مثنوى طاقديس (1)
مثنوى طاقديس (1)
مقدمه
توغل در علوم رسمى و اشتغالات اجتماعى و انس و ممارستبا اصطلاحات تخصصى فقه و اصول و اهتمام به فلسفهورزى و انديشه در دقايق تفسيرى و روايى، قاعدتا نبايد براى آنان وقتى و حالى و ذوقى باقى مىگذاشت تا به قافيه بينديشند و سخن موزون بگويند و ديوان بپردازند. گويا مولاناى رومى، ملا جلال الدين بلخى معروف به مولوى، از زبان اينان گفته است كه:
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
خوش نشين اى قافيهانديش من
قافيهى دولت، تويى در پيش من
حرف چبود تا تو انديشى از آن
حرف چبود؟ خار ديوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا كه بى اين هر سه با تو دم زنم (1)
اما به گفته شارح مثنوى، در ذيل همين ابيات:
شعر حقيقى آن است كه بىاختيار و تكلف و به مدد عشق و جوشش معنى بر زبان آيد و عشق به زبان شاعر سرود گفتن آغاز كند، نه آن كه به نيروى فكرت و تتبع در اسلوبهاى شاعران ديگر و احاطه بر لغتبسرايند. در حالت نخستين، شاعر مقهور معنى است و تا آن جا كه سلطنت معنى بر دل روان است، شعر بر زبان مىآيد، ولى هرگاه عشق بر دل غلبه كند و شاعر را از خود بازستاند، در آن حالت زبان را طاقت گفتار و شرح، بر جاى نمىماند و بدين جهتشعر خوب و دلانگيز بىالهام عشق صورت نمىبندد; اما اگر غلبه عشق قوت گيرد نيروى شاعرى را به يكبارگى از كار مىافكند و حالتحيرت سراپاى گوينده را فرا مىگيرد. پس شاعرى محتاج استبه مقدارى از حال كه مناسب استعداد باشد و چون حالتبيش از ظرفيتباشد، شعر و وصف، روى در پرده مىكشد. (2)
مريد نامدار و پرآوازه مولانا در سده اخير، علامه محمد اقبال لاهورى نيز گفته است:
نبينى خير از آن مرد فرودست
كه بر من تهمتشعر و سخن بست
راستى، چه انگيزه و موانعى در كار شعر و شاعرى است كه عالمانى چنين، هم مىسرودند و هم تهمتشاعرى را برنمىتافتند؟ آنچه پيدا و عيان است، وجود دهها ديوان شعر و صدها غزل و مثنوى از همان كسانى است كه هيچ وجهه شاعرى نداشتند و در صرافت طبع و طيب خاطر آنان، آرزوى منصب «شاعرى» جاى نداشت. مع الوصف گفتند و نوشتند و براى خود تخلص برگزيدند و شعر و غزل و مثنوى از خود به يادگار گذاشتند. حتى پارهاى از بزرگترين عالمان شيعى به تخلص شعرى خود يا پدر خود، شهره شدند و آن را بر خود عار ندانستند. به عنوان نمونه، مرحوم ملا محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى نخست، پدر ملا محمد باقر مجلسى صاحب بزرگترين جامع روايى شيعه، يعنى «بحار الانوار» . (3)
طاقديس
«طاقديس» كلمهاى است مركب از «طاق» و «ديس» . معناى طاق روشن است; اما كلمه ديس در لغت، به مثابه پسوند شباهت و مانندگى است; هم چون تنديس كه به معناى «مانند تن» است. در فرهنگنامههاى لغت، آمده است كه ديس يا ديز كلمهاى است در فارسى پهلوى كه به معناى شبيه، مانند، نظير، همتا كه با بعضى كلمات تركيب مىشود و معناى مثل و مانند مىدهد. (4)
