گسل معرفتى در دانشگاه ايراني


 

نویسنده: سمانه فرد منش




 
چون درايران ارتباط دانشگاه وجامعه روشن نيست، يک نوع گسل معرفتى رخ مى‌دهد که به رقابت ميان رشته‌اى تبديل مى‌شود.رقابت ميان رشته‌اى سبب تفوق رشته‌هاى فنى دردانشگاه‌هاى ايران شده است.
‌پس ازانقلاب تسلط فنى‌ها بر وزارت آموزش عالي، دانشگاه‌ها رابه يک حوزه معرفتى خاص وابسته کرده که اين حوزه، حوزه معرفتى آمريکايي(‌درمقابل اروپايي) ويک حوزه اثبات‌گرايى تجربى در مقابل مکتب معناگرا وتفسيرى اروپايى است که اين مسئله موجب لاغرى انديشه دردانشگاه‌ها خواهد بود
اولين چالش اساسى دانشگاه‌هاى کشور،‌ بويژه دانشگاه‌هاى فنى وپزشکى ،‌بومى نشدن آنها است که نتوانسته‌اند خود رابردانش‌هاى بومى وشرايط جغرافيايى کشور تطبيق داده وبه توليد نظريه وفکر خاص درقالب يک مکتب فنى وپزشکى ايرانى نايل آيند . کشورى مثل ايران ازدوره ماقبل تاريخ تابه حال داراى ادوار فرهنگى ومعرفتى بوده است که اين ادواربه صورت لايه‌هاى تاريخى زمين‌شناسى برروى هم در حافظه تاريخى انباشته شده‌‌اند ودرکنش‌هاى انسان ايرانى تجلى يافته و کنش اورابه صورت کمى وکيفى معنادارکرده است. اين حافظه تاريخى سخت برشناخت ايران تاثير مى‌گذارد و چار چوب خاصى را برآن تحميل مى‌کند که درتمامى دانش‌هاى ايراني؛ چه فنى وچه پزشکى وچه انسانى قابل بررسى است، اما دانشگاه‌هاى ايرانى ازمعرفت به اين چارچوب شناختى عاجز بوده‌اند. عدم بازتوليد تاريخ وفرهنگ ايرانى در دانشگاه‌ها، فرهنگ دانشگاهى ايرانى را پارادوکسيکال ودچار تضادهاى گوناگون کرده و اين تضادها به‌صورت بحران‌هاى دانشجويى ( فرهنگى‌- سياسي)‌وبحران‌هاى معرفتى درونى وبرونى شده ونيروهاى علمى وانسانى وساختارى دانشگاه رابه تحليل مى برد، بطورى که مى‌توان تاريخ دانشگاه‌هاى ايران را با تاريخ بحران‌ها مصادف دانست . اگر نقطه شروع دانشگاه‌هاى فعلى را از دارالفنون بدانيم، بنيان جدايى دانشگاه‌ها ازسنت تفکر وشناخت وحافظه تاريخى ايران هم ازهمان‌جا شروع شد که درقالب جدايى دانشگاه‌ از حوزه در دوران تاريخى بعدي،‌تجلى پيدا کرد، بويژه دارالمتعلمين وفروغى که تعليمات دينى درآن توسط روشنفکران مذهبى (‌ملى‌گرايان )‌ شروع مى‌شود وجدايى کامل دانشگاه‌ها ازحوزه‌ها را رقم مى‌زند. دانشگاه‌هاى اسلامى درجهت پرکردن گسل معرفتى‌- ساختارى ميان حوزه ودانشگاه‌ را ‌بوجود آوردند‌؛‌ آنها مى‌خواهند سنت برگرفته از حوزه ازعلوم هندسى وپزشکى گرفته تاعلوم‌انسانى رابا توجه به دانش بشرى فعلى فعال و بارور کنند. انقلاب‌اسلامى از وحدت حوزه ودانشگاه به‌وجود آمد ودانشگاه‌هاى اسلامى نيز براى تعميق اين وحدت وجبران اشتباه تاريخى دارالفنون،‌ پا به عرصه وجود گذاشتند، ولى تارسيدن به اين هدف،‌ راه زيادى باقى است.
