نقش قبيله «نخع» در تاريخ اسلام (1)
نقش قبيله «نخع» در تاريخ اسلام (1)
دکتر اصغر منتظرالقائم
همچنين اين مقاله پژوهشي است در جهت تبيين و توصيف اخبار تاريخي و روايي، با تمرکز بر حوادث اثرگذار در تاريخ اسلام و تشيع در قرن نخست هجري که قبيله نخع در آن حضور فعال و بارزي داشته است.
کليد واژه ها: قبيله نخع، مذحج کوفه، شيعه، صفين، امام علي(ع).
قبيله «نخع» شاخه اي از قبيله ي بزرگ عرب يماني در جزيره العرب، يعني «مذحج» است. موضع گيري اين طايفه ي عرب در مقايسه با ديگر طوايف مذحجي در حوادث سياسي و فرهنگي تاريخ اسلام، به طور مستقل بوده است. برخي از بزرگان نخعي با فراگيري علوم اسلامي و تبعيت از سيره ي علمي و عملي اهل بيت(ع)، ميراثي عظيم از وفاداري و اطاعت در عرصه هاي اجتماعي و سياسي بر جاي گذاشتند. نخعي ها در جبهه هاي گوناگون تاريخ اسلام حضور داشته اند و همين امر باعث شده است اخبارشان به کرات نقل شود. فرضيه اي که در اين مقاله به دنبال اثبات آن هستيم، اين است که: «قبيله ي نخع مورد توجه اهل بيت(ع) بوده و بزرگان اين قبيله به ويژه در مراحل حساس تاريخ تشيع، در کنار اهل بيت(ع) حضوري اثر گذار داشته اند».
در اين مقاله با استفاده از منابع اصلي در حوزه هاي گوناگون تاريخ، رجال، روايت و حديث، تفسير، لغت و ادب، سعي شده با روش نقلي، توصيفي و تحليلي و در برخي موارد نقادانه، اين موضوع مورد بررسي و ارزيابي قرار گيرد.
1. خاستگاه قبيله ي نخع
2. گرايش نخع به اسلام
نخستين بار دو نفر از اين قبيله (نخع) به نام هاي أرطاه بن کعب و أرقم بن يزيد (جهيش) به سفارش معاذبن جبل به مدينه آمدند (ابن سعد اين دو خبر را در يک وفد ذکر کرده است) (ابن سعد، [بي تا]، ج1، ص 346).
وفد نخع به همراه دويست نفر از مردان اين قبيله به سرپرستي زراره بن عمرو نخعي به مدينه رسيد و در محلي به نام «دارالضيافه» فرود آمدند (همان، ج5، ص 531-535) و اسلام شان را به آن حضرت عرضه داشتند (همان، ج1، ص 260-261). در اين وفد، گروهي از ابناء (ايرانيان يمني) هم حضور داشتند (ابن ابي شيبه، 1401ق، چ3، ص 1145/ عسقلاني، 1415ق، ج7، ص 241و ج2، ص 463). برخي اين وفد را آخرين وفد اعراب به مدينه ذکر کرده انند (طبري، همان، ج2، ص 473).
پيامبر کساني چون ارطاه بن کعب و زراره بن عمرو را بر امور مربوط به نخع گماشت (ابن سعد، همان، ج1، ص 532).
2. ادعاي نبوت أسود عنسي
پس از وفد، مهم ترين اتفاقي که در زمان حيات نبوي(ص) در يمن رخ داد، ادعاي دروغين فردي از قبيله مذحج به نام اسود عنسي بود. وي کاهني از قبيله «عنس» بود و در ذي حجه سال دهم هجري، دعوي خود را اظهار و مناطق بين نجران تا صنعاء (سکونتگاه قبيله نخع)را تصرف نمود. مالک بن حارث و ديگر مردم نخع براي مقابله با اسود به ميدان آمدند و در دفع وي حضور يافتند (ابن عساکر، 1415ق، ج49، ص 482-459).
از هشت روايت طبري در مورد اين حادثه، هفت روايت به نقل از سيف بن عمر تميمي است. در اين هفت روايت، سيف ادعا مي کند طوايف مذحج به جز نخع با اسود بودند (طبري، همان، ج2، ص 540/ابن خلدون، همان، ج2، ص 66-67). با توجه به موقعيت ضعيف و غير ثقه بودن سيف در نزد علماي رجالي، و غير واقعي بودن و عدم تطابق گزارش هاي او با ساير متون و ناسازگاري با واقعيات طبيعي، نمي توان روايت سيف را پذيرفت، به علاوه، طبري خود نقل مي کند: تنها قبايل عنس و بنوالحارث و بنووليعه (بنو وليعه از مذحج نيست) به اسود پيوستند و رسول الله(ص) براي اين فتنه از کمک هاي قبايل مراد (مذحج) و همدان بهره برد (طبري، همان، ج2، ص 464/ عسکري، 1413ق، ج2، ص 172).
