تفسير سوره بقره(4)
تفسير سوره بقره(4)
تفسير سوره بقره(4)
تحقيق و تنظيم: اسماعيل سلطاني*
آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت بركاته)
آية 21: راه به دست آوردن تقوا، عبادت است. موجودات عالم، خدا را تكويناً عبادت ميكنند ولي بندگي انسان با علم و اراده و اختيار است. آية 22: زمين بهسان بستري مناسب براي آسايش انسان و آسمان همانند ساختمان عالم و مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزيهاست و با توجه به اين نعمتها كه حيات و بقاء انسان بدان وابسته است، انسان از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع شده است.آية 23: خداوند از معترضان و منكران قرآن ميخواهد كه اگر در الهي بودن آن ترديد دارند، سورهاي مانند سورههاي قرآن بياورند. آيه ضمن دعوت به همانندآوري(تحدي)، بر اعجازقرآن دلالت دارد. معجزه كاري است خارق العاده، غير وابسته به علل طبيعي، فوق توان بشر و مقرون به ادعاي نبوت و با ساير امور خارق العاده و نيز كرامات فرق دارد. علت مباشر معجزه، انبيا و علت با واسطة آن خداوند است. قرآن از جهت نظم و اسلوب منحصر به فرد، نداشتن اختلاف، اميبودن آوردنده و به لحاظ معني و محتوا معجزه است. آية 24: عبارت « وَلَن تَفْعَلُواْ» ضمن تحريك، بر اعجاز غيبي قرآن دلالت ميكند و خبر ميدهد كه بشر هرگز نخواهد توانست سورهاي مانند قرآن بياورد. به علاوه، منكران نزول قرآن را تهديد كرده، از جهنمي كه آتشگيرة آن خود مردم و سنگها هستند، بيم ميدهد.
كليد واژهها: تفسير سورة بقره، آفرينش آسمانها و زمين، نفي شريك از خدا، اعجاز قرآن، آيات تحدي، وجوه اعجاز قرآن.
در ابتداي سورة بقره خداوند مردم را به سه دسته تقسيم نمود: متقين، كافرين، منافقين؛ و در ضمن اوصاف متقين فرمود: اُولئكَ عَليٰ هُدَيً مِن رَبهّم وَ اُولئك هُمُ الْمُفْلِحُون؛ در آخر اين آيه ميفرمايد: «لعلكم تتقون»، چون رستگاري منتهاي آرزوي هر شخص سليم النفسي است، وقتي انسان اوصاف هر سه دسته را ديد، ميل پيدا ميكند كه جزء متقين باشد. اين آيه راه تقوا را نشان ميدهد و ميفرمايد كه خدا را عبادت كنيد شايد پرهيزكار گرديد.
دعوت به عبادت و پرستش خداوند سرلوحة دعوت انبياي الهي است. قرآن ميگويد: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل: 36)؛«و هر آينه در هر امتي پيامبري برانگيختيم كه خداي را بپرستيد و از طاغوت [هر معبودي جز خدا] دوري جوييد». وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبياء: 25)؛ «و پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر آنكه به او وحي كرديم كه خدايي جز من نيست، پس تنها مرا بپرستيد».
اين مفهوم به شكل كاملترش دربارة موجودات و خصوصاً انسان نسبت به خداوند متعال صادق است؛ يعني خداوند علاوه بر اينكه مالك افعال ماست، مالك وجود ما و آنچه داريم نيز هست، و هر شأني از شئون ما به ارادة خدا و تحت سيطره و تسلط اوست. هر انساني در برابر خداوند به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند متعال به تمام معنا ربّ اوست و كسي كه عبد شد، هر چه از او سر بزند، آثار بندگي اوست. بنابراين، عبادت از آثار تكويني همة موجودات است؛ يعني هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت او و ربوبيت خداوند است. نور افشاني خورشيد، حركت زمين، جاري شدن آبها، روييدن گياهان و امثال آن همه و همه از آثار بندگي تكويني موجودات است: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً (آلعمران: 83)؛«و حال آنكه هركه [و هرچه] در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم او [خدا] هستند». فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (فصلت: 11)؛ «پس به آن[آسمان ] و به زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: فرمانبردار آمديم». ولي در ميان موجودات انسان داراي امتياز خاصي است و آن اينكه افعال انساني با علم و اراده از او صادر ميشود و كمال او هم در انجام افعال اختياري صحيح است. در نتيجه، بندگي هنگامي براي انسان موجب كمال و سعادت ميشود كه اختياري باشد و نهايت سير انسان بدانجا بينجامد كه حقيقت بندگي اختياري سراسر وجود او را فراگيرد و هيچگونه استقلالي در هيچ شأني از شئون زندگي براي او باقي نماند. از اينجا سرّ اينكه يكي از آيات شريفه علت و غايت خلقت انسان را عبادت و بندگي معرفي ميكند، روشن ميشود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ «و پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا [به يگانگي] بپرستند».
رسيدن به اين مقام جز از راه تمرين و كوشش در مسير بندگي خداوند ميسر نيست. خداوند ميفرمايد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس: 60 ـ 61)؛«اي فرزندان آدم، آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمني است آشكار؟ بلكه بندة من باشيد كه اين راه راست است». پس راه راست انسانيت براي رسيدن به عاليترين هدف انساني، بندگي خداوند است و از اينجا روشن ميشود كه چرا سرلوحة دعوت همة انبيا دعوت به عبادت و بندگي خداي يگانه است؛ چون راه درست اين است كه انسان در همة امور معنوي و مادي، اخروي و دنيوي، فردي و اجتماعي راهي را كه مظهر عبوديت خداوند است بپيمايد. در اسلام كه كاملترينِ اديان آسماني است، خداپرستي به نحو كاملترش در تمام دستورها و قوانين آن آشكار است. اظهار بندگي و خضوع در برابر هيچ موجود ديگري صحيح نيست، مگر خضوعي كه به امر پروردگار و در مقام بندگي او باشد.
2. چون همة موجودات مملوك خداوند هستند و هيچ استقلالي از خود ندارند، تمام حقيقت آنها امر مملوكيت آنها را ظاهر ميگرداند، اما عبادت آنها تكويني است و موجب كمال براي آنها نميشود، مگر اينكه از روي علم، اراده و اختيار و مقدمات اختيار انجام گيرد. پس موجودي عبد است كه كارهاي او از روي شعور و اراده صورت گيرد، در حالي كه قرآن عبادت را به همة موجودات نسبت داده است: إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (مريم: 93)؛«در آسمانها و زمين هيچ كس نيست مگر آنكه خداي رحمان را بندهوار آيد». لازمة اين تعبير شعور داشتن همة موجودات است، در صورتي كه ميدانيم همة موجودات شعور ندارند. اين دو چگونه قابل جمع اند؟
به اين سؤال به دو صورت ميتوان جواب داد:
1) همة موجودات عبادت ميكنند، ولي ما نميدانيم و ادراك نميكنيم كه عبادت آنها چگونه است؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (اسراء: 44)؛ «و هيچ چيز نيست مگر آنكه او[خد] را به پاكي ياد ميكند و ميستايد و ليكن شما تسبيح آنها را درنمييابيد». يعني تسبيح و عبادت موجودات به گونهاي است كه به صورت عادي حواس ما آن را درك نميكند؛ چون حواس ما ناقص و براي دريافت تسبيح آنها نارساست؛ ولي در عين حال گاهي بر خلاف معمول، انبيا خرق عادت ميكنند و اين عبادت به ظهور ميرسد و ما آن را درك ميكنيم، مانند شهادت دادن سوسمار يا سنگريزه در دست پيغمبر اسلامصلياللهعليهوآله به رسالت آن حضرت كه مردم هم ديدند و شنيدند.
2) اطلاق عبد بر موجودات فاقد شعور و نسبت دادن عبادت به آنها مجازي است.
3. عبادت دو اطلاق دارد: گاهي به هر كاري كه از روي اطاعت خداوند انجام گيرد، عبادت گفته ميشود؛گاهي نيز عبادت بر افعال خاصي مانند نماز، روزه و امثال آن اطلاق ميشود و در مقابل كارهاي ديگر انسان و قسيم آنها قرار داده ميشود. چنانكه در روايتي اوقات انسان به چهار قسمت تقسيم شده است: عبادت، كار، خواب، تفريحات سالم. عبادت به اطلاق اول شامل كار، خواب، تفريحات و غير آن نيز ميشود. در روايتي وارد شده كه عبادت به ده جزء تقسيم ميشود، كه نه قسم آن تحصيل رزق از راه مشروع است. اين عبادت منحصر به اعمال خاصي مانند نماز و روزه نيست. نتيجه اينكه عبادت يك اطلاق عام و يك اطلاق خاص دارد و اين لفظ بين عام و خاص مشترك است.
4. در اين آيه ابتدا امر و دستور به عبادت آمده (اعبدوا) وسپس معبود با تعبيرهايي توصيف شده است كه وجه و چرايي آن امر را مدلل ميكند:
تعبير اول ربكم است. لازمة عبوديت، مالك و متصرف بودن معبود و ربوبيت اوست؛ يعني اگر در يك طرف عبد و بنده بود، در طرف مقابل حتماً ربّ و مالكي هست.
تعبير دوم الذي خلقكم است. وصف خالقيت به اين نكته اشعار دارد كه ربوبيت نيز تنها سزاوار كسي است كه آفريدگار و خالق انسان است. بنابراين قائل شدن ربوبيت براي بتها، احبار و رهبان غلط است. خداوند از رفتار يهود و نصاري با علما و صومعهنشينان و اطاعت بيچون و چرا از آنها، به شدت انتقاد ميكند و ميفرمايد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً (توبه: 31)؛ «آنان حبرها [دانشمندان يهود] و راهبان [صومعهداران نصرانيِ] خويش و مسيح پسر مريم را به جاي خداي يكتا به خدايي گرفتند و حال آنكه جز اين فرمان نداشتند كه خداي يگانه را بپرستند.
تعبير سوم و الذين من قبلكم است. نياكان شما را نيز خدا آفريده است؛ در نتيجه رفتار و اعمال آنها هيچ گونه امتيازي ندارد و مبدأ الهي و الهامي ندارد. آنان ميپنداشتند سنت پيشينيان مقدس است و نبايد ترك شود، همان گونه كه در زمان ما هم اين نوع فكر كم و بيش يافت ميشود، ولي قرآن ميفرمايد: شما و نياكانتان از اين جهت كه همگي مخلوق خدا هستيد، فرقي نداريد.
5. لعلكم تتقون: لعل براي ترجي است ولي معناي ترجي اين نيست كه متكلم علم به واقع ندارد، بلكه ترجي گاهي نسبت به گوينده، شنونده يا مقام است. در اين آيه مقصود آن است كه مقام، مقام ترجي است، هرچند متكلم يقين داشته باشد. يعني عبادت، سبب تقواست، ولي علت تامه نيست و احتمال دارد انسان به سبب عوامل ديگري در عين حال كه خدا را عبادت ميكند، تقوا نداشته باشد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره: 22)؛ «آن كسي كه زمين را براي شما بستر و آسمان را ساختمان قرار داد و از آسمان آبي فروفرستاد تا به سبب آن براي روزي شما ميوههايي از زمين بر آورد. پس براي او همتاياني قرار ندهيد در حاليكه ميدانيد».
انسان براي استراحت به مكاني نرم و هموار نياز دارد كه مظهر آن، بستر است. خداوند زمين را در اين آيه به فراش و بستر وصف ميكند تا نرم و هموار بودن آن روشن شود. اگر زمين اين گونه نبود، زندگي روي آن بهويژه براي انسانها در دوران اوليه بسيار مشكل بود.
آسمان نيز با تعابيري مانند بناء ، و در آيات ديگر، با تعبير شداد ، سقف محفوظ و امثال آن توصيف شده است، بعضي از مفسران «بناء» در آيه را به سقف تفسير كردهاند و به آية وجعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبياء:32) استشهاد كردهاند، ولي ميتوانيم با حفظ ظهور آيه، بگوييم كه ساختمان اين عالم آسمان است و زمين به منزلة بستري است كه در اين ساختمان گسترده شده است.
و أنزل من السماءُ ماءً؛ مقصود از «السماء» چيست؟ يك. منظور جهت علو يعني بالا ميباشد؛ دو. سماء مضافاليه و مضاف آن جهت بوده كه حذف شده: جهت السماء؛ سه. شايد بهتر باشد بگوييم جهت از مِنْ استفاده ميشود و به تقدير گرفتن نياز نيست. به هر صورت مقصود از سماء، بالاي سر ماست؛ چون باران از بالا ميبارد.
3. فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم: اين جمله دلالت دارد بر اينكه مبدأ اصلي گياهان و ميوهها آب است؛ همان گونه كه در آيهاي ديگر مبدأ پيدايش هر موجود زندهاي را آب ذكر كرده است: و جعلنا من الماء كل شي حيّ (انبياء: 30)؛«و هر چيز زندهاي را از آب پديد آورديم». 4. فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون؛ اين جمله از ند و مثل قرار دادن براي خدا نهي كرده است. آيا خداوندي كه انسان را آفريده و وسايل زندگي او را فراهم كرده، سزاوار پرستش است يا كسي كه هيچ دخالتي در حدوث و بقاي انسان ندارد؟! در حالي كه شما به اين مطلب آگاهيد.