از معناى لغوى طاقديس كه بگذريم، مهم معناى اصطلاحى و تاريخى آن است كه در آنباره نيز گفتهاند:
1. از فريدون، پادشاه افسانهاى ايران باستان، تختى به خسروپرويز به ارث رسيد كه نام آن «طاقديس» بود. خصوصيتشگفت و زبانزد اين تخت افسانهاى، آن است كه جميع حالات فلكى و نجومى در آن ظاهر مىشده و آن را سه طبقه بوده است. (5)
2. ايوان پادشاهان و برآمدگى تاج مانند عمارت بزرگ را نيز طاقديس مىگفتند. (6)
3. صفه حضرت سليمان. (7)
مرحوم ملااحمد نراقى درباره وجه نامگذارى مثنوىاش به طاقديس، سخنى نگفته است و تا آن جا كه راقم مىداند، در جايى ديگر نيز در اينباره راى قاطع و پايانى داده نشده است. بدين رو چارهاى جز گمانهزنى و حدس، نيست. از سه معناى اصطلاحى طاقديس كه گفته آمد، هر سه براى نامگذارى مثنوى طاقديس، مناسبت دارند; اما معناى سوم كه «صفه حضرت سليمان» است، تناسب بيشترى براى نامگذارى طاقديس دارد. به ويژه آن كه فرزانه نراق، بخشهاى مثنوى طاقديس را نيز صفه ناميده و بر آن بوده است كه آن را تا چهار صفه ادامه دهد كه البته اجل، مجالش را بريد. در پايان صفه اول و آغاز صفه دوم نيز بارها اين كلمه (صفه) را به كار مىبرد كه همگى حكايت از نظر او به تناسب طاقديس با صفه مىكند. در ابيات پايانى صفه اول نيز هر دو كلمه (صفه و طاقديس) را با هم مىآورد:
داستانم را كنون آمد ختام
صفهاى از طاقديسم شد تمام (8)
ناگفته نماند كه براى معانى ديگر طاقديس نيز مىتوان وجهى شمرد يا تراشيد كه تناسب آن را با مثنوى حاضر نشان مىدهند. به هر روى ناميدن چنين كتابى به «طاقديس» نشان از آن دارد كه فاضل نراقى، براى اين اثر خود، اهميت و شايستگى بسيارى قائل بوده و صفههاى آن را همتراز با مكانت اوليا و جلالت انبيا مىدانسته است; چنان كه مولوى نيز بارها مثنوى خود را از جهاتى با قرآن مقايسه مىكرده و مىسنجيده است. (9)
جايگاه علمى - ادبى طاقديس
آرى، در طاقديس نيز زبان تمثيل و استعاره بسيار مجال حضور يافته است; اما به اقتضاى نوع شعرى (مثنوى) و سبكبيانى، كنايات و استعارات طاقديس، فاصله كمترى با معانى عرفانى دارند. در واقع مىتوان تفاوت عمده طاقديس را با ديوان هايى مانند دفتر شعر شيخ بهايى و حاج ملاهادى سبزوارى، از نوع تفاوت مثنوى مولوى با ديوان حافظ دانست; البته با نظر داشت اهميت و ارزشهاى ادبى آنها.
راقم سطور معتقد است اگر مثنوى طاقديس از شباهتهاى خود با مثنوى معنوى مىكاست، و اگر چاپهاى انتقادى آن كما و كيفا بيشتر مىشد، و اگر نويسندگان و محققان، نگاه جدىترى به اين كتاب مىكردند، اين مثنوى شريف، اينك جايگاه ديگرى مىداشت و اهميت و ارزش آن شناختهتر مىگرديد. شباهتهاى بسيار و گاه افراطى - كه توضيح آن خواهد آمد - به مثنوى مولوى، از جمله موانع شهرت و ظهور اين اثر بر سر قلمها و زبانها است; زيرا هماره «پايه» ، «پيرو» را در محاق فراموشى و غفلت قرار مىدهد.
