نظام آموزشی مکتب خانه ای قاجار و پهلوی اول(3)
توجه به هنر و تفریحات سالم:
متأسفانه در مکتب خانه ها به این بخش از نیازهای کودکان توجهی نمی کردند. تنها در پاره ای از مکتب خانه ها، گویا آواز خواندن و شعر سرودن جزو برنامه ها بوده است.
در برخی از مکتب خانه ها یکی از تفریحات بچه ها مشاعره بود، به این ترتیب که آخوند شاگردان قوی و پر استعداد خود را دو قسمت می کرد و آنان با هم به مشاعره می پرداختند. بدین ترتیب که کسی شعری می خواند و طرف مقابل می بایست شعری را که حرف اول کلمه ی آن با حرف آخر کلمه ی آخر شعر مقابل شروع می شد، بگوید. این کار ادامه می یافت تا یکی از طرفین برنده محسوب می شد. در این مشاعره کسی حق نداشت شعر گفته شده را دوباره بگوید و آخوند یا شاگردان مراقب این کار بودند. (2)
تعطیلات مکتب خانه:
«علاوه بر ایام ولادت و وفات معصومین، علیهم السلام، که مکب خانه تعطیل می شد، در ماه های محرم و رمضان و عید نوروز نیز، مدت درازی مکاتب بسته بود. همچنین در تابستان به علت رفتن اهالی به باغات و دهات، خود به خود مکاتب بسته می شد. علاوه بر اینها وقتی که در جوار یکی از مکاتب، زن مرد سرشناس و متمولی حامله بود، مکتب دار روز وضع حمل وی، شاگردان مکتب را در معیت خلیفه و جانشین خود، به آن خانه می فرستاد.وقتی کودکان به در خانه ی معهود می رسیدند، در بیرون منزل با آواز بلند اشعاری را با هم می خواندند:
یا رب به حق نون تبارک
اولوسن بو مولود یا رب مبارک
که معنای آن چنین است:
خدایا به حق سوره ی «ن» مبارک
باشد قدوم این مولود میمون مبارک
در این موقع، صاحب منزل تحفه ای جهت مکتب دار می فرستاد و این تحفه، معمولاً عبارت بود از یک کله قند، یا چند قران پول نقره، شاگردان پس از مراجعه و تحویل تحفه به مکتب دار، آن روز را به مناسبت قدوم مولود جدید، تعطیل می کردند و این تشریفات به نام «تبرزه» معروف بود». (3)
شیوه ی آموزش خواندن در مکتب خانه ها:
در مکتب خانه ها اگر کودکان در مکتب آخوند باجی ها حروف الفبا را یاد نگرفته بودند، درس با آموزش الفبا شروع می شد. شیوه ی آموزش معلمان در اکثر مکتب خانه ها یکسان بود. اما با توجه به ویژگی های آموزشی هر مکتب داری، مختصر تفاوت هایی داشت.می توان گفت اصول کلی آموزش خواندن عبارت بود از:
- آموختن اسم حروف، نه صدای آن ها مثل: الف، ب ... جیم ... دال ... میم.
- آشنا کردن شاگردان با حرکات، و تنوین ضوابط (شد، مد، وصل، قطع).
- خواندن حروف به عدد حرکات و تنوین ... .
- ترکیب حروف خوانده شده با همدیگر (البته اسم آن ها، نه صدای آن ها) و گفتن کلمه پس از آن.
- هجی کردن کلمات و تجزیه ی آن ها به حروف با گفتن حرکات هر یک از حروف.
برای آشنایی با این شیوه، به چند درس نمونه با این روش اشاره می کنیم:
رشدیه در شرح درس خود می نویسد:«درس روز اول، آخوند و بچه ها با هم می خوانند: بسم الله الرحمن الرحیم؛ هو الفتاح العلیم، اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار، حی توانا. الف زَبَر؛ اَ - ب زَبَر؛ بَ - ت زَبَر؛ تَ - ث زَبَر؛ ثَ، تا آخر حروف. بحث دوم: الف زیر اِ - ب زیر بِ - ت زیر تِ - ث زیر ثِ - جیم زیر تا آخر حروف.
