سيرى در ديوان طاقديس (4)


 

نویسنده : سيد محمد شفيعى مازندرانى




 

عشق در طاقديس
 

عقل، عشق، عرفان، غالبا در لسان بسيارى از اهل نظر سه پايه از يك حقيقت‏اند. گرچه هر كدام معناى خاص خود را دارند، لكن در باب راه‏يابى به حق و قدم نهادن به دربار قرب الهى، هر سه مكمل و مؤيد هم‏اند.
علامه نراقى، عشق را هم‏راز عرفان مى‏شناسد. بر اين اساس عشقى كه آدمى را از خدا و از ياد او غافل سازد; يعنى عشق مجازى كه عشق جنسى و عشق حيوانى نيز خوانده مى‏شود و ريشه در هوا و هوس آدمى دارد، عشق نمى‏خواند و آن را عامل خطرناك مى‏داند. او به طور روشن و صريح اين چنين مى‏سرايد:
هر كسى از سر عشق، آگاه نيست
بوالهوس را در حريمش راه نيست
نيست عاشق، بل، هوسناك است او
يا اسير عشق ناپاك است او
عشق از مقوله‏هايى است كه در اشعار علامه نراقى داراى جايگاه خاصى است. نراقى، گاهى از عشق طبيعى نهفته در دل آفريده‏ها نسبت‏به خالق هستى و گاهى از عشق آدميان نسبت‏به يك‏ديگر به عنوان عشق ناپاك سخن به ميان مى‏آورد. او گاهى از عشق، به عنوان آتش الهى و گاهى به عنوان موسيقى جهان آفرينش ياد مى‏كند.
رخصتى فرما كه بگشايم زبان
داستان عشق آرم در ميان
سركنم از عشق جان بخشان سخن
لاله‏رويانم به صحن انجمن
آتش ديرينه را دامن زنم
آتش اندر مرد و اندر زن زنم
علامه، پس از آن به حقيقت عشق اشارتى كرده مى‏سرايد:
راستى عشق آتش سركش بود
هر دو عالم گرم از اين آتش بود
عشق نارالله باشد موصده
مطلع بر جان‏ها و افئده
آب خضر و آتش موسى است عشق
لحن داود و دم عيسى است عشق
شكر خاك از مستى ميناى عشق
شور چرخ از نشئه صهباى عشق
وى سپس به حقيقت عشق در دل خليفه‏گان الهى و انسان‏هاى كامل پرداخته و چنين مى‏سرايد:
عشق احمد را براق و رفرفست
زانچه گويم عشق از آن اشرفست
اى برادر گر تو عاشق نيستى
نيستى آدم ببين خود چيستى
هر دلى كان عشق را نبود وطن
كاش بادا طعمه زاغ و زغن
دل كه بى‏عشق است آن را دل مگوى
دور افكن رو دل ديگر بجوى
عشق بر هر دل كه آتش برفروخت
خار سوداهاى فاسد جمله سوخت
دل اگر چه عشق را باشد مقر
مى‏زند آتش ولى در بحر و بر
مظهر اسرار پنهانيست عشق
مطلع انوار ربانيست عشق (57)
علامه نراقى آن گاه از عشق به عنوان نوش داروى زمانه ياد مى‏كند و مى‏گويد:
بى سخن، ترياق هر سم است عشق
فارج الهم، كاشف الغم است عشق
هر كجا دردى و رنجى و عناست
عشق آن را هم طبيب و هم دواست
عشق، جالينوس و افلاطون بود
حاش لله از همه افزون بود
عشق اين يا عيسى بن مريم است
محيى الاموات اگر گويم كم است
عشق اين يا نغمه ربانى است
عشق اين يا باده روحانى است
و سپس از ساقى و دردى كش كوثر عشق ياد كرده، باده نوشان اين عرصه را جام گيران از دست پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و على عليه السلام مى‏داند و به روشنى بر اين نكته تاكيد دارد كه عشق مورد نظر او حقيقتى است كه آدمى را به ديارى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم والى آن است، مى‏كشاند. پس اين عشق از مقوله عشق زمينى (عشق ناپاك حيوانى) نمى‏باشد.
عشق نى بل سلسبيل و كوثر است
ساقى آن مصطفى و حيدر است
عشق صرافى نقد جان بود
عشق هم اسلام و هم پيمان بود
اى خوشا غم‏هاى جانفرساى عشق
اى خوشا فرياد واويلاى عشق
اى خوشا شب‏هاى تار عاشقان
اى خوشا دل‏هاى زار عاشقان (58)
علامه در كنار عشق حقيقى از عشق مجازى يعنى عشق حيوانى ياد كرده، از زليخا به عنوان سمبل اين گونه از عشق سخن به ميان مى‏آورد و در ضمن آن به عشق‏بازان نفسانى هشدار مى‏دهد.
چون زليخا شد اسير بند عشق
گردنش افتاد در راوند عشق
عشق لشكر تاخت‏بر ملك دلش
كرد يغما حاصل آب و گلش
ابر غم افشاند بر برگ گلش
نى در آن شاخى به جا نه بلبلش
سيل عشق از خانه‏اش بنياد برد
سنبل و نسرين آن را باد برد
شعله‏ور شد عشق اندر جان او
سوخت هم پيدا و هم پنهان او
حاجب از در رفت از درگه حجاب
حجله‏اش برچيده شد ايوان خراب
نيست عاشق بل هوسناكست آن
يا اسير عشق ناپاكست آن
ايشان سپس از اعجاز عشق سخن به ميان آورده و مى‏سرايد:
عشق، عاشق را زخود سازد تهى
پر كند پس زان نگار خرگهى
سينه و دل، چشم و قلب و مغز و پوست
جمله را خالى كند از غير دوست
عاشقى هر جا ببينى پرده در
چهره‏اش خونين ز خوناب جگر
ناله‏اش راه فلك برداشته
گريه‏اش دامان ز اشك انباشته (59)
علامه نراقى در ادامه به يادآورى عاشق واقعى و پروانگى او مى‏پردازد:
عشق از پروانه بايد ياد داشت
ورنه خود از عاشقى آزاد داشت (60)
سرگذشت عاشقان اى دوستان
دفترى خواهد به پهناى جهان (61)