با اين سابقه تاريخى دانشگاه ايراني،‌مى‌توان به بحران‌هاى دانشگاهى ايران دربرخورد با جامعه وفرهنگ ايران پى برد‌؛ اولين نکته آن است که تا به حال، نه دانشگاه و نه جامعه به يک تعامل ساختارمند وسازمانمند و روشن نرسيد‌ه‌اند. جامعه هنوز نقش دانشگاه را براى خود به طور کامل نپذيرفته است ودانشگاه هم نقش خود را درجامعه به‌صورت روشن تعريف نکرده است، به‌طورى‌که دانشجويان بعد از ورود به دانشگاه ازجامعه فاصله مى‌گيرند تاچه رسد به اساتيد دانشگاه. آنها اين فاصله گرفتن ازجامعه رايک نو ع راه نجات ازدغدغه‌ها ويک نوع تعالى مى‌دانستند. اما اکنون اين جدايى به يک فرهنگ دانشگاهى تبديل شده وسبب جدايى روزافزون دانشگاه ( چه ازنظر معرفتى و چه ساختارى )‌ازجامعه شده است. يکى ازاساسى‌ترين چالش‌هايى که باجدايى دانشگاه ازجامعه رخ مى‌دهد ،‌ عدم تبيين نقش دانشگاه در امور سياسى کشوروجامعه است؛ اينکه دانشگاه درسياست دخالت کند ، ولى دچار سياست‌زدگى ولمپنيزم سياسى يا عوام‌زدگى سياسى نشود يا نقش سياسى خود را ايفا کند،‌ ولى بحران‌زدگى سياسى را دنبال نکند واينکه وارد سياست شود ولى ابزار قدرت‌نمايى احزاب و قدرتمندان جامعه نشود، مبهم است. اما اين ابهام، هم درسطح معرفتى وهم ساختارى و هم نيروى انسانى ( دانشجو و استاد)‌به خوبى روشن و واضح است. عدم ارتباط دانشگاه‌ها با جامعه،‌موجب پارگى درونى دانشگاه‌ها، يعنى پارگى ميان رشته‌هاى فنى وپزشکى وانسانى شده ودليل آن نيز واضح است؛ چرا که جامعه جامع تمامى علوم ودانش است‌؛ به عبارت ديگر، اگر دانشگاه‌ها دانش را انتزاعى بررسى مى‌کند،‌ جامعه دانش را به صورت انضمامى در درون خود حلاجى مى‌کند،‌ به همين دليل امروزه درکشورهاى صنعتي،‌موسسه‌هاى فوق تخصصى وجود دارد که براى ارتباط دانش ودانشگاه ازيک طرف وجامعه ازطرف ديگر،‌ازطريق تحقيق ميان رشته‌اى فعاليت مى‌کنند وچون درايران ارتباط دانشگاه وجامعه روشن نيست، يک نوع گسل معرفتى رخ مى‌دهد که به رقابت ميان رشته‌اى تبديل مى‌شود.رقابت ميان رشته‌اى سبب تفوق رشته‌هاى فنى دردانشگاه‌هاى ايران شده است. به علت رشد کمى وکيفى رشته‌هاى فنى در دانشگاه‌هاى ايران ورياضى فکر کردن آنها وساده‌گرايى فنى آن و... تسلط مديريتى فنى‌ها، چه به‌صورت معرفتى وچه به صورت ساختاري،‌دردانشگاه‌ها سبب شده است که فشار عظيمى بر دو رشته پزشکى و بويژه علوم‌انسانى وارد آيد واين تسلط ساده انگارى در باب علم ودانش را دامن زده است،‌ همين ساده‌انگارى وتسلط فنى‌هاکه بر دانشگاه‌هاى شوروى به وجود آمد وسبب شد که اين کشور ازهم بپاشد. تسلط فنى‌ها بروزارت فرهنگ و آموزش عالى موجب تغيير نام آن به وزارت علوم، فناورى وتحقيقات شد که به خوبى پيروزى اسمى وعلمى فنى‌ها برعلوم انسانى را به اثبات مى‌رساند که اين يک طرفه شدن وزارت آموزش عالى يک نوع انقلاب