غديرتا کربلا
غديرتا کربلا
غديرتا کربلا
شاعر:محمد حسين بهجتي (شفق)
چشم تاريخ مانده است به راه
مي کند روزگار خيره نگاه
دل ايام مي تپد از شوق
مي کشد زانتظار گردون، آه
سوخته ز آرزو، دل خورشيد
درهوس باز مانده ديده ماه
فجر بيدار مانده شب، همه شب
سرکشيده زشوق صبح پگاه
تا مگر فصل عيش وناز آيد
روز عيد غدير باز آيد
بذر حق درغدير کاشته شد
پايه عدل کل گذاشته شد
اندرين روز، راز خوشبختي
برجبين زمان نگاشته شد
تا قيامت فرشته اقبال
برروان بشر گماشته شد.
به خلافت، علي به دست نبي
درچنين روز برافراشته شد
به ولايت، رسالت خاتم
خورد پيوند وگشت مستحکم
شد عوض زين تحول پرشور
راه تاريخ ويافت عالم نور
شعله انگيخت مشعل تقوا
تيرگي از ره بشر شد دور
بي کسان را، پناه و پشت آمد
يار محنت کشان نمود ظهور
يافت توحيد، عدل وپشتيبان
کاخ دين شد مزين ومعمور
دل آفاق، محو و مات عليست
عقل، سرگشته صفات عليست
او بود پيشوا که گاه خطر
خفت درجايگاه پيغمبر
او بود جانشين که گفت رسول:
از پس من، علي بود رهبر
اوسزد ملک را که يکسان است
حجر وگوهرش به پيش نظر
حکم او را سزد که ننهد پاي
سرموئي ز راه عدل به در
هفت اقليمش ار دهند، به زور
طعمه اي را نگيرد از دم مور
گر به غل ها کشند پيکر او
ور به خاشاک وخاک بستر او
باشدش به که گردد آلوده
به ستم، دامن مطهر او
ز آهن تفته پرس، عدل علي(ع)
يا بجوي از کف برادراو
بين مساوات را که يکسان است
با علي در لباس، قنبر او
نازم انصاف را که هست قوي
خوار وبي چاره در برابر او
بي بها کفش پاره در نظرش
از امارت بس است وسيم و زرش
گشت از روي دلرباي علي(ع)
جلوه گر درجهان خداي علي(ع)
چون زاحسان اوست زنده جهان
باد جان جهان فداي علي (ع)
آفرينش گرفته سرتاسر
جاي درسايه لواي علي (ع)
سرنيارد فرود به پادشهي
بخت ياري که شد گداي علي (ع)
درک فضلش ز عقل بيرون است
چه توان گفت در ثناي علي (ع)
برلب آورده جان ز شوق «شفق»
خواهد افشاندش به پاي علي(ع)
جان وي غرقه محبت اوست
چشم به راه لطف ورحمت اوست.
منبع:نشريه فرهنگ کوثر، شماره83.
ae
مي کند روزگار خيره نگاه
دل ايام مي تپد از شوق
مي کشد زانتظار گردون، آه
سوخته ز آرزو، دل خورشيد
درهوس باز مانده ديده ماه
فجر بيدار مانده شب، همه شب
سرکشيده زشوق صبح پگاه
تا مگر فصل عيش وناز آيد
روز عيد غدير باز آيد
بذر حق درغدير کاشته شد
پايه عدل کل گذاشته شد
اندرين روز، راز خوشبختي
برجبين زمان نگاشته شد
تا قيامت فرشته اقبال
برروان بشر گماشته شد.
به خلافت، علي به دست نبي
درچنين روز برافراشته شد
به ولايت، رسالت خاتم
خورد پيوند وگشت مستحکم
شد عوض زين تحول پرشور
راه تاريخ ويافت عالم نور
شعله انگيخت مشعل تقوا
تيرگي از ره بشر شد دور
بي کسان را، پناه و پشت آمد
يار محنت کشان نمود ظهور
يافت توحيد، عدل وپشتيبان
کاخ دين شد مزين ومعمور
دل آفاق، محو و مات عليست
عقل، سرگشته صفات عليست
او بود پيشوا که گاه خطر
خفت درجايگاه پيغمبر
او بود جانشين که گفت رسول:
از پس من، علي بود رهبر
اوسزد ملک را که يکسان است
حجر وگوهرش به پيش نظر
حکم او را سزد که ننهد پاي
سرموئي ز راه عدل به در
هفت اقليمش ار دهند، به زور
طعمه اي را نگيرد از دم مور
گر به غل ها کشند پيکر او
ور به خاشاک وخاک بستر او
باشدش به که گردد آلوده
به ستم، دامن مطهر او
ز آهن تفته پرس، عدل علي(ع)
يا بجوي از کف برادراو
بين مساوات را که يکسان است
با علي در لباس، قنبر او
نازم انصاف را که هست قوي
خوار وبي چاره در برابر او
بي بها کفش پاره در نظرش
از امارت بس است وسيم و زرش
گشت از روي دلرباي علي(ع)
جلوه گر درجهان خداي علي(ع)
چون زاحسان اوست زنده جهان
باد جان جهان فداي علي (ع)
آفرينش گرفته سرتاسر
جاي درسايه لواي علي (ع)
سرنيارد فرود به پادشهي
بخت ياري که شد گداي علي (ع)
درک فضلش ز عقل بيرون است
چه توان گفت در ثناي علي (ع)
برلب آورده جان ز شوق «شفق»
خواهد افشاندش به پاي علي(ع)
جان وي غرقه محبت اوست
چشم به راه لطف ورحمت اوست.
منبع:نشريه فرهنگ کوثر، شماره83.
ae
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}