جملة «و انتم تعلمون» حاليه است و در متعلق علم چند وجه تصور ميشود:
يك. در حالي كه ميدانيد خداوند آفرينندة شما و نعمتهاي گوناگون است.
دو. در حالي كه ميدانيد معبودهاي ديگر در آفرينش شما و نعمتها دخالتي ندارند. اين وجه در مقايسه با وجه قبلي بهتر است.
سه. به نظر علامه طباطبايي در اينجا متعلق خاصي منظور نيست، بلكه منظور اين است كه اندك دانشي كافي است تا انسان را از اتخاذ انداد باز دارد كه شما داريد.
5. در آية قبل به عبادت پروردگار امر شد و اوصافي مانند ربكم و خلقكم براي خداوند ذكر گرديد كه ميتوان آن اوصاف را علت لزوم عبادت دانست. در اين آيه براي نفي هر گونه مثل و ندي براي خدا نعمتهايي ذكر شده كه بقاي انسان بر آنها متوقف است. فخر رازي مينويسد: آية قبل به آيات انفسي و اين آيه به آيات آفاقي اشاره دارد. گويا آية اول انسان را به انديشيدن در خود و آية دوم به انديشيدن در موجودات خارج تشويق ميكند و نكتة تقديم آيات انفسي بر آفاقي اين است كه انسان به خودش آشناتر است و آيات انفسي در شناساندن خدا مؤثرترند .
وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (بقره :23-24)؛«و اگر دربارة آنچه بر بندة خويش فرو فرستاديم در شك و گمانيد سورهاي مانند آن [يا از كسي همانند او (محمد)] بياوريد و جز خدا گواهان [و ياران] خود را بخوانيد اگر راستگوييد. و اگر نكرديد و هرگز نتوانيد كرد، پس، از آتشي كه هيمهاش آدميان و سنگهاست و براي كافران آماده شده، بپرهيزيد».
اما اثبات اين مطلب در همة موارد مشكل است؛ زيرا در بعضي از آيات با اينكه تكثير و تدريج در نظر است، از تعبير «انزال» استفاده شده است. نظير: أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً (انعام:114)؛ «[بگو:] آيا غير خدا را به داوري بخواهم با آنكه او كسي است كه اين كتاب را تفضيل يافته به سوي شما فروفرستاد؟» و از سوي ديگر در آية وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلةً وَاحِدَةً» (فرقان: 32) با اينكه نزول دفعي مراد است، تعبير تنزيل بهكار رفته است؛ كما اينكه در آية وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ (نساء: 40) با اينكه به نزول مطلب واحدي اشاره شده، واژة «نزّل» بهكار رفته است.
وجه پذيرفتهترتر در فرقگذاري ميان آن دو واژه آن است كه گفته شود انزال فقط بر اصل نازل كردن (متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعي بودن يا تدريجي بودن، و وحدت يا كثرت نهفته نيست و از اين رو با همة اوصاف ياد شده سازگار است، ولي تنزيل به مناسبت ساخت «تفعيل» دال برمعناي كثرت (و نه تدريج) است. اين كثرت يا به لحاظ تعدد آيات است (كثرت در مفعول) يا به لحاظ تعدد مراتب نزول (نوعي كثرت در فعل). در لحاظ دوم به دليل اينكه ميان مرتبة حقيقي قرآن(مرتبهاي از علم الهي) تا مرتبة الفاظ و مفاهيم، فاصلة زيادي وجود دارد، استفاده از واژة تنزيل، هم در مورد نزول يك آيه يا يك مطلب، و هم در مورد نزول مجموع قرآن، خواه به عنوان يك واحد اعتباري يا حقيقي صحيح است.
در صورت نپذيرفتن اين نظر ميتوان گفت: انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفاناند و استعمال هريك به جاي ديگري صحيح است؛ از اينرو ميبينيم كه از يك موضوع در يك سوره با واژة تنزيل و در سورهاي ديگر با تعبير انزال ياد ميشود. مانند آية شريفة وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (انعام: 37) و آية شريفة وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (يونس: 20) كه هر دو آيه اعتراض مشركان را مبني براينكه چرا آيهاي بر پيامبر از سوي خدا نازل نشده است، مطرح ميكنند.
شهداء، جمع شاهد است. شاهد به معناي گواهي دهنده است و شهادت به معناي كلامي است كه از روي علم به يك موضوع صادر شود، چه علم ياد شده با بصيرت حاصل شود يا ديده و بصر.
حجاره، جمع حَجَر به معناي سنگ است.
وقود، به معناي آتشگيره و وسيلة روشن كردن آتش است.
آيات مورد بحث از جمله آيات تحدي است. آيات تحدي در قرآن به گونههاي مختلف، عرب را به همانندآوري فراخوانده است. در يك مورد به آوردن مثل و كل قرآن تحدي شده است: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اسراء: 88) ؛«بگو: اگر آدميان و پريان گردهم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نميآورند هرچند برخي يار و پشتيبان برخي ديگر باشند». در جاي ديگر از بشر ميخواهد كه اگر قرآن را معجزه الهي نميداند، ده سوره مانند سورههاي قرآن بياورد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (هود: 13) و گاهي به يك سوره تحدي ميكند و ميفرمايد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (يونس: 38).
اين دو آيه علاوه بر تحدي داراي لحن تحريك آميز است و از چند جهت منكران را به معارضه واميدارد. از يك طرف بهجاي همة قرآن و ده سوره از آن، به يك سوره تحدي نموده كه حتي شامل سورههاي كوتاه مانند عصر و كوثر ميشود. اين گونه معارضهطلبي كاملاً تحريك آميز است؛ مخصوصاً در مقابل مردمي كه در فن فصاحت و بلاغت تخصص داشتند و در شعر گفتن درميان عرب سر آمد بودند و در حميت و عصبيت زبانزد اقوام و ملل بودند؛ همان كساني كه حاضر شدند براي مبارزه با رسول خدا به هر كاري دست بزنند و حتي حاضر شدند با فرزندان و نزديكان خويش بجنگند، چنين مردمي اگر ميتوانستند هرچند در طول سالهاي دراز، سورة كوچكي مانند سورههاي قرآن بياورند، قطعاً اين كار را انجام ميدادند و اگر چنين كاري صورت ميگرفت با خطوط برجسته بر پيشاني تاريخ ثبت ميشد. نيز دشمنان بيشمار اسلام در قرنهاي بعدي به چنين كاري اقدام ميكردند؛ كاري كه مؤونة آن هر اندازه كه باشد، به هزينة جنگهاي صليبي كه در زمان صلاح الدين ايوبي بهوقوع پيوست، نميرسيد.
در آيات محل بحث نيز پس از اينكه خداوند تحدي ميكند، ميفرمايد: اگر قبول داريد كه قرآن معجزه است و نميتوانيد مانند آن را بياوريد، پس، از عذاب سخت خدا بترسيد. يعني علاوه بر تحدي، تهديد نيز نموده است تا مردم را بيشتر تحريك كند: فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَة. آيه معارضان و منكران را به آتش تهديد كرده و چون ممكن است كساني در فكر باشند كه آن را خاموش كنند، در توصيف آن ميفرمايد: آتشگيرة آن خود مردم و سنگها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست؛ نه با سنگ و نه با هيچ چيز ديگر. آتشي است كه از سنگ پديد ميآيد؛ بر خلاف آتشهاي معمولي كه با سنگ خاموش ميشوند، اين آتش با سنگ شعلهورتر ميگردد.
وجه ضميمه شدن «مردم» به «سنگها»
در آية اخير، آتشگيرة آتش جهنم «مردمان» و« سنگها» معرفي شدهاند. چه ارتباطي ميان مردم و سنگهاست و چرا «ناس» به «حجاره» ضميمه شده است؟ در پاسخ به اين سؤال سه وجه ميتوان طرح كرد:
1. چون سبب عمده در گمراهي مردم، شرك و بتپرستي بوده است و مردم، يا انسانها را ميپرستيدند يا بتهايي را كه از سنگ بودهاند. در آخرت اين هردو معبود، وقود آتش جهنماند.
2. مقصود از ناس، بتپرستها و مراد از حجاره، بتها هستند. ضميمه كردن اين دو به هم، به اين نكته اشاره دارد كه عابد (انسانها)و معبود (بتها) هر دو ميسوزند؛ چنانكه ميفرمايد: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (انبياء: 98)؛«همانا شما و آنچه جز خدا ميپرستيد [=بتان] هيزم دوزخيد».
3. اشاره به اين است كه انسانهايي كه سبب گمراهي افراد ديگر ميشوند از لحاظ ارزش، همرديف سنگها هستند؛ چنانكه در آياتي ديگر همرديف با چهارپايان قرار داده شدهاند: «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف: 179)؛ اينان بسان چارپاياناند، بلكه گمراهترند، هم ايناناند غافلان».
وجوه ياد شده هيچيك بر ديگري ترجيح ندارد و دليل قاطعي به نفع يك وجه اقامه نشده است. تنها مطلبي كه عمدة مفسران پذيرفتهاند اين است كه مراد از حجاره، بتها و مراد از ناس، گمراه كنندگاني مانند فرعونها هستند.
اين پرسش را دو گونه ميتوان پاسخ داد:
1. مقصود از وجود بالفعل جهنم، وجود ظرف و محل آن است كه الآن موجود است ولي آتش آن بعداً پديد ميآيد.
2. بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسانها موجود است. آتش، همان اعمال بد و باطنهاي خبيث مردم است. روي اين مبنا، عذاب و نعمت، خودِ كارهاي ماست.
بعضي از آيات و روايات مؤيد اين وجهاند؛ مانند آيه دهم از سورة نساء كه ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا؛ «همانا كساني كه مالهاي يتيمان را به ستم ميخورند، جز اين نيست كه در شكمهاشان آتشي فرو ميخورند و زودا كه به آتش افروخته دوزخ در آيند».
انسان در عالم ديگر (عالم مثال) صورت ديگري به نام قالب مثالي يا برزخي دارد. وقتي در اين دنيا مال يتيم ميخورد، آن قالب مثالي آتش ميخورد. پرستش بت در آن عالم به صورت سوختن با بت مجسم ميشود و ما اطلاع كافي از عالم برزخ و مثال نداريم.
نيز ظاهر آيات اين است كه انسان عمل خود را(نه جزاي آن را) ميبيند: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ(زلزال: 7ـ8)؛ «پس هر كه همسنگ ذره اي نيكي كند آن را ببيند و هر كه همسنگ ذرهاي بدي كند آن را ببيند». در روايتي از رسول خدا نقل شده كه با هر تسبيحي كه انسان انجام ميدهد، ده درخت در بهشت براي او به وجود ميآيد؛ يعني تسبيح به درخت تبديل ميشود.
نكته ديگر اينكه آية مورد بحث، علاوه بر دعوت به همانندآوري و دلالت بر اعجاز كل قرآن، مشتمل بر وجهي از وجوه اعجاز نيز ميباشد؛ زيرا جملة «وَلَن تَفْعَلُواْ» خبري غيبي است دربارة اينكه بشر هرگز نخواهد توانست سورهاي همانند سورههاي قرآن بياورد. گذشت چهارده قرن زمان آنرا تأييد ميكند.
همچنين معجزه به اين معنا نيست كه از عوامل و علل طبيعي استفاده صنعتي كنيم و چيزي بهوجود بياوريم كه كسي قبل از ما نساخته باشد؛ زيرا چنين كاري براي ديگران نيز امكان دارد و كارهايي كه ديگران بتوانند خود آن يا مشابه آن را انجام دهند، معجزه نيست.
نيز اگر افراد خاصي در علم يا فن خاصي استعدادشان شكوفا شود و كاري انجام دهند كه ديگران توان آن را نداشته باشند، اين هم معجزه نيست؛ چراكه ديگران نيز با تمرين خواهند توانست مانند و حتي بهتر از آن را انجام دهند. براي مثال، در مسابقات ورزشي كه فردي بهطور در خور توجهي در رشتهاي خاص مانند وزنهبرداري برتري مييابد و ركورد وزنه برداري را ميشكند، گرچه كسي نميتواند مانند او را انجام دهد، ولي اين نوع پيشرفت معجزه نيست؛ چون علت آن در دست بشر است و ممكن است كس ديگري با تمرين در اين كار وزنههاي سنگينتر نيز بردارد. همچنين در هر زمان كساني هستند كه در يك رشته از فنون مثل نوشتن «خط » ترقي پيدا ميكنند و سرآمد ميشوند، ولي اين بدين معنا نيست كه صدور آن كار از آن افراد معجزه است؛ زيرا خوشنويسي چيزي است كه وسيلة آن در دست مردم است، منتها به دليل تفاوت استعدادها ممكن است براي برخي ميسر نباشد. البته محال نيست نويسندهاي پيدا شود كه بهتر از «خط مير» بنويسد.
