عصمت پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)
عصمت پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)
عصمت پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (2)
نويسنده : آيت الله جعفر سبحانى
با توجه به اين اصل، هدف بسيارى از آيات كه دستاويز براى نافيان عصمت شده است روشن مىگردد و براى تكميل مطلب بخشى از اين آيات را مىآوريم:
« الحق من ربك فلا تكوين من الممترين (بقره /147): حق، از براى پروردگار تو است؛ پس هيچ شكى به دل راه مده!» .
قرآن مسأله الوهيت مسيح را ابطال مىكند و تولد او را از مريم با كره، بسان آفرينش آدم از خاك مىداند كه هيچ كدام گواه بر «فرزند بودن» آنها نسبت به خدا نيست آنگاه رو به پيامبر مىكند و مىفرمايد:
«الحق من ربك فلا تكن من الممترين (آل عمران /60) فرمان و سخن خدا حق است، هرگز در اين مورد شك و ترديد به خود راه مده!»
پيامبر كه جهان غيب براى او به صورت شهود در آمده و فرشته وحى را ديده و سخن او را شنيده و آيات خدا را در شب معراج مشاهده كرده، هرگز شك و ترديد به خود راه نمىدهد ، هدف تذكر ديگران است كه هرگز فريب سخنان پوچ ديگران را نخورند و خود را در آتش شك نسوزانند.
2- خداوند در مسأله قضاوت درباره فردى كه تفصيل آن در دلائل عصمت پيامبر از خطا و لغزش گذشت پيامبر خود را چنين خطاب مىكند:
« و لا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ان الله لا يحب من كان خوانا اثيماً» (نساء /105 - 107).
«از آنها كه به خود خيانت كردهاند دفاع مكن، خداوند افراد خيانت پيشه و گنهكار را دوست نمىدارد».
«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ولا تكن للخائنين خصيماً»
«كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا ميان مردم به آنچه كه پروردگارت ارائه كرده داورى كنى، هرگز حامى افراد خائن مباش!»
اين نوع خطابها به خاطر هدايت گروهى است كه رك گوئى را تحمل نمىكنند و زبان حال آنان اين است كه انتقاد خوب است اما از ديگران! از اين جهت بهترين راه سخن گفتن با اين طائفه، سخن گفتن طى «حديث ديگران» است حديث ديگران هر چه هم تلخ و زهرآگين باشد چون درباره ديگران است واكنش حاد و تندى نخواهد داشت .
پيامبر در مسأله زره مسروقه، ناچار بود كه طبق ظواهر داورى كند و هرگز نه از خائنى دفاع كرد و نه طرفدار خائنى بود، اين ضوابط قضائى است كه گاهى با واقع تطبيق نمىكند و در نتيجه حق پايمال مىگردد لذا خداوند فوراً پيامبر را در جريان واقع قرار داد«بما اريك الله» و خطايى از او سر نزد!
ولى خداوند براى سركوبى گروهى كه عالمانه به سود خائنى گواه داده بودند به پيامبر خود خطاب مىكند تا آنان حساب خود را دانسته باشند.
3- خداوند در سوره اسراء فرمانهاى حكيمانهاى دارد كه ما از آنها به عنوان «منشور جاويد» ياد كرديم و اين فرمانها با مضمون واحدى آغاز و پايان يافته است .
آنجا كه مىفرمايد:
«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً (اسراء /22): با خدا، خداى ديگرى قرار مده كه مذموم و ياور مىشوى».
و در پايان «منشور» مىفرمايد: «ولا تجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا (اسراء /39): با خدا، خداى ديگرى فراز مده كه سرزنش و رانده شده در جهنم مىافتى».
تحليل اين نوع خطابها و دستورها در همگى يكى است و همگى ناظر به يكى و يا دو جهت است:
1- صدور هر نوع خلاف و گناه از فرد معصوم از آن نظر كه انسان است كاملاً ممكن و مترقب مىباشد و اين نوع خطاب ناظربه اين ويژگى است نه از آن نظر كه او معصوم و پيراسته از گناه مىباشد.