بحث سوم: الف پیش ا - ب پیش ب - ت پیش ت - ث پیش تا آخر حروف. سپس معلم حروف الفبا را، که معمولاً در اول جزوه ی شاگردان بود، یکی یکی می خواند و دانش آموزان نیز آن را تکرار می کردند. الف. ب. پ. جیم. دال. ذال ... مدتی شاگردان به آموختن اسم هر یک از حرف ها می پرداختند و پس از یاد گرفتن آن ها، به گفتن اسم آن با حرکات و تنوین آغاز می کردند.
پس از تمرین و تکرار تمام حروف، معلم از شاگردها می پرسید: یاد گرفتید: همه با صدای بلند می گفتند بله! بعد نوبت می رسید به ترکیب حروف: ب الف؛ با، ت الف؛ تا، ث الف؛ ثا، جیم الف؛ جا تا آخر حروف. پس از آن که این قسمت نیز به اندازه ی کافی تمرین و تکرار می شد، نوبت می رسید به هجی کردن کلمات. برای نمونه معلم شاگردی را می خواست؛ وی در جلو جعبه یا میز کوچک آخوند دو زانو می نشست و آخوند می گفت: «کتاب» را هجی کن. شاگرد باید می گفت: کاف زیر؛ ک، ت الف؛ تا، ب جزمی، «کتاب». (4)
البته برخی از معلمان به سلیقه ی خود در این آموزش تغییراتی می دادند. ممکن بود سؤال و جواب و یا ترکیب حروف با مختصر تفاوتی از مکتبی به مکتب دیگر، یا از شهری به شهر دیگر انجام بگیرد.
«تعلیمات اولیه برای اطفال یاد دادن حروف عربی و حرکات و تلفظ صحیح آن ها، به منظور خواندن قرآن مجید بود. بعد از مدتی که این تعلیم با موفقیت به پایان می رسید، خواندن قرآن آغاز می گشت و هنگامی که طفل موفق به ختم قرآن می گردید به شکرانه ی این امر مهم مهمانی ای در خانه ی او به ناهار ترتیب می یافت و از معلم و هم شاگردی های وی دعوت می شد.
ولی کسانی که به ادامه تحصیل می پرداختند، خوشنویسی یاد می گرفتند و به موازات آن خواندن کتاب های فارسی مثل گلستان سعدی، تنبیه الغافلین، اخلاق ناصری، نصاب الصبیان، قابوسنامه و نظایر آن ها نیز به شاگردان تعلیم می شد و طرز نامه نگاری از روی منشآت نویسندگان نامی سابق، مثل قائم مقام و غیره تدریس می گشت.
حساب نیز آموخته می شد، ولی نه بر سبک اعداد بلکه به طور سیاق. (5) این ها تعلیماتی بود که برای زندگی در محیط اجتماعی آن روز کافی به نظر می رسید لیکن کسانی که می خواستند بیشتر بخوانند، غالباً به مدارس طلاب دینی می رفتند و از محضر مدرسان دانشمند بهره می گرفتند. ناگفته نماند که این عده محدود بود زیرا اولاً بیش تر خانواده ها امکان نداشتند که فرزند خود را به تحصیل بگذارند و ثانیاً علم و دانش نیز، به قدری که امروزه در امر زنگی مؤثر است، از آن حیث در گذشته نداشت و در نتیجه از طرف خود محصلین نیز کم تر استقبال می شد». (6)
برنامه ی درسی در مکتب خانه ها:
در مکتب خانه ها کلاس بندی وجود نداشت، تفاوت شاگردان فقط از سن و کتاب شان معلوم می شد.
نحوه ی آغاز درس و «درس گرفتن» و «درس دادن» به این شرح بود:
اول صبح که مکتب دار در مکتب حاضر می شد تمام کودکان به احترام وی بلند می شدند و پس از صدور اجازه ی جلوس، کودکان روی تشکچه های مخصوص خود می نشستند و کتاب درس را جلوی خود باز می کردند و با صدای بلند به خواندن درس مشغول می شدند.معلم چند یا یک نفر از شاگردان را پیش خود فرا می خواند. این شاگردان کتاب های خود را بر می داشتند و می رفتند جلو مکتب دار دو زانو با احترام می نشستند. ابتدا هر کدام درس گذشته را می خواندند و آن را «پس می دادند»، سپس مکتب دار به آن ها از روی کتاب شان درس جدید می داد و به مشق خط آن ها رسیدگی می کرد و درس و سرمشق جدید، که عبارت بود از یک سطر نوشته یا شعر، به آنان می داد و آن ها اجازه می یافتند که برگردند و در جای خود بنشینند.