انواع عشق
 

عشق را به حقيقى و مجازى تقسيم كرده‏اند و معتقدند كه عشق مجازى، مقدمه دست‏يابى به عشق حقيقى (الهى) است. در حالى كه هر گونه عشق غيرحقيقى نمى‏تواند مقدمه راه يابى به عشق حقيقى باشد. عشق مجازى جنسى كه ريشه در هوا و هوس دارد، ضد عرفان و معنويات است، پس چگونه مى‏تواند زمينه ساز روى آوردن به اقليم معنويت گردد. براين اساس، «عشق مرآتى‏» كه از هر گونه آلايش به هوا و هوس پيراسته است، مى‏تواند مقدمه رسيدن به عشق حقيقى باشد. (62)
علامه نراقى از تاثيرات آن چنان عشق در عاشق سخن گفته و نيز حساب آدم هوس باز و عشق مجازى او را از عشق حقيقى و عاشق راستين در اين عرصه جدا مى‏داند. او چنين مى‏سرايد:
اى بسا جان‏ها كه فرسوده است عشق
تا جهان بوده چنين بوده است عشق
عشق نار الله و نور الله بود
كى كسى از سر عشق آگاه بود
هر كسى از سر عشق آگاه نيست
بوالهوس را در حريمش راه نيست
عشق، آتش باشد و هيزم، هوس
عشق، برق است و هواها خار و خس (63)
نيست عاشق بل هوسناكست آن
يا اسير عشق ناپاكست آن