2- مورد خطاب در ظاهر، پيامبر است ولى مخاطب واقعى امت او است و اين نوع سخن گفتن در ميان تمام ملل جهان رائج است .
با توجه به اين دو بيان و با توجه به اين كه قسمتى از اين آيات در اين صفحات منعكس شده، نياز به نقل آيات ديگر نيست .
2- هدف از طلب مغفرتها چيست؟
قرآن در مواردى به پيامبر دستور مىدهد كه از خدا طلب مغفرت نمايد، و در برخى از موارد كلمه «ذنب» را نيز بر آن اضافه مىكند مثلاً در سوره نساء آيه 106 مىفرمايد:
« و استغفر الله ان الله كان غفوراً رحيماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاينده و رحيم است».
و در سوره غافر آيه 55 مىفرمايد: «استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى والابكار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او ، تنزيه كن».
و در سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان مىدهد كه هم بر خود و هم افراد با ايمان طلب آمرزش كند آنجا كه مىفرمايد:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات والله يعلم متقلبكم و مثويكم».
«بدان خدايى جز او نيست و بر گناهت و افراد با ايمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از كارها و حركات و سكنات شما آگاه است».
اكنون سؤال مىشود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پيامبر اكرم وفق مىدهد؟
پاسخ: آگاهى از مفاد اين آيات با شناخت مسؤوليتهاى پيامبران و اين كه شخصيتهاى بزرگ، مسؤؤليتهاى خطيرترى دارند، و از اين جهت چه بسا ممكن است عملى از نظر خرد، در محيطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى كه همان عمل نسبت به محيط ديگر داراى چنين حالتى نباشد، كاملا امكانپذير است - و براى توضيح يادآور مىشويم:
دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمىشود، بلكه در كنار واجبات، مستحبات و در كنار محرمات،مكروهات نيز وجود دارد، واجب شرعى چيزى است كه بايد انجام شود و ترك آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چيزى است كه بايد ترك شود وانجام آن موجب عذاب است .
اما مستحبات و مكروهات در عين اينكه ترك ، انجام آن، كيفر و موأخذهاى همراه ندارد، ولى گاهى شرائط به گونهاى مىشود كه عقل و خرد آن را فرض و لازم مىشمارد. البته اين سخن نه به اين معنى است كه مستحب، واجب و يا مكروه، حرام شرعى مىگردند - زيرا حدود و احكام الهى هيچ گاه تغيير نمىپذيرند - بلكه هدف اين است كه عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترك مكروه را لازم و ضرورى تلقى مىكند، و آن را در نزد خود يك نوع واجب قلمداد مىنمايد و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارك اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهكار شمرده مىشود؛ درست است كه انجام مستحبات و ترك مكروهات، مايه جمال و آرايش رفتار و كردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد،ولى گاهى خرد با توجه به يك رشته شرايط از قبيل علم و آگاهى بيشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤليتهاى خطيرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترك محرمات، لازم مىشمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مىداند.
براى روشن شدن اين حقيقت (كه چه بسا رفتارى در محيط و شرائطى خاص، كار خوب و يا لااقل بى عيب تلقى مىگردد ولى همان كار در شرائط ديگرى عيب و مذموم شمرده مىشود) دو مثال مىآوريم:
1- زندگى يك انسان بيابانى را در نظر بگيريد كه از آداب معاشرت فقط يك سرى آداب بسيط و ضرورى را مىداند، چنين افرادى به حكم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مىباشند و به خاطر همين دورى از تمدن نمىتوان انتظار داشت كه آداب و رسوم انسانى را كاملاً رعايت كند در حالى كه از يك انسان شهرنشين، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار ديگرى است اگر او در رفتار و كردار خود، ظرافتهاى اخلاقى را رعايت نكند، كاملاً توبيخ مىشود و مورد نكوهش قرار مىگيرد.