پس از آن معلم چند نفر دیگر را فرا می خواند و به همان شیوه از آنان درس را تحویل می گرفت و درس جدید می داد. در حالی که گروه یا فردی مشغول تحویل گرفتن درس جدید بود، کسانی که قبلاً درس شان را گرفته بودند در سر جای خود، و در اکثر موارد با صدای بلند، مشغول خواندن آن می شدند و یا به تمرین مشق خط می پرداختند.
آموزش کاملاً انفرادی و بر اساس استعدادها و توان شاگردان بود. اگر معلم چند نفر را یک جا درس می داد یا از چند نفر درس می پرسید، آنان حتماً همدرس بودند و از پیشرفت و استعداد نسبتاً یکسانی برخوردار بودند. همه ی شاگردان هر روز درس جدید نمی گرفتند، بلکه با توجه به آسانی و دشواری درس های پیشین، گاهی یک روز در میان و در مواردی دو روز در میان، درس های جدید می آموختند.
معمولاً در هفته چهار روز مخصوص درس خواندن و دو روز ویژه ی تمرین و به اصلاح دوره کردن بود. بدین ترتیب که دو روز شنبه و یک شنبه درس می خواندند و روز دوشنبه همان درس را تمرین می کردند. و باز دو روز سه شنبه و چهارشنبه درس می خواندند و روز پنج شنبه مخصوص دوره کردن و تمرین بود. (7) واضح است که چنین برنامه ای ممکن بود در همه ی مکتب خانه ها مراعات نشود و هر مکتبی تغییرات خاصی در آن بدهد.
روش حفظ کردن در مکتب خانه ها:
در مکتب خانه ها حفظ کردن یکی از روش های معمول تحصیل بود. اکثر مطالب، از عم جزو گرفته تا کتاب گلستان یا نصاب و غیره، در بیش تر موارد به صورت طوطی وار حفظ می شد. در مکتب از صبح تا عصر کودکان مشغول حفظ کردن درس ها بودند.درس خواندن مترادف بود با حفظ کردن. حتی پدران و مادران نیز وقتی می خواستند به کودکان خود بگویند که برو بنشین درس هایت را یاد بگیر، یا حل کن ...می گفتند برو درس هایت را «حفظ کن»، یا درسَت را حفظ کردی؟
گرچه شیوه ی آموزش انفرادی یا به صورت گروه های همدرس بود، اما کتاب ها برای همگان یکسان بود؛ یعنی همه باید نخست عم جزو را یاد می گرفتند، به علاوه باید کتاب های تعیین شده در مکتب را هم می خواندند، ولی اگر توان خواندن و پیشرفت نداشتند، حق خواندن کتاب ها یا مطالب دیگر را نداشتند. برای نمونه اگر کسی فقط در نوشتن خط استعداد نشان می داد، ولی کتاب گلستان، یا نصاب الصبیان را بلد نبود، معلم به وی اجازه نمی داد از یادگیری کتاب های مذکور معاف شود.
به سخن دیگر، گرچه شیوه انفرادی بود، ولی در سطوح گوناگون برنامه و کتاب های یکسان و ثابتی وجود داشت و هر کس که می خواست به سطوح بالاتر برسد، باید کتاب های سطوح پایین را می آموخت. این شیوه ی حفظ کردن، پاره ای دشواری ها را به دنبال داشت.
