استقامت و مداومت در کارها


 





 

در باب استقامت
 

استقامت درجه اي بود که تمامي کارها بدو بودوچيزها همه بدو حاصل آيد ونظام کارها است وهرکه مستقيم نبود اندرحال خويش ، رنج وي ضايع بود وجهدش بي ثمرت بود.هرکه اندر صفت خويش مستقيم نبود، از آنجا که بود فراتر نشود ورفتن او بر طريق درست نبود.ابتداي اين کار بر شرط استقامت است؛ همچنان که حق عارف درنهايت ادب، استقامت است ونشان استقادمت اهل بدايت آن است که فترت نيفتد اندر کار ايشان ونشان استقامت آن گروه که از بدايت فراتر شدند وبه نهايت نرسيدند آن است که فرونمانند ونشان استقامت اهل نهايت آن بود که حجاب را اندر مواصلت ايشان راه نبود.(1)
درحکايت همي آيد که بوعلي شنويي گفت که پيغامبر(ص) را به خواب ديدم. گفتم: «يا رسول الله ! از تو روايت همي کنند تو گفتني: سوره هود مرا پير کرد . چه چيز بود درآنجا که پير کرد تو را؟ قصه هاي پيغمبران يا هلاک امّتان؟» گفت: «نه اين ونه آن. وليکن آنکه گفت: « فاستَقمِ کَما اُمِرت.»(2)
وگفته اند: استقامت را کس طاقت ندارد؛ مگر بزرگان؛ زيرا که استقامت ، بيرون آمدن است از عرف وعادت ورسم وقيام کردن به فرمان خداي عزّوجلّ بر حقيقت صدق واز اين بود که پيغمبر (ص) گفت: «اِستَقيمُوا وَلَن تحُصوا، راست باشيد ونتوانيد».(3) واسطي گويد: آن خصلت که همه نيکويي ها بدو تمام شود وبه نابودن او همه نيکويي ها زشت بود، استقامت است.(4)
علامت استقامت، آن است که آدمي تحمل کند آنچه را که بر او وارد مي شود، و مانند گياه ضعيف با هر بادي متزلزل نگردد، وچون موش وروباه با هر حرکت پايي به چپ وراست نرود؛ بلکه چون کوه پا برجاي که چون بادهاي مخالف براو وزد التفات نکند، وچون شير قوي پنجه از حمله دلاوران رو نگرداند.(5)
در احاديث وارد است که: مؤمن ، صاحب صلابت ومهابت وعزت است وهمه اينها فرع بزرگي نفس وقوت دل است.
واز حضرت امام محمد باقر(ع) مروي است که: «خدا به مؤمن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنيا وآخرت، وظفر و رستگاري دنيا وآخرت ، و مهابت در دل ظالمان واهل معصيت».(6)
وکسي که صاحب اين صفت شريف بوده باشد که في الحقيقه سرآمد بيشتر صفات وافضل اکثر ملکات است؛ خواري وعزت درنظر او يکسان ، وتهيدستي و ثروت درنزد او هم عنان؛(7) نه از دوستي ابناي روزگار شاد ونه از دشمني ايشان باک؛ نه از مدح ايشان خرم ونه ازمذمت آنان غمناک مي گردد.
چنان که حضرت اميرالمومنين(ع) فرمودند که : « اگر همه عالم شمشيرها کشند وپشت به پشت يکديگر داده رو به من آيند، سر مويي تفاوت درحال من به هم نمي رسد».(8)
بلکه کسي را که اين صفت عنايت شد، در پيش اومرض وصحت، بلکه حيات وموت بي تفاوت است واز گردش روزگار وتقلب ليل ونهار مطلقاً متأثر نمي گردد واز تبدّل احوال وتراکم اهوال اصلاً متزلزل نمي شود.(9)
قدم درره استقامت گذار
اگر در طريقت شوي رهسپار
دراين راه پيوسته شو مستقيم
که ناچار درخدمت آيي مقيم
ثبات قدم بايد اندر نورد
به هر گردي ازراه حق برمگرد
کساني که ره را نور ديده اند
به خدمت ثبات قدم ديده اند
چو پيمان گرفتي دراين ره به دست
مبر نام ديگر کس آنجا که اوست
از آن نام پيوسته برجوي نام
به کام خودآور تو زان خوب کام
که بردل تورا هر دم آيد خروش
برآن دل رسد برتواز حق سروش
رود خوف وبيم از درونت برون
بهشتي به خود بيني اندر درون
به هنگام دي، دانه افشان به خاک
به اُردوي شودخاک از آن سبزه ناک
به خرداد ومرداد، خروار کن
زخروار خرمن کشان بارکن
گرت استقامت نباشد به کشت
نبيني تو سرسبز، ارديبهشت
ثبات قدم کن در آن ره گرو
که آخر توان کرد حاصل درو
يکي دانه برمزرع دل بکار
برآن دانه از ديده شو آبيار(10)

