از شيخی ‏گری تا بابی ‏گری(2)


 





 

ماجراي پيدايش فرقه‏ي ((بابيّه))
 

ادّعاي ((بابيّت)) زماني آغاز شد كه سيّد كاظم رشتي از دنيا رفت و سيّد علي محمّد شيرازي جانشين وي شد. همان گونه كه در قسمت پيشين مقاله گفته شد، ((شيخيه))، در معارف ديني، فقط به چهار ركن اعتقاد دارند: 1- توحيد؛ 2- نبوّت؛ 3- امامت؛ 4- اعتقاد به شيعه‏ي كامل (ركن رابع) كه نيابت خاصّه‏ي امام زمان‏عليه السلام مخصوص او است.
آنان معتقدند كه طريق نيابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1- عثمان بن سعيد عمروي؛ 2- ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ 4- ابوالحسن علي بن محمد سمري) برخلاف اعتقاد فقيهان و محدّثان شيعه، مسدود نشده و همچنان راه نيابت خاصّه، مفتوح است.
شيخيّه، شيخ احمد و سپس سيّد كاظم رشتي را نايب خاصّ امام زمان‏عليه السلام مي‏دانستند و نيز معتقد بودند كه امام زمان‏عليه السلام در عالم موهومي به نام ((هورقليا)) زيست مي‏كند و آن گاه كه پروردگار اراده فرمايد، از آن جا نزول مي‏كند و به وظيفه‏ي اصلاح عالم از مفاسد، قيام مي‏كند. اين اعتقادات، نزد علماي اماميّه باطل است. طبق نصوص قطعي، مهدي موعودعليه السلام در همين عالم خاكي و در بدن عنصري است و به زندگي طبيعي خود به حفظ الهي، ادامه‏ي حيات مي‏دهد تا مشيّت خداوند بر قيام و ظهور او تعلّق گيرد.
بعد از وفات سيّد كاظم رشتي در سال 1259 يا 1260 هجري قمري، ابتدا معلوم نبود چه كسي جانشين وي در ركن رابع (يعني ((شيعه‏ي كامل))) خواهد بود. از اين رو، اغلب شاگردان وي، از قبيل ملّا حسين بشرويه، ملّا علي بسطامي، حاج محمّد علي بارفروشي، آخوند ملاّ عبدالجليل ترك، ميرزا عبدالهادي، ميرزا محمّد هادي، آقا سيّد حسين يزدي، ملّا حسن بجستاني، ملّا بشير، ملّا باقر ترك، ملّا احمد ابدال،... چهل روز در كوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند كه يك وجود فوق العاده را بيابند به گونه‏اي كه اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابري كند و جانشين وي گردد. بسياري از اين افراد، پيش از آن كه از هم جدا شوند، هم پيمان و هم قَسَم گشتند كه اگر به يافتن كسي كه قرآن و استادشان سيّد كاظم رشتي خبر داده، موفّق شدند، نتيجه‏ي تحقيقات‏شان را به هم اطّلاع دهند.(24)
از سوي ديگر، چندنفر نامزد چنين منصبي شدند كه از جمله‏ي آنان، حاجي محمّد كريم خان كرماني، ميرزا حسن گوهر، ميرزا باقر، ميرزا علي محمّد شيرازي و... بودند. اين امر، سبب اختلاف و پراكندگي در فرقه‏ي شيخيّه گرديد.
در اين ميان، ملّا حسين بشرويه - كه مجذوب لباس زهد و پرهيزكاري (ظاهري) سيّد علي محمّد شيرازي شده بود - قرار گذاشت كه نامِ او را بلند كند. بدين منظور، با عدّه‏اي از شاگردان سيّد كاظم صحبت كرد تا در تعيين شخص شايسته‏اي براي جانشيني سيّد كاظم كوشش كنند و خود اظهار داشت: ((اين كار، جز از راه مكاشفه به دست نخواهد آمد.)) لذا به مسجد كوفه رفت و چلّه نشست و پس از يك اربعين بيرون آمد و گفت: ((مكاشفه‏اي صورت نگرفت.)) بار ديگر، چهل روز در مسجد كوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بيرون آمد و اظهار داشت: ((مكاشفه، رخ داد و دريافتم كه جانشين بحقّ سيّد كاظم رشتي، سيّد علي محمّد است.))(25)
با انتشار اين مطلب، عدّه‏اي از فرقه‏ي شيخيّه كه با اين نوع ادّعا مأنوس بودند، به سيّد علي محمّد شيرازي گرايش بيش‏تري نشان دادند و وي هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگي، جانشيني استادش سيّد كاظم رشتي را اعلام كرد.

