نقش متربي در تربيت(2)


 

نويسنده:سيد موسي صدر




 

معيارهاي مربي يا متربي محوري
 

قبل از هر چيز طرح اين پرسش شايسته است که معيار تفکيک روش مربي محور از روش متربي محور چيست؟ يعني با چه معيار و ميزاني مي توان تعيين کرد که فلان شيوه، شيوه مربي محوراست يا متربي محور؟
ترديدي نيست که تکيه و تأکيد بر مربي يا متربي در آموزه هاي تربيتي شاخص خوبي براي تشخيص و تعيين هر يک از دو روش است، اما سخن در چگونگي اين تأکيد است. در جايي که به صراحت از نقش مربي يا متربي سخن به ميان نيامده است، نيازمند روش و معيارهاي خاص هستيم.
به نظر مي رسد ويژگي هاي زير مي تواند تعيين کننده هر يک از دو روش باشد:
1- آزادي. يکي از نشانه هاي روش متربي محور اين است که در اين روش بر آزادي و اختيار متربي تأکيد مي شود و همواره بر انتخاب و گزينش متربي و نيز توانايي وي در اين انتخاب انگشت مي گذارند. اما روش مربي محور بر عکس بر محدوديت و عدم توانايي متربي در انتخاب و تشخيص تأکيد مي کند و همواره بر تقليد و تسليم نسبت به مربي و پذيرش بدون چون و چراي آموزه هاي تربيتي اصرار مي ورزند.
2- مسئوليت مداري. شيوه متربي محور شيوه متکي بر مسئوليت و تکليف متربي است؛ اگر در روشي بر مسئوليت خود انسان نسبت به تربيت و خودسازي تکيه شده و آموزه ها و تعليمات تربيتي همراه با ايجاد چنين احساسي القاء شود، اين روش، روش متربي محور است. اما اگر بر مسئوليت و تکليف تأکيد نشده است و آموزه هاي تربيتي با رويکرد ايجاد احساس مسئوليت در مخاطب مطرح نمي شود، روش مورد نظر مربي محور خواهد بود.
3- معيار ديگر براي تعيين يکي از دو شيوه تربيت، تأکيد بر تفکر در آموزه هاي تربيتي است؛ اگر در آموزه هاي تربيتي به جاي تسليم و تعبد، بر تفکر و انديشيدن و تدبر سفارش شده است. اين شيوه متربي محور است، زيرا تفکر فعاليت دروني متربي است. اما اگر مسئله تفکر و انديشيدن در فرايند تربيت مورد توجه نباشد و بيشتر اهتمام بر اطاعت و تعبد باشد، اين بدين معناست که اين روش، روش متربي محور نيست.
4- معيارچهارم، طرح الگو يا روش الگوگيري در فرايند تربيت است. شيوه متربي محور معمولاً براساس الگوگيري استوار است و اگر الگو دهي هم مي شود، به اندازه اي است که کارالگوگيري براي متربي آسان شود، نه آنکه جاي انتخاب و گزينش متربي را بگيرد.
5- يکي از معيارهاي تعيين کننده روش تربيت، ماهيت آموزه هاي تربيتي است. شيوه هاي مربي محور معمولاً بر آموزه هاي دستوري و فرمان استوار است و متضمن الزام مي باشد. اما شيوه متربي محور بيشتر براساس پند و اندرز و موعظه و تشويق و ترغيب و مانند آن صورت مي گيرد. صلابت و سهولت آموزه ها از سوي مربي نشانگر ميزان تأثيرهر يک از مربي و متربي در فرايند تربيت است.

پرسش بحث
 

همان گونه که اشاره شد، نقش مربي و متربي به تناسب زواياي مسئله متفاوت مي شود، از اين رو براي پاسخ دقيق تر به اين پرسش ناگزيريم مورد سؤال را مشخص کنيم. در اين نوشتار مقصود از تربيت، تزکيه و رشد روحي و اخلاقي است، نه پرورش جسمي، و منظور از متربي گروه جوانان است، يعني مقطعي که انسان از يک سو نيروي فکري و عقلاني اش در حال شکوفايي است، از سوي ديگر نيروها و کشش هاي نفساني اش در حال شدت يافتن و قوت گرفتن است و از جهت سوم در افق نگاهش پرسش ها و شبهات و ابهامات فراواني وجود دارد و از جهت چهارم به خاطر بلوغش، تکليف و مسئوليت نيز متوجه اوست. در چنين وضعيتي اين سؤال مطرح مي شود که آيا مربي نقش اصلي دارد يا متربي؟

