سيره پيامبر رحمت در مواجهه با حرمت‏شكنان و مرتدّان (1)


 

نويسنده:على غلامى دهقى




 

 

پيش درآمد
 

گفتار و رفتار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه از اوّلى سنّت گفتارى و از دوّمى سنّت كردارى تعبير مى‏شود، براى همه پيروان آن حضرت حجّت است و بر اساس آموزه قرآنى ، آن حضرت اسوه و الگوى مؤمنان معرّفى شده‏اند. بنابراين، معرفت به اين‏كه آن پيامبر الهى در مواجهه به پديده‏هاى گوناگون در جامعه اسلامى، چه واكنشى نشان مى‏داده ، از اهميت فراوانى برخوردار است و از بايسته‏هاى تحقيق و پژوهش به شمار مى‏رود.
هر جامعه‏اى به خصوص جوامع دينى، داراى ارزش‏ها و مقدّساتى است كه نزد مردم آن جامعه داراى حرمت است و شكستن قداست اين ارزش‏ها «حرمت‏شكنى» محسوب مى‏گردد. پديده‏هايى مانند «ارتداد» و بازگشت به آيين گذشته، استهزاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دين اسلام و دشنام‏گويى به رهبرى امّت اسلامى و هجو آن وجود همام با سرودن اشعار، از جمله پديده‏هايى است كه از آن‏ها با عنوان «حرمت‏شكنى» ياد شده است. آنچه در اين جستار مورد بررسى قرار مى‏گيرد موضوع يادشده، در عصر نبوى است؛ هدف پاسخ دادن به پرسمان‏هاى ذيل است: آيا در عصر نبوى، حرمت شكنى در شكل ارتداد از دين، استهزا و هجو پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دشنام‏گويى به آن حضرت و تحقير مسلمانان توسط افرادى صورت گرفته است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، سيره آن حضرت در برخورد با حرمت شكنان چگونه بوده است؟ و اين سيره چه توجيه عقلى و منطقى مى‏تواند داشته باشد؟ پيامدهاى اين حركت حرمت‏شكنانه در جامعه چيست؟ انگيزه مرتدان و مستهزئان چه بوده است؟
با مراجعه به منابع اوليه تاريخ اسلام و از جمله قرآن كريم، معلوم مى‏گردد كه چنين پديده‏اى در عصر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وجود داشت و پيامبر رحمت در مواجهه با آن، شديدا به مقابله برخاسته و مجازات سختى براى مرتدان و استهزاكنندگان در نظر مى‏گرفتند. اين شيوه برخورد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و استثناى حرمت شكنان از قاعده رحمت، براى پيروان آن حضرت قابل توجه است.
قابل ذكر است كه اين بحث از موضوعات تاريخى است كه كاركردهايى سياسى و اجتماعى براى جوامع اسلامى دارد و از جمله مواردى است كه تاريخ را به حال مى‏آورد.

درآمد
 

تعريف «ارتداد» و استهزاء
لغت‏شناسان «ارتداد» را به بازگشت از چيزى به غير آن و نيز به بازگشت از اسلام به كفر و روى برگرداندن از آن تعريف كرده‏اند.(1) آيه شريفه «ولا تَرْتَدُّوا على أَدبارِكُم فَتَنقلبوا خاسرين» (مائده: 21) نيز بر همين معناى يادشده دلالت دارد.
فقيهان نيز در تعريف مرتدّ نوشته‏اند: «مرتد» كسى است كه پس از اقرار به اسلام، دوباره كافر شود.(2) تصريح به بازگشت از اسلام، ارتداد آشكار و خدشه‏ناپذير است؛ اما فقهاى اسلام موارد ديگرى را نيز موجب ارتداد دانسته‏اند؛ مانند اين‏كه كسى على‏رغم مسلمانى و عدم انكار حقّانيت اصل دين اسلام، مقدّسات و ضروريات دين را مورد تمسخر و اهانت قرار دهد و يا رسالت پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را تكذيب كند و يا از سر غرض‏ورزى، به اشكال و ايجاد شبهه در حقايق مسلّم دين بپردازد.(3) فقيه گرانقدر مرحوم محمدحسن نجفى در كتاب ارزشمند جواهرالكلام به معناى اخير تصريح كرده است.(4)
«استهزاء» از واژه «هزو» به معناى چيزى را به شوخى و ريشخند و مسخره گرفتن است. اين كار در صورتى كه در مورد مقدّسات و ضروريات دين صورت‏پذيرد و لازمه آن انكار ضروريات باشد، از جمله مواردى است كه منجر به ارتداد از دين خواهد شد و در صورتى كه اين كار از كسى در خصوص پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سر بزند، تحت عنوان «سبّ النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » قرار گرفته، جرم محسوب مى‏گردد.