ادّعاي ((بابيّت))
 

پس از انتشار جانشين شدن سيّد علي محمّد در سال 1260 ه ق وي، فرصت را غنيمت شمرد، از استقبال عدّه‏اي از شيخيّه استفاده كرد، پاي را از جانشيني استادش فراتر نهاد و در خانه‏ي خود، در شيراز، نخستين بار دعوت را به ملّا حسين بشرويه آشكار ساخت و خود را ((باب)) امام دوازدهم شيعيان (يعني واسطه‏ي ميان مردم و امام زمان‏عليه السلام) معرّفي كرد. بر اين اعتقاد اصرار داشت كه براي پي بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدّس ازلي و ابدي، بايد مردم به ناچار از ((در)) بگذرند و به حقيقت رسند. لذا مي‏گفت: ((مردم، بايد به من ايمان آورند تا به كمك من - كه واقف به اسرار هستم - بر آن اسرار دست يابند.))
ادّعاي سيّد علي محمّد شيرازي، چون شگفت آورتر از دعاوي ساير رقيبان بود، واكنش بزرگ‏تري يافت و نظر گروهي از شيخيّان به سوي او معطوف گشت تا آن كه درمدّت پنج ماه، هجده تن - كه اغلب آنان از شاگردان سيّد كاظم رشتي و همگي شيخي مذهب بودند - پيرامون‏اش را گرفتند.(26) بعدها، سيّد علي محمد، آنان را حروف ((حي)) ناميد.
سيّد علي محمّد، غالباً، اين حديث مشهور را مي‏خواند: ((أنا مدينة العلم و عليّ بابها)) و مقصودش اين بود كه همان گونه كه رسيدن به خداوند، جز از طريق رسالت و ولايت ممكن نيست، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه، مشكل و غير ممكن است و او، همان واسطه‏ي كبرا است.(27)
نويسنده‏ي بابي مسلك كتاب ((نقطة الكاف)) آورده است:
[ وي ] در سنه‏ي اوّل، ادّعاي بابيّت نمودند و در سنه‏ي دوم كه ادّعاي ((ذكريّت)) فرمودند [ ! ]مقام بابيّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسين [بشرويه ] نمودند. لهذا ايشان، ((باب)) گرديدند و در سنه‏ي اوّل، ((باب الباب)) بودند.(28)
بر اساس بعضي از گزارش‏هاي ديگر، سيّد علي محمّد شيرازي، پس از مراجعت از سفر مكه، به همراه يكي از مريدان‏اش به نام محمّد علي بارفروشي، وقتي به بوشهر رسيد، دستور داد تا در يكي از مساجد اين شهر، عبارت ((أشهد أنّ عليّاً قبل نبيل ((بابُ)) بقيّةِ اللّه)) را در اذان داخل كنند؛(29) كه تصريح دارد بر اين كه ((علي)) قبل از ((نبيل)) (علي نبيل) كه به حساب جُمل با ((علي محمّد)) برابر مي‏شود - باب امام زمان‏عليه السلام است.))
علي محمّد شيرازي در تفسير سوره‏ي يوسف، آورده است:
يا أيّها الملأ أنا باب إمامكم المنتظر يقول من اتّبعني فإنّه منّي و مَنْ عصاني فإنّ اللّه قد أعدّ له في القيامة ناراً من نار حديد كبيراً.(30)
و نيز آورده است:
يا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّة من حول الباب...(31)