در ميان شهرنشينان، انتظار از يك فرد درس خوانده و تحصيل كرده، غير از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانكه انتظار از ساكنان بخشها و شهرها غير از انتظار از ساكنان مراكز استانها است. بنابراين كارهايى كه افراد عادى انجام مىدهند، اگر يك فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبيح و زشت شمرده مىشود - ولذا - در محيطهاى نظامى، يك لحظه تأخير، يك سخن خشن، يك حركت نابجا، يك نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مىشود و انضباط نظامى ايجاب مىكند كه فرد با تمام اين ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل كند. بنابراين هر چه مقام بزرگتر، و مسؤوليتها بيشتر باشد، تكاليف افزايش يافته و الزامات بيشتر مىشود.
2- حال عاشق دل بستهاى را در نظر بگيريد كه با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم كم باشد - حتى اگر در آن لحظه به كارهاى ضرورى خود برسد - جرم و گناه شمرده مىشود، زيرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگى دارد و غفلت از او و توجه به غير، از ارزش آن مىكاهد و اگر چنين كرد، براى جبران، بايد راه توبه را در پيش گيرد.
بنابراين اشتغال به كارهاى ضرورى از خوردن و آشاميدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشكال است، ولى آنگاه كه موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غير او مىشود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و يا مصيبت زده از اكل و شرب ،اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى كه حافظ رمق آنان است اكتفا مىكنند.
با توجه به اين مثالها مىتوان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را كه به معناى گناه است، تحديد كرد.
پيامبر گرامى به حكم آيات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانين الهى مصون و محفوظ مىباشد، و هرگز واجبى را ترك نمىكند و يا حرامى را مرتكب نمىشود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترك محرمات) خلاصه نمىگردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ايجاب مىكند كه در وجود او لحظهاى انقطاع رخ ندهد و شايستهتر را بر شايسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام روبوبى را به نحو اكمل رعايت كند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعايت اين وظايف عرفانى نشد و شايسته را بر شايستهتر، مقدم داشت و لحظهاى به غير مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، يك چنين اعمالى در اين شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مىشود كه استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازين كتاب و سنت، جرم و گناه نيست .
هرگاه شأن نزول برخى از اين آيات و يا قرائنى كه در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گيرد، روشن مىگردد كه استغفار به خاطر يكى از اين امور بوده كه عرفان و معرفت فوقالعاده نبوى ايجاب مىكرد كه او كار را به صورت ديگرى انجام دهد. اين همان است كه در اصطلاح مفسران به آن «ترك اولى»مىگويند.
اگر پيامبر گرامى در اين آيات، به طلب مغفرت مأمور گرديد، و يا پيامبران ديگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهيم و موسى همگى گويندگان كلمه «اغفر» شدند همگى به همين معنى هستند مثلاً :
حضرت نوح مىگويد: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدينم و آن كسى را كه وارد خانهام مىشود بيامرز».
حضرت ابراهيم مىگويد: «ربنا اغفرلي ولوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم /41):
بارالها! من و والدينم و مومنان را، روزى كه حساب برپا مىشود، بيامرز».
حضرت موسى مىگويد: «خدايا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».
پيامبر گرامى مىفرمايد: «سمعنا و اطعنا غفرا نك ربنا و اليك المصير: شنيدم و اطاعت نمودم، خدايا خواهان مغفرت تو هستيم و به سوى توست بازگشت».
تمام اين مغفرتها، ناظر به جهتى است كه بيان گرديد، و هر انسانى هر چه هم از نظر كار و كوشش و سعى و تلاش براى كسب رضايت خدا در درجه استوار و بس ستودهاى باشد وقتى عمل و كار خود را با آن مقام مىسنجد، كار خود را شايسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مىنمايد و پيوسته مىگويد: «ما عبدناك حق معرفتك» .
مسلم در صحيح خود از فردى به نام مزنى نقل مىكند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى اليوم ماة مرة 2 پردههايى بر قلب من هجوم مىآورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مىكنم».
مفسران حديث در توضيح آن لطائفى را ياد كردهاند ك به حق ظريف و زيبا است. 3
باز پيامبر طبق نقل مسلم در صحيح خود فرمود: «يا ايها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گرديد، و من هر روز صد مرتبه توبه مىكنم».
ما در گذشته در كتاب پرسشها و پاسخها اين مطلب را به نوعى مطرح كرده و از آن پاسخ دادهايم براى تكميل مطلب آن را به گونهاى در اين جا مىآوريم.
