هراس ورود به استاديوم


 





 

با استرس خواستگاري چه بايد کرد؟
 

بحث خواستگاري، اصولاً استرس زاست؛ اينکه من نوعي بروم خانه کسي که در دانشگاه يا محل کارم ديده ام تا همان آدم را در يک موقعيت جديد و در يک مکان غير رسمي ببينم.آدم را مي ترساند.چون طرف مقابل در هر صورت جلوي خانواده اش خيلي فرق مي کند؛ نه اينکه بخواهد نقش بازي کند يا ادا در بياورد، نه، او ناخودآگاه جلوي خانواده اش يک بخش ديگري از خودش را زندگي مي کند و اين براي او هم استرس ايجاد مي کند.
در واقع خواستگاري رفتن مثل پريدن توي استخر آب است، اولش تن ادم مور مور مي شود؛ نمي شود از بعضي نگراني ها دوري کرد.يک مقدار تجربه است که استرس آدم را کم مي کند.يک درون گرا بايد اين را بداند که اگر خانواده دختر برون گرا باشند و او بيش از حد بخواهد در جمع آنها ساکت بماند، اين قضاوت در مورد او مي شود که چقدر آب زير کاه است.يا اگر قضيه برعکس باشد، ممکن است فکر کنند که چقدر طرف شلوغ مي کند.کلاً اين يک اصل است که شما در هر نوع رابطه اي شبيه به کيستي مخاطبتان رفتار کنيد.

فراري مي شوند!
 

فرض کنيد دختر نشسته است در خانه، نگران است که:«نکند مادرش من را نپسندد!نکند از مدل خانه ما خوشش نيايد!نکند پدرش محله ما را نپسندد!» در واقع هر دو نفر خودشان را زير نگاه هاي سنگيني مي بينند که ممکن است تحملش يا جسارتش را نداشته باشند.اين استرس خيلي بالاتر از استرس يک ارتباط ساده است.در حقيقت مي افتي روي يک خطي که بايد نبال آن خط را بگيري.در جاده اي هستي که خيلي ها در اين جاده چپ کرده اند، خيلي ها در اين جاده مقبول نيفتاده اند.اين چيز کمي نيست؛ پس زده شدن، پديده اي است که مغز هميشه از آن دوري مي کند؛ يعني مغز دستور مي دهد که کاري انجام نده که پس زده شوي.اين مي شود که خيلي از پسرها مي گويند:«من حاضرم هر کاري بکنم، اما خواستگاري نروم.»اين خيلي هم ناحق نيست؛ يعني تا حدي به بچه هايي که اين استرس و نگراني را دارند بايد حق داد.

به روزش کنيم
 

در واقع خوب است که حرمت خواستگاري سنتي را داشته باشيم اما ضمن حفظ اين سنت، آن را مطابق امروز و کيستي و نيازهاي آدم هاي امروز و در حقيقت مطابق داشته ها و امکانات ارتباطي آنها تغيير دهيم.چرا که الان همه چيزمان تغيير کرده و بد نيست بعضي رسوم و مسائل را اصلاح کنيم، نه اينکه بخواهيم کلاً آنها را برداريم و يک باره انقلاب کنيم.يک اصلاحاتي در اين قضيه بهتر است انجام دهيم که اين شکل استرس زاي آن از بين برود.روي استرسش هم تأکيد کردم که يادمان باشد در مورد قضيه اي حرف نمي زنيم که همه با آن راحت باشند.

چه بايد کرد؟
 

با کارهاي ساده اي مي توانيم استرس مان را کم کنيم؛ مثلاً جلسه اول برخورد را نگذاريم براي خواستگاري، بگذاريم براي معارفه.اين جلسه هم لازم نيست حتماً در خانه باشد.
با نظارت خانواده، جلسه معارفه مي تواند يک جاي مناسب بيرون از خانه باشد.که اگر ديديم از طرف خوشمان مي آيد، يا اصلاً آدم مناسبي براي خانواده ماست براي خواستگاري رسمي قرار بگذاريم.اين خيلي مي تواند استرس زا باشد که مثلاً خانواده دختر خانه را آماده کنند براي خواستگار و حالا خواستگار بيايد و دختر همه اش نگران اين باشد که آيا طرف از من خوشش مي آيد يا نه. يک کاري بکنيم که قبل از يک مجلس خواستگاري مفصل، يک جلسه معارفه ساده داشته باشيم و هر دو طرف بيايند براي اينکه ببينند همديگر را مي پسندند يا نه. در کل دو طرف مناسب هم هستند يا خير.

مرحله دوم باشد
 

از اين جا مي خواهم نقب بزنم به اين موضوع که آن چيست که اول خواستگاري،به عنوان اولين کار بايد انجام شود؟ بچه هاي ما موقعي که با اين مسأله مواجه مي شوند، آن قدر کتاب مي خوانند و آن قدر سؤال و جواب مي کنند تا همه چيز درست پيش برود اما موقع خواستگاري آن قدر استرس پيدا مي کنند که يادشان مي رود چه حرفي بايد بزنند، يا در فلان کتاب چه خوانده اند. رفتارهايي نشان مي دهند که آدم خنده اش مي گيرد.موز را با پوست مي خورند يک هو.منظورمان اين است که بهتر است خواستگاري را به مراحل ريزتري تبديل کنيم تا حالا اگر لازم شد و رابطه قابل ادامه بود، وارد خواستگاري رسمي به عنوان مرحله بعد شويم.يعني خواستگاري مرحله دوم ما باشد،نه قدم اول.
در مجموع، خواستگاري، جلسه بازجويي نيست.به نظر من نوعي سنگ واکندن است.بيان اينکه آن تصويري که در ذهن داري چيست؟ از زندگي چي مي خواهي؟ تکليفت چيست؟ اينها مسائلي است که در جلسه خواستگاري بايد مشخص شود.
منبع:همشهري جوان، شماره 259