عبدالله مستوفی در این باره می نویسد:
«درس من خوب پیش نمی رفت و سبب آن بر من و آخوند، هر دو، مجهول بود. آخوند از کودنی من و من از بی مهری آخوند ناراضی بودیم و کم مانده بود از بچه های کودن معروف شوم. خواندن یک سوره ی کوچک قرآن برای من مانند آشامیدن دریا بود [آشامیدن دریا اصطلاح فرانسوی است و کنایه از کار مشکل است] هر کلمه ای را باید آخوند، ده بار تکرار کند، در دفعه ی یازدهم هم که بر می گردم باز نتوانم بی غلط بخوانم. هر قدر آخوند بیش تر عصبانی می شد من هم همان قدر کودن تر می شدم.در صورتی که در مسائل غیردرسی زیرکی هایی از خود بروز می دادم ... آخوند حیران می ماند که این پسر که در موارد عادی تا این اندازه هوش و استعداد ظاهر می کند، چگونه است که در خواندن این قدر لنگ است. برای آخوند هم خوب نبود که پسر صاحب مکتب از سایرین عقب باشد. به هر کیفیتی بود تا نصاب که مقدمه ی عربی خوانی است، پیش رفتیم، ولی آن چه امروز می خواندم و با هزاران جان کندن یاد می گرفتم، بعد از چند روز که می خواستم کار کنم، مثل این بود که دفعه ی اول است که می خواهم تازه این درس را بخوانم».
شمس الدین رشدیه در توضیح شیوه های آموزش نوشته است:
«پس از اینها، آخوند طفلی را به حضور خوانده می گوید: بنویس گل، بچه می ماند. خدایا چه کند؟ چه بنویسد؟ چه خاکی بر سر کند؟ آخوند می گوید: گاف پیش؛ گُ، لام جزمی؛ گل. کودک حیران می ماند، گاف پیش گُ چه فلزی است؟ چه جانوری است؟ لازم جزمی اسم گل است یا باغبان؟ این جاست که تسلیم چوب و فلک می شود. بیچاره طفل در نوشتن گل «گ» را بلد است، نوشتن «ل» را هم بلد است. در ترکیب اینها معطل می ماند». (8)تنبیه و تشویق:
تنبیه بدنی بچه ها موضوعی بسیار لازم و واجب بود. هر مکتب خانه فلک و چوب مخصوص داشت (9) هر معلمی چندین ترکه در پهلوی خود داشت، برخی بلند، برای دوردست، برخی کوتاه برای نزدیک، برخی از مدارس نیز فلک یا فلکه داشتند. اگر کودکی درس خود را خوب پس نمی داد، و یا شیطنت می کرد به احتمال زیاد تنبیه بدنی می شد. در عکس های بازمانده از آن زمان، چه در کتاب های مربوط به عکس های تاریخی، چه در کتاب های تعلیم و تربیت، صحنه هایی از فلک شدن کودکان مکتب ها و مدارس جدید! آن زمان دیده می شود. (10)جمال زاده درباره ی تنبیه در مکتب خانه می نویسد:
«همان روز اولی که قدم به مکتب نهادم، مانند مرغی که به قفس افتاده باشد، هنوز طپش قلبم تسکین نیافته بود که آخوند با قهر و غضب و کر و فر بسیاری چنان که گویی با من طفل معصوم پدر کشتگی صد ساله دارد اسمم را پرسید. با صدای لرزان گفتم سید محمدعلی. گفت سید محمدعلی بدان که این جا را مکتب می گویند. این جا جای شیطنت و بازی گوشی نیست.نفست درآید، ناخت را زیر فلکه می گیرم و با انگشت یک بغل ترکه ی اناری را که در مقابل دوشکچه اش به زمین ریخته بود نشان داد ... در یک چشم به هم زدن چوب و فلکه حاضر شد و دو پای بچه سید مظلوم به هوا رفت و ذریه ی رسول خدا و میوه ی دل بتول عذرا اولین بار زهر بیداد اولاد آدم را چشید و از همان ساعت یک باره از علم و سواد و خط و کتابت بیزار و هراسناک گردید». (11) این روش در تعلیم و تربیت به تنفر کودکان از رفتن به مدرسه می انجامید.
