و سياست هاي امورخارجي کشور آگاه باشند، دچار بحران بود.دو فرانسوي به نام هاي اوليويه و برونيه که در 1209 ق/ 1796 م ازايران ديدن کرده اند.به دولت متبوعشان چنين گزارش داده اند:
ما درايران کسي را نداريم که از اتفاقات بزرگ اروپا اطلاعي داشته باشد حتي صحبت جنگ را هم نشنيده اند. همگي در بي اطلاعي کامل از اتفاقات خارج از کشور خود مي باشند.به نظر مي رسد که علاقه اي نيز به آگاه شدن از اين وقايع ندارند (اتحاديه، ص12).
شماري از دولتمردان نيز هرچند آگاهانه در جهت منافع بيگانگان گام بر نمي داشتند، چون براي نخستين بار با زدوبندهاي سياسي انگلستان،روسيه و فرانسه روبرو مي شدند و بينش سياسي محدودي داشتند در شناخت صحيح و اصولي رفتارهاي حساب شده سياسي دولت هاي بازيگر نيمه اول قرن نوزدهم ميلادي موفق نبودند و به ويژه در برخورد با ديپلماسي فعال و ماهرانه انگليس و وعده هاي ناپلئون بسيار اشتباه کردند؛به عبارت ديگر، زمامداران ايراني قادر به تجزيه و تحليل حوادث و تحولات بين المللي و رقابت هاي استعماري نبودند و در نتيجه نتوانستند موضع صحيح و مناسبي دربرابر سياست هاي اروپايي داشته باشند و براثر غفلت و ناآگاهي، بازيچه ي دست بازيگران صحنه هاي سياست بين المللي شدند.اين ناآگاهي به حدي ريشه دار بود که ضعف و فساد سياسي ناشي از آن چندين بار در دوره ي فتحعلي شاه بر پيکره ي ايران ضربه هاي سختي وارد آورد.
ازسويي ديگر، دولت ايران در اين دوره نهادهايي نداشت که بتوانند سياست خارجي را رهبري و اولويت هاي روابط خارجي را تعيين و مأموران سياسي براي انجام مأموريت هاي خارجي تربيت کنند؛به اين سبب در امور مربوط به روابط و سياست خارجي موفق نبود و به جرأت مي توان ادعا کرد که شيوه انتخاب سفيران و برخورد با کشورهاي خارجي، از شيوه هاي رايج در حکومت هاي قبل از اسلام ايران عقب مانده تر بود؛ براي مثال، آرتور کريستن سن در مورد شيوه انتخاب سفيران در روزگار ساساني چنين مي نويسد:
پادشاه در انتخاب سفراء خود احتياط هاي مخصوصي مرعي مي داشت. فقط وقتي کسي از درباريان را مأموريت سياسي مي دادند، که چند بار از امتحان نيکو بيرون آمده باشد. نخست شاه او را مأمور مي نمود که مراسلاتي به يک نفر از اهالي پايتخت برساند و در عين حال يک نفر جاسوس را مأمور مي کرد، که مذاکرات آن موقع را بشنود، و براي او نقل کند.گزارش آن سياستمدار آينده را با گزارش آن جاسوس مطابقه مي کردند.پادشاه پس از اينکه بدين طريق از درستکاري و ذکاوت مأمور خود اطمينان مي يافت،بوسيله او نامه به يکي از دشمنان کشور مي فرستاد، و اين بار هم جاسوسي همراه مي کرد،و از رفتار سفير خودآگاهي مي يافت. اگر اين امتحان دوم نيز به نفع سفير ختم مي شد، شاه به وي اعتماد مي کرد (همو، ص 545).