ساختار شكلى طاقديس
از لحاظ نوع ادبى، طاقديس به وزن رمل محذوف است كه آثار مهم در اين بحر، عبارتند از: منطق الطير عطار و مثنوى معنوى. آميختن كتاب به حكايات تمثيلى، تاريخى و دينى از ديگر ويژگىهاى شكلى طاقديس است. آن چه در اين سبك شعرى، كمتر سابقه داشته است، استفاده از احاديثشيعى و حكايات مربوط به ائمه هدى عليهم السلام است كه طاقديس به آنها به چشم عنايت نگريسته است. از ديگر خصوصيات طاقديس، شيوه منبرى و خطابى آن است. گريزها و تندادن به تداعىهاى پىدرپى، طاقديس را از شكل كتابى تعليمى و منسجم خارج كرده و آن را به سلك آثار ذوقى در آورده است. مرحوم دكتر عبدالحسين زرين كوب، اين گونه سخنسرايى را كه بر آن هيچ خط و سيرى حاكم نيست و شاعر خود را براى بيان هر مطلبى در هر جاى اثر، آزاد مىبيند، «شيوه منبرى» ناميده و آن را يكى از اثرگذارترين شيوههاى سخنورى خوانده است. (10)
تقسيم كتاب به بخش هايى كه ميان آنها هيچ حايل و مرز مرسومى نيست، ديگر ويژگى ساختارى طاقديس است. ملا احمد نراقى، طاقديس را به چهار صفه تقسيم مىكند، (11) كه تنها فرق آنها با يكديگر، زمان سرودن آنها است; يعنى در جايى كه شاعر خود را براى ادامه راه ناتوان ديده، صفه اول پايان مىيابد و صفه دوم بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شدهاى، از جايى مىآغازد كه مىتوانست ادامه صفه اول باشد.
بنابراين، صفههاى طاقديس، هيچ گونه شباهت و همسانى با فصول يك كتاب ندارد و گويا فقط نفس تقسيم و چندپارگى در آن مهم و منظور بوده است. اين گونه آثار كه نظم و نسق روشنى ندارند و سخت تسليم تداعىها و گريزهاى منبرىاند، بسيار خواندنىتر و اثرگذارتر از آثار تعليمى و آموزشىاند. به همين رو، ارزش آثارى همچون گلشن راز شبسترى يا حتى منطق الطير عطار، به دليل نظم و برنامهاى كه دارند، بيشتر از حيث علمى و معرفتى آنها است، نه از جهت احساسى و اثرگذارى و احياگرى و هدايتگرى آنها. اهميت كتابهايى هم چون مثنوى معنوى نيز به همين جهت است كه آفريننده آنها، به هيچ بند و اسلوبى تن ندادهاند و هيچ ترتيب و آدابى نجستهاند و آزادانه به هر سو، نظر انداخته و نكته گفتهاند. به حتم اين شيوه سخنورى كه نمونه بارز آن را در خطابههاى منبرى شاهديم، اين توان را دارند كه شنونده خود را با خود همراه كنند و به راههايى ببرند كه از عهده سخنرانىهاى علمى و كلاسيك و آكادميك برنمىآيد. از اين جهت طاقديس نيز مثالزدنى است، مثلا وى صفه دوم را از بيان عشق و كيفيت آن آغاز مىكند، ولى ناگهان از «حقيقت اسلام» و «هيبت قرآن» و «گريستن شعيب» و... سردرمىآورد. از اين رو، مىتوان مهمترين وجهه ساختارى طاقديس را «گريزهاى آن از نكتهاى به نكتهاى و از حكايتى به حكايتى ديگر» دانست; يعنى همان شيوه خطابى و منبرى كه نخستين بار و در مرتبه اعلا، در مثنوى معنوى رخ داد.
درباره ارزش ادبى طاقديس، همين قدر مىتوان گفت كه غث و سمين در او بسيار است. برخى ابيات آن در اوج فصاحت و زيبايى لفظ است و گاه نيز ابيات سستبدان راه يافته است.