آيا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اينكه مىدانيم پيامبر و امامان (علیهم السلام) معصوم از گناه هستند و هيچ گاه از آنها گناه صادر نمىشود، در عين حال در برخى از دعاهايى كه از آن بزرگواران رسيده است، ديده مىشود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پيشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خويش شدهاند.
مثلاً در دعاى معروف «كميل» على (علیه السلام) به پيشگاه خدا عرض مىكند:
«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم.... اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء... اللهم اغفرلى كل ذنب ادنبته و كل خطيئة اخطاتها».
«بار خدايا آن گناهان مرا كه رابطهام را از تو قطع مىكند ببخش بارالها هرگناه و خطائى كه از من سر زده همه را بيامرز!...»
آيا منظور آنها از اين تعبيرات، تنها مردم بوده كه طرز مكالمه با خدا و طريق طلب آمرزش را ياد بگيرند، و يا آنكه حقيقت ديگرى در اين نوع تعبيرات نهفته است؟
پاسخ : دانشمندان اسلامى از دير زمانى به اين ايراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفتهاند كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد، و آن اين است كه گناه و معصيت ، در اينگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه اين كه از قبيل گناهان مطلق و معمولى باشد.
توضيح اينكه : در تمام امور اجتماعى ، اخلاقى، علمى، تربيتى و دينى انتظاراتى كه از افراد مختلف مى رود همه يكسان نيست .
ما از ميان صدها مثالى كه ممكن است براى روشن شدن اين مطلب آورد، تنها به نمونه زير اكتفا مىنمائيم :
هنگامى كه عدهاى براى انجام يك خدمت اجتماعى پيشقدم مىشوند، و تصميم مىگيرند مثلاً يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك كارگر و فرد معمولى كه درآمدش براى مخارج خودش كافى نيست، مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند، بسيار شايان تقدير است ، اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشايان تقدير نيست، بلكه يك نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نيز ايجاد مى كند.
يعنى : همان چيزى كه نسبت به يك فرد ، خدمت قابل تحسينى محسوب مى شد، از يك فرد ديگر، كارناپسندى شمرده مى شود با آنكه ازنظر قانونى چنين شخصى به هيچ وجه مرتكب حرام و خلافى نشده است .
دليل اين موضوع، همان طورى كه در بالا تذكر داده شد، اين است كه انتظاراتى كه از هر كس مى رود، بسته به امكانات او است يعنى : عقل او ، دانش او ، ايمان او ، و بالاخره قدرت و توانائى او است.
اى بسا كارى كه انجام آن از يكنفر ، عين ادب، خدمت، محبت و عبادت ، شمرده مىشود ، اما از فرد ديگرى عين بى ادبى، خيانت ، خلاف صميمت ، و كوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مىگردد.
اكنون با توجه به اين حقيقت ، موقعيت پيامبران و امامان را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوقالعاده عظيم مقايسه نمائيم.
آنها مستقيماً با مبدأ جهان هستى مربوط مىباشند و شعاع علم و دانش بىپايان ، بر دلهاى آنها مىتابد ، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از دگران مخفى است ، علم و ايمان و تقواى آنها در عاليترين درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازهاى به خدا نزديكند كه يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مىشود. بنابراين جاى تعجب نيست كه افعالى كه براى ديگران مباح يا مكروه شمرده مىشود، براى آنها «گناه» ناميده شود.
گناهانى كه در آيات و سخنان پيشوايان بزرگ دينى ، به آنها نسبت داده شده، و يا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمدهاند ، همه از اين قبيل است يعنى : مقام و موقعيت معنوى آنها، علم و دانش و ايمان آنها ، آن قدر برجسته است كه يك غفلت جزئى ، در يك كار ساده معمولى كه بايد توجه خاص و هميشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» * نيز ناظر به همين حقيقت است.
