مثنوى طاقديس (1)


 

نویسنده : رضا بابايى




 

مقدمه
 

اين كه بزرگانى هم چون شيخ بهايى (م 1030 ه ق)، مرحوم فيض كاشانى (م 1090 ه ق)، دو فرزانه نراق، ملا احمد (1245 ه ق) و ملا محمد مهدى نراقى، حاج ملا هادى سبزوارى (م 1289 ه ق) و علامه طباطبايى (م 1360 ه ش) و ده‏ها تن ديگر، از خود اشعارى يا ديوان شعرى بر جاى گذاشته‏اند، مؤلفه مهمى در رفتارشناسى عالمان دينى است.
توغل در علوم رسمى و اشتغالات اجتماعى و انس و ممارست‏با اصطلاحات تخصصى فقه و اصول و اهتمام به فلسفه‏ورزى و انديشه در دقايق تفسيرى و روايى، قاعدتا نبايد براى آنان وقتى و حالى و ذوقى باقى مى‏گذاشت تا به قافيه بينديشند و سخن موزون بگويند و ديوان بپردازند. گويا مولاناى رومى، ملا جلال الدين بلخى معروف به مولوى، از زبان اينان گفته است كه:
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
خوش نشين اى قافيه‏انديش من
قافيه‏ى دولت، تويى در پيش من
حرف چبود تا تو انديشى از آن
حرف چبود؟ خار ديوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا كه بى اين هر سه با تو دم زنم (1)
اما به گفته شارح مثنوى، در ذيل همين ابيات:
شعر حقيقى آن است كه بى‏اختيار و تكلف و به مدد عشق و جوشش معنى بر زبان آيد و عشق به زبان شاعر سرود گفتن آغاز كند، نه آن كه به نيروى فكرت و تتبع در اسلوب‏هاى شاعران ديگر و احاطه بر لغت‏بسرايند. در حالت نخستين، شاعر مقهور معنى است و تا آن جا كه سلطنت معنى بر دل روان است، شعر بر زبان مى‏آيد، ولى هرگاه عشق بر دل غلبه كند و شاعر را از خود بازستاند، در آن حالت زبان را طاقت گفتار و شرح، بر جاى نمى‏ماند و بدين جهت‏شعر خوب و دل‏انگيز بى‏الهام عشق صورت نمى‏بندد; اما اگر غلبه عشق قوت گيرد نيروى شاعرى را به يكبارگى از كار مى‏افكند و حالت‏حيرت سراپاى گوينده را فرا مى‏گيرد. پس شاعرى محتاج است‏به مقدارى از حال كه مناسب استعداد باشد و چون حالت‏بيش از ظرفيت‏باشد، شعر و وصف، روى در پرده مى‏كشد. (2)
مريد نامدار و پرآوازه مولانا در سده اخير، علامه محمد اقبال لاهورى نيز گفته است:
نبينى خير از آن مرد فرودست
كه بر من تهمت‏شعر و سخن بست
راستى، چه انگيزه و موانعى در كار شعر و شاعرى است كه عالمانى چنين، هم مى‏سرودند و هم تهمت‏شاعرى را برنمى‏تافتند؟ آنچه پيدا و عيان است، وجود ده‏ها ديوان شعر و صدها غزل و مثنوى از همان كسانى است كه هيچ وجهه شاعرى نداشتند و در صرافت طبع و طيب خاطر آنان، آرزوى منصب «شاعرى‏» جاى نداشت. مع الوصف گفتند و نوشتند و براى خود تخلص برگزيدند و شعر و غزل و مثنوى از خود به يادگار گذاشتند. حتى پاره‏اى از بزرگ‏ترين عالمان شيعى به تخلص شعرى خود يا پدر خود، شهره شدند و آن را بر خود عار ندانستند. به عنوان نمونه، مرحوم ملا محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى نخست، پدر ملا محمد باقر مجلسى صاحب بزرگ‏ترين جامع روايى شيعه، يعنى «بحار الانوار» . (3)