حرمت شكنان عصر نبوى
 

موّرخان مسلمان نام كسانى كه در عصر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دين اسلام بازگشته، مرتد شدند را ثبت و ضبط نموده‏اند. برخى از اينان به صراحت، از دين اسلام بازمى‏گشتند و برخى با استهزاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و مسلمانان و سرودن اشعار هجوآميز، دشمنى خود را با اسلام علنى مى‏كردند. در ميان اين افراد، كسانى وجود دارند كه سابقه مسلمانى نداشتند و مرتد محسوب نمى‏شدند، اما جرمشان در هجو و سبّ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و مسخره كردن او با سرودن اشعار هجوآميز ثابت است.
در ذيل، ابتدا به معرفى «حرمت شكنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در برخورد با آنان ذكر شده است:
1. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح: وى از مسلمانان اوليه و از كاتبان وحى بود كه همراه مهاجران مكّه به مدينه هجرت كرد.(5) او در مدينه فريفته شد و با گريختن به مكّه به قريش پناه برد و در تحقير مسلمانان و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و قرآن كريم تلاش نمود. عبداللّه در مكّه ادعا مى‏كرد كه همانند محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قران نازل مى‏كند.(6) برخى مفسرّان شأن نزول آيه «وَ من قال ساُنزل مثلَ ما انزلَ اللّه» (انعام: 93) را درباره عبداللّه بن سعد مرتد دانسته‏اند.(7) هر يك از موّرخان كه نام او را برده‏اند، به ارتداد نيز تصريح دارند.(8) برخى از تاريخ‏پژوهان نوشته‏اند: قراينى در دست است كه نشان مى‏دهد عبداللّه هنگام اقامت در مدينه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مى‏برد.(9) او مرتكب خيانت به مسلمانان شده بود، به طورى كه عمّار ياسر در روز شورا به او گفت: تو چه وقت خيرخواه مسلمانان بوده‏اى؟(10) پيداست كه اگر عبداللّه مرتكب خيانت نشده بود، عمّار ياسر چنين سخنى به او نمى‏گفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مكّه گريخت، ادعا مى‏كرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به آن سو وا مى‏دارم. او مى‏گويد: بنويس: عزيزٌ حكيمٌ، من مى‏گويم: عليم حكيم و او تصديق مى‏كند.»(11) يادآورى اين نكته ضرورى است كه اين سخنى است كه عبدالله پس از ارتداد و فرار به مكّه، ادعا كرده است، نه اين‏كه واقعا چنين كارى صورت گرفته و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخن او را تصديق نموده باشند تا اين‏كه ما در مقام دفاع از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، اصل ماجرا را انكار كنيم. اين‏كه برخى تاريخ‏پژوهان در مقام دفاع از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ردّ اتّهام عبداللّه در تصديق سخنانش توسط آن حضرت ـ كه در جاى خود ضرورى و قابل تحسين است ـ اصل داستان عبداللّه بن سعد را از نظر روايت جعلى و از نظر درايت ناپذيرفتنى و انگيزه جعل را برخى تعصّبات قومى و قبيلگى دانسته‏اند، به نظر نادرست مى‏آيد.(12) در هر حال، عبداللّه بن سعد از جمله افرادى است كه پس از ارتداد و بازگشت از دين، به مكه و به سوى مشركان آن ديار گريخت و در تحقير مسلمانان تلاش نمود.
2. عبداللّه بن خطل: بنابر نوشته ابن هشام، عبداللّه بن خطل مسلمانى بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را به عنوان كارگزار زكات (مصدّق) به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنين غلام مسلمانى داشت كه در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حيوانى ذبح كند و غذا تهيه نمايد و خودش به خواب رفت. وقتى بيدار شد، غلام دستور او را اجرا نكرده بود. او غلام مسلمان را كشت و سپس مرتد گرديد. واقدى مى‏گويد: ابن خطل پس از ارتداد به مكّه گريخت و وقتى مكيان پرسيدند چرا به مكّه آمده است گفت: من دينى بهتر از دين شما نيافتم.(13)