فيلسوف عالى قدر شيعه، خواجه نصيرالدين طوسى نيز در يكى از كتابهاى خود پاسخ فوق را اين طور توضيح مىدهد:
« هرگاه كسى مرتكب كار حرامى شود، و يا امر واجبى را ترك كند، معصيتكار است و بايد توبه كند، اين نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است . ولى مستحب را ترك كند و كارهاى مكروه را بجا آورد، اين نيز نوعى گناه شمرده مىشود و بايد از آن توبه نمايد، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است كه از گناه قسم اول معصومند.
گناهانى كه در قرآن و روايات به برخى از انبياء گذشته مانند: آدم، موسى، يونس... نسبت داده شده از اين نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه كسى التفات به غير خدا پيدا كند و با اشتغال به امور دنيا از توجه به خدا آنى غافل شود اين نيز براى اهل حقيقت، نوعى گناه به شمار مىآيد و بايستى از آن توبه كند و از خدا براى آن طلب آمرزش نمايد.
پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و پيشوايان دين ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواستهاند، گناهان آنان، از اين نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم . 4
بد نيست براى تكميل اين پاسخ ، موضوعى را كه دانشمند بزرگوار شيعه، مرحوم «على بن عيسى اربلى» در جلد سوم كتاب نفيس «كشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بيان تاريخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) نوشته در اينجا نقل نمائيم:
او مى نويسد: امام هفتم، دعائى دارد كه آن را هنگام سجده شكر مىخوانده و در آن اقرار به انواع گناه كرده و از خدا پوزش خواسته است . 5
من هنگامى كه آن دعا را ديدم در فهم معناى آن، زياد فكر كردم و با خود گفتم چگونه از كسى كه شيعه عقيده به عصمت او دارد اينگونه كلماتى كه اقرار به انواع گناهان است صادر مىشود؟ هر چند كه فكر كردم فكرم به جايىنرسيد تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدين ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در يكجا بوديم، اين مشكل را از او پرسيدم او فرمود:
«مؤيد الدين علقمى وزير، همين سؤال را چندى پيش از من كرد، و من در جواب او گفتم، اين نوع دعاها براى تعليم مردم بوده است ».
من بعد از اين پاسخ، كمى فكر كردم و با خود گفتم : آخر ، اين دعا را حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) در سجدههاى نيمه شب خود مىخواند و در آن ساعتها كسى كنارش نبوده تا منظورش تعليم آنها باشد؟
مدتى از اين واقعه گذشت ، روزى «مؤيد الدين محمد بن علقمى وزير» همين سؤال را از من كرد، و من همان پاسخ اول و ايرادى را كه به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه كردم كه شايد معناى صحيح اين دعا جز اين نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد.
ولى بيان «ابن طاووس» مشكل من را حل نكرد و اين عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (علیه السلام) مشكلم حل شد، و پاسخ صحيح آن را يافتم كه اينك براى شما مىنويسم:
اوقات پيامبران و ائمه (ع) مشغول به ذكر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنه هميشه ، همچنانكه معصوم فرمودهاست : خدا را آنچنان عبادت كن مثل اينكه تو او را مىبينى ، كه اگر تو او را نبينى ، او تو را مىبيند، مراقب اين حقيقتند.
آنها هميشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، كه هرگاه لحظهاى از اين حالت غافل شوند، و كارهاى مباحى از قبيل خوردن و آشاميدن آنها را از اين حالت توجه باز دارد آنها همين مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مىدانند ، و از خدا طلب آمرزش مىنمايند.
و گفته پيامبر اسلام كه فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعين مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» و نظاير اينها اشاره به همين واقعيت است كه ما توضيح داديم » 6
پي نوشت ها :
1- بصائر الدرجات ، ص 134.
2- صحيح مسلم ، ج 8، ص 72، باب استحباب الاستغفار و الاستكشار منه - لفظ يغان صيغه مجهول از ماده «غين » به معنى ستر و پرده و ابر است .
3- به شفاى قاضى مراجعه فرمائيد.
* - اعمال نيك خوبان، گناه مقربان خدا محسوب مىشود.
4- اوصاف الاشراف ، ص 17.
5- براى اطلاع از اصل دعا رجوع شود به كشف ، الغمه ، ص 43.
6- كشف الغمه، ج 3، ص 42 - 44.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}