طاقديس
 

در ميان چند مجموعه شعرى كه از گروه عالمان پرآوازه شيعى، باقى مانده است، طاقديس، اثر طبع و خامه مرحوم ملا احمد نراقى، متخلص به «صفايى‏» ، رنگ و بويى ديگر و سمت و سويى متفاوت دارد. على القاعده، بايد از وجه تسميه و ساختار هندسى طاقديس، سخن را آغاز كرد و اين - شايد - مناسب‏تر نيز باشد، اما نگارنده، سخن درباره اين گونه مباحث نه چندان مهم را به اجمال برگزار خواهد كرد و پس از توضيحاتى كوتاه درباره خصوصيات شكلى طاقديس، پى‏گير شباهت‏هاى اين اثر دل‏پذير با مثنوى معنوى مولانا جلال‏الدين (مولوى) خواهد بود و از آن رهگذر، پاره‏اى از مهم‏ترين ويژگى‏هاى شكلى و معنايى طاقديس را برخواهد نمود.
«طاقديس‏» كلمه‏اى است مركب از «طاق‏» و «ديس‏» . معناى طاق روشن است; اما كلمه ديس در لغت، به مثابه پسوند شباهت و مانندگى است; هم چون تنديس كه به معناى «مانند تن‏» است. در فرهنگ‏نامه‏هاى لغت، آمده است كه ديس يا ديز كلمه‏اى است در فارسى پهلوى كه به معناى شبيه، مانند، نظير، همتا كه با بعضى كلمات تركيب مى‏شود و معناى مثل و مانند مى‏دهد. (4)
از معناى لغوى طاقديس كه بگذريم، مهم معناى اصطلاحى و تاريخى آن است كه در آن‏باره نيز گفته‏اند:
1. از فريدون، پادشاه افسانه‏اى ايران باستان، تختى به خسروپرويز به ارث رسيد كه نام آن «طاقديس‏» بود. خصوصيت‏شگفت و زبانزد اين تخت افسانه‏اى، آن است كه جميع حالات فلكى و نجومى در آن ظاهر مى‏شده و آن را سه طبقه بوده است. (5)
2. ايوان پادشاهان و برآمدگى تاج مانند عمارت بزرگ را نيز طاقديس مى‏گفتند. (6)
3. صفه حضرت سليمان. (7)
مرحوم ملااحمد نراقى درباره وجه نام‏گذارى مثنوى‏اش به طاقديس، سخنى نگفته است و تا آن جا كه راقم مى‏داند، در جايى ديگر نيز در اين‏باره راى قاطع و پايانى داده نشده است. بدين رو چاره‏اى جز گمانه‏زنى و حدس، نيست. از سه معناى اصطلاحى طاقديس كه گفته آمد، هر سه براى نام‏گذارى مثنوى طاقديس، مناسبت دارند; اما معناى سوم كه «صفه حضرت سليمان‏» است، تناسب بيش‏ترى براى نام‏گذارى طاقديس دارد. به ويژه آن كه فرزانه نراق، بخش‏هاى مثنوى طاقديس را نيز صفه ناميده و بر آن بوده است كه آن را تا چهار صفه ادامه دهد كه البته اجل، مجالش را بريد. در پايان صفه اول و آغاز صفه دوم نيز بارها اين كلمه (صفه) را به كار مى‏برد كه همگى حكايت از نظر او به تناسب طاقديس با صفه مى‏كند. در ابيات پايانى صفه اول نيز هر دو كلمه (صفه و طاقديس) را با هم مى‏آورد:
داستانم را كنون آمد ختام
صفه‏اى از طاقديسم شد تمام (8)
ناگفته نماند كه براى معانى ديگر طاقديس نيز مى‏توان وجهى شمرد يا تراشيد كه تناسب آن را با مثنوى حاضر نشان مى‏دهند. به هر روى ناميدن چنين كتابى به «طاقديس‏» نشان از آن دارد كه فاضل نراقى، براى اين اثر خود، اهميت و شايستگى بسيارى قائل بوده و صفه‏هاى آن را هم‏تراز با مكانت اوليا و جلالت انبيا مى‏دانسته است; چنان كه مولوى نيز بارها مثنوى خود را از جهاتى با قرآن مقايسه مى‏كرده و مى‏سنجيده است. (9)