3. فتوح اسلامي
به گزارش طبري، عمر پس از فراخوان اعراب براي حرکت به سوي مرزها، از تعداد 2300 نخعي که به مدينه آمده بودند، نيمي را به عراق و نيمي ديگر را به شام رهسپار کرد (طبري، همان، ج3، ص4).
جنگ قادسيه، مهم ترين واقعه در نخستين فتوح اسلامي در شرق و نقطه آغازين نبرد جدي با امپراتوري ساساني و فروپاشي دفاعي آن دولت در مرزها به شمار مي آمد. در اين جنگ، زنان و مردان نخعي تحت نظر و فرماندهي سعدبن ابي وقاص زهري بودند (طبري، همان، ج3، ص 65). ابن ابي شيبه تعداد نخعي هايي که در اين نبرد حضور داشته اند را 2300 يا 2500 نفر ذکر مي کند. نخعي ها پرچمدار مسلمانان بودند و قيس بن مکشوح مرادي، فرماندهي بخشي از نيروها را بر عهده داشت (همان، ص 76). زنان نخعي نيز در کار تجهيز نيروها و آب رساني، به مردان ياري مي رساندند (همان، ص 581-582).
عمر پس از پايان جنگ قادسيه در مورد قبيله نخع گفت: نخعي ها چنان نيرو داشتند که مردم از آنها فرار کردند (ابن ابي شيبه، همان، ج8، ص 14). قبيله ي نخع در فتح ايران نيز شرکت داشتند (بيهقي، [بي تا]، ج6، صص 322-323و332).
فتح دمشق از ديگر نمونه هاي حضور نخع در فتوح اسلامي است (طبري، همان، ج3، صص 52 و 441). در بين مشاهير مذحجي حاضر در اين منطقه، نام مالک بن حارث نخعي به چشم مي خورد. مالک در پيکار «يرموک» حضور داشت و در اين نبرد بود که به علت قطع رگ چشمش به «اشتر» شهرت يافت (دينوري، 1960م، ص 120/ طبري، همان، ج3، ص 401).
4. اسکان و شهرسازي
سعد، يمني ها و نزاري ها را در چهار قسمت مسکن داد: ربع اول براي مردم مدينه، ربع دوم براي تميم و همدان، ربع سوم براي بکر و کنده و ربع چهارم براي اسد و مذحج (بکري، همان، ص 163 و نيز در مورد گروه بندي اعراب در کوفه ر.ک به: طبري، همان، ج3، ص 480-479 و روايات بلاذري و ابن کلبي و ابو مخنف). از نظر جغرافيايي نيز بني اسد در جهت شمال غربي، عبدالقيس سمت قبله و قبايل يمني در جنوب کوفه مستقر شدند. از اين گروه ها، تعداد قبايل و افراد يمني ها بيشتر بودند و از اين بين، تعداد دوازده هزار نفر از آنها جزو قبيله ي مذحج بودند (قرشي، 1974م، ج2، ص 432-437).
سعد، سه قبيله ي بني اسد، کنده و نخع را در سمت قبله مستقر کرد و بين هر قبيله اي راهي براي عبور قرار داد (طبري، همان، ج3، ص 148-150) در زمان امويان که براي تثبيت فتوح و کنترل نقاط دوردست، قبايل عرب را براي اسکان در مناطق مفتوحه تحريک مي کردند، نخعي ها به خراسان و بلاد ديگر مهاجرت نمودند (يعقوبي، 1381، ص 40). اسکان شاخه اي از نخع در شام، پس از دستور عمر براي حضور نخع در فتوح شام بوده است (ابن عساکر، 1415ق، ج65، ص 100).