ديدگاه ديگران
 

مکاتب تربيتي غرب و رويکردهاي گوناگون تربيتي در آن ديار پس از نوزايي براساس مبناي اومانيستي و ليبراليستي که دارند، غالباً براساس آزادي و استقلال متربي در تربيت تأکيد مي کنند. کمتر ديدگاهي است که آزادي و استقلال و انتخاب فرد را در راه جامعه از جمله تربيت به رسميت نشناسد. نظريه پردازان اين حوزه نه تنها در مورد جوانان، بلکه حتي در مورد کودکان که فاقد قدرت تشخيص لازم هستند نيز اين باور را مطرح کرده اند. «روسو» به عنوان يکي از نظريه پردازان در کتاب «اميل» مي گويد:
«من ترجيح مي دهم استاد اين فن را مربي بنامم تا آموزگار، زيرا او بايد بيشتر راهنمايي کند تا تعليم و نبايد دستورات را به کودک بياموزد، بلکه بايد کاري کند که خود طفل آنها را کشف کند.» (روسو، /65)
يکي ديگر از صاحب نظران اين حوزه مي گويد:
«کودکان در مالکيت هيچ کس نيستند، نه در مالکيت والدين خود و نه در مالکيت جامعه، آنها تنها به آزادي آتي خود تعلق دارند.» (کوي، /356)
«کانت» نيز در نظريه تربيتي خودش بر اين نکته تأکيد دارد، آنجا که مي گويد:
«بشر را مي توان در هم شکست، تربيت کرد و ماشين وار تعليم داد يا اينکه او را واقعاً روشنگر ساخت، سگ و اسب ها را در هم مي شکنند و با بشر هم مي توان چنين کرد. ولي آنچه بي نهايت اهميت دارد، اين است که او انديشيدن را ياد بگيرد.» (ماير، /356)
«فردريک ماير» در کتاب «تاريخ انديشه هاي تربيتي» مي گويد:
«معلم در صورتي مي تواند به خلاقيت کمک کند که دانش آموزان را برانگيزد، ذوق هاي نهفته آنان را مکشوف سازد و به اصالت و فرديت آنان احترام بگذارد. هدف معلم بايد آن باشد که دانش آموزان را از فعل پذيري به فعاليت و از تقليد به خلاقيت راهنمايي کند.» (همان، 22/1)
اين سخنان که نمونه اي از ديدگاه هاي تربيتي غربيان است، نوعي افراط گرايي در متربي محوري بايد تلقي شود، زيرا غرض تربيت را هر گونه تعريف کنيم، دسترسي به آن نيازمند تشخيص و درک اهميت آن است و ترديدي نيست که انسان در مرحله کودکي فاقد اين توانايي و امکان است. بنابراين در اين مرحله چاره اي جز تقليد و تبعيت از مربي نيست. البته بايد توجه داشت که پا به پاي رشد ذهني و معرفتي کودک بايد از روش تقليد و تبعيت فاصله گرفت.