جايگاه علمى - ادبى طاقديس
 

طاقديس مرحوم ملا احمد نراقى در ميان مجموعه‏هاى شعرى عالمان شيعى، جايگاهى بسيار بلند و ويژه دارد. اين كتاب مستطاب را اگر چه نمى‏توان با آثار مهم ادبى، هم‏چون ديوان حافظ و مثنوى معنوى و منطق الطير عطار و حديقة الحقيقة سنايى سنجيد، به حتم در ميان ديوان‏هايى كه از دانشمندان بزرگ شيعى در چند سده اخير باقى مانده است، مقامى در خور تحسين و حتى تقليد دارد; زيرا ديوان عالمانى مانند شيخ بهايى و حاج ملاهادى سبزوارى، به مباحث علمى از ديدگاه ادبى، كمتر پرداخته شده است و بيش‏تر تغزل و بيان حالات عشقى و درونى است. به همين دليل است كه آنان، غزل را پسنديده و در همين قالب طبع آزمايى كرده‏اند. البته جناب شيخ بهايى مثنوى‏هايى نيز سروده است; ولى روح حاكم بر آن مثنوى‏ها، همان تغزل و شرح و بيان عشق و عاشقى است; يعنى غزل مثنوى. آن كه بى‏پروا و ماهرانه، مباحث عرفانى را به بيان صريح و مستقيم در قالب شعر آورده، فاضل نراقى است و ديگران، بيش‏تر به اشارات و كنايات شعرى كه مشحون از استعاره و تمثيل است، بسنده كرده‏اند.
آرى، در طاقديس نيز زبان تمثيل و استعاره بسيار مجال حضور يافته است; اما به اقتضاى نوع شعرى (مثنوى) و سبك‏بيانى، كنايات و استعارات طاقديس، فاصله كمترى با معانى عرفانى دارند. در واقع مى‏توان تفاوت عمده طاقديس را با ديوان هايى مانند دفتر شعر شيخ بهايى و حاج ملاهادى سبزوارى، از نوع تفاوت مثنوى مولوى با ديوان حافظ دانست; البته با نظر داشت اهميت و ارزش‏هاى ادبى آن‏ها.
راقم سطور معتقد است اگر مثنوى طاقديس از شباهت‏هاى خود با مثنوى معنوى مى‏كاست، و اگر چاپ‏هاى انتقادى آن كما و كيفا بيش‏تر مى‏شد، و اگر نويسندگان و محققان، نگاه جدى‏ترى به اين كتاب مى‏كردند، اين مثنوى شريف، اينك جايگاه ديگرى مى‏داشت و اهميت و ارزش آن شناخته‏تر مى‏گرديد. شباهت‏هاى بسيار و گاه افراطى - كه توضيح آن خواهد آمد - به مثنوى مولوى، از جمله موانع شهرت و ظهور اين اثر بر سر قلم‏ها و زبان‏ها است; زيرا هماره «پايه‏» ، «پيرو» را در محاق فراموشى و غفلت قرار مى‏دهد.