5. جنبش نخعي ها عليه عثمان (23-35 هـ)
نخستين کسي که در کوفه عثمان را خلع کرد، عمروبن زراره نخعي بود (ابن شيبه، همان، ج3، ص 1145-1146). علت اين امر، لاابالي گري و اعمال ضد اسلام وليدبن عقبه، والي کوفه بود. رفتار سعيدبن عاص، جانشين وليد و افتضاح مغيره بن شعبه نيز مزيد بر علت بود. تغييرات پي در پي واليان کوفه بدون توجه به فضاي ديني و اجتماعي کوفه و توجه به نيازهاي عمومي جامعه ي اسلامي، زمينه ي تنش ها را در اين شهر تشديد مي کرد. از ديد مردم، تنها کسي که مي توانست جلوي چنين کارهايي را بگيرد، خليفه بود. اعتراض کوفيان به خليفه بي نتيجه بود؛ لذا گروهي از مردم و برخي از بزرگان قبيله ي نخع مثل أسودبن يزيد و علقمه همراه با مالک بن حارث (اشتر) نخعي از شهر خارج شدند. اين گروه که به «اهل القادسيه» معروف بودند، به شام تبعيد شدند. در کنار اينان کساني چون أسودبن يزيد نخعي، علقمه بن قيس نخعي، جندب بن عمرو خزاعي، صعصعه و برادرش زيدبن صوحان عبدي، کميل بن زياد نخعي و عميربن ضابي برجمي هم قرار داشتند. برخي از بزرگان کوفه براي ميانجي گري به مدينه رفتند (طبري، همان، ج3، ص 431-432)، اما خليفه آنها را تحقير کرد (ابن شيبه، ج3، ص 1065-1066)؛ از سوي ديگر مالک و يارانش در شام امنيت را از دربار معاويه ربودند و با مردم ارتباط برقرار کردند. آنان پس از مدتي به کوفه بازگشتند. اين امر خليفه را بر آن داشت تا سعيدبن عاص را عزل و ابوموسي اشعري را به عنوان والي، رهسپار کوفه نمايد (بلاذري، 1394ق، ج5، ص 534-535)؛ اما انتصاب اشعري و تغيير واليان ساير ولايات از خشم مردم نکاست. نخع در اين حوادث سهم مهمي ايفا مي کرد (خوارزمي، 1411ق، ص 247-249).(4)
6. نقش نخعي ها در تثبيت حکومت علي بن ابي طالب(ع)
پي نوشت ها :
1- نام اصلي نخع، جسربن عمرو بن عله است که به دليل دوري از قبايل ديگر به «نخع» شهرت يافت (عسقلاني، [بي تا]، ج8، ص 78)؛ اگرچه برخي بر اين عقيده اند که نخع در اصل از قبايل نزاري بوده که از آنها جدا شده و به يمن رفته، خود را به مذحج منتسب کرده است (بکري، 1403ق، ج1، ص 63-67)؛ ولي در حقيقت اين قبيله در اصل از قبايل يماني بوده است (ابن منظور، 1405ق، ج8، ص 349). طبري نخع را به اشتباه جزو قبايل قضاعه آورده است (طبري، [بي تا]، ج2، ص 535).
2- در اين ديدار أرقم مسلمان شد (ابن سعد، [بي تا]، ج1، ص 346وج5، ص 532).
3- ابن ابي الدنيا روايتي نقل مي کند که به نظر منطقي و معقول نمي آيد. وي به روايت از شيوخ نخعي مي نويسد: علت همياري نخع با سپاه اسلام در اين جنگ آن بود که آنها در يکي از وادي هاي يمن صداي جنياني را شنيدند که آنها را به شکست سپاه ساساني و ثوابي که نصيبشان مي شود، تحريک مي کردند. همين امر باعث شد نخعي ها در قادسيه نقش ويژه اي داشته باشند (ابن ابي الدنيا، [بي تا]، ص 65).
4- حاکم نيشابوري روايتي که نقش نخع در قتل عثمان را قبول مي دارد، رد مي کند و مي نويسد: اين حديث سنديت ندارد، و در ادامه مي افزايد: ولي مي گويند در نقل آن از اسناد صحيح استفاده شده است (حاکم نيشابوري، 1409ق، ج3، ص 107). اين در حالي است که در روايات سيفي بر نقش نخع و کساني چون مالک اشتر در قتل خليفه سوم تصريح شده است (بلاذري، 1394ق، ج5، ص 572/طبري، همان، ج4، ص 372).
5- متن عربي اين خطابه به نقل از تاريخ يعقوبي به اين شرح است: «... أيهاالناس، هذا وصي الأوصياء، و وارث علم الأنبياء، العظيم البلاء، الحسن الغناء، الذي شهد له کتاب الله بالايمان، و رسوله بجنه الرضوان. من کملت فيه الفضائل، و لم يشک في سابقته و علمه و فضله الأواخر، و لا الأوائل...» (يعقوبي، [بي تا]، ج1، ص 478).
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}