صبر وپايداري
 

پرسيدند از جنيد بغدادي از صبرگفت فرو خوردن تلخي ها روي ترش ناکردن.
ذوالنّون گويد صبر دوربودن است از مخالفات وآرميدن با خوردن تلخي ها وپيداکردن توانگري به وقت درويشي.
ابن عطا گويد صبر ايستادن بود با بلا به حسن ادب وهم اوگويد فاني گشتن بود اندر بلوي واظهار ناکردن شکوي.
ابوعثمان گويد صبار آن بود که خوي کرده باشد به مکاره کشيدن.(11)
به صبر اي دل توان کامي خريدن
به آرامي دل آرامي خريدن
به گرمي کار عاقل به نگردد
به تک داني که بز فربه نگردد
مراد آن به که دير آيد فرادست
که هر کو زرد خورد وزود شدمست(12)
گرصبر کني زصبر بي شک
دولت به تو آيد اندک اندک
هان تا نشوي به صابري سست
گوهر به درنگ مي توان جست
در دل شدگي قرار مي دار
صبري به ستم به کار مي دار(13)
مرد کز صبر ناصبور بود
تير او از نشانه دور بود
هر مرادي که دير يابد مرد
مژده باشد به عمر دير نورد(14)
صبر را اقسام است: صبري بود به کسب بنده وصبري بود نه به کسب بنده.صبر کسبي بردوقسم است: صبري بود بدانچه خداي عز ّوجلّ فرموده است وصبري بود بدانچه نهي کرده است.اما آن صبر که کسبي نيست وبنده را صبر او بود، صبربر مُقاسات(15) آن چه بدورسد از حکم حق سبحانه وتعالي که او را در آن رنجي رسد وغيظي نبود.(16)
سري را از صبر پرسيدند.سخن در آن همي گفت .کژدمي برپاي وي افتاد.در وقت چند باره بزد. وي ساکن بود.گفتند : « يا شيخ چرا بنراندي؟» گفت: « از خداي شرم داشتم که اندر صبر سخن گويم وصبر نکنم».( 17)
گردن به هوا کسي فرازد
کوبا همه چون هوا بسازد
از سيل چو کوه رو مگردان
سيلي خور وروي برمگردان
سنگي که زکفشت افکند نعل
بردار وببوس گو: زهي لعل
وان شير که با تو بر زند جوش
برهم نه چشم وکوش کن (18) کوش(19)