معرفتى به نفع فنى‌ها محسوب مى‌شود که سبب انحطاط علوم‌انسانى درايران و خودبه‌خود عدم ارتباط شديدتر دانشگاه‌ها با جامعه خواهد شد،‌ چون علوم‌انسانى روشن کننده ارتباط دانش‌ها و دانشگاه‌ها با جامعه است . پس ازانقلاب تسلط فنى‌ها بر وزارت آموزش عالي، دانشگاه‌ها رابه يک حوزه معرفتى خاص وابسته کرده که اين حوزه، حوزه معرفتى آمريکايي(‌درمقابل اروپايي) ويک حوزه اثبات‌گرايى تجربى در مقابل مکتب معناگرا وتفسيرى اروپايى است که اين مسئله موجب لاغرى انديشه دردانشگاه‌ها خواهد بود وعمل‌گرايى را ترويج خواهد کرد و اولين قدم آن ضربه خوردن علوم‌انسانى خواهد شد که برخاسته ازاروپا است. استقلال بخشيدن به حوزه‌هاى فنى وپزشکى وعلوم‌انساني،‌چه ازنظر معرفتى وچه ساختاري،‌يکى ازراه‌هاى نجات چالش‌هاى آموزش عالى است؛‌آيا وزارتخانه‌هاى متعدد بايد به وجود بيايند يا معاونت‌هاى مستقل در وزارت آموزش عالى تشکيل شوند که يک حوزه مافوق نقش هماهنگ کننده اين سه حوزه با جامعه را به عهده داشته باشد. بومى نبودن دانشگاه‌‌هاى ايران موجب شده است که دانشگاه‌هاى ايراني،‌استانداردهاى خود رادرخارج بجويند وچون استانداردهاى خارجى برايران تطبيق ندارند، سبب ضربه به علم و دانش در ايران شده است. شاهد آن چاپ مقاله علمى‌- پژوهشى براى استخدام وارتقاى بعد ازاستخدام در دانشگاه است . اگر صدها کار تحقيقاتى ونوآورى توسط محقق انجام شده باشد،‌ولى مقاله‌اى نداشته باشد،‌اين به معناى عدم کفايت علمى اوبراى استخدام در دانشگاه وعدم ارتقا خواهد بود که سبب شده است ،‌ دانشگاهيان به جاى تحقيقات محتوايى عميق به طرف تحقيقات شکلى بروند.حال اگر به آئين نامه ارتقاى خوب توجه شود‌،‌ براى ارتقاى برخى ازمراحل چاپ مقاله علمى‌‌- پژوهشى خارجى ودرمجلات خارجى لازم است که اين نيز به معناى کامل استاندارد خارجى گرفتن را روشن مى‌کند که همين استاندارد خارجى گرفتن،‌ يکى ازاسباب فرار مغزهاى دانشگاهى است ، چون اگر معيار خارج باشد، رفتن به خارج (‌اگر چه براى ابد ) لازم مى‌آيد عدم تناسب وهماهنگى ساختار جمعيتى دانشگاهها چالش ديگرى است که دانشگاهها باآن روبرو هستند. وجود دانشگاه‌هاى آزاد و غير انتفاعى ودوره‌هاى شبانه در دانشگاه‌هاى دولتي، ‌فضاى علمى کشور را به شدت دچار خدشه و اشکال کرده وموجب شده است که مدارک مساوى باشد ولى دانش‌‌ها وتجربه‌هاى بسيار متفاوت وداراى سطوح مختلف وجود داشته باشد ودرمحل‌هاى کار، انسان‌هاى با مدارک بالا ولى کم‌سواد، با زد و بندهاى اجرايى راه را بر با سوادان ازدانشگاه‌هاى معتبر ببندند که سبب فرار باسوادان ازکشور وخالى شدن موسسات پژوهشى وآموزشى کشور ازانسان‌هاى باسواد وشکل‌گيرى آنها و درنهايت به پوکى رسيدن آنها دردراز مدت مى‌شود .
منبع:فصل نامه علوم سياسي
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261