جمال زاده در ادامه می نویسد:
«عصر همان روز وقتی به خانه برگشتم و تفصیل چوب خوردنم را به مادرم حکایت نموده دو پا را در یک کفش کردم که الا دیگر به مکتب نخواهم رفت». (12)شیوه های تنبیه:
چوب زدن، به فلک بستن، سرپا نگاه داشتن و روی یخ و برف نشانیدن و یا پابرهنه نگاه داشتن، وزنه ی سنگین در دست نگه داشتن، حبس در جای تاریک، نهادن ریگ زیر لاله های گوش و مداد لای انگشتان، یا دست ها را بالا و روی یک پا ایستادن ... از این جمله بود.گاهی برخی از معلمان ابتکارات غریبی در تنبیه به کار می بردند و گویی به این وسیله تفریح می نمودند. برای نمونه معلم، به بچه امر می کرد که خودش دو سه سیلی محکم به صورتش بزند. اگر در زدن سیلی ها، کوتاهی می کرد یا آهسته می زد، دو برابر آن یا سه برابر آن را خود معلم با شدت بیش تر می زد و گاهی به شاگردان دستور می داد سیلی به هم بزنند.
به این ترتیب کودک را نسبت به عدم اطاعت از امر معلم مجازات می کرد. در بعضی مکتب ها، نظر به سلیقه ی معلم تنبیه اخلاقی معمول بود. یعنی تمام شاگردان هم صدا شده و درباره ی مقصر داد می زدند: لعنت، واحسرتا، واغیرتا، تفو، و بعضی از کلمات و اصوات شبیه به همین مضمون. تشویق هم اخلاقی بود. یا خود معلم بارک الله، آفرین می گفت یا تمام شاگردان هم صدا شده در حق او آفرین می گفتند. (13)
با توجه به این که یکی از علت های فرار کودکان از مدرسه، علاوه بر شیوه ی نادرست آموزش، زیاده روی شماری از معلمان در امر تنبیه بوده،
به یکی دو نمونه از نحوه ی تنبیه اشاره می کنیم:
«وقتی تقصیر کودکی زیاد بود، پای او را چوب می زدند. در این صورت، وی را در زمین می خواباندند و یکی از کودکان روی سینه ی او می نشست و کودک دیگر پاهایش را می گرفت و از زمین بلند می کرد و یک یا دو نفر دیگر، که معمولاً نایب معلم ها (خلیفه) بودند، با ترکه به کف پای کودک می زدند، تا حدی که استاد بگوید بس است.گاهی نیز پاهای کودک مقصر را در فلک می گذاشتند و آن چهارچوبی که پاهای کودک را که روی زمین خوابانیده اند توی آن می گذاشتند و دو نفر شاگرد دو سر طنابی را که به فلک وصل بود، از طرفین می کشیدند و پاها را نیم متر بالاتر از زمین نگه می داشتند و از دو طرف، با چوب و شلاق به کف پای شاگرد مقصر می زدند. بعضی اوقات آن قدر به کف پای شاگرد مقصر ترکه می زدند که کف پاها ورم می کرد و تا چند روز کودک نمی توانست موقع رفتن پای خود را به راحتی به زمین بگذارد.
بعضی اوقات نیز، که از یک طرف اتاق صدای کودکان بلند می شد و آن ها شیطنت می نمودند، استاد نمی توانست شاگرد مقصر و خطاکار را پیدا کند، تمام کودکانی را که آن سمت اتاق بودند دسته جمعی تنبیه می کرد، یا خودش آنان را چوب می زد، و یا دستور می داد پاهای آن ها را به فلک بگذارند. به طور کلی، اصل تشویق در مکاتب کم بود ولی تنبیه و آن هم تنبیه بدنی هر روز اجرا می شد». (14)
چون تنبیه بدنی یکی از رایج ترین عمل آموزشی بود، لذا شماری از شاگردان برای رضایت خاطر مکتب دار، ضمن هدایای گوناگون از قبیل: خوردنی ها و پوشیدنی ها، یا پول نقد به وی می دادند.
به روایت رشدیه، زبان حال شاگردان مکتب خانه ها این بود:
«چهارشنبه کنم فکری، پنج شنبه کنم شادی، جمعه کنم بازی، ای شنبه ی ناراضی، پاها فلک اندازی، چوب های آلبالو، پاهای خون آلود».