اما امور غير مادي مانند سحر يا عمل مرتاضان كه در ظاهر براي ما خارق العاده است، مثل تبديل طناب به مار، ظاهراً يك سلسله علل غير مادي دارد كه بر اثر تجربه به آثار آن پي ميبرند. حال چه ارتباطي ميان الفاظ ساحران با دنياي خارج وجود دارد، ما نميدانيم. حداقل چيزي كه ميدانيم آن است كه كار ساحر اگر تأثيري در حقيقت اجسام نداشته باشد، حداقل در منحرف كردن چشم اشخاص تأثير دارد. چنانكه قرآن ميفرمايد: فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَي (طه: 66)؛ «پس ناگاه ريسمانها و چوبدستيهايشان از جادوي آنان به او [موسي] چنان وانمود شد كه ميدوند». ساحران فرعون طنابهايي را حركت داده بودند و مردم ميپنداشتند مارهايي حركت ميكنند. بهعلاوه، اين مطلب مسلّم است كه برخي از سحرها در خارج تأثير دارد و صرف تصرف در خيال نيست. همچنين برخي مرتاضان كارهاي انجام ميدهند، مثل خبردادن از آينده و گذشته و جاهاي دور و حرفشان هم درست درميآيد. اين امو مادي نيست، ولي چون راه رسيدن به آن معلوم است و از افراد ديگر امكان صدور دارد، هيچ يك معجزه به حساب نميآيد.
2. معجزه برخلاف امور ياد شده تعليم و تعلمپذير نيست و فقط معلول ارادة خدواند است.
3. اثر معجزه قطعي است، بر خلاف سحر كه اثر قطعي ندارد.
برخي از دانشمندان معجزه را بهگونهاي تعريف كردهاند كه گويا يكي بودن ماهيت معجزه با هرگونه امور خارقالعاده ديگررا پذيرفتهاند؛ از اينرو، گفتهاند: معجزه كاري است كه علاوه بر اينكه براي ديگران ميسور نيست، همراه با ادعاي نبوت است؛ ولي اگر ساحر ادعاي نبوت كند، به دليل قاعدة لطف بر خدا لازم است كه قدرت سحر را از او بگيرد يا پيامبري را بفرستد تا وي را تكذيب نمايد يا سحر وي را باطل كند و فرق سحر و معجزه را تذكر دهد.
بعضي ديگر هم گفتهاند: امور مادي ممكن است از علل مادي سر بزند و نيز ممكن است از خداوند سر بزند. اگر علت امر مادي خداوند بود، معجزه است وگرنه معجزه نيست. طبق اين تعريف، فرق معجزة حضرت عيسي عليه السلام با كار پزشك اين است كه پزشك با استفاده از علل طبيعي و علوم تجربي شفا ميدهد، ولي حضرت عيسي با قدرت الهي.
ممكن است اين اشكال مطرح شود كه خداوند ميفرمايد: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (فاطر:43)؛ «پس براي سنت خداي هرگز دگرگوني نيابي، و براي سنت خداي هرگز تغييري نيابي». بر اساس اين آيه سنت خداوند هيچگاه تغيير نمييابد؛ پس چگونه ممكن است معلولي بدون علت پديد آيد يا علت موجود باشد و معلول موجود نباشد؟
جواب اين است كه همان گونه كه علل برخي حوادث براي ما مجهول بوده و بعداً كشف شده است و علل برخي ديگر نيز هنوز مجهول است، معجزات ممكن است عللي داشته باشند كه براي ما مجهول است. علل معجزات هميشه در دست خداست. فرق شفاي بيمار به دست پيامبر و معالجة طبيب فقط در ادعاي نبوت نيست، بلكه معالجه، با سنخ اعجاز فرق دارد، زيرا علل معجزات در دست خداست. در قرآن معجزات پيامبران يا مستقيم به خداوند نسبت داده شده يا به اذن الله اضافه شده است. پيامبري كه ميگويد خدايا اين مريض را شفا بده، كارش چيزي جز درخواست تحقق ارادة الهي نيست. چنانكه دربارة معجزة حضرت عيسي بن مريم ميفرمايد: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإِذْنِي(مائده:110)؛ «و آنگاه كه به فرمان من از گل به سان پرنده ميساختي و در آن ميدميدي، پس به فرمان من پرندهاي ميشد، و نابيناي مادرزاد و پيس را به فرمان من بهبود ميدادي و آنگاه كه مردگان را به فرمان من زنده ميساختي». خلاصه اينكه معجزه با تعليم به دست نميآيد و قابل تعلم نيست و تنها از طريق ارتباط با خداوند امكانپذير است.
1. به اعتقاد برخي مفسران معجزه علت طبيعي دارد. نظام طبيعت به نفع انبيا كار كرده و علل طبيعي معجزه مقرون با ادعاي نبوت نبي گشته است. برخي از اين علل با پيشرفت علوم كشف شده، مانند گذشتن حضرت موسي عليهالسلام از دريا كه مقرون با علت طبيعي جزر و مد بوده است. يا عذابهايي كه بر امتها واقع شده، بر اثر آتشفشان يا زلزله بوده است؛ و برخي ديگر از معجزات گرچه علت طبيعي دارند، تا به حال علت آنها كشف نشدهاست، مانند: «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا(مريم: 17)؛ «پس ما روح خود را بدو فرستاديم و براي او چون آدميي درست اندام نمودار شد. البته ممكن است علوم طبيعي در آينده اثبات كند كه زن بدون مرد آبستن ميشود و علت طبيعي تولد عيسي نيز كشف شود.
2. اشاعره معتقدند در جهان هيچ علتي جز خدا وجود ندارد و آنچه را ما علت ميدانيم علت نيست، بلكه چون عادت خدا بر آن جاري شده، آن را علت ميشماريم. براي مثال وقتي كبريت ميزنيم و آتش روشن ميشود، ارادة خدا تعلق گرفته كه چنين شود و نيز عادت خدا بر اين جاري شده است كه وقتي آتش روشن است، حرارت نيز باشد ولي ممكن است خداوند بهخاطر حضرت ابراهيمعليه السلام بر طبق عادت عمل نكند. نسبت آتش و يخ به حرارت يكي است (اگر عادت خدا جاري ميشد از يخ حرارت توليد ميشد). بنابراين اصل عليت درست نيست و علت هر چيز و از جمله معجزه خداوند است.
اين دو قول يا تفريطي است و به انكار معجزه ميانجامد زيرا معتقد به علت طبيعي داشتن معجزه است؛ يا افراطي است و از اساس اصل عليت را انكار ميكند، در حالي كه ما اصل دين و وجود خداوند را از راه اصل عليت ثابت ميكنيم و اگر اصل عليت را نپذيريم، بايد از اقامة برهان در علوم دست بكشيم و راه خداشناسي را مسدود بدانيم.
رأي و نظر صحيح در اينباره آن است كه:
اولاً بالوجدان علت و معلولهايي در جهان ميبينيم كه روابطي با هم دارند
و انكارپذير نيستند. خداوند ميفرمايد: فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ(اعراف: 57)؛ «آنگاه آب را به آن سرزمين فروفرستيم، پس با آن آب از هر گونه ميوهاي بيرون آريم».
ثانياً شكي نداريم كه معجزاتي در جهان وجود دارد كه متكي به علت طبيعي نيست. اگر محذور عقلي نبود، خداوند را علت بيواسطة معجزات ميدانستيم، ولي چون برهان عقلي اقامه شده كه اگر خداوند علت چيزي بود، آن چيز، نبايد به چيز ديگر احتياجي داشته باشد و نيز، بايد كاملترين موجودات باشد و در نتيجه ابدي باشد، در حالي كه معجزات چنين نيستند. از سوي ديگر در قرآن نيز معجزات مستقيماً به خدا منسوب نشده، بلكه به انبيا نسبت داده شدهاند. البته قرآن تذكر ميدهد كه كار انبيا با اذن خداوند است. در نتيجه ميتوان گفت: معجزات معلول هستند و علت مباشر آنها پيامبران و علت با واسطهشان خداوند است. شايد مقام قرب الهي انبيا به خداوند علت و تشعشعي ايجاد ميكند كه بتوانند معجزه را انجام دهند.
بنابراين معجزه، مانند معلولهاي ديگر عللي دارد. قسمتي از علل معجزه مادي است و قسمتي از علل آن غيرمادي و براي ما مجهول است و با اتكا به قدرت و ارادة خداوند و ارتباط با او انجام ميپذيرد . در قرآن وجود علت طبيعي و ماديِ معجزه في الجمله پذيرفته شده است. مثلاً وجود آدم وابسته به علت طبيعي يعني خاك بوده است. اگر معجزه علت مادي نداشت و فقط خداوند علت آن بود، نبايد ميگفت آدم را از گل آفريديم. در معجزة حضرت موسيعليه السلام عصا امري مادي است و در معجزه حضرت عيسي عليه السلام ميفرمايد: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ(آلعمران: 49)؛ «همانا شما را نشانه و حجتي از خدايتان آوردهام؛ به خواست و فرمان خداوند برايتان از گِل به سان پرندهاي ميسازم و در آن ميدمم پس پرندهاي ميشود». ايجاد پرنده بدون علت مادي نبوده، بلكه از گل درست شده است. البته تنها، علت طبيعي كافي نيست. علاوه بر علت طبيعي، علت غير مادي و دخالت اذني هم لازم است. يادآوري اين نكته لازم است كه پديد آورندة امور و علل مادي نيز خداوند است.
پس خداوند معجزه را به صورت مستقيم انجام نميدهد و علت بيواسطه معجزات نيست، بلكه واسطهاي لازم است و اين واسطه بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا معجزه را ايجاد كند و اين كار تنها از دست پيامبران و فرشتگان برميآيد.
كارهاي بشري با گذر زمان تكامل مييابد و از قانون تكامل پيروي ميكند. اگر قرآن كار بشر بود، بايد مشمول قانون تكامل واقع ميشد، ولي قرآن با اينكه در طول 23سال نازل شده است، مطالب آن از نظر لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت يكنواخت و هماهنگ است و آياتي كه در ابتدا نازل شده با آياتي كه در آخر نازل شده، فرق و اختلافي ندارند.
از سوي ديگر، سخنان انسانها تحت تأثير احساسات، عواطف، شهوت و غضب و امثال آن قرار ميگيرد. اگر قرآن كاري انساني باشد، بايد حالات مختلف انسان در جنگ، صلح، غضب، عطوفت و غيره در آيات آن تأثير گذاشته و مذاق آيات آن متفاوت باشد، در حالي كه حالات پيامبر صلياللهعليهوآله، هيچ تأثيري در قرآن نداشته است.
ممكن است گفته شود كه در قرآن اختلافاتي مانند ناسخ و منسوخ ديده ميشود. براي مثال دربارة شرب خمر در آيهاي ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَي حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ (نساء: 43)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، در حالي كه مست هستيد به نماز نزديك مگرديد تا بدانيد چه ميگوييد». بر اساس اين آيه، شرب خمر تنها در نماز حرام بوده است. پس از مدتي در آية ديگر صريحاً با آن مخالفت ميشود و ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ (مائده: 90)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، همانا ميو قمار و بتها [=با سنگهايي كه مقدس ميشمردند و بر آن قرباني ميكردند] و تيرهاي قرعه، پليد و از كار شيطان است. پس، از آن بپرهيزيد، باشد كه رستگار شويد».
يا در مورد ربا كه ابتدا ميفرمايد ربا نخوريد و آنچه تا حال به دست آوردهايد مال خودتان است: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ (بقرة: 275)؛ «پس هر كه پند خداوند به او رسيد و [از رباخواري] باز ايستاد، آنچه گذشت از آن اوست». بعد صريحاً آن را حرام اعلام ميكند و ميفرمايد: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ(بقره: 279)؛ «و اگر [رها] نكنيد پس بدانيد كه با خدا و پيامبر او در جنگيد و اگر توبه كنيد سرمايههاي شما از آن شماست، در حالي كه نه ستم ميكنيد، و نه بر شما ستم ميكنند».
پاسخ اين است كه ناسخ و منسوخ طبق اصول محاوره، اختلاف محسوب نميشود، به ويژه آنكه خداي متعال در نسخ آيات قرآني در هنگام جعل حكم منسوخ، از موقتي بودن آن آگاه بوده و تصميم بر نسخ آن در آينده داشته است، ولي به سبب مصالحي، موقتي بودن حكم منسوخ را بيان نكرده است. به اين ترتيب ناسخ و منسوخ قرآن نظير موردي است كه حكمي به صورت موقت اعلام شود و پس از پايان يافتن زمان آن، حكم جديدي جعل شود. روشن است كه هيچ كس چنين دو حكمي را متناقض و مخالف با يكديگر نميداند. بنابراين نسخ ضرري به هماهنگي و فقدان اختلاف نميزند؛ زيرا مثلاً بيان تدريجي حرمت شرب خمر بر اساس مصالح عقلايي بود و حذف يكي از خواستههاي ملت بايد به صورت تدريجي باشد تا آمادگي پذيرش آن حاصل شود.
البته وجه نبودن اختلاف دربارة كتب آسماني ديگر نيز اگر به صورت تدريجي بر پيامبران نازل ميشدند جاري بود، در حالي كه تورات به صورت الواح و يك مرتبه نازل شده است و دربارة كيفيت نزول انجيل نيز چيزي در دست نيست. بنابراين وجه فقدان اختلاف منحصر به قرآن است؛ زيرا نزولش تدريجي بوده است.