ادّعاهاي دروغين ديگر
 

الف) ادّعاي ((ذِكريت))
 

سيّد علي محمّد شيرازي، پس از آن كه لقب ((باب)) را به طور رسمي يدك كشيد، در آغاز امر، بخش هايي از قرآن كريم را با روشي كه از مكتب شيخيّه آموخته بود، تأويل و تصريح كرد كه امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد كند و خويشتن را ((ذكر)) ناميد. مقام ((ذكر)) و ((فؤاد))، بالاترين مراحل سلوك است. وي، در آغاز تفسيرش بر سوره‏ي يوسف مي‏نويسد:
اللّه قد قَدَّرَ أنْ يخرجَ ذلك الكتاب في تفسير أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالبٍ، علي عَبْدِهِ، ليكونَ حجّةالله من عند الذّكر علي العالمين بليغاً،(32)
همانا، خدا مقدّر كرده كه اين كتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علي، پسر محمّد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي، پسر ابي طالب، بر بنده‏اش برون آيد تا از سوي ذكر (سيّد علي محمّد) حجّت بالغه‏ي خدا بر جهانيان باشد.

ب) ادّعاي ((مهدويت))
 

همين كه از دعاوي ((بابيّت)) و ((ذكريّت)) مدّتي گذشت و گروهي نزد سيّد علي محمّد شيرازي جمع شدند، وي ادّعاي خود را تغيير داد و از ((مهدويّت)) سخن به ميان آورد و گفت:
من ام آن كسي كه هزار سال مي‏باشد كه منتظر آن مي‏باشيد.(33)
برخي آورده‏اند، خودِ ((باب)) از عراق به مكّه رفت و چنان كه بابيّان گفته‏اند، در آن جا دعوي مهدويّت خود را علني ساخت. در اخبار ظهور مهدي‏عليه السلام آمده است كه او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفي مي‏كند، او نيز به مكّه رفت. سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افكند.
مدّت دعوت قائميّت و مهدويّت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگي‏اش بيش نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعاي خويش ثبات قدم نداشته است.(34) انديشه‏مندان مسلمان، اعم از شيعه و سنّي، كتاب‏هاي بسياري در ردّ اين فرقه نوشته‏اند كه در ادامه‏ي اين سلسله نوشتار، تعدادي از آن‏ها را يادآور خواهيم شد. إن شاء اللّه.

ج) ادّعاي ((رسالت))
 

علي محمّد شيرازي، به ادّعاهاي واهي ((بابيّت))، ((ذكريّت)) و ((مهدويّت)) بسنده نكرد، و انحراف و گمراهي را به حدّي رسانيد كه مقام ادّعاي مهدويّت را به مرتبه‏ي ((رسالت)) تبديل كرد و مدّعيِ نزول كتاب جديد و دين نو گرديد و به گمان خود، احكام جاودانه‏ي اسلام را با نوشتن كتاب بيان نسخ كرد! وي، در اين باره نوشت:
در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، كتاب و حجّتي از براي خلق مقدّر فرموده و مي‏فرمايد. در سنه‏ي هزار و دويست و هفتاد از بعثت رسول اللّه‏صلي الله عليه وآله كتاب بيان و حجّت را ذات حروف سبع [ علي محمّد كه داراي هفت حرف است ] قرار داد.(35)
آري، بدين سان بود كه انحراف كوچكِ ((ادّعاي بابيّت))، به انحراف بزرگي چون ((ادّعاي رسالت)) منجرّ شد و عدّه‏اي به گمراهي و ضلالت روي آوردند.
وي، خود را برتر از همه‏ي انبياي الهي مي‏انگاشت و مظهر نفس پروردگار مي‏پنداشت(36) و عقيده داشت كه با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ، و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.(37)
بدين ترتيب، علي محمّد شيرازي، هر از چند گاهي، دعاوي خود را به مقامات بالاتري تغيير مي‏داد و سخنان پيشين را براي ياران‏اش تأويل مي‏كرد و آنان را در پي خود مي‏كشيد.

