داستانهايي كوتاه از امام رضا (ع)
داستانهايي كوتاه از امام رضا (ع)
داستانهايي كوتاه از امام رضا (ع)
امام رضا(ع) در نيشابور، به محله فوزا رفت. در آنجا حمامي وجود داشت و چشمه آبي، ولي آب آن اندك بود. آن حضرت تصميم به لاي روبي و بازسازي آن چشمه گرفت. مقنيان را طلبيد و به آنها دستور پاك سازي و بازسازي چشمه را داد. آب چشمه زياد شد. آنگاه حضرت دستور داد. در كنار چشمه حوضي ساختند. از آن چشمه، آب به داخل حوض مي ريخت. حضرت رضا(ع) به ميان حوض رفت و غسل كرد. سپس كنار آن حوض نماز خواند و همين كار براي مردم، سنت شد. از آن پس، مي آمدند و در آن حوض غسل مي كردند. سپس دركنار آن نماز مي خواندند و دعا مي كردند تا خداوند نيازهايشان را بر آورد و بر نعمت هايشان بيفزايد. مردم تا به امروز كنار آن چشمه مي روند.(1)
آنگاه كه امام رضا(ع) به نيشابور رسيد، حديث شناسان نزد او گرد آمدند و گفتند: اي پسر پيامبر! از اينجا مي روي و حديثي براي ما روايت نمي كني كه از آن بهره مند شويم؟ آن حضرت كه در كجاوه نشسته بود، سربيرون آورد و گفت: «از پدرم موسي بن جعفر شنيدم كه فرمود: از پدرم جعفر بن محمد شنيدم كه فرمود: از پدرم محمد بن علي شنيدم كه فرمود: از پدرم علي بن الحسين شنيدم كه فرمود: از پدرم حسين بن علي شنيدم كه فرمود: از پدرم اميرمؤمنان علي بن ابي طالب شنيدم كه فرمود از نبي اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: از خداوند – عزوجل – شنيدم كه فرمود : «لا اله الا الله» دژ من است. پس هركس به دژ من در آيد، از عذاب من در امان خواهد بود.» چون كاروان به راه افتاد، آن حضرت دوباره سر از كجاوه بيرون كرد و فرمود: با وجود شرايط آن و من از شرايط آن هستم».(2)
اباصلت گويد: در سفر امام علي بن موسي الرضا(ع) به خراسان، با او همراه بودم روزي همه را بر سر سفره فراخواند و غلامان او با هر نژاد و رنگي، آمدند و بر سر سفره نشستند. به او گفتم: فدايت شوم! آيا بهتر نيست براي اينها سفره اي جداگانه گسترده شود؟ امام فرمود: «خاموش باش! خداي همه يكي است و همه از يك پدر و مادريم [پس تفاوت و تبعيضي نيست] و پاداش هركس بسته به كردار اوست».(3)
همچنين، شخصي به نام ياسر خادم مي گويد: چون حضرت رضا(ع) در خانه بود، همه حشم خود از كوچك و بزرگ را نزد خود جمع مي كرد و با ايشان سخن مي گفت و با ايشان انس مي گرفت و آنها را با يكديگر انس مي داد. آن حضرت چنان بود كه هرگاه بر خوان طعام مي نشست، هيچ كوچكي و بزرگي نبود، حتي مير آخور و حجام را، مگرآنكه او را با خودش سرسفره اش مي نشاند. آن حضرت مي فرمود: «اگر گاهي بالاي سر شما ايستاده بودم و غذا مي خورديد، بر نخيزيد تا سير شويد!»(4)
صفوان بن يحيي مي گويد: چون امام موسي بن جعفر(ع) در گذشت و علي بن موسي الرضا(ع)، امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت، به حضرت عرض شد: «شما امر بزرگ و خطيري را اظهار داشته ايد و ما از اين ستمگر، هارون الرشيدبر شما مي ترسيم؛ چرا كه از شمشير او خون مي چكد!» امام رضا(ع) فرمود: او هرچه بكوشد، برمن راهي پيدا نخواهد كرد. گفتار پيامبر اكرم(ص) به من نيرو و جرئت مي بخشد كه فرمود: اگر ابوجهل توانست مويي از سر من كم كند، بدانيد من پيامبر نيستم و من به شما مي گويم: اگر هارون توانست مويي از سر من كم كند، بدانيد كه من امام نيستم!» (5)