برخي ميگفتند: پيامبر اكرم اين مطالب را از ديگراني مثل سلمان، راهب شامي، صهيب رومي آموخته است. قرآن در پاسخ ميفرمايد: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (نحل: 103)؛ «و هر آينه ميدانيم كه آنان ميگويند: بشري به او ميآموزد. زبان آن كس كه [اين قرآن را] به او نسبت ميدهند گنگ و نارساست و اين [قرآن] به زبان عربي روشن است». بر اساس آيه، اولاً، نامبردگان انشاي عربي بلد نبودند. ثانياً، اگر آن حضرت معارف و محتويات قرآن را از ديگران برگرفته و در قالب الفاظي بيان داشته است، چنانچه اين معارف در اختيار فرد ديگري نيز قرار بگيرد، بايد بتواند همانند قرآن بياورد؛ در حالي كه هيچ كس را ياراي چنين كاري نيست. پس قرآن معجزه است.
يا ميفرمايد: أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر (قمر: 44ـ45)؛ «بلكه ميگويند: ما گروهي هستيم هميار يا انتقام گيرنده، بهزودي آن جمع شكست ميخورند و پشتكرده، ميگريزند».
در بارة مصون بودن حضرت رسول صلياللهعليهوآله ميفرمايد: وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (مائده: 67)؛ «و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه ميدارد».
دربارة پيروزي روميان در آيندة نزديك ميفرمايد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ (روم: 2ـ3)؛ «روميان در نزديكترين سرزمين مغلوب شدند، و آنان پس از آنكه مغلوب شدند به زودي پيروز شوند، در چند سال [آينده]».
دربارة پيروزي پيامبر اكرم ميفرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ ءامَنينَ (فتح: 27)؛ «بيگمان به خواست خدا با خاطري آسوده به مسجد الحرام درخواهيد آمد».
دربارة ايمن و محفوظ ماندن قرآن از دستبرد و تحريف ميخوانيم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر: 9)؛ «همانا ما اين ذكر [قرآن] را فرو فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم».
يا اخبار از اينكه بشر توان آوردن همانند قرآن را ندارد كه نمونهاش همين آية 23 سوره بقره است فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ. به هر حال مانند اين آيات بسيار است، گرچه بهطور دقيق شمرده نشدهاند.
البته برخي دانشمندان آن زمان در تعداد افلاك با بطلميوس مختصر اختلافي داشتند و عدد افلاك را بيش از اين ميدانستند، ولي در اصل با او موافق بودند و ميگفتند نُه فلك كلي و بيست و هفت فلك جزئي وجود دارد.
اين نظريه به قدري در افكار مردم رسوخ كرده بود كه كسي جرأت مخالفت با آن را نداشت، به طوري كه برخي از مفسران نيز تحت تأثير اين عقيده واقع شده بودند و ميگفتند كه مراد از «سبع سماوات» همان هفت فلك بطلميوسي است و فلك ثوابت همان كرسي و فلك اطلس همان عرش است.
قرآن در مقابل اين نظريه از هفت آسمان سخن گفته و به افلاك اشارهاي نكرده است.
دانشمندان آن زمان، ماه و خورشيد را ثابت ميدانستند، ولي قرآن با صراحت از حركت ماه و خورشيد سخن به ميان آورده و فرموده است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (انبياء: 33)؛ «و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد، هريك در چرخهاي شناورند». امروزه نيز در علوم جديد ثابت شده كه ماه و خورشيد در حركتاند.
بطلميوس افلاك را غير قابل خرق و التيام و جسماني ميدانست. ولي قرآن آسمان را از جنس دخان (گاز) و جسماني دانسته و فرموده است: ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ (فصلت:11)؛ «سپس به آسمان پرداخت كه به شكل دود بود». امروزه نيز اين مطلب در علوم جديد ثابت شده است كه آسمانها از تودة گاز پديد آمده است، به اين نحو كه در ابتداي آفرينش، فضا پر از گاز داغ و متحرك بوده است و كمكم بر اثر فشار جوي متكاثر و متراكم شده و چون فشار مكانها متفاوت و مختلف بوده است مجموعهاي از كرات با اشكال مختلف و متمايز از يكديگر پديد آمده است.
علاوه بر اين، قرآن به نكتة جديدي اشاره كرده كه در آن زمان در كيهانشناسي سابقه نداشت؛ فرموده است: وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (ذاريات: 47)؛
«و آسمان را به نيرو برافراشتيم و هرآينه ما تواناييم [يا گسترشدهندهايم]». برخي مفسران، تأويل نامناسبي براي آيه بيان ميكردند؛ مثلاً ميگفتند مقصود آيه اين است كه آسمان وسعت دارد. درحالي كه خداوند ميفرمايد: ما الآن در حال وسعتدادن آسمان هستيم. دانشمندان متخصص دربارة سحابيها ميگويند: عالم ماده روز به
روز وسيعتر ميشود و به عبارت واضحتر در عالم هزاران بلكه ميليونها كهكشان ديگر در فضاي نامتناهي وجود دارد. تلسكوپهايي قوي به وجود آمده كه در فضاي دور دست لكههاي كوچكي را به صورت ابر ديدهاند كه اينها نيز از كهكشانها هستند و سحابي نام دارند. دكتر هابل (هيئتشناس) نخستين كسي بود كه ادعا كرد سحابيها كمكم از ما دور ميشوند و به آساني ميتوان تشخيص داد كه آنها با نسبت معيني به طرف محيط دايره حركت ميكنند و نتيجه گرفت كه عالم ماده رو به وسعت ميرود و مانند بادكنكي كه باد ميكنند، بزرگتر ميشود. اين نظريه كه بعداً ثابت شده، قابل تطبيق بر آيه است.
صرف نظر از جهت تطبيق علوم جديد بر قرآن، ايستادگي قرآن در مقابل دانشمندان وقت و بيان نظرية جديد و با شهامت بيان داشتن آن، اعجاز و تحسين برانگيز است؛ به خصوص از زبان كسي كه درس نخوانده و خواندن و نوشتن بلد نبوده است.
و نكته آخر اينكه تطبيق آيات قرآني بر علوم جديد از دو جهت، معجزه بودن قرآن را اثبات ميكند: اول اينكه قرآن حقايق ياد شده را چهارده قرن قبل طرح كرده كه در آن زمان به اثبات نرسيده بود و علوم امروزي از آن پرده برميدارد. دوم اينكه عقيدة دانشمندان آن زمان خلاف عقيدة قرآن بود و قرآن با شهامت بر باور جديد پافشاري نمود.
1. راه به دست آوردن تقوا، عبادت است كه سرلوحة دعوت تمام پيامبران الهي ميباشد.هر انساني نسبت به خدا به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند به تمام معني رب اوست؛ زيرا مالك وجود، افعال و تمام شئون اوست.
2. عبادت موجودات عالم تكويني است و هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت اوست. البته در ميان موجودات، انسان با علم و اراده، خدا را بندگي ميكند و كمال او هم در همين بندگي اختياري است.
3. با توجه به ملازم بودن عبادت با برخورداري از شعور، نسبت عبادت همة موجودات عالم به خداوند متعال مجازي است و يا چگونگي عبادت موجودات براي ما مشخص نيست.
4. دستور به عبادت با توصيف خداوند به رب و خالق مدلل شده و ربوبيت بتها و احبار و رهبان و غير خدا نفي شده است.
5. زمين به گونة نرم و هموار آفريده شده است كه مناسب زندگي انسان باشد و آسمان نيز به سان ساختمان عالم است كه زمين چون بستري درآن گسترده است. آسمان مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزيهاست و با توجه به اين نعمتها كه حيات و بقاي انسان بدان وابسته است، خداوند انسان را از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع كرده است. جملة «و انتم تعلمون» در انتهاي آية 22حاليه است و بر اين مطلب دلالت دارد كه اندك دانشي كافي است تا براي خدا شريك قرار ندهيد و شما آن را داريد.
6. در فرق ميان «انزال» و «تنزيل» نظر صحيح اين است كه انزال فقط بر اصل نازل كردن(متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن دفعي يا تدريجي بودن و وحدت يا كثرت نهفته نيست، ولي در تنزيل به مناسبت صيغة «تفعيل» معناي كثرت (و نه تدريج) لحاظ شده است يا اينكه انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفاناند. بنابراين، نظر برخي مفسران كه تنزيل را به معناي نزول تدريجي و انزال را به معناي نزول دفعي دانستهاند، پذيرفته نيست.
7. آيات23 و24سورة بقره ضمن تحدي، بر اعجاز قرآن دلالت دارد و با عبارت «وَلَن تَفْعَلُواْ» مخاطبان را به شدت تحريك ميكند. ترس و اميد دو عامل از عوامل ايجاد انگيزه براي ايمان آوردن در انسان است. جملة «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» منكران را از عذاب آتش ميترساند؛ آتشي كه هيزمش خود مردم و سنگها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست.
8. طبق عبارت «أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» جهنم براي كافران آماده شده و الآن موجود است. از سوي ديگر طبق عبارت «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» آتش جهنم، به وسيلة انسانها ايجاد ميشود؛ بنابراين نبايد الآن موجود باشد. از اين شبهه دو جواب ميتوان داد: يا مراد از وجود جهنم، وجود بالفعل ظرف و محل آن است. يا بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسانها موجود است و آيات و رواياتي مؤيد اين وجه ميباشد. اين دو آيه از آيات تحدي و دال بر از سوي خدا بودن قرآن است و اثبات ميكند كه قرآن معجزه است و بشر هر اندازه كه توان داشته باشد نيز نميتواند سورهاي همانند آن را بياورد.
9. معجزه كار خارق العادهاي است كه به علل طبيعي بستگي ندارد و كسي قادر به آن نيست و ابزار آن دست بشر نيست و مقرون به ادعاي نبوت است و با سحر و عمل مرتاضان فرق دارد. معجزه هيچگاه تحت تأثير علل ديگر (مادي و معنوي) قرار نميگيرد. نيز قابل تعليم و تعلم نيست. به علاوه، اثرش قطعي است؛ بر خلاف سحر و عمل مرتاضان. همچنين«كرامت» به عنوان امر خارق العادهاي كه از اولياي الهي به واسطة توجه به خدا، قدرت و اذن الهي صادر ميشود غير از معجزه است و فرقش با معجزه اين است كه مقرون به ادعاي نبوت نيست.
10. علت معجزه خداوند يا انبيا با اذن خدا هستند و انبيا علتِ مباشرِ آن و خداوند علتِ با واسطة آن است. و واسطة معجزة مباشر بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا آن را ايجاد كند و اين كار تنها از پيامبران برميآيد. البته گرچه تمام افعال عادي انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولي كارهاي عادي انسان در اختيار انسان است، اما معجزه بدون توجه خدا ممكن نيست انجام شود.
11. قرآن كريم از وجوه و جهات مختلف معجزه است؛ ازجمله از جهت: الف) نظم و اسلوب منحصر به فرد؛ ب) هماهنگي و نداشتن اختلاف؛ ج) امي بودن آوردنده؛ د) محتوا و مضمون. قسم اخير نيز جهات مختلفي دارد: 1. از جهت خبر دادن از امور غيبي؛ 2. از جهت اشتمال بر قوانين و مقررات سعادت آفرين؛ 3. از جهت اشتمال بر حقايق علمي مختلف در زمينة كيهانشناسي، زوجيت موجودات، خلقت انسان و... .
منابع
ـ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بيتا.
ـ بيضاوي، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق محمدعبد الرحمن المرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418 ق.
ـ راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين، مفردات الفاظ القرآن، با تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشامية،1416ق.
ـ زمخشري، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي، ط.3، 1407 ق.
ـ شعيري، تاجالدين، جامع الاخبار، قم، رضي، 1363 ش.
ـ شيباني، ابناثير، غريب الحديث و الاثر، بيروت، لبنان، داراحياء التراث العربي، 1422 ق.
ـ طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهاية الحكمة، قم، موسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، بيتا.
ـ ـــــ، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ط.3، 1397 ق.
ـ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق.
ـ عاملي، علي بن حسين، الوجيز في تفسير القرآن العزيز، قم، دار القرآن الكريم، 1413 ق.
ـ رازي، فخرالدين محمد بن عمر، التفسير الكبير، ط.3، بيجا، بيتا.
ـ ـــــ، محصل افكار المتقدمين و المتأخرين، بيروت، دار الفكر اللبناني، 1992م.
ـ فراهيدي، خليل ابن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ فيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، قم، دار الهجرة، ط.2، 1414 ق.
ـ كليني، محمدبنيعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلاميّة، ط.4، 1365 ش.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، 1376ق.
ـ مصباح، محمدتقي، قرآن شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1387 ش.
ـ ـــــ، راه و راهنما شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چ دوم، 1379ش.
ـ مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، چ چهارم، 1370ش.
ـ مغنيه، محمدجواد، التفسير المبين، قم، بنياد بعثت، بيتا.
ـ هندي، سيداحمدخان، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ترجمة محمدتقي فخر داعيگيلاني، تهران، محمدحسن علمي، بيتا.
