از کجا بفهميم رفتار جوان ما طبيعي است؟


 

گفتگو با دکتر سيدمهدي صميمي اردستاني




 
جوان و سلامت روان او مورد توجه بسياري از خانواده‌هاست. بسياري از رفتارهاي طبيعي جوانان ممکن است در حالت افراطي تبديل به رفتارهايي غيرطبيعي شوند. از آن طرف، تقريبا همه بيماري‌هاي شناخته‌ شده روان‌پزشکي به جز مواردي معدود، در دوران جواني تا ميانسالي براي اولين بار بروز مي‌کنند. همه ما مي‌دانيم که تغييرهاي رفتاري در يک فرد جوان مي‌تواند از نخستين نشانه‌هاي عمومي ابتلاي او به بيماري محسوب شود. سوال اصلي اين است که: «از کجا بفهميم رفتار جوان ما طبيعي است يا غيرطبيعي؟» دکترسيدمهدي صميمي اردستاني، روان‌پزشک، به اين سوال پاسخ مي‌دهد.

آقاي دکتر! خيلي از رفتارهاي عجيب و غريب ممکن است مربوط به سن و سال يک جوان باشد. چه وقتي و چگونه بايد در مورد رفتارهاي غيرعادي يک فرد جوان احساس خطر کنيم؟
 

خيلي از کارها مربوط به يک دوره سني خاص است. مثلا به کار بردن کامپيوتر در زندگي روزمره انسان‌ها از ملزومات است. امروزه طبق تعاريف جهاني، کسي که راه استفاده از کامپيوتر را نداند باسواد به حساب نمي‌آيد اما افراط در استفاده از کامپيوتر که عمدتا در سنين جواني و نوجواني رخ مي‌دهد، مي‌تواند باعث نوعي اعتياد شود که به عواقب ناشي از آن در دنياي امروز توجه شده و حتما شما هم با آن آشناييد.

ممکن است مثال ديگري ‌بزنيد؟
 

بله؛ مثلا جلب توجه و نشان دادن توانايي‌ها هم در دوره جواني رايج‌تر است. اين پديده مثبتي است؛ به نحوي که باعث شناخته‌شدن توانايي‌هاي جوان در جامعه مي‌شود و مي‌تواند موقعيت اجتماعي و شغلي بهتري را براي او فراهم آورد. اما اگر واژه «توانايي» را از اين عبارت حذف کنيم و همه رفتارهاي ما به عنوان يک جوان صرفا معطوف به «نشان دادن» باشد، آن وقت رفتار ما غيرطبيعي خواهد بود. اين رفتار غيرطبيعي نه تنها مشکلي از ما حل نمي‌کند، بلکه بر مشکلات ما و اطرافيان‌ مي‌افزايد و به ارتباطات ما لطمه مي‌زند.

پس مي‌توان مرزي را تعريف کرد که حالت‌هاي مختلف رفتاري تا قبل از عبور از آن مرز، طبيعي به حساب مي‌آيند؟
 

هر رفتار و سليقه‌اي اگر از حد خودش فراتر برود، به طوري که فرد را دچار اختلال عملکرد کند يا براي او ايجاد تنش دروني کند، مي‌تواند يک زنگ خطر باشد. در دوران بلوغ، جوان‌ها دچار نوعي خودرايي و خودمختاري هستند. بدون توجه به نصيحت‌هاي ديگران، همه چيز را خودشان تجربه مي‌کنند. همين خودرايي اگر به مرحله‌اي برسد که باعث شکست‌خوردن‌هاي مکرر و خطرناک و بي‌توجهي افراطي به پندهاي ديگران بشود، ديگر بايد نام ريسک‌پذيري يا بي‌محاباگري را روي آن گذشت. بايد حساب اين وضعيت را از خودرايي ويژه دوران بلوغ جدا کنيم.