اعتراض و مناظره‏ي علما با ميرزا علي محمّد
 

اظهار دعاوي دروغين و تأويلات سخنان و ادّعاهاي متناقض، مورد اعتراض شديد علماي دين و بزرگان شيعه در آن عصر گرديده است. براي روشن شدن حقايق و آگاهي بيش‏تر مردم، جلسات نقد و بررسي و مناظره تشكيل شد كه اجمالي از آن‏ها چنين است:
پس از مراجعت سيّد علي محمّد از سفر مكّه به بوشهر، زماني كه هنوز از ادّعاي ((بابيّت)) پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدين، به دستور والي فارس، در ماه رمضان سال 1261 هجري قمري دستگير و به شيراز فرستاده شد. در شيراز، پس از تنبيه، نزد امام جمعه‏ي آن شهر، اظهار ندامت و توبه كرد و به قول يكي از مريدان‏اش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:
لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند...(38)
پس از آن، شش ماه در خانه‏ي پدري خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعه‏ي ماكو تبعيد شد. در زمان تبعيد در قلعه، با مريدان‏اش ملاقات و مكاتبه داشت و از اين كه مي‏شنيد، آنان در كار تبليغِ دعاوي او سعي وافر دارند، به شوق مي‏افتاد و سخناني را به عنوان كلمات الهي به مريدان عرضه مي‏داشت. وي، كتاب بيان را در همان قلعه نوشت(39) و مدّعي شد كه به وي وحي گرديده است.
دولت محمّد شاه قاجار، براي آن كه پيوند او را با مريدان‏اش قطع كند، در صفر 1264 وي را از قلعه‏ي ((ماكو)) به قلعه‏ي ((چهريق)) در نزديكي اروميه، منتقل كرد. در اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجي ميرزا آغاسي (وزير محمّد شاه) سيّد علي محمّد را از قلعه‏ي چهريق به تبريز بردند و با حضور ناصرالدين ميرزا - كه در آن وقت ولي عهد بود - و چندتن از علما، مجلسي را ترتيب دادند و سيّد علي محمد را در آن مجلس حاضر كردند. علي محمّد، در آن جلسه، آشكارا از مقام ((مهدويّت)) خود سخن گفت و ادّعاي ((بابيّت)) امام زمان را كه پيش از آن، بدان تصريح كرده بود، به ((بابيّت علم خداوند)) تأويل كرد و چون از او درباره‏ي برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند.
در آن جلسه كه ولي عهد و عدّه‏اي از علماي تبريز، از جمله حاجي ملّا محمود و ملّا محمّد مامقاني و...، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: ((سيّد! از معجزه و كرامت چه داري؟)). سيّد پاسخ داد: ((اعجاز من، اين است كه براي عصاي خود؛ آيه نازل مي‏كنم.)) و به خواندن اين فقره آغاز كرد:
((بسم اللّه الرحمن الرحيم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذي خلق السماوات والأرض كما خلق هذه العصا آيةً من آياته))!
وي، اِعراب برخي كلمات را غلط خواند. مثلاً ((تاء)) در ((السماوات)) را به فتح قرائت كرد و چون به وي تذكّر دادند كه آن را به كسره بخواند، وي، ضاد در ((الأرض)) را مكسور خواند!
در اين ميان، امير اصلان خان كه در مجلس حضور داشت گفت: ((اگر اين قبيل فقرات از جمله‏ي آيات شمرده شود، من هم مي‏توانم تلفيق كنم و گفت:
((الحمد لله الّذي خلق العصا كما خلق الصّباح والمساء))!(40)
گزارش تفصيلي اين جلسه، در منابع تاريخي آمده است. نيكلا، در تاريخ خود، و نيز ناسخ التواريخ، با بسط بيش‏تري آن را آورده است.(41)

تنبيه و توبه‏ي ((باب))
 