ـ احمد امين، التكامل في الاسلام، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
ـ باقلاني قاضي ابوبكر بن طيب، الانصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به، قاهره، مكتبة الخانجي، چ 3، 1413 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش4
چكيده
آية 21: راه به دست آوردن تقوا، عبادت است. موجودات عالم، خدا را تكويناً عبادت ميكنند ولي بندگي انسان با علم و اراده و اختيار است. آية 22: زمين بهسان بستري مناسب براي آسايش انسان و آسمان همانند ساختمان عالم و مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزيهاست و با توجه به اين نعمتها كه حيات و بقاء انسان بدان وابسته است، انسان از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع شده است.آية 23: خداوند از معترضان و منكران قرآن ميخواهد كه اگر در الهي بودن آن ترديد دارند، سورهاي مانند سورههاي قرآن بياورند. آيه ضمن دعوت به همانندآوري(تحدي)، بر اعجازقرآن دلالت دارد. معجزه كاري است خارق العاده، غير وابسته به علل طبيعي، فوق توان بشر و مقرون به ادعاي نبوت و با ساير امور خارق العاده و نيز كرامات فرق دارد. علت مباشر معجزه، انبيا و علت با واسطة آن خداوند است. قرآن از جهت نظم و اسلوب منحصر به فرد، نداشتن اختلاف، اميبودن آوردنده و به لحاظ معني و محتوا معجزه است. آية 24: عبارت « وَلَن تَفْعَلُواْ» ضمن تحريك، بر اعجاز غيبي قرآن دلالت ميكند و خبر ميدهد كه بشر هرگز نخواهد توانست سورهاي مانند قرآن بياورد. به علاوه، منكران نزول قرآن را تهديد كرده، از جهنمي كه آتشگيرة آن خود مردم و سنگها هستند، بيم ميدهد.
كليد واژهها: تفسير سورة بقره، آفرينش آسمانها و زمين، نفي شريك از خدا، اعجاز قرآن، آيات تحدي، وجوه اعجاز قرآن.
مقدمه
تفسير آيات
در ابتداي سورة بقره خداوند مردم را به سه دسته تقسيم نمود: متقين، كافرين، منافقين؛ و در ضمن اوصاف متقين فرمود: اُولئكَ عَليٰ هُدَيً مِن رَبهّم وَ اُولئك هُمُ الْمُفْلِحُون؛ در آخر اين آيه ميفرمايد: «لعلكم تتقون»، چون رستگاري منتهاي آرزوي هر شخص سليم النفسي است، وقتي انسان اوصاف هر سه دسته را ديد، ميل پيدا ميكند كه جزء متقين باشد. اين آيه راه تقوا را نشان ميدهد و ميفرمايد كه خدا را عبادت كنيد شايد پرهيزكار گرديد.
دعوت به عبادت و پرستش خداوند سرلوحة دعوت انبياي الهي است. قرآن ميگويد: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل: 36)؛«و هر آينه در هر امتي پيامبري برانگيختيم كه خداي را بپرستيد و از طاغوت [هر معبودي جز خدا] دوري جوييد». وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبياء: 25)؛ «و پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر آنكه به او وحي كرديم كه خدايي جز من نيست، پس تنها مرا بپرستيد».
نكات آيه
اين مفهوم به شكل كاملترش دربارة موجودات و خصوصاً انسان نسبت به خداوند متعال صادق است؛ يعني خداوند علاوه بر اينكه مالك افعال ماست، مالك وجود ما و آنچه داريم نيز هست، و هر شأني از شئون ما به ارادة خدا و تحت سيطره و تسلط اوست. هر انساني در برابر خداوند به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند متعال به تمام معنا ربّ اوست و كسي كه عبد شد، هر چه از او سر بزند، آثار بندگي اوست. بنابراين، عبادت از آثار تكويني همة موجودات است؛ يعني هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت او و ربوبيت خداوند است. نور افشاني خورشيد، حركت زمين، جاري شدن آبها، روييدن گياهان و امثال آن همه و همه از آثار بندگي تكويني موجودات است: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً (آلعمران: 83)؛«و حال آنكه هركه [و هرچه] در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم او [خدا] هستند». فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (فصلت: 11)؛ «پس به آن[آسمان ] و به زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: فرمانبردار آمديم». ولي در ميان موجودات انسان داراي امتياز خاصي است و آن اينكه افعال انساني با علم و اراده از او صادر ميشود و كمال او هم در انجام افعال اختياري صحيح است. در نتيجه، بندگي هنگامي براي انسان موجب كمال و سعادت ميشود كه اختياري باشد و نهايت سير انسان بدانجا بينجامد كه حقيقت بندگي اختياري سراسر وجود او را فراگيرد و هيچگونه استقلالي در هيچ شأني از شئون زندگي براي او باقي نماند. از اينجا سرّ اينكه يكي از آيات شريفه علت و غايت خلقت انسان را عبادت و بندگي معرفي ميكند، روشن ميشود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ «و پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا [به يگانگي] بپرستند».
رسيدن به اين مقام جز از راه تمرين و كوشش در مسير بندگي خداوند ميسر نيست. خداوند ميفرمايد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس: 60 ـ 61)؛«اي فرزندان آدم، آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمني است آشكار؟ بلكه بندة من باشيد كه اين راه راست است». پس راه راست انسانيت براي رسيدن به عاليترين هدف انساني، بندگي خداوند است و از اينجا روشن ميشود كه چرا سرلوحة دعوت همة انبيا دعوت به عبادت و بندگي خداي يگانه است؛ چون راه درست اين است كه انسان در همة امور معنوي و مادي، اخروي و دنيوي، فردي و اجتماعي راهي را كه مظهر عبوديت خداوند است بپيمايد. در اسلام كه كاملترينِ اديان آسماني است، خداپرستي به نحو كاملترش در تمام دستورها و قوانين آن آشكار است. اظهار بندگي و خضوع در برابر هيچ موجود ديگري صحيح نيست، مگر خضوعي كه به امر پروردگار و در مقام بندگي او باشد.
2. چون همة موجودات مملوك خداوند هستند و هيچ استقلالي از خود ندارند، تمام حقيقت آنها امر مملوكيت آنها را ظاهر ميگرداند، اما عبادت آنها تكويني است و موجب كمال براي آنها نميشود، مگر اينكه از روي علم، اراده و اختيار و مقدمات اختيار انجام گيرد. پس موجودي عبد است كه كارهاي او از روي شعور و اراده صورت گيرد، در حالي كه قرآن عبادت را به همة موجودات نسبت داده است: إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (مريم: 93)؛«در آسمانها و زمين هيچ كس نيست مگر آنكه خداي رحمان را بندهوار آيد». لازمة اين تعبير شعور داشتن همة موجودات است، در صورتي كه ميدانيم همة موجودات شعور ندارند. اين دو چگونه قابل جمع اند؟
به اين سؤال به دو صورت ميتوان جواب داد:
1) همة موجودات عبادت ميكنند، ولي ما نميدانيم و ادراك نميكنيم كه عبادت آنها چگونه است؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (اسراء: 44)؛ «و هيچ چيز نيست مگر آنكه او[خد] را به پاكي ياد ميكند و ميستايد و ليكن شما تسبيح آنها را درنمييابيد». يعني تسبيح و عبادت موجودات به گونهاي است كه به صورت عادي حواس ما آن را درك نميكند؛ چون حواس ما ناقص و براي دريافت تسبيح آنها نارساست؛ ولي در عين حال گاهي بر خلاف معمول، انبيا خرق عادت ميكنند و اين عبادت به ظهور ميرسد و ما آن را درك ميكنيم، مانند شهادت دادن سوسمار يا سنگريزه در دست پيغمبر اسلامصلياللهعليهوآله به رسالت آن حضرت كه مردم هم ديدند و شنيدند.
2) اطلاق عبد بر موجودات فاقد شعور و نسبت دادن عبادت به آنها مجازي است.
3. عبادت دو اطلاق دارد: گاهي به هر كاري كه از روي اطاعت خداوند انجام گيرد، عبادت گفته ميشود؛گاهي نيز عبادت بر افعال خاصي مانند نماز، روزه و امثال آن اطلاق ميشود و در مقابل كارهاي ديگر انسان و قسيم آنها قرار داده ميشود. چنانكه در روايتي اوقات انسان به چهار قسمت تقسيم شده است: عبادت، كار، خواب، تفريحات سالم. عبادت به اطلاق اول شامل كار، خواب، تفريحات و غير آن نيز ميشود. در روايتي وارد شده كه عبادت به ده جزء تقسيم ميشود، كه نه قسم آن تحصيل رزق از راه مشروع است. اين عبادت منحصر به اعمال خاصي مانند نماز و روزه نيست. نتيجه اينكه عبادت يك اطلاق عام و يك اطلاق خاص دارد و اين لفظ بين عام و خاص مشترك است.
4. در اين آيه ابتدا امر و دستور به عبادت آمده (اعبدوا) وسپس معبود با تعبيرهايي توصيف شده است كه وجه و چرايي آن امر را مدلل ميكند:
تعبير اول ربكم است. لازمة عبوديت، مالك و متصرف بودن معبود و ربوبيت اوست؛ يعني اگر در يك طرف عبد و بنده بود، در طرف مقابل حتماً ربّ و مالكي هست.
تعبير دوم الذي خلقكم است. وصف خالقيت به اين نكته اشعار دارد كه ربوبيت نيز تنها سزاوار كسي است كه آفريدگار و خالق انسان است. بنابراين قائل شدن ربوبيت براي بتها، احبار و رهبان غلط است. خداوند از رفتار يهود و نصاري با علما و صومعهنشينان و اطاعت بيچون و چرا از آنها، به شدت انتقاد ميكند و ميفرمايد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً (توبه: 31)؛ «آنان حبرها [دانشمندان يهود] و راهبان [صومعهداران نصرانيِ] خويش و مسيح پسر مريم را به جاي خداي يكتا به خدايي گرفتند و حال آنكه جز اين فرمان نداشتند كه خداي يگانه را بپرستند.
تعبير سوم و الذين من قبلكم است. نياكان شما را نيز خدا آفريده است؛ در نتيجه رفتار و اعمال آنها هيچ گونه امتيازي ندارد و مبدأ الهي و الهامي ندارد. آنان ميپنداشتند سنت پيشينيان مقدس است و نبايد ترك شود، همان گونه كه در زمان ما هم اين نوع فكر كم و بيش يافت ميشود، ولي قرآن ميفرمايد: شما و نياكانتان از اين جهت كه همگي مخلوق خدا هستيد، فرقي نداريد.
5. لعلكم تتقون: لعل براي ترجي است ولي معناي ترجي اين نيست كه متكلم علم به واقع ندارد، بلكه ترجي گاهي نسبت به گوينده، شنونده يا مقام است. در اين آيه مقصود آن است كه مقام، مقام ترجي است، هرچند متكلم يقين داشته باشد. يعني عبادت، سبب تقواست، ولي علت تامه نيست و احتمال دارد انسان به سبب عوامل ديگري در عين حال كه خدا را عبادت ميكند، تقوا نداشته باشد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره: 22)؛ «آن كسي كه زمين را براي شما بستر و آسمان را ساختمان قرار داد و از آسمان آبي فروفرستاد تا به سبب آن براي روزي شما ميوههايي از زمين بر آورد. پس براي او همتاياني قرار ندهيد در حاليكه ميدانيد».
واژگان آيه
نكات آيه
انسان براي استراحت به مكاني نرم و هموار نياز دارد كه مظهر آن، بستر است. خداوند زمين را در اين آيه به فراش و بستر وصف ميكند تا نرم و هموار بودن آن روشن شود. اگر زمين اين گونه نبود، زندگي روي آن بهويژه براي انسانها در دوران اوليه بسيار مشكل بود.
آسمان نيز با تعابيري مانند بناء ، و در آيات ديگر، با تعبير شداد ، سقف محفوظ و امثال آن توصيف شده است، بعضي از مفسران «بناء» در آيه را به سقف تفسير كردهاند و به آية وجعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبياء:32) استشهاد كردهاند، ولي ميتوانيم با حفظ ظهور آيه، بگوييم كه ساختمان اين عالم آسمان است و زمين به منزلة بستري است كه در اين ساختمان گسترده شده است.
و أنزل من السماءُ ماءً؛ مقصود از «السماء» چيست؟ يك. منظور جهت علو يعني بالا ميباشد؛ دو. سماء مضافاليه و مضاف آن جهت بوده كه حذف شده: جهت السماء؛ سه. شايد بهتر باشد بگوييم جهت از مِنْ استفاده ميشود و به تقدير گرفتن نياز نيست. به هر صورت مقصود از سماء، بالاي سر ماست؛ چون باران از بالا ميبارد.
3. فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم: اين جمله دلالت دارد بر اينكه مبدأ اصلي گياهان و ميوهها آب است؛ همان گونه كه در آيهاي ديگر مبدأ پيدايش هر موجود زندهاي را آب ذكر كرده است: و جعلنا من الماء كل شي حيّ (انبياء: 30)؛«و هر چيز زندهاي را از آب پديد آورديم». 4. فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون؛ اين جمله از ند و مثل قرار دادن براي خدا نهي كرده است. آيا خداوندي كه انسان را آفريده و وسايل زندگي او را فراهم كرده، سزاوار پرستش است يا كسي كه هيچ دخالتي در حدوث و بقاي انسان ندارد؟! در حالي كه شما به اين مطلب آگاهيد.
جملة «و انتم تعلمون» حاليه است و در متعلق علم چند وجه تصور ميشود:
يك. در حالي كه ميدانيد خداوند آفرينندة شما و نعمتهاي گوناگون است.
دو. در حالي كه ميدانيد معبودهاي ديگر در آفرينش شما و نعمتها دخالتي ندارند. اين وجه در مقايسه با وجه قبلي بهتر است.
سه. به نظر علامه طباطبايي در اينجا متعلق خاصي منظور نيست، بلكه منظور اين است كه اندك دانشي كافي است تا انسان را از اتخاذ انداد باز دارد كه شما داريد.