ديدگاه قرآن
 

برداشت نويسنده اين است که شيوه قرآن در تربيت به معناي تزکيه، در مقطع سني جوانان، شيوه متربي محور است؛ يعني تکيه و تأکيد بيشتر بر تفکر، آگاهي، الگوگيري، اراده و انتخاب دروني متربي است تا برپذيرش و تسليم بودن وي در برابر مربي، اگر چه دستورات و راهنمايي هاي وي درست باشد. قرآن کريم هر جا سخن از تربيت به ميان آورده است يا صحنه هايي را به تصوير کشيده است که تربيت در آن نقش عمده داشته است، از آگاهي و آگاهاندن شخص سخن گفته است و بر اراده و انتخابش ستايش يا نکوهش کرده است، نه برپذيرش و تسليمش يا بر تقليد و تبعيت ناآگاهانه اش و هيچ گاه از جهل و بي اطلاعي شخص براي تربيت و پذيرش وي استفاده نکرده است. اين ادعا را مي شود با دلايل و قرائن زير تأييد کرد:
1- قرآن کريم دريک مورد به صورت صريح از تربيت جوان سخن گفته است و آن عبارت است از تربيت لقمان نسبت به فرزندش (لقمان /13-19). در اين جريان قرآن اولاً از شيوه تربيت لقمان به «وعظ» ياد مي کند و سپس نمونه هايي از آن را گزارش مي کند. هم در مفهوم «وعظ» و هم در نمونه هاي آن، برجستگي و برتري نقش متربي در تربيت به وضوح نهفته است.
«وعظ» در لغت عبارت است از شيوه اي از سخن گفتن که در آن مخاطب بر اساس درک و دريافت و تأثيرپذيري دروني از اين دريافت به حرکت و فعاليت وادار مي شود. راغب مي گويد:
«الوعظ: زجر مقترن بتخويف. قال الخليل: هو التذکير بالخير فيما يرق له القلب، و العظة و الموعظة: الاسم. قال تعالي: «يعظکم لعلکم تذکرون» (نحل /190).» (راغب اصفهاني، /876)
«وعظ عبارت است از منع همراه با ترساندن. خليل گفته است وعظ عبارت است از يادآوري خير، به گونه اي که دل نازک شود. عظه و موعظه اسم است. خداوند فرمود: او موعظه تان مي کند شايد يادآور شويد.»
لسان العرب مي نويسد:
«وعظ: الوعظ و العظة و العظة و الموعظة: النصح و التذکير بالعواقب قال ابن سيدة: هو تذکيرک للانسان بما يلين قلبه من ثواب و عقاب. و في الحديث: لأجعلنک عظة.» (ابن منظور، 466/7)
«وعظ، عظه و موعظه عبارت است از نصيحت و يادآوري عواقب. ابن سيده گفته است وعظ عبارت است از يادآوري ثواب و عقاب به انسان که دلش را نرم سازد و در حديث آمده است: تو را مايه يادآوري قرار مي دهم.»
مجمع البحرين مي گويد:
«و الوعظ: النصح و التذکير بالعواقب.» (طريحي، 293/4) «وعظ عبارت است از نصيحت و يادآوري عواقب.»
صاحب التحقيق في کلمات القرآن در يک استنتاج نهايي مي گويد:
«أن الأصل الواحد في المادة: هو ارشاد الي حق بتذکرات مفيدة و تنبيهات نافعة مناسبة. و أما مفاهيم التخويف و تليين القلب و النصح و الأمر بالطاعة و التوصية: فمن آثار الأصل بحسب اختلاف الموارد.» (مصطفوي، 149/13)
«معناي اصلي در اين ريشه عبارت است از ارشاد به سوي حق با تذکرات سودمند و مناسب. و اما مفاهيمي چون ترساندن، نرم ساختن دل، نصيحت، دستور به طاعت و سفارش از آثار آن معناي اصلي است که در موارد مختلف مطرح مي شود.»
همان گونه که مشاهده مي شود، در مفهوم واژه «وعظ»، تذکر با هدف نرم کردن دل و ايجاد رقت قلب نهفته است. اين يعني اينکه اصل و اساس در تربيت، انتخاب و گزينش مخاطب است و نه پذيرش تعبدي و تقليدي و براساس اعتماد به گفته ها يا سفارش هاي مربي و گوينده سخن.
در نمونه هايي هم که قرآن از وعظ و تربيت لقمان مي آورد، اين حقيقت کاملاً آشکار است. قرآن مي گويد:
«(به خاطر بياور) هنگامي را که لقمان به فرزندش - در حالي که او را موعظه مي کرد - گفت: پسرم! چيزي را همتاي خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگي است. پسرم! اگر به اندازه سنگيني دانه خردلي (کار نيک يا بد) باشد، و در دل سنگي يا در (گوشه اي از) آسمان ها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براي حساب)مي آورد. خداوند دقيق و آگاه است! پسرم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهي از منکر کن و در برابر مصائبي که به تو مي رسد شکيبا باش که اين از کارهاي مهم است. (پسرم!) با بي اعتنايي از مردم روي مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو که خداوند هيچ متکبر مغروري را دوست ندارد. (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعايت کن. از صداي خود بکاه (و هرگز فرياد مزن) که زشت ترين صداها صداي خران است!» (لقمان /19-13)
روح و حقيقت اين دستورات سفارش هاي همراه با بيان عواقب کار است که باعث تنبه و تذکر مخاطب مي شود.