فتحعلي شاه قاجار براي حل اين مشکل، وزارت امور خارجه را تأسيس کرد، اما اين نهاد سياسي تا سال هاي متمادي فقط مرکب از وزير و نايب و چند منشي بود (نائبيان، ص18). تأسيس وزارت امورخارجه به دلائل مختلف، کاستي هاي موجود را جبران نکرد؛زيرا از يک سو، اين نهاد بر پايه سازوکار تجربه شده استوار نبود و ساختار و اعضايش با ديدگاه و سياست طايفه اي و عشيره اي حاکم بر انديشه و تشکيلات دربار اداره مي شد و از سوي ديگر،پس از تحميل قراردادهاي استعماري گلستان در 1228 ق و ترکمانچاي در 1243 ق به ايران، تعيين خط و مشي سياست خارجي، مستقيم و غير مستقيم به دست روس و انگليس افتاد و سياست خارجي ايران تابع سياست،اهداف و منافع اين دو کشورشد و با اين وضعيت از سياست خارجي جز نامي باقي نماند.
دراين دوره،اغلب دولتمردان ايراني،عزم، استعداد و قابليت برخورد صحيح با مسائل سياسي را نداشتند؛درحقيقت نظام سياسي ايران نسبت به زمان خودش و در مقايسه با نظام هاي حکومتي اروپا، سنتي و عقب مانده بود، اما اين وضعيت در کشورهاي اروپايي درگير با مسائل ايران، به ويژه انگلستان برعکس بود. دولتمردان و نظام سياسي در آن کشور از پشتوانه قدرتمندي همچون اقتصاد،صنايع، نيروي نظامي و دريايي، متفکران وتجربه هاي علمي برخوردار بودند و اين امر، توانايي به مراتب بيش از قدرت حکومت فردي در اختيار دولت انگلستان قرار مي داد و موفقيت آن کشور را در عرصه هاي بين المللي تضمين مي کرد.
در انگلستان،همزمان با حکومت فتحعلي شاه، افزون بر وجود تأسيسات و نهادهايي همچون پارلمان، کابينه، احزاب سياسي و.. دولتمردان و نظريه پردازان آگاه در زمينه امور سياسي و اقتصادي حضور داشتند که در همه حال به منافع ملي کشورشان مي انديشيدند و سياست هاي راهبردي را طراحي و اجرا مي کردند،اما در ايران، اوضاع اين گونه نبود و معدود افراد آگاه نيز بر اثر توطئه هاي داخلي و خارجي، فرصت اصلاح امور کشور را از دست مي دادند.
در بررسي ساختار قدرت سياسي، با مراجعه به متن هاي تاريخي و نظريه هاي مطرح شده در اين زمينه، نتيجه گرفته مي شود که حکومت فتحعلي شاه، حکومتي استبدادي است. در اين حکومت، رهبري سياست داخلي و خارجي کشور از امتيازهاي خاص مقام سلطنت بود و همه دولتمردان سياسي، به ويژه گردانندگان سياست خارجي، با نظر شاه انتخاب مي شدند و انجام وظيفه مي کردند. در گزينش افراد براي تصدي پست هاي کليدي و حساس کشور نيز لياقت، کارداني و تخصص، جاي خود را به تملق، چاپلوسي، جانبداري بي قيد و شرط از حکومت استبدادي و حاکم مستبد مي داند.
در اين دوره، براي تعيين ويژگي ها، مهارت ها و توانايي هاي سياسي دولتمردان ايراني جهت تصدي مشاغل حساس و پست هاي کليدي معياري وجود نداشت. افراد براي تصدي شغل ها، سلسله مراتب علمي و عملي مشخصي را نمي گذراندند، بلکه براساس شيوه عشيره اي و يا اتفاقي و از راه هاي غيرقانوني به مشاغل و مناصب حکومتي دست مي يافتند و تا زماني در شغل خود باقي بودند که شاه اراده مي کرد ودرباريان و ديگر افراد بانفوذ، منافعشان در خطر نبود. درحالي که در کشورهاي اروپايي، به ويژه انگلستان، نظام حکومتي به گونه اي بود که نهادهاي سياسي مسئول، احزاب سياسي، مطبوعات و حتي افکار عمومي، رفتار دولتمردان را در حد مطلوبي کنترل مي کردند و انتخابها و انتصابها براساس الگوهاي معين بود و اصل شايسته سالاري در همه زمينه ها جايگاه ويژه اي داشت. سياست خارجي کشور نيز خارج از اين چهارچوب نبود و خلاقيت و هدفداري از ويژگي هاي بارز آن بود؛ به اين دليل، سفيران و مأموران سياسي آن کشور،آگاه، متخصص، آشنا به زبان،آداب و رسوم مردمان کشورهايي بودند که درآنجا به مأموريت مي رفتند و با چنين پشتوانه هاي قوي، در تنظيم روابط با کشورهاي ديگر، کمترخطا و اشتباه مي کردند.