يعقوبى مى‏نويسد: او مرد انصارى را كه همراهش بود، كشت و گفت اطاعت تو و محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واجب نيست.(14) آلوسى نيز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبداللّه معرفى كرده، مى‏نويسد: او پس از كشتن غلامش مرتد گرديد.(15)
بنابراين، اين فرد دو جرم مرتكب شد: يكى كشتن مسلمانى و ديگرى ارتداد از دين.
3و4. فَرْتَنا و قريبه: اين دو زن از كنيزان عبداللّه بن خطل بودند كه با آوازخوانى، به هجو پيامبر و سبّ و دشنام آن حضرت مى‏پرداختند.(16) مرحوم صاحب جواهر نيز از اين دو كنيز، كه با آوازخوانى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را هجو مى‏كردند، ياد نموده است.(17)
5. مقيس بن حبابه:(18) وى مسلمانى بود كه برادرش توسط يكى از انصار به خطا كشته شده بود. او با اين‏كه ديه برادر مقتول خود را دريافت كرد، قاتل را كشت
يعقوبى به كشته شدن او در حالت كفر و ارتداد تصريح كرده است.(21) بنابراين، مقيس نيز مانند عبدالله بن خطل مرتكب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دين.
6. حويرث بن نقيذ بن وهب: وى از استهزاكنندگان و آزاردهندگان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مكه بود. او از جمله افرادى است كه هنگام مهاجرت دختران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از مكه به مدينه به آنان حمله كرد و به زمينشان انداخت.(22) يعقوبى علاوه بر آزار دادن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توسط حويرث مى‏نويسد: او به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخنان زشت مى‏گفت.(23)
7. ساره كنيز عمرو بن هاشم: اين زن از آزاردهندگان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود و علاوه بر آن، به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دشنام مى‏داد.(24) ساره پيش از فتح مكه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حركت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سوى قريش مى‏برد كه توسط حضرت على عليه‏السلام دستگير شد.(25) بنابراين، او هم پيامبر را سبّ مى‏نمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مى‏كرد.
8. هند بنت عتبه: اين زن همسر ابوسفيان و از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. او در جنگ اُحُد به همراه همسرش شركت كرد و هرگاه به وحشى غلام جبير بن مطعم، مى‏رسيد او را به انتقام‏جويى تحريك مى‏كرد. او به همراه ديگر زنان قريش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى كه از گوش و بينى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست كه كبد حمزه عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به دندان گرفت. بنا بر نوشته مرحوم آيتى، اين زن گستاخى و هرزگى را از حدّ گذراند.(26)
9. هبّار بن اسود: وى نخستين كسى است كه به زينب، دختر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، در حال هجرت از مكه به مدينه، حمله نمود و باعث سقط جنين او گرديد.(27)
10. عصماء امّ المنذر بنت مروان: او از زنان تيره بنى‏خُطمه بود كه در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را عليه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تحريك مى‏كرد. علاوه بر اين، او آن حضرت را سبّ مى‏نمود.(28)
11. كعب بن اشرف: او شاعرى يهودى بود كه با شنيدن خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مكّه رفت و به قريش تسليت گفت. وى با سرودن اشعار درباره كشته‏شدگان بدر، قريش را به انتقام از مسلمانان تحريك مى‏كرد. او پس از بازگشت به مدينه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و اين كار موجب آزردگى‏خاطر مسلمانان گرديد.(29)