شبيه همين سفارش هاي تربيتي در وصيت امام علي (ع) به فرزندش امام حسن (ع) که در نامه 31 نهج البلاغه آمده است نيز به چشم مي خورد. در اين نامه تربيتي، امام يک سلسله حقايق و حکمت هاي زندگي را به فرزندش گوشزد مي کند و از وي مي خواهد تا تفکر و تدبر، راه درست زيستن و رستگاري را بيابد.
در اين سفارش ها نيز بنياد و مبناي تربيت، تفکر و انتخاب متربي است و نه صرفاً پذيرش و تسليم، از همين رو هر سفارشي همراه با فلسفه و حکمت آن مطرح مي شود تا مجالي براي تفکر و انتخاب بيشتر فراهم شود و اساساً بخشي از اين تربيت نامه، توضيح و تبيين حقايق است و نه سفارش.
2- در برخي از آيات سخن از واکنش مثبت جوانان در برابر حق و حقيقت که يکي از محورهاي مهم تربيتي است به ميان آمده است؛ مانند گرايش اصحاب کهف به توحيد و يکتاپرستي و بيزاري از شرک و کفر. قرآن کريم اين واکنش و نيز اعلام شجاعانه آن و برائت از باورها و محيط کفر آنان را به صورت ستايش آميزي گزارش مي کند. از سوي ديگر اين ستايش و تقدير بدون ترديد تنها ناشي از اصل رويکرد آنان نيست، بلکه از آن رو که اين رويکرد با آگاهي و اراده و استقلال صورت گرفته است مي باشد. سخناني که قرآن از آنان گزارش مي کند، سرشار از آگاهي و بصيرت و انتخاب است؛
«و دل هايشان را محکم ساختيم در آن موقع که قيام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است. هرگز غير او معبودي را نمي خوانيم که اگر چنين کنيم، سخني به گزاف گفته ايم. اين قوم ما هستند که معبودهايي جزخدا انتخاب کرده اند، چرا دليل آشکاري (بر اين کار) نمي آورند؟! و چه کسي ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندند؟!» (کهف/ 15-14)
در داستان ايمان حضرت ابراهيم عليه السلام و مبارزه شجاعانه وي عليه محيط کفر و باورهاي شرک زمان خودش نيز چنين واکنشي را شاهديم. قرآن کريم از رفتار ابراهيم به عنوان رفتار يک انسان رشد يافته که همراه با بصيرت و انتخاب تصميم مي گيرد ياد مي کند؛
(و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و کنا به عالمين* اذ قال لأبيه و قومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها لها عاکفون*قالوا وجدنا آباءنالها عابدين* قال لقد کنتم أنتم و آباؤکم في ضلال مبين* قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من اللاعبين* قال بل ربکم رب السماوات و الأرض الذي فطرهن و أنا علي ذلکم من الشاهدين*و تالله لأکيدن أصنامکم بعد أن تولوا مدبرين* فجعلهم جذاذا الا کبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون... قال أفتعبدون من دون الله ينفعکم شيئا و لا يضرکم* أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون(انبياء /51-58 و 66-67)
«ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از (شايستگي) او آگاه بوديم. آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمه هاي بي روح چيست که شما همواره آنها را پرستش مي کنيد؟!» گفتند: «ما پدران خود را ديديم که آنها را عبادت مي کنند.» گفت: «مسلماً هم شما و هم پدرانتان در گمراهي آشکاري بوده ايد!» گفتند: «آيا مطلب حقي براي ما آورده اي يا شوخي مي کني؟!» گفت:
«(کاملاً حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگارآسمان ها و زمين است که آنها را ايجاد کرده و من بر اين امر، از گواهانم! و به خدا سوگند، در غياب شما، نقشه اي براي نابودي بت هايتان مي کشم!» سرانجام (با استفاده از يک فرصت مناسب)، همه آنها - جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه کرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو کند)! ... (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزي را مي پرستيد که نه کمترين سودي براي شما دارد و نه زياني به شما مي رساند؟! (نه اميدي به سودشان داريد، و نه ترسي از زيانشان!) اف بر شما و بر آنچه جز خدا مي پرستيد! آيا انديشه نمي کنيد (و عقل نداريد)؟!»
اگر ايمان به حق و حقيقت را يک رکن از ارکان تربيت به معناي تزکيه بدانيم که چنين است، در اين صورت داستان ابراهيم نمايانگر صحنه روشني از روش تربيت متربي محور قرآن است که در آن بيش و پيش از آنکه بر تلقين و تقليد و تعبد و تسليم تأکيد شده باشد، بر آگاهي و آزادي و انتخاب و بصيرت تأکيد شده است و اين امور همان معيارهاي متربي محوري است که قبلاً از آنها ياد شد.