ملااحمد نراقى به پيروى از مقتداى خود در شعر، يعنى مولوى، چندان به آرايشهاى لفظى و فصاحت رسمى اهتمام نداشت و اگر چه در كتاب او اشعار بسيارى را مىتوان يافت كه با بهترين قطعات مثنوى مولوى و منطق الطير عطار پهلو مىزند، در مجموع، همه هم خود را بر سر اين كار نگذاشته است. به گفته آقاى حسن نراقى در مقدمه طاقديس:
يكى از نويسندگان متتبع در ادبيات فارسى درباره يك قطعه جذاب از طاقديس و گوينده آن مىنويسد:
به واسطه استغراق اوقات او در تدريس و تدرب براى رفع كسالت و تفريح دماغ، گاهى شعر هم مىسروده ليكن كثرت اشتغال، مجال تصحيح و مراجعه را نمىداده. بدين جهت در آثار نظميه ايشان شعرهاى سست ديده مىشود. (12)
راجع به قطعه جذاب او، چون تاكنون از فضلاى نخبه حتى استاد مرحوم اديب نيشابورى هم شنيدهام كه اين قطعه را به مولوى نسبت داده، در حالى كه در اين اشتباه چندان ملوم نيستند; زيرا از حيث رشاقت لفظ و رقت معنى و متانت تلفيق و جذب در مقامى است كه با اشعار مولوى اشتباه مىشود [ آن قطعه به قرار زير است] :
از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
فصد فرمودش طبيب مهربان
آمد آن فصاد و پهلويش نشست
نشترى بگشود و بازويش ببست
گفت مجنون از دو چشم خونچكان
كز كدامين رگ كنى فصد اى فلان
گفت از اين رگ، گفت از ليلى پر است
اين رگم پرگوهر است و پر در است
تيغ بر اين رگ كجا باشد روا
جان مجنون باد ليلى را فدا
گفت فصاد آن رگ ديگر زنم
جانت از رنج و عنا فارغ كنم
گفت آن هم جاى ليلاى من است
منزل آن سرو بالاى من است
مىگشايم گفت از آن دست دگر
گفت ليلى را در آن باشد مقر
درهمى آن گه به آن فصاد داد
گفت اينك مزدت اى استاد راد
دارد اندر هر رگم ليلى مقام
هر بن مويم بود او را كنام
من چه گويم رگ چه و پى چيست آن
سر چه و جان چيست مجنون كيست آن
من خود اى فصاد مجنون نيستم
هر چه هستم من نيم ليلىستم
از تن من رگ چو بگشايى به تيغ
تيغ تو بر ليلى آيد بى دريغ...
گر من و صد همچو من گردد هلاك
چون كه ليلى را بقا باشد چه باك
من اگر مردم از اين ضيق النفس
گو سر ليلى سلامتباد و بس
ساختم من جان خود قربان او
جان صد مجنون فداى جان او
جان چه باشد تا توان بهر تو داد
جان به قربان سگ كوى تو باد (13)
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
1) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، ابيات 1730- 1727.
2) بديع الزمان فروزانفر، شرح مثنوى شريف، انتشارات زوار، ج 2، ص 686.
3) به تصريح بسيارى از مورخان و صاحبان تراجم، «مجلسى» تخلص شعرى نياى مرحوم علامه مجلسى است. براى توضيحات بيشتر بنگريد: سيد مصلح الدين مهدوى، زندگى نامه علامه مجلسى، ج 2، ص 74، چاپ كنگره بزرگداشت علامه مجلسى.
4) ر. ك: فرهنگ فارسى عميد، انتشارات اميركبير، چاپ اول، ص 671.
5) مثنوى طاقديس، انتشارات اميركبير، پيش گفتار مصحح، ص 5، به نقل از برهان قاطع.
6) همان.
7) همان.
8) مثنوى طاقديس، ص 178.
9) درباره شباهتهاى مثنوى با كتب آسمانى در پارهاى جهات، نگاه كنيد به: رضا بابايى، مولوى و قرآن، ناشر: انجمن معارف اسلامى.
10) ر. ك: عبدالحسين زرين كوب، سر نى، انتشارات علمى، ص 17- 67.
11) مع الاسف، موفق به سرودن صفههاى سه و چهار نمىشود.
12) مجد العلى خراسانى، به نقل از مقدمه ديوان.
13) مجد العلى خراسانى، مجله ارمغان، سال هفتم، شماره 9- 10، به نقل از مقدمه طاقديس، ص 11- 12.
ae
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}