5. در آية قبل به عبادت پروردگار امر شد و اوصافي مانند ربكم و خلقكم براي خداوند ذكر گرديد كه ميتوان آن اوصاف را علت لزوم عبادت دانست. در اين آيه براي نفي هر گونه مثل و ندي براي خدا نعمتهايي ذكر شده كه بقاي انسان بر آنها متوقف است. فخر رازي مينويسد: آية قبل به آيات انفسي و اين آيه به آيات آفاقي اشاره دارد. گويا آية اول انسان را به انديشيدن در خود و آية دوم به انديشيدن در موجودات خارج تشويق ميكند و نكتة تقديم آيات انفسي بر آفاقي اين است كه انسان به خودش آشناتر است و آيات انفسي در شناساندن خدا مؤثرترند .
وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (بقره :23-24)؛«و اگر دربارة آنچه بر بندة خويش فرو فرستاديم در شك و گمانيد سورهاي مانند آن [يا از كسي همانند او (محمد)] بياوريد و جز خدا گواهان [و ياران] خود را بخوانيد اگر راستگوييد. و اگر نكرديد و هرگز نتوانيد كرد، پس، از آتشي كه هيمهاش آدميان و سنگهاست و براي كافران آماده شده، بپرهيزيد».
واژگان آيه
اما اثبات اين مطلب در همة موارد مشكل است؛ زيرا در بعضي از آيات با اينكه تكثير و تدريج در نظر است، از تعبير «انزال» استفاده شده است. نظير: أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً (انعام:114)؛ «[بگو:] آيا غير خدا را به داوري بخواهم با آنكه او كسي است كه اين كتاب را تفضيل يافته به سوي شما فروفرستاد؟» و از سوي ديگر در آية وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلةً وَاحِدَةً» (فرقان: 32) با اينكه نزول دفعي مراد است، تعبير تنزيل بهكار رفته است؛ كما اينكه در آية وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ (نساء: 40) با اينكه به نزول مطلب واحدي اشاره شده، واژة «نزّل» بهكار رفته است.
وجه پذيرفتهترتر در فرقگذاري ميان آن دو واژه آن است كه گفته شود انزال فقط بر اصل نازل كردن (متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعي بودن يا تدريجي بودن، و وحدت يا كثرت نهفته نيست و از اين رو با همة اوصاف ياد شده سازگار است، ولي تنزيل به مناسبت ساخت «تفعيل» دال برمعناي كثرت (و نه تدريج) است. اين كثرت يا به لحاظ تعدد آيات است (كثرت در مفعول) يا به لحاظ تعدد مراتب نزول (نوعي كثرت در فعل). در لحاظ دوم به دليل اينكه ميان مرتبة حقيقي قرآن(مرتبهاي از علم الهي) تا مرتبة الفاظ و مفاهيم، فاصلة زيادي وجود دارد، استفاده از واژة تنزيل، هم در مورد نزول يك آيه يا يك مطلب، و هم در مورد نزول مجموع قرآن، خواه به عنوان يك واحد اعتباري يا حقيقي صحيح است.
در صورت نپذيرفتن اين نظر ميتوان گفت: انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفاناند و استعمال هريك به جاي ديگري صحيح است؛ از اينرو ميبينيم كه از يك موضوع در يك سوره با واژة تنزيل و در سورهاي ديگر با تعبير انزال ياد ميشود. مانند آية شريفة وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (انعام: 37) و آية شريفة وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (يونس: 20) كه هر دو آيه اعتراض مشركان را مبني براينكه چرا آيهاي بر پيامبر از سوي خدا نازل نشده است، مطرح ميكنند.
شهداء، جمع شاهد است. شاهد به معناي گواهي دهنده است و شهادت به معناي كلامي است كه از روي علم به يك موضوع صادر شود، چه علم ياد شده با بصيرت حاصل شود يا ديده و بصر.
حجاره، جمع حَجَر به معناي سنگ است.
وقود، به معناي آتشگيره و وسيلة روشن كردن آتش است.
تحدي در قرآن
آيات مورد بحث از جمله آيات تحدي است. آيات تحدي در قرآن به گونههاي مختلف، عرب را به همانندآوري فراخوانده است. در يك مورد به آوردن مثل و كل قرآن تحدي شده است: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اسراء: 88) ؛«بگو: اگر آدميان و پريان گردهم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نميآورند هرچند برخي يار و پشتيبان برخي ديگر باشند». در جاي ديگر از بشر ميخواهد كه اگر قرآن را معجزه الهي نميداند، ده سوره مانند سورههاي قرآن بياورد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (هود: 13) و گاهي به يك سوره تحدي ميكند و ميفرمايد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (يونس: 38).
اين دو آيه علاوه بر تحدي داراي لحن تحريك آميز است و از چند جهت منكران را به معارضه واميدارد. از يك طرف بهجاي همة قرآن و ده سوره از آن، به يك سوره تحدي نموده كه حتي شامل سورههاي كوتاه مانند عصر و كوثر ميشود. اين گونه معارضهطلبي كاملاً تحريك آميز است؛ مخصوصاً در مقابل مردمي كه در فن فصاحت و بلاغت تخصص داشتند و در شعر گفتن درميان عرب سر آمد بودند و در حميت و عصبيت زبانزد اقوام و ملل بودند؛ همان كساني كه حاضر شدند براي مبارزه با رسول خدا به هر كاري دست بزنند و حتي حاضر شدند با فرزندان و نزديكان خويش بجنگند، چنين مردمي اگر ميتوانستند هرچند در طول سالهاي دراز، سورة كوچكي مانند سورههاي قرآن بياورند، قطعاً اين كار را انجام ميدادند و اگر چنين كاري صورت ميگرفت با خطوط برجسته بر پيشاني تاريخ ثبت ميشد. نيز دشمنان بيشمار اسلام در قرنهاي بعدي به چنين كاري اقدام ميكردند؛ كاري كه مؤونة آن هر اندازه كه باشد، به هزينة جنگهاي صليبي كه در زمان صلاح الدين ايوبي بهوقوع پيوست، نميرسيد.
تحدي، تحريك و تهديد
در آيات محل بحث نيز پس از اينكه خداوند تحدي ميكند، ميفرمايد: اگر قبول داريد كه قرآن معجزه است و نميتوانيد مانند آن را بياوريد، پس، از عذاب سخت خدا بترسيد. يعني علاوه بر تحدي، تهديد نيز نموده است تا مردم را بيشتر تحريك كند: فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَة. آيه معارضان و منكران را به آتش تهديد كرده و چون ممكن است كساني در فكر باشند كه آن را خاموش كنند، در توصيف آن ميفرمايد: آتشگيرة آن خود مردم و سنگها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست؛ نه با سنگ و نه با هيچ چيز ديگر. آتشي است كه از سنگ پديد ميآيد؛ بر خلاف آتشهاي معمولي كه با سنگ خاموش ميشوند، اين آتش با سنگ شعلهورتر ميگردد.
وجه ضميمه شدن «مردم» به «سنگها»
در آية اخير، آتشگيرة آتش جهنم «مردمان» و« سنگها» معرفي شدهاند. چه ارتباطي ميان مردم و سنگهاست و چرا «ناس» به «حجاره» ضميمه شده است؟ در پاسخ به اين سؤال سه وجه ميتوان طرح كرد:
1. چون سبب عمده در گمراهي مردم، شرك و بتپرستي بوده است و مردم، يا انسانها را ميپرستيدند يا بتهايي را كه از سنگ بودهاند. در آخرت اين هردو معبود، وقود آتش جهنماند.
2. مقصود از ناس، بتپرستها و مراد از حجاره، بتها هستند. ضميمه كردن اين دو به هم، به اين نكته اشاره دارد كه عابد (انسانها)و معبود (بتها) هر دو ميسوزند؛ چنانكه ميفرمايد: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (انبياء: 98)؛«همانا شما و آنچه جز خدا ميپرستيد [=بتان] هيزم دوزخيد».
3. اشاره به اين است كه انسانهايي كه سبب گمراهي افراد ديگر ميشوند از لحاظ ارزش، همرديف سنگها هستند؛ چنانكه در آياتي ديگر همرديف با چهارپايان قرار داده شدهاند: «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف: 179)؛ اينان بسان چارپاياناند، بلكه گمراهترند، هم ايناناند غافلان».
وجوه ياد شده هيچيك بر ديگري ترجيح ندارد و دليل قاطعي به نفع يك وجه اقامه نشده است. تنها مطلبي كه عمدة مفسران پذيرفتهاند اين است كه مراد از حجاره، بتها و مراد از ناس، گمراه كنندگاني مانند فرعونها هستند.
وجود بالفعل جهنم
اين پرسش را دو گونه ميتوان پاسخ داد:
1. مقصود از وجود بالفعل جهنم، وجود ظرف و محل آن است كه الآن موجود است ولي آتش آن بعداً پديد ميآيد.
2. بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسانها موجود است. آتش، همان اعمال بد و باطنهاي خبيث مردم است. روي اين مبنا، عذاب و نعمت، خودِ كارهاي ماست.
بعضي از آيات و روايات مؤيد اين وجهاند؛ مانند آيه دهم از سورة نساء كه ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا؛ «همانا كساني كه مالهاي يتيمان را به ستم ميخورند، جز اين نيست كه در شكمهاشان آتشي فرو ميخورند و زودا كه به آتش افروخته دوزخ در آيند».
انسان در عالم ديگر (عالم مثال) صورت ديگري به نام قالب مثالي يا برزخي دارد. وقتي در اين دنيا مال يتيم ميخورد، آن قالب مثالي آتش ميخورد. پرستش بت در آن عالم به صورت سوختن با بت مجسم ميشود و ما اطلاع كافي از عالم برزخ و مثال نداريم.
نيز ظاهر آيات اين است كه انسان عمل خود را(نه جزاي آن را) ميبيند: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ(زلزال: 7ـ8)؛ «پس هر كه همسنگ ذره اي نيكي كند آن را ببيند و هر كه همسنگ ذرهاي بدي كند آن را ببيند». در روايتي از رسول خدا نقل شده كه با هر تسبيحي كه انسان انجام ميدهد، ده درخت در بهشت براي او به وجود ميآيد؛ يعني تسبيح به درخت تبديل ميشود.
نكته ديگر اينكه آية مورد بحث، علاوه بر دعوت به همانندآوري و دلالت بر اعجاز كل قرآن، مشتمل بر وجهي از وجوه اعجاز نيز ميباشد؛ زيرا جملة «وَلَن تَفْعَلُواْ» خبري غيبي است دربارة اينكه بشر هرگز نخواهد توانست سورهاي همانند سورههاي قرآن بياورد. گذشت چهارده قرن زمان آنرا تأييد ميكند.
اعجاز قرآن
حقيقت اعجاز و تفاوت آن با ساير امور خارقالعاده
همچنين معجزه به اين معنا نيست كه از عوامل و علل طبيعي استفاده صنعتي كنيم و چيزي بهوجود بياوريم كه كسي قبل از ما نساخته باشد؛ زيرا چنين كاري براي ديگران نيز امكان دارد و كارهايي كه ديگران بتوانند خود آن يا مشابه آن را انجام دهند، معجزه نيست.
نيز اگر افراد خاصي در علم يا فن خاصي استعدادشان شكوفا شود و كاري انجام دهند كه ديگران توان آن را نداشته باشند، اين هم معجزه نيست؛ چراكه ديگران نيز با تمرين خواهند توانست مانند و حتي بهتر از آن را انجام دهند. براي مثال، در مسابقات ورزشي كه فردي بهطور در خور توجهي در رشتهاي خاص مانند وزنهبرداري برتري مييابد و ركورد وزنه برداري را ميشكند، گرچه كسي نميتواند مانند او را انجام دهد، ولي اين نوع پيشرفت معجزه نيست؛ چون علت آن در دست بشر است و ممكن است كس ديگري با تمرين در اين كار وزنههاي سنگينتر نيز بردارد. همچنين در هر زمان كساني هستند كه در يك رشته از فنون مثل نوشتن «خط » ترقي پيدا ميكنند و سرآمد ميشوند، ولي اين بدين معنا نيست كه صدور آن كار از آن افراد معجزه است؛ زيرا خوشنويسي چيزي است كه وسيلة آن در دست مردم است، منتها به دليل تفاوت استعدادها ممكن است براي برخي ميسر نباشد. البته محال نيست نويسندهاي پيدا شود كه بهتر از «خط مير» بنويسد.
اما امور غير مادي مانند سحر يا عمل مرتاضان كه در ظاهر براي ما خارق العاده است، مثل تبديل طناب به مار، ظاهراً يك سلسله علل غير مادي دارد كه بر اثر تجربه به آثار آن پي ميبرند. حال چه ارتباطي ميان الفاظ ساحران با دنياي خارج وجود دارد، ما نميدانيم. حداقل چيزي كه ميدانيم آن است كه كار ساحر اگر تأثيري در حقيقت اجسام نداشته باشد، حداقل در منحرف كردن چشم اشخاص تأثير دارد. چنانكه قرآن ميفرمايد: فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَي (طه: 66)؛ «پس ناگاه ريسمانها و چوبدستيهايشان از جادوي آنان به او [موسي] چنان وانمود شد كه ميدوند». ساحران فرعون طنابهايي را حركت داده بودند و مردم ميپنداشتند مارهايي حركت ميكنند. بهعلاوه، اين مطلب مسلّم است كه برخي از سحرها در خارج تأثير دارد و صرف تصرف در خيال نيست. همچنين برخي مرتاضان كارهاي انجام ميدهند، مثل خبردادن از آينده و گذشته و جاهاي دور و حرفشان هم درست درميآيد. اين امو مادي نيست، ولي چون راه رسيدن به آن معلوم است و از افراد ديگر امكان صدور دارد، هيچ يك معجزه به حساب نميآيد.
فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان
2. معجزه برخلاف امور ياد شده تعليم و تعلمپذير نيست و فقط معلول ارادة خدواند است.
3. اثر معجزه قطعي است، بر خلاف سحر كه اثر قطعي ندارد.
معجزه و كرامت
برخي از دانشمندان معجزه را بهگونهاي تعريف كردهاند كه گويا يكي بودن ماهيت معجزه با هرگونه امور خارقالعاده ديگررا پذيرفتهاند؛ از اينرو، گفتهاند: معجزه كاري است كه علاوه بر اينكه براي ديگران ميسور نيست، همراه با ادعاي نبوت است؛ ولي اگر ساحر ادعاي نبوت كند، به دليل قاعدة لطف بر خدا لازم است كه قدرت سحر را از او بگيرد يا پيامبري را بفرستد تا وي را تكذيب نمايد يا سحر وي را باطل كند و فرق سحر و معجزه را تذكر دهد.
بعضي ديگر هم گفتهاند: امور مادي ممكن است از علل مادي سر بزند و نيز ممكن است از خداوند سر بزند. اگر علت امر مادي خداوند بود، معجزه است وگرنه معجزه نيست. طبق اين تعريف، فرق معجزة حضرت عيسي عليه السلام با كار پزشك اين است كه پزشك با استفاده از علل طبيعي و علوم تجربي شفا ميدهد، ولي حضرت عيسي با قدرت الهي.
حقيقت معجزه و امكان آن
ممكن است اين اشكال مطرح شود كه خداوند ميفرمايد: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (فاطر:43)؛ «پس براي سنت خداي هرگز دگرگوني نيابي، و براي سنت خداي هرگز تغييري نيابي». بر اساس اين آيه سنت خداوند هيچگاه تغيير نمييابد؛ پس چگونه ممكن است معلولي بدون علت پديد آيد يا علت موجود باشد و معلول موجود نباشد؟
جواب اين است كه همان گونه كه علل برخي حوادث براي ما مجهول بوده و بعداً كشف شده است و علل برخي ديگر نيز هنوز مجهول است، معجزات ممكن است عللي داشته باشند كه براي ما مجهول است. علل معجزات هميشه در دست خداست. فرق شفاي بيمار به دست پيامبر و معالجة طبيب فقط در ادعاي نبوت نيست، بلكه معالجه، با سنخ اعجاز فرق دارد، زيرا علل معجزات در دست خداست. در قرآن معجزات پيامبران يا مستقيم به خداوند نسبت داده شده يا به اذن الله اضافه شده است. پيامبري كه ميگويد خدايا اين مريض را شفا بده، كارش چيزي جز درخواست تحقق ارادة الهي نيست. چنانكه دربارة معجزة حضرت عيسي بن مريم ميفرمايد: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإِذْنِي(مائده:110)؛ «و آنگاه كه به فرمان من از گل به سان پرنده ميساختي و در آن ميدميدي، پس به فرمان من پرندهاي ميشد، و نابيناي مادرزاد و پيس را به فرمان من بهبود ميدادي و آنگاه كه مردگان را به فرمان من زنده ميساختي». خلاصه اينكه معجزه با تعليم به دست نميآيد و قابل تعلم نيست و تنها از طريق ارتباط با خداوند امكانپذير است.
فاعل معجزه و واسطة آن
1. به اعتقاد برخي مفسران معجزه علت طبيعي دارد. نظام طبيعت به نفع انبيا كار كرده و علل طبيعي معجزه مقرون با ادعاي نبوت نبي گشته است. برخي از اين علل با پيشرفت علوم كشف شده، مانند گذشتن حضرت موسي عليهالسلام از دريا كه مقرون با علت طبيعي جزر و مد بوده است. يا عذابهايي كه بر امتها واقع شده، بر اثر آتشفشان يا زلزله بوده است؛ و برخي ديگر از معجزات گرچه علت طبيعي دارند، تا به حال علت آنها كشف نشدهاست، مانند: «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا(مريم: 17)؛ «پس ما روح خود را بدو فرستاديم و براي او چون آدميي درست اندام نمودار شد. البته ممكن است علوم طبيعي در آينده اثبات كند كه زن بدون مرد آبستن ميشود و علت طبيعي تولد عيسي نيز كشف شود.
2. اشاعره معتقدند در جهان هيچ علتي جز خدا وجود ندارد و آنچه را ما علت ميدانيم علت نيست، بلكه چون عادت خدا بر آن جاري شده، آن را علت ميشماريم. براي مثال وقتي كبريت ميزنيم و آتش روشن ميشود، ارادة خدا تعلق گرفته كه چنين شود و نيز عادت خدا بر اين جاري شده است كه وقتي آتش روشن است، حرارت نيز باشد ولي ممكن است خداوند بهخاطر حضرت ابراهيمعليه السلام بر طبق عادت عمل نكند. نسبت آتش و يخ به حرارت يكي است (اگر عادت خدا جاري ميشد از يخ حرارت توليد ميشد). بنابراين اصل عليت درست نيست و علت هر چيز و از جمله معجزه خداوند است.
اين دو قول يا تفريطي است و به انكار معجزه ميانجامد زيرا معتقد به علت طبيعي داشتن معجزه است؛ يا افراطي است و از اساس اصل عليت را انكار ميكند، در حالي كه ما اصل دين و وجود خداوند را از راه اصل عليت ثابت ميكنيم و اگر اصل عليت را نپذيريم، بايد از اقامة برهان در علوم دست بكشيم و راه خداشناسي را مسدود بدانيم.
رأي و نظر صحيح در اينباره آن است كه:
اولاً بالوجدان علت و معلولهايي در جهان ميبينيم كه روابطي با هم دارند
و انكارپذير نيستند. خداوند ميفرمايد: فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ(اعراف: 57)؛ «آنگاه آب را به آن سرزمين فروفرستيم، پس با آن آب از هر گونه ميوهاي بيرون آريم».
ثانياً شكي نداريم كه معجزاتي در جهان وجود دارد كه متكي به علت طبيعي نيست. اگر محذور عقلي نبود، خداوند را علت بيواسطة معجزات ميدانستيم، ولي چون برهان عقلي اقامه شده كه اگر خداوند علت چيزي بود، آن چيز، نبايد به چيز ديگر احتياجي داشته باشد و نيز، بايد كاملترين موجودات باشد و در نتيجه ابدي باشد، در حالي كه معجزات چنين نيستند. از سوي ديگر در قرآن نيز معجزات مستقيماً به خدا منسوب نشده، بلكه به انبيا نسبت داده شدهاند. البته قرآن تذكر ميدهد كه كار انبيا با اذن خداوند است. در نتيجه ميتوان گفت: معجزات معلول هستند و علت مباشر آنها پيامبران و علت با واسطهشان خداوند است. شايد مقام قرب الهي انبيا به خداوند علت و تشعشعي ايجاد ميكند كه بتوانند معجزه را انجام دهند.
بنابراين معجزه، مانند معلولهاي ديگر عللي دارد. قسمتي از علل معجزه مادي است و قسمتي از علل آن غيرمادي و براي ما مجهول است و با اتكا به قدرت و ارادة خداوند و ارتباط با او انجام ميپذيرد . در قرآن وجود علت طبيعي و ماديِ معجزه في الجمله پذيرفته شده است. مثلاً وجود آدم وابسته به علت طبيعي يعني خاك بوده است. اگر معجزه علت مادي نداشت و فقط خداوند علت آن بود، نبايد ميگفت آدم را از گل آفريديم. در معجزة حضرت موسيعليه السلام عصا امري مادي است و در معجزه حضرت عيسي عليه السلام ميفرمايد: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ(آلعمران: 49)؛ «همانا شما را نشانه و حجتي از خدايتان آوردهام؛ به خواست و فرمان خداوند برايتان از گِل به سان پرندهاي ميسازم و در آن ميدمم پس پرندهاي ميشود». ايجاد پرنده بدون علت مادي نبوده، بلكه از گل درست شده است. البته تنها، علت طبيعي كافي نيست. علاوه بر علت طبيعي، علت غير مادي و دخالت اذني هم لازم است. يادآوري اين نكته لازم است كه پديد آورندة امور و علل مادي نيز خداوند است.
پس خداوند معجزه را به صورت مستقيم انجام نميدهد و علت بيواسطه معجزات نيست، بلكه واسطهاي لازم است و اين واسطه بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا معجزه را ايجاد كند و اين كار تنها از دست پيامبران و فرشتگان برميآيد.
معناي اذن الهي در معجزه
وجوه اعجاز قرآن
1. نظم و اسلوب منحصر بهفرد
2. هماهنگي و نداشتن اختلاف
كارهاي بشري با گذر زمان تكامل مييابد و از قانون تكامل پيروي ميكند. اگر قرآن كار بشر بود، بايد مشمول قانون تكامل واقع ميشد، ولي قرآن با اينكه در طول 23سال نازل شده است، مطالب آن از نظر لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت يكنواخت و هماهنگ است و آياتي كه در ابتدا نازل شده با آياتي كه در آخر نازل شده، فرق و اختلافي ندارند.
از سوي ديگر، سخنان انسانها تحت تأثير احساسات، عواطف، شهوت و غضب و امثال آن قرار ميگيرد. اگر قرآن كاري انساني باشد، بايد حالات مختلف انسان در جنگ، صلح، غضب، عطوفت و غيره در آيات آن تأثير گذاشته و مذاق آيات آن متفاوت باشد، در حالي كه حالات پيامبر صلياللهعليهوآله، هيچ تأثيري در قرآن نداشته است.
ممكن است گفته شود كه در قرآن اختلافاتي مانند ناسخ و منسوخ ديده ميشود. براي مثال دربارة شرب خمر در آيهاي ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَي حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ (نساء: 43)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، در حالي كه مست هستيد به نماز نزديك مگرديد تا بدانيد چه ميگوييد». بر اساس اين آيه، شرب خمر تنها در نماز حرام بوده است. پس از مدتي در آية ديگر صريحاً با آن مخالفت ميشود و ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ (مائده: 90)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، همانا ميو قمار و بتها [=با سنگهايي كه مقدس ميشمردند و بر آن قرباني ميكردند] و تيرهاي قرعه، پليد و از كار شيطان است. پس، از آن بپرهيزيد، باشد كه رستگار شويد».
يا در مورد ربا كه ابتدا ميفرمايد ربا نخوريد و آنچه تا حال به دست آوردهايد مال خودتان است: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ (بقرة: 275)؛ «پس هر كه پند خداوند به او رسيد و [از رباخواري] باز ايستاد، آنچه گذشت از آن اوست». بعد صريحاً آن را حرام اعلام ميكند و ميفرمايد: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ(بقره: 279)؛ «و اگر [رها] نكنيد پس بدانيد كه با خدا و پيامبر او در جنگيد و اگر توبه كنيد سرمايههاي شما از آن شماست، در حالي كه نه ستم ميكنيد، و نه بر شما ستم ميكنند».
پاسخ اين است كه ناسخ و منسوخ طبق اصول محاوره، اختلاف محسوب نميشود، به ويژه آنكه خداي متعال در نسخ آيات قرآني در هنگام جعل حكم منسوخ، از موقتي بودن آن آگاه بوده و تصميم بر نسخ آن در آينده داشته است، ولي به سبب مصالحي، موقتي بودن حكم منسوخ را بيان نكرده است. به اين ترتيب ناسخ و منسوخ قرآن نظير موردي است كه حكمي به صورت موقت اعلام شود و پس از پايان يافتن زمان آن، حكم جديدي جعل شود. روشن است كه هيچ كس چنين دو حكمي را متناقض و مخالف با يكديگر نميداند. بنابراين نسخ ضرري به هماهنگي و فقدان اختلاف نميزند؛ زيرا مثلاً بيان تدريجي حرمت شرب خمر بر اساس مصالح عقلايي بود و حذف يكي از خواستههاي ملت بايد به صورت تدريجي باشد تا آمادگي پذيرش آن حاصل شود.
البته وجه نبودن اختلاف دربارة كتب آسماني ديگر نيز اگر به صورت تدريجي بر پيامبران نازل ميشدند جاري بود، در حالي كه تورات به صورت الواح و يك مرتبه نازل شده است و دربارة كيفيت نزول انجيل نيز چيزي در دست نيست. بنابراين وجه فقدان اختلاف منحصر به قرآن است؛ زيرا نزولش تدريجي بوده است.