پس از آشكار شدن عجز سيّد علي محمد در اثبات ادّعاي خود، وي را چوب زدند و تنبيه كردند. او، از دعاوي خويش تبرّي جست و اظهار پشيماني كرد. سپس توبه نامه‏اي تنظيم كرد و به قصد طلب عفو، براي شاه ارسال داشت.
متن توبه نامه‏ي ((باب)) كه نسخه‏ي اصلي آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي ايران، نگهداري مي‏شود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده - و يكي از مريدان‏اش در كتاب خود آورده(42) - به اين شرح است:
((فداك روحي. الحمد للّه كما هو أهله و مستحقّه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافّه‏ي عباد خود شامل گردانيده. فحمداً له ثمَّ حمداً كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفت‏اش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعيان [ياغيان ] فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده كه اين بنده‏ي ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذَنبِ صِرف است، ولي چون قلب‏ام، موقن به توحيد خداوند، جلّ ذِكرُه، و به نبوّت رسول او و ولايت اهل ولايت او است، و لسان‏ام، مقرّ بر كلّ ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً، خلاف رضاي حق را نخواسته‏ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بود، از قلم جاري شده، غرض‏ام عصيان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائب‏ام حضرت او را.
و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادّعايي باشد و أستغفراللّهَ ربّي وأتوب اليه من أن يُنسَب إلَيّ أمرٌ.
و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده، دليل بر هيچ امري نيست و مدّعي نيابت خاصّه حضرت حجةالله‏عليه السلام را محض ادّعا مبطل [مي‏دانم ] و اين بنده را چنين ادّعايي نبوده و نه ادّعاي ديگر.
مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت، چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات سلطاني و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمايند.
والسّلام‏

آشوب و قتل و غارت بابيّان‏
 

بدين سان، سيّد علي محمّد از دعاوي خود، بازگشت، ولي توبه‏ي او، صوري بود. پيش از توبه‏ي اخير، در شيراز نيز بر فراز منبر و در برابر مردم، نيابت و بابيّت خود را انكار كرد، امّا چيزي نگذشت كه ادّعاهاي بالاتري را به ميان آورد و از پيامبري و رسالت خويش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوي مريدان سيّد علي محمّد، آشوب‏هايي در كشور پديد آمد كه از جمله، رويداد قلعه‏ي شيخ طبرسي در مازندران بود. در اين آشوب، جمعي از بابيّان به رهبري ملّا حسين بشرويه و ملّا محمّد علي بارفروشي، قلعه‏ي طبرسي را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كندند و خود را براي جنگ با قواي دولتي آماده ساختند. از سوي ديگر، بر مردم ساده دل كه در پيرامون قلعه زندگي مي‏كردند به جرم ((ارتداد)) هجوم آورده، به قتل و غارت ايشان مي‏پرداختند. يكي از بابيّان مي‏نويسد:
جمعي رفتند و در شب، يورش برده، دِه را گرفتند و يكصد و سي نفر را به قتل رسانيدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه‏ي ايشان را جميعاً به قلعه بردند.(43)
آنان چنين مي‏پنداشتند كه ياران مهدي موعودند و به زودي، جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروايي مي‏كنند. همان فرد مي‏نويسد:
حضرت قدّوس [ محمّد علي بارفروشي ] مي‏فرمودند كه ((ما هستيم سلطان بحق، و عالم، در زير نگين ما مي‏باشد و كلّ سلاطين مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گرديد)).(44)
پس ميان ايشان و نيروي دولتي جنگ در گرفت و فتنه‏ي آنان با پيروزي قواي دولت و كشته شدن ملّا محمّد علي بارفروشي در جمادي الثانيه 1265 پايان گرفت.
در زنجان نيز شورشي به سركردگي ملّا محمّد علي زنجاني (در سال 1266 ه) پديد آمد كه به شكست بابيّان انجاميد.
در تهران نيز گروهي از بابيّان به رهبري علي ترشيزي بر آن شدند تا ناصرالدين شاه و اميركبير و امام جمعه‏ي تهران را به قتل رسانند، امّا نقشه‏ي آنان كشف شد و سي و هشت تَن از سران بابيّان، دستگير و هفت تن از آنان كشته شدند.
شگفت آن كه مريدان سيّد علي محمّد، در جنگ‏هاي قلعه‏ي طبرسي و زنجان، از مسلماني دم مي‏زدند و نماز مي‏گزاردند و از ((بابيّت)) سيّد علي محمّد جانب داري مي‏كردند.(45)
ظاهراً، در آن هنگام، هنوز ادّعاي مهدويّت و نبوّت وي به آنان نرسيده بود. از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيّان به محض اين كه در ((بدشت)) از ادّعاي مهدويّت سيّد علي محمّد و تغيير احكام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روي گرداندند.(46)