آنگاه كه امام رضا(ع) به نيشابور رسيد، حديث شناسان نزد او گرد آمدند و گفتند: اي پسر پيامبر! از اينجا مي روي و حديثي براي ما روايت نمي كني كه از آن بهره مند شويم؟ آن حضرت كه در كجاوه نشسته بود، سربيرون آورد و گفت: «از پدرم موسي بن جعفر شنيدم كه فرمود: از پدرم جعفر بن محمد شنيدم كه فرمود: از پدرم محمد بن علي شنيدم كه فرمود: از پدرم علي بن الحسين شنيدم كه فرمود: از پدرم حسين بن علي شنيدم كه فرمود: از پدرم اميرمؤمنان علي بن ابي طالب شنيدم كه فرمود از نبي اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: از خداوند – عزوجل – شنيدم كه فرمود : «لا اله الا الله» دژ من است. پس هركس به دژ من در آيد، از عذاب من در امان خواهد بود.» چون كاروان به راه افتاد، آن حضرت دوباره سر از كجاوه بيرون كرد و فرمود: با وجود شرايط آن و من از شرايط آن هستم».(2)
اباصلت گويد: در سفر امام علي بن موسي الرضا(ع) به خراسان، با او همراه بودم روزي همه را بر سر سفره فراخواند و غلامان او با هر نژاد و رنگي، آمدند و بر سر سفره نشستند. به او گفتم: فدايت شوم! آيا بهتر نيست براي اينها سفره اي جداگانه گسترده شود؟ امام فرمود: «خاموش باش! خداي همه يكي است و همه از يك پدر و مادريم [پس تفاوت و تبعيضي نيست] و پاداش هركس بسته به كردار اوست».(3)
همچنين، شخصي به نام ياسر خادم مي گويد: چون حضرت رضا(ع) در خانه بود، همه حشم خود از كوچك و بزرگ را نزد خود جمع مي كرد و با ايشان سخن مي گفت و با ايشان انس مي گرفت و آنها را با يكديگر انس مي داد. آن حضرت چنان بود كه هرگاه بر خوان طعام مي نشست، هيچ كوچكي و بزرگي نبود، حتي مير آخور و حجام را، مگرآنكه او را با خودش سرسفره اش مي نشاند. آن حضرت مي فرمود: «اگر گاهي بالاي سر شما ايستاده بودم و غذا مي خورديد، بر نخيزيد تا سير شويد!»(4)
صفوان بن يحيي مي گويد: چون امام موسي بن جعفر(ع) در گذشت و علي بن موسي الرضا(ع)، امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت، به حضرت عرض شد: «شما امر بزرگ و خطيري را اظهار داشته ايد و ما از اين ستمگر، هارون الرشيدبر شما مي ترسيم؛ چرا كه از شمشير او خون مي چكد!» امام رضا(ع) فرمود: او هرچه بكوشد، برمن راهي پيدا نخواهد كرد. گفتار پيامبر اكرم(ص) به من نيرو و جرئت مي بخشد كه فرمود: اگر ابوجهل توانست مويي از سر من كم كند، بدانيد من پيامبر نيستم و من به شما مي گويم: اگر هارون توانست مويي از سر من كم كند، بدانيد كه من امام نيستم!» (5)
پي نوشت ها :
1.شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ص 1057.
2. عيون الاخبار الرضا(ع)، صص 463 و 464.
3. منتهي الامال، ص 1028.
4.همان، ص 1028.
5. مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، صص 469 و 470.
منبع:نشريه اشارات- شماره137
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}