3- همان گونه که اشاره کرديم، تربيت معنوي انسان در قرآن کريم به عنوان تزکيه ياد شده است و به عنوان دو رکن مهم رسالت پيامبر اسلام مطرح گرديده است؛ «يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة». از سوي ديگر قرآن کريم از رسالت پيامبر به عنوان انذارو تبشير ياد مي کند؛ (قل انما أنا منذر) (ص /65)، (انا ارسلناک بالحق بشيراً و نذيراً) (فاطر /24). گو اينکه تزکيه نبوي در قالب انذار و تبشير صورت مي گيرد. و از جهت سوم قرآن به عنوان «تزکيه نامه» پيامبر، تحت عنوان موعظه و هدايت معرفي شده است؛ (يا أيها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما في الصدور و هدي و رحمة للمؤمنين) (يونس /57).
چه فلسفه رسالت (تعليم و تزکيه) و چه قالب انجام رسالت (انذار و تبشير) و چه عنوان رسالت نامه (موعظه و هدايت)، همه بر نوع خاصي از روش تربيت دلالت دارد که عبارت است از تربيت بر مدارآگاهي و انتخاب. چه اينکه در همه فرايندهاي ياد شده، عنصر اساسي اقناع و انتخاب مخاطب، جان مايه شيوه انجام رسالت تربيتي است.
البته اين حقيقت را نمي توان انکار کرد که نتيجه اين دليل اثبات روش خاص تربيتي براي مقطع سني جوان نيست، بلکه براي همه مکلفان در همه دوران تربيت
روش متربي محور را اثبات مي کند. اما اين نکته چالشي در برابر نظريه نيست، زيرا اثبات يک روش براي عموم، متضمن آن روش براي مقطع خاص نيز هست. از سوي ديگر اين نظريه درصدد نفي اين روش در مقاطع ديگر نيست تا مشکلي در برابر آن به وجود بيايد.
4- يکي از دلايلي که نظريه متربي محوري در تربيت را تأييد مي کند، نمونه هايي از انسان هاي تربيت شده در محيط فاسد است. قرآن کريم دو پيامبر را نام مي برد که در محيط غير مساعد به صورت شايسته تربيت شده اند: يکي حضرت يوسف عليه السلام و ديگري حضرت موسي (ع) است. اين دو پيامبر بزرگوار در دوران نوجواني در دربار عزيز مصر و فرعون رشد مي کنند و برخلاف محيط و شرايط موجود آن، به صورت شايسته و صالح تربيت مي شوند.
گذشته از اين دو، خود پيامبر اسلام نمونه عالي از افراد تربيت شده در محيط فاسد است که به رغم محيط شرک و فساد، به عنوان انسان وارسته و با اخلاق نيک «خلق عظيم» تربيت مي شود.
نمونه هايي از اين دست بيانگر آن است که تحول وجودي اين چنيني اگر در محيط نامساعد و بدون مربي و تنها بر مبناي تفکر و انتخاب شخص پديد مي آيد، در محيط مساعد و با حضور مربي نيز اگر پديد آيد، باز براساس تفکر و انتخاب شکل مي گيرد و محور اصلي خود متربي است و محيط و مربي تنها زمينه ساز هستند.
5- يکي از روش هاي تربيت که قرآن نيز آن را پذيرفته است، تربيت بر مبناي تجربه يا به تعبيرديگر تجربه گرايي در تربيت است. در اين شيوه متربي با تجربه و آزمون و خطا، به يک سلسله تغييرات روحي و اخلاقي دست مي يابد. قرآن از اين روش براي تربيت جامعه اسلامي استفاده کرده است. شکست مسلمانان در جنگ احد و حنين و آياتي که پس از آن براي تبيين شکست ها نازل گشت، براساس برداشت مفسران، متضمن تربيت جامعه اسلامي است. (نک: الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل، 713/2؛ المنار، 46/4؛ التحرير و التنوير، 233/3؛ من وحي القرآن، 283/6؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، 14/6)
از سوي ديگر ترديدي نيست که اين شيوه تربيت اختصاص به جامعه ندارد، بلکه فرد را نيز در بر مي گيرد، چه اينکه در ملاک شيوه يعني تجربه اندوختن و تصحيح مسير براساس آن، فرقي ميان جامعه و فرد نيست، همان گونه که تفاوتي ميان افراد رشد يافته و به بلوغ رسيده نيز نيست؛ هر انساني که توان تجربه و تصحيح آگاهانه مسير را داشته باشد، مشمول اين روش است. بنابراين مي توان گفت روش تربيت از نگاه قرآن درخصوص جوانان نيز متربي محور است، زيرا توان تجربه و تصحيح را دارند.
6- آخرين موردي که مي توان براي تأييد شيوه متربي محوري از نگاه قرآن از آن ياد کرد، روش عمومي دعوت پيامبر اسلام است. يکي از دو هدف مهم رسالت پيامبر اسلام تزکيه است؛ «يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه». از سوي ديگر خداي متعال براي رسيدن به اين هدف، پيامبر را مأمور به اتخاذ شيوه خاص مي کند؛ (ادع الي سبيل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن) (نحل /125). نقطه مشترک هرسه فرايند، يعني حکمت، موعظه و جدال احسن، تأکيد بر فهم و درک قناعت مخاطب است. اين بدان معناست که آن تزکيه اي که قرار است پيامبر صورت دهد، بايد بر دريافت و تصميم مخاطب (متربي) تکيه داشته باشد.