در دوره هاي پيش ازقاجاريه،آگاهي ايرانيان از غرب و ازجمله انگلستان بسيار اندک و افسانه وار بود و تا زمان حکومت فتحعلي شاه به استثناي چند مورد در دوره صفويه،هيئت سياسي يا کسي از ايرانيان به انگلستان نرفته بود و جهانگردان و هيئت هاي بازرگاني و مذهبي که از انگلستان به ايران مي آمدند،چندان زياد نبودند که در رشد آگاهي ايرانيان نسبت به تحولات مغرب زمين تأثير داشته باشند.
افزون بر ساختار استبدادي نظام حکومتي ايران، تغيير راه ارتباطي به اروپا پس از کشف راه درياي دماغه اميدنيک، استيلاي افغان ها بر ايران،جنگ هاي مداوم نادرشاه، ناامني پس از قتل نادرشاه و کشمکش هاي دوران کريم خان و جانشينان وي و جنگ هاي آغامحمدخان براي رسيدن به قدرت، فرصتي براي تأمل و انديشيدن راجع به اوضاع جهان خارج باقي نگذاشته بود. همچنين عثماني ها، به سبب دشمني هاي مذهبي و سياسي ديرينه،راه هاي زيرزميني ايران را به اروپا قطع کردند و در نتيجه ايرانيان از تحولات اروپا بي خبرماندند (بهنام، ص14، تقوي مقدم؛ ص 116)و بدون کمترين آگاهي از ماهيت رفتارهاي سياسي کشورهاي غربي با آنها ارتباط برقرار کردند و به اين دليل در دام هاي از پيش طراحي شده غرب،به ويژه انگلستان گرفتار شدند.
انگلستان به دليل رقابت با ديگر قدرت هاي سلطه گرغربي،دست کم از زمان صفويه، با کشورهاي شرقي به ويژه شبه قاره هند تماس برقرار کرد. اين کشور با فراهم کردن زمينه هاي لازم که نتيجه بيش از يک قرن استقرار در سواحل هند و ارتباط تجاري با اين سرزمين ها بود و پس از انحطاط دولت گورکاني،موج جديد تهاجم خود را براي تسلط کامل بر شبه قاره هند آغاز کرد. ازاين زمان به بعد شرکت هند شرقي انگليس در واقع به يک کانون و نيروي توطئه گر تبديل شد و انگليسي ها از وضعيت و جايگاه يک «عامل خارجي» با مسائل روبه رو نبودند،بلکه با حربه هاي گوناگون، از طراحي و ساماندهي فرايندهاي پيچيده و پنهان سياسي گرفته تا تهديد مسلحانه، تهاجم نظامي و جابه جايي حاکمان و فرمانروايان با افراد مورد نظرشان، به تدريج در شئون سياسي و اقتصادي دولت هاي شرقي نفوذکردند.
در پايان اين مرحله استقرار، که نزديک به يک قرن طول کشيد،انگليس به يک «قدرت شرقي» مقتدر و متنفذ تبديل شد (شهبازي، ص 181-182).استعمار انگليس در اوايل قرن نوزدهم ميلادي به ايران نفوذ کرد؛ ايراني که قدرتي قوي تر از عثماني ها، روس ها و ازبکان نديده بود.
زمامداران ايران، با وجود ضعف ها و ناآگاهي از توانايي هاي قدرت سلطه گر جهاني، مغرورانه و در عالم خيال، خود را قدرتمند و حتي قوي تر از آنها تصور مي کردند و چنين ديدگاه سياسي،برآيند حکومتي عشيره اي و قبيله اي بود که از قرنها پيش بر ايران حاکم بود.

پی نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد روابط بين الملل

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 23.