فتواي علما براي اعدام باب‏
 

پس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنه‏ي بابيّه، ميرزا تقي خان اميركبير (صدر اعظم ناصرالدين شاه) مسامحه در كارِ سيّد علي محمّد باب را روا نديد و تصميم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از اين راه، آتش شورش‏ها را فرو نشاند و براي اين كار، از برخي علما فتوا خواست، ولي به گفته‏ي ادوارد براون:
دعاوي مختلف و تلوّن افكار و نوشته‏هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون‏آميز او، علما را بر آن داشت كه به علّت شبهه‏ي خبط دماغ، بر اعدام وي رأي ندهند.(47)
با وجود اين، برخي از علما كه احتمال خبط دماغ درباره‏ي سيّد علي محمد را نمي‏دادند و او را مردي دروغگو و رياست طلب مي‏شمردند، به قتل وي فتوا دادند و سيّد علي محمّد به همراه يكي از پيروان‏اش، در بيست و هفتم شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.(48)
با اعدام باب، همه‏ي قضاياي اين طايفه به پايان نرسيد، بلكه عدّه‏اي از طرفداران، باز به تبليغ اين مرام ادامه دادند تا آن كه سرانجام كارشان با ادّعاي واهي شخص ديگري به نام حسين علي نوري گره خورد و مسلك ((بهاييت)) پي ريزي شد.
به توفيق الهي، موضوع ((بابيّت)) را با معرّفي بخشي از كتاب‏هايي كه در ردّ اين فرقه‏ي ضالّه نشر يافته، پي مي‏گيريم.
مرجع:
24) ر.ك: لغت نامه‏ي دهخدا، ص 33.
25) اين جريان، در ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) جلد سوم، با تفصيل بيش‏تري آمده است. ر.ك: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف ((نقطة الكاف)) در صفحه‏ي 105، چنين آورده است: ((... بعد از آن كه نجم وجود آن سيّد بزرگوار [ حاج سيّد كاظم رشتي ] غروب نمود، بعضي از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمايش آن نيّر اعظم، در مسجد كوفه، مدّت يك اربعين، معتكف گرديده، ابواب ما تشتهي الأنفس را بر روي خود بسته، و روي طلب، بر خاك عجز و نياز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد كلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پيش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گرديده كه: بارالها! ما گم شدگان در وادي طلب‏ايم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوب‏ايم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهي نداريم. اينك، از تموّج بحربي كران‏ات مستدعي چنان‏ايم كه حجاب غيريّت را از ميانه‏ي ما و وليّ‏ات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفت‏اش روشن گردد. دلِ سوخته‏اي ما را از آتش فراق آن سرور افئده‏ي موحّدين، به آب وصال‏اش تسلّي بخش. چون كه فرمايش حضرت خداوند رحمان در اين خطاب بود به عباد مقبلين خود كه ((أُدعوني استجب لكم)) و لهذا تير دعاي با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده‏ي دعوت، به اجابت رسيده و در عالم اشراق، به تجلّي معرفت جمال غيبي آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّي گرديده و بيت طلوع‏اش را كه كعبه‏ي حقيقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبيل وصال‏اش، گذارده و به سوي كشور شيراز جان افزا شتابيده...)). نيز ر.ك: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 33.