نتيجه بحث
 

به رغم نقش مهمي که مربي در تربيت و تزکيه روحي و رواني انسان دارد، اما به نظر مي رسد اين نقش در فرايند تربيت، از زمينه سازي و فراهم ساختن شرايط تصميم گيري و فعاليت دروني متربي فراتر نمي رود. همان گونه که در تعليم، نظريه برتر آن است که معلم به جاي افزايش معلومات متعلم، به رشد قوه فاهمه وي کمک کند تا خود با تجزيه و تحليل به شناخت مناسب برسد، در تربيت نيز مربي بايد تلاش کند با آموزه ها، روش ها و رفتارهايش به جاي تحميل و تقليد پروري، قوه اراده و انتخاب متربي را تقويت و به سمت خوبي ها و ارزش ها سوق دهد و حق و توان متربي را در يافتن مسير و ايجاد تحول روحي به رسميت بشناسد.
اگراين نتيجه گيري درست باشد، پيامد مستقيم آن گذشته از تغيير دغدغه ها و مسئوليت هاي تصميم سازان و برنامه ريزان، تحول شيوه ها در تربيت نسل جوان است. روش هاي تربيتي در مورد جوانان نبايد برمباني تقليد و تعبد استوار باشد و مربي نبايد بر تلقين و اطاعت تأکيد کند، بلکه برعکس بايد تفکر و توان انتخاب متربي را به کمک فراخواند و عصيانگري هاي ناشي از انتخاب وي را بپذيرد، همان گونه که در اصل ايمان آوردن و دينداري اين حقيقت مورد تأکيد است.
منابع و مآخذ
1. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحرير و التنوير، بي جا، بي نا، بي تا.
2. ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1414ق.
3. راغب اصفهاني، حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم،1412ق.
4. روسو، ژان ژاک؛ اميل، ترجمه: غلامحسين زيرک زاده، تهران، انتشارات ناهيد، 1380ش.
5. صادقي تهراني، محمد؛ الفرقان في تفسيرالقرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1365ش.
6. طباطبايي، سيدمحمد حسين؛ الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه، 1417ق.
7. طريحي، فخرالدين؛ مجمع البحرين، تهران، کتاب فروشي مرتضوي، 1375ش.
8. فضل الله، سيد محمد حسين؛ من وحي القرآن، بيروت، دارالملاک، 1419ق.
9. کوي، لوتان؛ آموزش و پرورش: فرهنگ ها و جوامع، ترجمه: دکتر محمد يمني دوزي سخايي، تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1378ش.
10. ماير، فردريک؛ تاريخ انديشه هاي تربيتي، ترجمه: علي اصغر فياض، تهران، سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه ها (سمت)، 1374ش.
11. مصطفوي، حسن؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
12. مطهري، مرتضي؛ فطرت، تهران، انجمن اسلامي دانشجويان دانشکده عمران، 1362ش.
13. مکارم شيرازي، ناصر؛ الامثل في تفسير کتاب المنزل، قم، مدرسه امام علي بي ابي طالب (ع)، 1421ق.
نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.