عکس العمل والدین نسبت به تنبیه بدنی:
بسیاری از اولیاء، نه تنها چندان واکنشی در برابر این رفتار استاد نشان نمی دادند، بلکه به اعتبار این گفتار قدیمی «جور استاد به ز مهر پدر» به وی می سپردند اگر کودک شیطنت کرد یا درس نخواند، او را خوب تنبیه کنند.در اردبیل چنین رسم بود:
«معمولاً وقتی ولی طفلی او را به مکتب می گذاشت، این جمله را خطاب به آخوند باجی می گفت که: «اتی سنون، سوموگی منیم» یعنی گوشت اش مال تو، استخوان اش مال من. و این حکایت از آن داشت که اگر آن قدر به او چوب بزند که گوشت های تنش بریزد او رضایت خواهد داشت». (15)به نظر می رسد این واکنش نشان ندادن از بینش خود اولیا نسبت به کودک و تربیت آنان سرچشمه می گرفت. به این ترتیب که خود اولیا، بیش تر وقت ها در تربیت کودکان شان تنبیه بدنی را به کار می بستند و چون معلم را نیز در این زمینه یار و یاور خود می پنداشتند، لذا از کرده ی وی چندان ناراحت نمی شدند.
مرتضی راوندی درباره ی تنبیه بدنی می نویسد:
«به طور کلی، اکثریت روشنفکران و دانشمندان آن زمان، از جمله سعدی شیرازی، راه پیشرفت نوآموزان را در تأدیب و تنبیه پنداشته اند، و بر اساس این نظریه، آموزگاران آن دوران با سیلی و چوب و فلک نوآموزان را به کار تحصیل، یا فعالیت های یدی و فراگرفتن حرف و صنایع وادار می کردند، و این روش تربیتی را خدمتی بزرگ و گرانبها به فرزندان آتیه ی کشور می شمردند.سعدی می گوید:
ندانی که سعدی مراد از چه یافتنه هامون نوشت و نه دریا شکافت
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا
هر آن طفل کو جور آموزگار
نبیند، جفا بیند از روزگار
سعدی در باب هفتم گلستان عقاید و نظریات خود را در مورد تربیت کودکان اظهار کرده است. گویی افصح المتکلمین سعدی شیرازی و معاصر نامدارش مولانا جلال الدین رومی، به اقتضای زمان و محیط نشو و نمای خود به این نتیجه رسیده بودند که از راه تهدید و فشار و آزار و شکنجه، بهتر می توان کودکان و خردسالان را، خواندن و نوشتن آموخت، غافل از این که، نیاموختن و فرار کودکان از مدرسه به علت نفرت آنان از فرا گرفتن علم و دانش نبوده، بلکه آن چه نوآموز را از فرهنگ و آموزش بیزار و فراری می کرد، روش بسیار غلط تعلیم و تربیت معلمان بود که از دیرباز تا حدود نیم قرن پیش، ادامه داشت و هرگز آموزگاران در این اندیشه نبودند که کتابی در خور فهم کودک تألیف و تنظیم کنند و الفبا و ترکیب لغات و کلمات را به تدریج و گام به گام با اسلوبی صحیح، توأم با تشویق و تحسین به اطفال بیاموزند ...
مولوی در موردت تنبیه اطفال، قدمی چند از معاصر نامدارش، سعدی، فراتر نهاده و آشکارا گفته است: که اگر کودکی در زیر ضربات پدر بمیرد باید پدر او خون بها بدهد، ولی اگر طفلی، در زیر تازیانه ی آموزگاری جان سپرد، هیچ گناهی متوجه معلم او نیست». (16)
در اینجای مقاله مصحح شایسته دانست تا شعری از شاعران معاصر و جوان را بر این تنه ی فرهنگی بیاورد تا مخاطبان عزیز خود بسنجند که چه بر مشتاقان علم آمده و با روحیات و خلقیات آزرده چه تغییری در ادب و فرهنگ و روح حساس اهل ادب آمده است از این بی مهری ها در ماه مهر !!!
حسین صفا میگوید :
ای ماه مهر! زهر هلاهل!
باز آ که زنگ های ثلاثه
روزی هزاربار بمیرند
تا کودکان به وقت دبستان
از ترس امتحان نهایی
با نمره ی چهار بمیرند
ای ماه مهر! ماه بداخلاق!