26) مؤلف الكواكب الدرّية، اسامي هجده تن را چنين آورده است: حاجي ملاّ محمّد علي بار فروشي (ملقّب به ((قدوس)))؛ ملاّ حسين بشرويه (ملقب به ((باب الباب)))؛ آقا ميرزا محمّد باقر (از خويشان باب الباب كه او را ((ميرزا باقر كوچك)) گفتند. گويا، پسر خالوي باب الباب بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملّا علي بسطامي (كه سبب ايمان حاج سيّد جواد كربلايي و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قرة العين طاهره؛ شيخ محمّد ابدال؛ آقا سيّد حسين يزدي (ولد آقا سيد احمد معروف به ((كاتب وحي)))؛ ميرزا محمّد روضه خوان يزدي؛ سعيد هندي؛ ملّا محمد خويي؛ ملّا خدابخش قوچاني (كه به سبب كثرت علم و تحقيق، او را ملّا علي رازي گفته‏اند)؛ ملّا جليل ارومي؛ ملّا باقر تبريزي (كه حامل جعبه و قلم دان و الواح نقطه‏ي اولي به جهت بهاءالله توسّط ملّا عبدالكريم قزويني بوده است.)؛ ملّا يوسف اردبيلي؛ ميرزا هادي قزويني؛ ميرزا محمّد علي قزويني (اين دو، برادر بودند و در قلعه‏ي طبرسي (در مازندران) كشته شدند)؛ ملاّ حسين بجستاني (كه بعد از قتل باب، دچار تزلزل شد.). ر.ك: الكواكب الدرّيّة في مآثر البهائية، عبدالحسين آيتي (آواره)، ج 1، ص 43. اين كتاب، در 575 صفحه در سال 1342 هجري قمري درمصر به چاپ رسيد. مؤلف، پس از آن كه از فرقه‏ي ضالّه‏ي بهائيت روي گردانيد، ردّيه‏اي بر اين كتاب و عقيده‏ي سابق خود نوشت كه با نام كشف الحيل، در چهار جلد نشر يافته است.
27) ر.ك: دائرةالمعارف الشيعية العامّة، محمد حسين اعلمي حائري، ج 6، ص 20.
28) نقطةالكاف، حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص 181.
29) بهائيان، محمّد باقر نجفي
30) احسن القصص، ذيل آيه‏ي 55 از سوره‏ي يوسف.
31) همان.
32) اَحسن القصص، علي محمّد شيرازي، ص 1؛ ر.ك: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 17.
33) نقطة الكاف، ص 135.
34) دايرةالمعارف تشيع، ج 3، ص 4 - 5.
35) بيان، ص 3 (نسخه‏ي خطّي).
36) ر.ك: بيان، ص 1.
37) ر.ك: لوح هيكل الدين، علي محمّد باب، ص 18 (نسخه‏ي خطّي).
38) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، همان، ص 141.
39) ر.ك: نظر اجمالي در ديانت بهائيت، احمد يزداني، ص 13، تهران 1329 ش.
40) ر.ك: ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 14.
41) ناسخ التواريخ، بخش قاجاريه، جلد دوم؛ شيخيگري، بابيگري، مرتضي مدرس چهاردهي، ص 205 - 206؛ لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 44 - 47.
42) كشف الغطاء، ص 204 - 205، ابوالفضل گلپايگاني، چاپ تركستان.
43) نقطة الكاف، ص 162؛ حاجي ميرزا جاني كاشاني، ليدن 1328 ه / 1910 م.
44) همان.
45) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ج 1، ص 163 و 195.
46) همان، ج 1، ص 130.
47) بهائيان، ص 252، محمد باقر نجفي.
48) ر.ك: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 18-19، زير نظر سيد مصطفي مير سليم، تهران 1375. و نيز ر.ك: الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامية، ج 7، ص 554-555، دكتر فاطمه محجوب، قاهره.
منبع : پایگاه سراج
ارسال توسط کاربر : sm1372