درد و درمان در طاقديس
 

خودپرستى در ديدگاه علامه نراقى، مبدا همه گونه انحطاط و عقب‏ماندگى است. در مقابل، دورى از آن، منشا اساسى پيدايش درمان‏ها و حل مشكلات است. دو عامل در عرصه وجود و عالم ذهن ما تاثير مى‏گذارند: يكى، ذكر و ياد خدا و ديگرى، غفلت و توجه به نداهاى نفس خود و تبعيت از آن است. اين دو، ما را به راهى ضد منطق مورد نظر ديگرى مى‏كشاند.
آرى، آرى جمله آلام اى پسر
از خودى و خود پرستى‏ها نگر
آن يكى را رنج و اندوه از حسد
تا چرا نعمت‏به جز من مى‏رسد
آن يكى از كبر خودبينى ملول
گرچه از من برتر آمد آن فضول
آن يكى در محنت و بحث و جدال
يعنى از من چون فزونى در كمال
آن يكى در فكر دشمن روز و شب
تا چه آيد بر من از آن زن جلب
آن يكى از جاه و منصب در الم
تا مباد از من شود اين مايه كم
آن يكى از حرص خود در دردسر
تا كه اين و آن ز من باشد مگر
آن يكى در غصه فرزند و زن
كاين مبادا كم شود يا آن ز من
مرجعى غير از «من و من‏» الغرض
مى‏نيابى بهر رنجى يا مرض
اين خودى را مصدر هر رنج دان
يا دمى از بى‏خودى صد گنج دان
اى خنك آن كس كه از خود شد جدا
گشت فارغ از غم و رنج و عنا (64)
. . . .
اى مسلمانان فغان از دست نفس
كم كسى برده است جان از دست نفس
هان و هان اى جان من هشيار باش
با خبر از مكر اين مكار باش
گر بگويم مكر نفس ذوفنون
طاقديسم مى‏شود از حد فزون (65)

پي نوشت ها :
 

57) ديوان طاقديس، ص 183.
58) همان.
59) ديوان طاقديس، ص 180.
60) همان، ص 279.
61) همان، ص 212.
62) در ديوان شاخه طوبى آمده است:
اين شنيدستم كه پير سرفراز گفت روزى با جوانى عشق باز گر ترا با «عشق حق‏» دمساز شد غنچه بخت تو را لب باز شد در سراى سينه سلطان است عشق بر جهان دل، سليمان است عشق عشق اين سر آسمان آوا بود قطره‏اى برتر از آن دريا بود نى زمينى، اين بود، عشق مجاز با هوس، اين مهر را سوز است و ساز غنچه بخت‏خرد را اين هوا بى‏رمق سازد به بند ابتلا فكر و جان و تن ازين عشق دنى بفسرد آلاله هر گلشنى عقل را باد خزان، عشق است، عشق آفت روح و روان عشق است عشق «عشق مرآتى‏» ز كوى ديگر است اين چنين عشقى به سوى داور است از زمين پر مى‏كشد سوى سما نيست هم سو با هواى بى صفا عشق مرآتى، مخوان عشق مجاز آن خدايى، وين هوا را چاره ساز . . . .
عشق ما گر قطره درياستى شعله‏اى از اخگر كبراستى عشق جز صهباى عرفان نيست نيست عشق جز از عرش ايقان نيست نيست غير عشق پاك را مى‏دان هوس كز هوا خيزد نه بانگى از جرس عشق نبود كان، دراى غفلت است‏شور حيوانى است و ناى شهوت است عشق را راهى است‏سوى آسمان عشق را جا در دل پيغمبران آن چه طوفان در زليخا آفريد فتنه شوم هوس دان اى سپيد پيش من، اين عشق جز عشق مجاز مى‏ندارد نام در كوى نياز عشق مرآتى كه عشقى ديگر است‏خانه زاد عشق پاك داور است هاله‏اى از عشق روى كبرياست اين چنين عشقى در عالم كيمياست آن چه پاداش رسول خاتم است ملك ايمان از فروغش، پر غم است
63) ديوان طاقديس، ص 186.
64) ديوان طاقديس، ص 74.
65) همان، ص 381.
 

منبع : www.naraqi.com

ae