3. امي بودن آورنده
برخي ميگفتند: پيامبر اكرم اين مطالب را از ديگراني مثل سلمان، راهب شامي، صهيب رومي آموخته است. قرآن در پاسخ ميفرمايد: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (نحل: 103)؛ «و هر آينه ميدانيم كه آنان ميگويند: بشري به او ميآموزد. زبان آن كس كه [اين قرآن را] به او نسبت ميدهند گنگ و نارساست و اين [قرآن] به زبان عربي روشن است». بر اساس آيه، اولاً، نامبردگان انشاي عربي بلد نبودند. ثانياً، اگر آن حضرت معارف و محتويات قرآن را از ديگران برگرفته و در قالب الفاظي بيان داشته است، چنانچه اين معارف در اختيار فرد ديگري نيز قرار بگيرد، بايد بتواند همانند قرآن بياورد؛ در حالي كه هيچ كس را ياراي چنين كاري نيست. پس قرآن معجزه است.
4. اعجاز محتوايي
الف) غيبگويي
يا ميفرمايد: أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر (قمر: 44ـ45)؛ «بلكه ميگويند: ما گروهي هستيم هميار يا انتقام گيرنده، بهزودي آن جمع شكست ميخورند و پشتكرده، ميگريزند».
در بارة مصون بودن حضرت رسول صلياللهعليهوآله ميفرمايد: وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (مائده: 67)؛ «و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه ميدارد».
دربارة پيروزي روميان در آيندة نزديك ميفرمايد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ (روم: 2ـ3)؛ «روميان در نزديكترين سرزمين مغلوب شدند، و آنان پس از آنكه مغلوب شدند به زودي پيروز شوند، در چند سال [آينده]».
دربارة پيروزي پيامبر اكرم ميفرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ ءامَنينَ (فتح: 27)؛ «بيگمان به خواست خدا با خاطري آسوده به مسجد الحرام درخواهيد آمد».
دربارة ايمن و محفوظ ماندن قرآن از دستبرد و تحريف ميخوانيم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر: 9)؛ «همانا ما اين ذكر [قرآن] را فرو فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم».
يا اخبار از اينكه بشر توان آوردن همانند قرآن را ندارد كه نمونهاش همين آية 23 سوره بقره است فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ. به هر حال مانند اين آيات بسيار است، گرچه بهطور دقيق شمرده نشدهاند.
ب) وضع قوانين سعادتبخش
ج) اعجاز علمي قرآن
نمونة اول: كيهانشناسي
البته برخي دانشمندان آن زمان در تعداد افلاك با بطلميوس مختصر اختلافي داشتند و عدد افلاك را بيش از اين ميدانستند، ولي در اصل با او موافق بودند و ميگفتند نُه فلك كلي و بيست و هفت فلك جزئي وجود دارد.
اين نظريه به قدري در افكار مردم رسوخ كرده بود كه كسي جرأت مخالفت با آن را نداشت، به طوري كه برخي از مفسران نيز تحت تأثير اين عقيده واقع شده بودند و ميگفتند كه مراد از «سبع سماوات» همان هفت فلك بطلميوسي است و فلك ثوابت همان كرسي و فلك اطلس همان عرش است.
قرآن در مقابل اين نظريه از هفت آسمان سخن گفته و به افلاك اشارهاي نكرده است.
دانشمندان آن زمان، ماه و خورشيد را ثابت ميدانستند، ولي قرآن با صراحت از حركت ماه و خورشيد سخن به ميان آورده و فرموده است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (انبياء: 33)؛ «و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد، هريك در چرخهاي شناورند». امروزه نيز در علوم جديد ثابت شده كه ماه و خورشيد در حركتاند.
بطلميوس افلاك را غير قابل خرق و التيام و جسماني ميدانست. ولي قرآن آسمان را از جنس دخان (گاز) و جسماني دانسته و فرموده است: ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ (فصلت:11)؛ «سپس به آسمان پرداخت كه به شكل دود بود». امروزه نيز اين مطلب در علوم جديد ثابت شده است كه آسمانها از تودة گاز پديد آمده است، به اين نحو كه در ابتداي آفرينش، فضا پر از گاز داغ و متحرك بوده است و كمكم بر اثر فشار جوي متكاثر و متراكم شده و چون فشار مكانها متفاوت و مختلف بوده است مجموعهاي از كرات با اشكال مختلف و متمايز از يكديگر پديد آمده است.
علاوه بر اين، قرآن به نكتة جديدي اشاره كرده كه در آن زمان در كيهانشناسي سابقه نداشت؛ فرموده است: وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (ذاريات: 47)؛
«و آسمان را به نيرو برافراشتيم و هرآينه ما تواناييم [يا گسترشدهندهايم]». برخي مفسران، تأويل نامناسبي براي آيه بيان ميكردند؛ مثلاً ميگفتند مقصود آيه اين است كه آسمان وسعت دارد. درحالي كه خداوند ميفرمايد: ما الآن در حال وسعتدادن آسمان هستيم. دانشمندان متخصص دربارة سحابيها ميگويند: عالم ماده روز به
روز وسيعتر ميشود و به عبارت واضحتر در عالم هزاران بلكه ميليونها كهكشان ديگر در فضاي نامتناهي وجود دارد. تلسكوپهايي قوي به وجود آمده كه در فضاي دور دست لكههاي كوچكي را به صورت ابر ديدهاند كه اينها نيز از كهكشانها هستند و سحابي نام دارند. دكتر هابل (هيئتشناس) نخستين كسي بود كه ادعا كرد سحابيها كمكم از ما دور ميشوند و به آساني ميتوان تشخيص داد كه آنها با نسبت معيني به طرف محيط دايره حركت ميكنند و نتيجه گرفت كه عالم ماده رو به وسعت ميرود و مانند بادكنكي كه باد ميكنند، بزرگتر ميشود. اين نظريه كه بعداً ثابت شده، قابل تطبيق بر آيه است.
صرف نظر از جهت تطبيق علوم جديد بر قرآن، ايستادگي قرآن در مقابل دانشمندان وقت و بيان نظرية جديد و با شهامت بيان داشتن آن، اعجاز و تحسين برانگيز است؛ به خصوص از زبان كسي كه درس نخوانده و خواندن و نوشتن بلد نبوده است.
نمونة دوم: زوجيت
نمونة سوم: موج در اعماق درياها
نمونة چهارم: تلقيح ابرها
نمونة پنجم: زندگي جمعي حيوانات
نمونة ششم: خلقت انسان
و نكته آخر اينكه تطبيق آيات قرآني بر علوم جديد از دو جهت، معجزه بودن قرآن را اثبات ميكند: اول اينكه قرآن حقايق ياد شده را چهارده قرن قبل طرح كرده كه در آن زمان به اثبات نرسيده بود و علوم امروزي از آن پرده برميدارد. دوم اينكه عقيدة دانشمندان آن زمان خلاف عقيدة قرآن بود و قرآن با شهامت بر باور جديد پافشاري نمود.
نتيجهگيري
1. راه به دست آوردن تقوا، عبادت است كه سرلوحة دعوت تمام پيامبران الهي ميباشد.هر انساني نسبت به خدا به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند به تمام معني رب اوست؛ زيرا مالك وجود، افعال و تمام شئون اوست.
2. عبادت موجودات عالم تكويني است و هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت اوست. البته در ميان موجودات، انسان با علم و اراده، خدا را بندگي ميكند و كمال او هم در همين بندگي اختياري است.
3. با توجه به ملازم بودن عبادت با برخورداري از شعور، نسبت عبادت همة موجودات عالم به خداوند متعال مجازي است و يا چگونگي عبادت موجودات براي ما مشخص نيست.
4. دستور به عبادت با توصيف خداوند به رب و خالق مدلل شده و ربوبيت بتها و احبار و رهبان و غير خدا نفي شده است.
5. زمين به گونة نرم و هموار آفريده شده است كه مناسب زندگي انسان باشد و آسمان نيز به سان ساختمان عالم است كه زمين چون بستري درآن گسترده است. آسمان مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزيهاست و با توجه به اين نعمتها كه حيات و بقاي انسان بدان وابسته است، خداوند انسان را از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع كرده است. جملة «و انتم تعلمون» در انتهاي آية 22حاليه است و بر اين مطلب دلالت دارد كه اندك دانشي كافي است تا براي خدا شريك قرار ندهيد و شما آن را داريد.
6. در فرق ميان «انزال» و «تنزيل» نظر صحيح اين است كه انزال فقط بر اصل نازل كردن(متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن دفعي يا تدريجي بودن و وحدت يا كثرت نهفته نيست، ولي در تنزيل به مناسبت صيغة «تفعيل» معناي كثرت (و نه تدريج) لحاظ شده است يا اينكه انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفاناند. بنابراين، نظر برخي مفسران كه تنزيل را به معناي نزول تدريجي و انزال را به معناي نزول دفعي دانستهاند، پذيرفته نيست.
7. آيات23 و24سورة بقره ضمن تحدي، بر اعجاز قرآن دلالت دارد و با عبارت «وَلَن تَفْعَلُواْ» مخاطبان را به شدت تحريك ميكند. ترس و اميد دو عامل از عوامل ايجاد انگيزه براي ايمان آوردن در انسان است. جملة «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» منكران را از عذاب آتش ميترساند؛ آتشي كه هيزمش خود مردم و سنگها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست.
8. طبق عبارت «أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» جهنم براي كافران آماده شده و الآن موجود است. از سوي ديگر طبق عبارت «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» آتش جهنم، به وسيلة انسانها ايجاد ميشود؛ بنابراين نبايد الآن موجود باشد. از اين شبهه دو جواب ميتوان داد: يا مراد از وجود جهنم، وجود بالفعل ظرف و محل آن است. يا بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسانها موجود است و آيات و رواياتي مؤيد اين وجه ميباشد. اين دو آيه از آيات تحدي و دال بر از سوي خدا بودن قرآن است و اثبات ميكند كه قرآن معجزه است و بشر هر اندازه كه توان داشته باشد نيز نميتواند سورهاي همانند آن را بياورد.
9. معجزه كار خارق العادهاي است كه به علل طبيعي بستگي ندارد و كسي قادر به آن نيست و ابزار آن دست بشر نيست و مقرون به ادعاي نبوت است و با سحر و عمل مرتاضان فرق دارد. معجزه هيچگاه تحت تأثير علل ديگر (مادي و معنوي) قرار نميگيرد. نيز قابل تعليم و تعلم نيست. به علاوه، اثرش قطعي است؛ بر خلاف سحر و عمل مرتاضان. همچنين«كرامت» به عنوان امر خارق العادهاي كه از اولياي الهي به واسطة توجه به خدا، قدرت و اذن الهي صادر ميشود غير از معجزه است و فرقش با معجزه اين است كه مقرون به ادعاي نبوت نيست.
10. علت معجزه خداوند يا انبيا با اذن خدا هستند و انبيا علتِ مباشرِ آن و خداوند علتِ با واسطة آن است. و واسطة معجزة مباشر بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا آن را ايجاد كند و اين كار تنها از پيامبران برميآيد. البته گرچه تمام افعال عادي انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولي كارهاي عادي انسان در اختيار انسان است، اما معجزه بدون توجه خدا ممكن نيست انجام شود.
11. قرآن كريم از وجوه و جهات مختلف معجزه است؛ ازجمله از جهت: الف) نظم و اسلوب منحصر به فرد؛ ب) هماهنگي و نداشتن اختلاف؛ ج) امي بودن آوردنده؛ د) محتوا و مضمون. قسم اخير نيز جهات مختلفي دارد: 1. از جهت خبر دادن از امور غيبي؛ 2. از جهت اشتمال بر قوانين و مقررات سعادت آفرين؛ 3. از جهت اشتمال بر حقايق علمي مختلف در زمينة كيهانشناسي، زوجيت موجودات، خلقت انسان و... .
منابع
ـ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بيتا.
ـ بيضاوي، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق محمدعبد الرحمن المرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418 ق.
ـ راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين، مفردات الفاظ القرآن، با تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشامية،1416ق.
ـ زمخشري، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي، ط.3، 1407 ق.
ـ شعيري، تاجالدين، جامع الاخبار، قم، رضي، 1363 ش.
ـ شيباني، ابناثير، غريب الحديث و الاثر، بيروت، لبنان، داراحياء التراث العربي، 1422 ق.
ـ طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهاية الحكمة، قم، موسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، بيتا.
ـ ـــــ، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ط.3، 1397 ق.
ـ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق.
ـ عاملي، علي بن حسين، الوجيز في تفسير القرآن العزيز، قم، دار القرآن الكريم، 1413 ق.
ـ رازي، فخرالدين محمد بن عمر، التفسير الكبير، ط.3، بيجا، بيتا.
ـ ـــــ، محصل افكار المتقدمين و المتأخرين، بيروت، دار الفكر اللبناني، 1992م.
ـ فراهيدي، خليل ابن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ فيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، قم، دار الهجرة، ط.2، 1414 ق.
ـ كليني، محمدبنيعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلاميّة، ط.4، 1365 ش.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، 1376ق.
ـ مصباح، محمدتقي، قرآن شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1387 ش.
ـ ـــــ، راه و راهنما شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چ دوم، 1379ش.
ـ مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، چ چهارم، 1370ش.
ـ مغنيه، محمدجواد، التفسير المبين، قم، بنياد بعثت، بيتا.
ـ هندي، سيداحمدخان، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ترجمة محمدتقي فخر داعيگيلاني، تهران، محمدحسن علمي، بيتا.
ـ احمد امين، التكامل في الاسلام، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
ـ باقلاني قاضي ابوبكر بن طيب، الانصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به، قاهره، مكتبة الخانجي، چ 3، 1413 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش4
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}