ساختار شكلى طاقديس
 

مثنوى طاقديس با بيتى آغاز مى‏شود كه خوانندگان خود را به شنيدن داستانى از راستان دعوت مى‏كند و بر خلاف شيوه معمول، بدون مقدمه و حمد و ثناى الهى و نعت رسول صلى الله عليه و آله وسلم بر سر نكته‏اى عرفانى مى‏رود. يعنى نخستين ابيات طاقديس، نخستين ابيات داستانى است كه در آن به فلسفه خلقت انسان و رابطه او با آفريدگارش مى‏پردازد. اين شيوه آغاز، جز در مثنوى معنوى، سابقه ندارد و از همين جا مى‏توان به ماهيت طاقديس و راهبرد شعرى سراينده آن پى برد.
از لحاظ نوع ادبى، طاقديس به وزن رمل محذوف است كه آثار مهم در اين بحر، عبارتند از: منطق الطير عطار و مثنوى معنوى. آميختن كتاب به حكايات تمثيلى، تاريخى و دينى از ديگر ويژگى‏هاى شكلى طاقديس است. آن چه در اين سبك شعرى، كمتر سابقه داشته است، استفاده از احاديث‏شيعى و حكايات مربوط به ائمه هدى عليهم السلام است كه طاقديس به آن‏ها به چشم عنايت نگريسته است. از ديگر خصوصيات طاقديس، شيوه منبرى و خطابى آن است. گريزها و تن‏دادن به تداعى‏هاى پى‏درپى، طاقديس را از شكل كتابى تعليمى و منسجم خارج كرده و آن را به سلك آثار ذوقى در آورده است. مرحوم دكتر عبدالحسين زرين كوب، اين گونه سخن‏سرايى را كه بر آن هيچ خط و سيرى حاكم نيست و شاعر خود را براى بيان هر مطلبى در هر جاى اثر، آزاد مى‏بيند، «شيوه منبرى‏» ناميده و آن را يكى از اثرگذارترين شيوه‏هاى سخنورى خوانده است. (10)
تقسيم كتاب به بخش هايى كه ميان آن‏ها هيچ حايل و مرز مرسومى نيست، ديگر ويژگى ساختارى طاقديس است. ملا احمد نراقى، طاقديس را به چهار صفه تقسيم مى‏كند، (11) كه تنها فرق آن‏ها با يكديگر، زمان سرودن آن‏ها است; يعنى در جايى كه شاعر خود را براى ادامه راه ناتوان ديده، صفه اول پايان مى‏يابد و صفه دوم بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شده‏اى، از جايى مى‏آغازد كه مى‏توانست ادامه صفه اول باشد.
بنابراين، صفه‏هاى طاقديس، هيچ گونه شباهت و همسانى با فصول يك كتاب ندارد و گويا فقط نفس تقسيم و چندپارگى در آن مهم و منظور بوده است. اين گونه آثار كه نظم و نسق روشنى ندارند و سخت تسليم تداعى‏ها و گريزهاى منبرى‏اند، بسيار خواندنى‏تر و اثرگذارتر از آثار تعليمى و آموزشى‏اند. به همين رو، ارزش آثارى هم‏چون گلشن راز شبسترى يا حتى منطق الطير عطار، به دليل نظم و برنامه‏اى كه دارند، بيش‏تر از حيث علمى و معرفتى آن‏ها است، نه از جهت احساسى و اثرگذارى و احياگرى و هدايت‏گرى آن‏ها. اهميت كتاب‏هايى هم چون مثنوى معنوى نيز به همين جهت است كه آفريننده آن‏ها، به هيچ بند و اسلوبى تن نداده‏اند و هيچ ترتيب و آدابى نجسته‏اند و آزادانه به هر سو، نظر انداخته و نكته گفته‏اند. به حتم اين شيوه سخنورى كه نمونه بارز آن را در خطابه‏هاى منبرى شاهديم، اين توان را دارند كه شنونده خود را با خود همراه كنند و به راه‏هايى ببرند كه از عهده سخنرانى‏هاى علمى و كلاسيك و آكادميك برنمى‏آيد. از اين جهت طاقديس نيز مثال‏زدنى است، مثلا وى صفه دوم را از بيان عشق و كيفيت آن آغاز مى‏كند، ولى ناگهان از «حقيقت اسلام‏» و «هيبت قرآن‏» و «گريستن شعيب‏» و... سردرمى‏آورد. از اين رو، مى‏توان مهم‏ترين وجهه ساختارى طاقديس را «گريزهاى آن از نكته‏اى به نكته‏اى و از حكايتى به حكايتى ديگر» دانست; يعنى همان شيوه خطابى و منبرى كه نخستين بار و در مرتبه اعلا، در مثنوى معنوى رخ داد.
درباره ارزش ادبى طاقديس، همين قدر مى‏توان گفت كه غث و سمين در او بسيار است. برخى ابيات آن در اوج فصاحت و زيبايى لفظ است و گاه نيز ابيات سست‏بدان راه يافته است.
ملااحمد نراقى به پيروى از مقتداى خود در شعر، يعنى مولوى، چندان به آرايش‏هاى لفظى و فصاحت رسمى اهتمام نداشت و اگر چه در كتاب او اشعار بسيارى را مى‏توان يافت كه با بهترين قطعات مثنوى مولوى و منطق الطير عطار پهلو مى‏زند، در مجموع، همه هم خود را بر سر اين كار نگذاشته است. به گفته آقاى حسن نراقى در مقدمه طاقديس:
يكى از نويسندگان متتبع در ادبيات فارسى درباره يك قطعه جذاب از طاقديس و گوينده آن مى‏نويسد:
به واسطه استغراق اوقات او در تدريس و تدرب براى رفع كسالت و تفريح دماغ، گاهى شعر هم مى‏سروده ليكن كثرت اشتغال، مجال تصحيح و مراجعه را نمى‏داده. بدين جهت در آثار نظميه ايشان شعرهاى سست ديده مى‏شود. (12)
راجع به قطعه جذاب او، چون تاكنون از فضلاى نخبه حتى استاد مرحوم اديب نيشابورى هم شنيده‏ام كه اين قطعه را به مولوى نسبت داده، در حالى كه در اين اشتباه چندان ملوم نيستند; زيرا از حيث رشاقت لفظ و رقت معنى و متانت تلفيق و جذب در مقامى است كه با اشعار مولوى اشتباه مى‏شود [ آن قطعه به قرار زير است] :
از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
فصد فرمودش طبيب مهربان
آمد آن فصاد و پهلويش نشست
نشترى بگشود و بازويش ببست
گفت مجنون از دو چشم خون‏چكان
كز كدامين رگ كنى فصد اى فلان
گفت از اين رگ، گفت از ليلى پر است
اين رگم پرگوهر است و پر در است
تيغ بر اين رگ كجا باشد روا
جان مجنون باد ليلى را فدا
گفت فصاد آن رگ ديگر زنم
جانت از رنج و عنا فارغ كنم
گفت آن هم جاى ليلاى من است
منزل آن سرو بالاى من است
مى‏گشايم گفت از آن دست دگر
گفت ليلى را در آن باشد مقر
درهمى آن گه به آن فصاد داد
گفت اينك مزدت اى استاد راد
دارد اندر هر رگم ليلى مقام
هر بن مويم بود او را كنام
من چه گويم رگ چه و پى چيست آن
سر چه و جان چيست مجنون كيست آن
من خود اى فصاد مجنون نيستم
هر چه هستم من نيم ليلى‏ستم
از تن من رگ چو بگشايى به تيغ
تيغ تو بر ليلى آيد بى دريغ...
گر من و صد همچو من گردد هلاك
چون كه ليلى را بقا باشد چه باك
من اگر مردم از اين ضيق النفس
گو سر ليلى سلامت‏باد و بس
ساختم من جان خود قربان او
جان صد مجنون فداى جان او
جان چه باشد تا توان بهر تو داد
جان به قربان سگ كوى تو باد (13)
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :
 

1) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، ابيات 1730- 1727.
2) بديع الزمان فروزانفر، شرح مثنوى شريف، انتشارات زوار، ج 2، ص 686.
3) به تصريح بسيارى از مورخان و صاحبان تراجم، «مجلسى‏» تخلص شعرى نياى مرحوم علامه مجلسى است. براى توضيحات بيش‏تر بنگريد: سيد مصلح الدين مهدوى، زندگى نامه علامه مجلسى، ج 2، ص 74، چاپ كنگره بزرگداشت علامه مجلسى.
4) ر. ك: فرهنگ فارسى عميد، انتشارات اميركبير، چاپ اول، ص 671.
5) مثنوى طاقديس، انتشارات اميركبير، پيش گفتار مصحح، ص 5، به نقل از برهان قاطع.
6) همان.
7) همان.
8) مثنوى طاقديس، ص 178.
9) درباره شباهت‏هاى مثنوى با كتب آسمانى در پاره‏اى جهات، نگاه كنيد به: رضا بابايى، مولوى و قرآن، ناشر: انجمن معارف اسلامى.
10) ر. ك: عبدالحسين زرين كوب، سر نى، انتشارات علمى، ص 17- 67.
11) مع الاسف، موفق به سرودن صفه‏هاى سه و چهار نمى‏شود.
12) مجد العلى خراسانى، به نقل از مقدمه ديوان.
13) مجد العلى خراسانى، مجله ارمغان، سال هفتم، شماره 9- 10، به نقل از مقدمه طاقديس، ص 11- 12.
 

منبع:www.naraqi.com

ae