با ایده های محکم و خلّاق
ما را بزن به خط کشی از چوب
ما را بزن به ترکه ی مرطوب
تا در درون کودک دیروز
مردان بی شمار بمیرند
سقّای عِلم! دست بجنبان
تا گوش های تشنه به دستِ
چَک های آبدار بمیرند
امتحانات شاگردان:
امتحان از دانش آموزان به شکل امروزی نبود. هر روز و هر هفته کودک درس تحویل می گرفت و درس تحویل می داد و استاد در هر درس شاگرد را ارزیابی می کرد و مطابق با توانایی هایش درس جدید می داد. شاگرد تا درسش را خوب یاد نگرفته بود، مرخص نمی شد. همه ی برخوردها رودرور و پیوسته بود. مسأله ی شب امتحان یا ایام امتحانات مفهومی نداشت.در حقیقت ارزشیابی دو مرحله داشت:
الف. ارزشیابی مرحله ای: هر روز، یا هر چند روز یک بار صورت می گرفت.
ب: ارزشیابی نهایی: همان پایان یک کتاب یا یک مطلب بود که با آیین خاصی انجام می یافت.
امتحان نیز همانند آموزش جنبه ی فردی داشت. هر دانش آموز یا گروهی از شاگردان همدرس به صورت انفرادی و بدون مقایسه با شاگردان یا به اصطلاح هنجارهای از پیش تعیین شده برای همگان، مورد ارزشیابی قرار می گرفت و این ارزشیابی، چون در حضور دیگر شاگردان بود، امکان اشتباه در آن کم تر بود. چون هم شاگرد در طول تحصیل پیوسته مورد نظر استاد و دیگر شاگردان بود و هم این که در پایان یک کتاب همگان می پذیرفتند که شاگرد مورد نظر شایستگی ختم کتاب یا درس خاص را دارد. امتحان در بیش تر موارد، شفاهی بود، مگر این که نوشتن مورد نظر بود، مثل املا و خط.
آیین ختم قرآن و ختم سوره ها:
پس از ختم عم جزو، موضوع به ولی شاگرد خبر داده می شد و وی به شکرانه ی این موفقیت هدیه ای برای آخوند می فرستاد و همین که به سوره ی «جمعه» یا «یس» می رسید، باز تشریفاتی داشت و می بایست هدیه ای برای معلم بیاورد، اما ختم قرآن تشریفات بیش تری داشت.پی نوشت ها :
1. اردبیل در گذرگاه تاریخ، بابا صفری، ج 3/ 173.
2. تاریخ فرهنگ آذربایجان، حسین امید/ 12، خانه فرهنگ، تبریز، 1332.
3. سرزمین زردشت، علی دهقان/ 135.
4. سوانح عمر، شمس الدین رشدیه/ 16-17، نشر تاریخ ایران، تهران، 1362.
5. «روش سیاق بر مبنای نام عربی اعداد بود و چون یک قران هزار دینار بود آن را به صورت الف، صد را که مائه بود بدان شکل و الخ ... می نوشتند»، اردبیل در گذرگاه تاریخ، ج 2/ 153.
6. همان.
7. تاریخ فرهنگ آذبایجان، حسین امید، ج 1/ 10، 36. شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ج 1/ 232.
8. سوانح عمر، شمس الدین رشدیه/ 17.
9. تاریخ فرهنگ آذربایجان، حسین امید/ 13.
10. تاریخ فرهنگ ایران، از آغاز تا زمان حاضر، عیسی صدیق/ 379، دانشگاه تهران، 1354.
11. سر و ته یک کرباس، محمدعلی جمال زاده، به کوشش علی دهباشی/ 62، سخن، تهران، 1380.
12. همان/ 63.
13. تاریخ فرهنگ آذربایجان، حسین امید، ج 1/ 13.
14. سرزمین زردشت، علی دهقان/ 134.
15. اردبیل در گذرگاه تاریخ، باباصفری، ج 3/ 165.
16. سیر فرهنگ و تاریخ تعلیم و تربیت در ایران و اروپا، مرتضی راوندی/ 97-98، نگاه، تهران، 1383.
منبع: کتاب حوزه شماره 150
ادامه دارد ....
ae
نویسنده: مهدی نصیری
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}