ممکن است خانواده، بعضي از رفتارهاي طبيعي جوان را غيرطبيعي بداند و در مورد بعضي رفتارهايش به اشتباه احساس خطر نکند. اينطور نيست؟
 

به ندرت پيش مي‌آيد. واقعيت اين است که عمدتا چيزهايي را که روان‌پزشک، غيرطبيعي مي‌داند؛ مردم هم غيرطبيعي مي‌دانند. ولي حالت‌هايي وجود دارد که در آن ممکن است اختلاف رايي بين خانواده و روان‌پزشک پيش بيايد. مثلا پدري را در نظر بگيريم که حالت‌هاي اضطرابي يا وسواس‌گونه دارد. اين پدر ممکن است برخي علايم اعتياد در جوانان به گوشش خورده باشد. مثلا شنيده باشد که تغيير در الگوي خواب و بيداري مي‌تواند نشانه‌اي از اعتياد باشد. چنين پدري با دقيق شدن در رفتار پسرش مي‌بيند او چند وقتي است صبح دير از خواب بيدار مي‌شود. براي اين پدر مسلم خواهد شد که پسرش معتاد است. البته ممکن است گمان او درست باشد. ولي اين امري است که بايد به وسيله يک متخصص بررسي شده و مورد تاييد قرار بگيرد.

و برعکس؟
 

بله؛ عکس آن هم صادق است. مثلا در خانواده‌اي که زمينه ابتلا به وسواس وجود دارد يا مادر اين خانواده مبتلا به وسواس است. ممکن است در اين خانواده درک و تصور مثبتي از اين بيماري وجود داشته باشد. اگر دختر خانواده در هر نوبت دو بار دستش را مي‌شويد، مادر او را تشويق کرده و به او ياد مي‌دهد که در هر نوبت سه بار دستش را بشويد. با وجود زمينه ژنتيکي مثبت اين آموزش نادرست مي‌تواند باعث بروز بيماري شود. اين رفتار در دختر خانواده غيرطبيعي است. اما مادر خانواده آن را کاملا طبيعي و بلکه مثبت مي‌پندارد. اگر با او همکلام شويد، خواهد گفت: «دختر من تميز است!» يا: «دختر من رعايت نجسي و پاکي را مي‌کند!» و البته معمولا صفتي وجود ندارد که همه اعضاي خانواده، دوستان، بستگان يا اطرافيان آن را طبيعي بدانند و تنها روان‌پزشک بر غيرطبيعي بودن آن اصرار کند.

ازدواج چه نقشي در حوزه سلامت روان بازي مي‌کند؟
 

امروزه در پژوهش‌هاي روان‌پزشکي در سراسر دنيا ثابت شده که شيوع بيماري‌هاي رواني در بين مجردها بيشتر است. برعکس، در گروه متاهلان درصد کمتري از ابتلا به بيماري‌هاي رواني ديده مي‌شود. يعني افراد مجرد بيشتر از افراد متاهل مبتلا به بيماري رواني هستند.

اين به چه معناست؟
 

قطعا معنايش اين نيست که مجرد بودن ايجاد بيماري مي‌کند. اين پژوهش‌ها ابدا چنين چيزي را نشان نمي‌دهند. بلکه تنها گزارش مي‌کنند که شيوع بيماري رواني در بين مجردها بيشتر است.

چرا؟
 

به نظر مي‌رسد افرادي که داراي زمينه‌هاي ابتلا به بيماري روان‌پزشکي هستند، تمايل کمتري براي تشکيل خانواده دارند. مثلا فرد مبتلا به افسردگي به دليل عدم تمايل به مسووليت‌پذيري ممکن است زير بار انتخاب همسر نرود يا فردي که مبتلا به وسواس است ممکن است در انتخاب همسر دچار نوعي ريزبيني و کنکاش افراطي باشد. در حدي که هر کسي را به دليلي نادرست براي خود نپسندد. تا آنجا که سن او به مرحله‌اي برسد که اساسا ميل به ازدواج را از دست بدهد.

در ميان مردم باوري وجود دارد مبني بر اينکه مبتلايان به بيماري‌هاي رواني با ازدواج بهبود مي‌يابند. نظر شما چيست؟
 

ابدا! ازدواج نه باعث بيماري مي‌شود، نه راه‌حلي است براي درمان بيماري.

بالاخره يک جوان مبتلا به بيماري رواني مي‌تواند ازدواج کند يا نه؟
 

در گروهي از بيماري‌هاي رواني موسوم به انواع سايکوتيک که بيماري شديد است و ارتباط با جهان خارج در بيمار قطع شده، بيمار اصلا توانايي تشکيل خانواده را ندارد اما در انواع خفيف‌تر که فرد دارو مصرف مي‌کند، چنين نيست. يک انسان مبتلا به بيماري رواني هم مانند انساني که به بيماري رواني مبتلا نيست حق دارد همسر انتخاب کند و تشکيل خانواده بدهد اما بايد قبل از ازدواج صادق باشد و شرايط خود را براي همسر آينده‌اش توضيح بدهد.
منبع:www.salamat.com