مداومت
 

از آثار وعلامات عقل، فضيلت مداومت نمودن برخير است که ناشي ومنشعب از خصلت رزانت مي گردد، وآن عبارت است از ملکه استمرار يافتن نفس بر امري از ژامور خير به نحوي که عادت وطبيعت مکتسبه ثانيه اوگردد؛ خواه آنکه مداومت بر تمام خيرات يا بر بعضي ازآنها باشد؛ چون که مراد نه احاطه نمودن است برتمام خيرات ونه استکثار نمودن از آنها است؛ بلکه مراد مداومت فرمودن است هرچند که با قلّت عمل باشد؛ چنان که فرموده جناب امام محمد باقر(ع) است که : «اَحَب الاَعمال اِلي الله عزّ وجلّ ما داوَم َعليه العَبدُ واِن قلَّ؛ محبوب ترين اعمال به سوي خداوند عز وجل، عملي است که بنده مداومت برآن بنمايد، هرچند که آن عمل قليل باشد.»(20) وايضاً فرمودند که :«ما مِن شي ءِ اَحَب الي الله عزّوجلّ مِن عَمَلِ يُداوَمُ عَليه واِن قلّ؛ نيست هيچ چيز محبوب ترنيست به سوي خداوند عز ّوجلّ ازعملي که مداومت نموده شود برآن، هر چند که قليل باشد.»(21)
واقل زمان مداومت نمودن برهر عملي يک سال مي باشد؛ چنان که فرموده امام جعفر(ع) است که :«ايّاکَ اَن تَفرِضَ عَلي نَفسِک فَريضةً فَتُفارقَهَا اثنَي عَشَر هِلالاً؛ دوربنما خود را از اينکه قرار بدهي برنفس خود وردي وقرار دادي را، پس مفارقت بنمايي از آن در ظرف دوازده ما.»(22) ودرحديث ديگر فرمودند که مداومت بنمايد در ظرف يک سال به جهت آنکه شب قدر درتمام سال مي باشد.» وعمل آن در آن اتفاق مي افتد وثمره مي دهد، وبعد از يک سال اگر ثمره نداد ومي خواهد که ترک نمايد، ترک نمايد.(23) واز اينجا معلوم شد که تأثير دادن دراعمال و اوراد به مداومت واستمرار است، نه به کثرت؛ چنان که درعالم حس ، اثر قطره آبي که مستمر باشد با وجود قلت آن، پيداست؛ به خلاف غير مستمر هر چند که بسيار باشد.واز خصلت مداومت برخير ايضاً ده خصلت ناشي ومنشعب مي گردد: ترک فواحش وبُعد از طِيش (24) وتَحَرَّج (25) ويقين وحبّ نجات وطاعت رحمان وتعظيم برهان واجتناب از شيطان واجانب عدل وقول حق.( 26)

پي نوشت ها :
 

1- ترجمه رساله فشيريه، صص 317 و 318.
2- استقامت ورز چنانکه به تو فرمان داده اند.
3- ترجمه رساله قشيريه ، صص 319و 320.
4- همان، ص 320.
5- معراج السعاده ، ص 217.
6- بحار الانوار، ج68، ص 16، ح 22.
7- هم عنان: مساوي.
8- نهج البلاغه، فيض الاسلام ، ص 971؛ نامه 45.
9- معراج السعاده، ص 217.
10- خانقاه دراخلاق وعرفان، ص 189.
11- همان، صص 279و 280.
12- خلاصه خمسه نظامي، ص 10.
13- همان، ص 11.
14- همان.
15- مقاسات: رنج وسختي کشيدن.
16- ترجمه رساله قشيريه، ص 278.
17- همان، ص 285.
18- کوش کردن: کوشش کردن.
19- خلاصه خمسه نظامي، ص 53.
20- اصول کافي، ج2، ص 82، ح 2؛ فروع کافي، ج3، صص 274 و 275، باب المواقيت اولها وآخرها وافضلها، ح 8.
21- اصول کافي، ج 2، ص 82، باب استواء العمل والمداومة عليه ، ح 3.
22- همان، ص 83، ح 6.
23- همان، ص 82، ح 1.
24- طيش: سبک سري، بي عقلي، رنج واضطراب.
25- تَحرُّج: از ارتکاب گناه به شدت پرهيز کردن.
26- تحفة الملوک ، صص 595و 596.
 

منبع:نشريه گنجينه شماره 84