سيره پيامبر رحمت در برخورد با حرمت‏شكنان
 

شيوه برخورد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با مرتدان، مستهزئان و ديگر حرمت‏شكنان، به خصوص در فتح مكّه، قابل توجه است. رفتار ايشان با اهل مكّه ـ شهرى كه در آن بيست سال ايشان را به انواع گوناگون، آزار و تحقير كرده بودند ـ نجيبانه و در خور يك پيغمبر رحمت بود؛ بسيارى از بدخواهان و دشمنان را عفو كردند، اما ده تا دوازده نفر را استثنا نمودند.(30) آن حضرت روز پيروزى مكه را روز «مرحمت» ناميدند و برخى اصحاب را كه آن روز را روز انتقام و «ملحمه» مى‏ناميدند، نهى فرمودند. ايشان سه گروه را امان دادند: هركس وارد مسجد گردد؛ هر كس به خانه ابوسفيان وارد شود؛ يا هر كه در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد.(31) با اين حال، آن پيامبرالهى و الگوى مؤمنان از اين قاعده عمومى رحمت، عده‏اى را با اسم معيّن، استثنا نمودند و فرمودند: هر كجا اينان را يافتيد، بكشيد، گرچه به پرده كعبه چنگ زده باشند.(32) از يازده نفر افراد يادشده، نُه نفرشان از كسانى‏اند كه در فتح مكّه از قاعده رحمت استثنا شدند و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آنان را مهدورالدّم اعلان كردند.(33) اين استثنا از قاعده رحمت، نشانگر آن است كه گاهى رفتار مخالفان اسلام پيامدهايى به دنبال دارد كه نمى‏توان به سادگى از آن اغماض نمود و با تسامح گذشت. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هر ستمى را، تا آن‏جا كه متوجه شخص ايشان بود عفو و اغماض مى‏كردند و به انتقام برنمى‏خاستند و تنها در آن‏جا خشم مى‏گرفتند كه حرمتى از حرمات و حقّى از حقوق الهى و اجتماعى مورد تجاوز واقع مى‏شد.(34) آن حضرت در مسائل اصولى، هرگز نرمش نشان نمى‏دادند، در حالى كه در مسائل شخصى فوق‏العاده نرم و مهربان بودند. بنابراين، نبايد ميان اين دو (مسائل شخصى و اصولى) خلط شود و اگر قرآن خطاب به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: «فَبِما رحمةٍ من اللّهِ لنتَ لهُم و لو كُنتَ فظّا غليظ القلب لا نفضّوا من حولك» (آل عمران: 159) مراد تندخو و خشن نبودن در رهبرى و مديريت است. نه انعطاف در مسائل اصولى.(35)
بر همين اساس، محمد بن مسلم از امام باقر عليه‏السلام نقل كرده است كه مردى از قبيله هُذيل، به پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دشنام مى‏گفت. خبر به پيامبر رسيد. حضرت فرمودند: چه كسى او را كفايت مى‏كند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى كردند و به ناحيه «عربه» در نزديكى مدينه رفتند. آنان مرد دشنام‏دهنده را يافتند و گردن زدند و نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بازگشتند. محمد بن مسلم مى‏گويد از امام باقر عليه‏السلام پرسيدم: اگر الان هم كسى سبّ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كند، بايد كشته شود؟ امام باقر عليه‏السلام فرمودند: اگر بر خودت نمى‏ترسى، او را بكش.(36) پيامبرى كه در مسائل اصولى و رعايت قوانين الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنين با صلابت و قاطعيت مى‏باشند، در سلوك فردى و شخصى نرم و ملايم هستند. بدين‏روى، وقتى فردى يهودى به بهانه اين‏كه از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله طلب‏كار است، در كوچه جلوى آن حضرت را مى‏گيرد و هرچه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با نرمش رفتار مى‏كنند، يهودى خشونت بيش‏ترى از خود نشان مى‏دهد، اين رفتار پيغمبرانه او موجب مى‏شود كه يهودى همان‏جا، مسلمان گردد.(37)

پي نوشت ها :
 

1ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق مرعشلى، بى‏جا، دارالكتب العربى، بى‏تا، ص 198
2ـ جعفربن الحسن الحلّى، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، با تعليقات سيد صادق شيرازى، چاپ سوم، قم، استقلال، 1412 ق، ج 4، ص 961
3ـ محمد ابراهيم جنّاتى، «ارتداد از ديدگاه مذاهب اسلامى»، كيهان انديشه، ش 54، 1373، ص 44ـ45
4ـ محمدحسن النجفى، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، تحقيق محمود القوچانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة السابعه، ج 41، ص 60
5ـ محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية، الطبعة الاولى، 1410 ق، ج 7، ص 344
6ـ احمد بن ابى يعقوب (المعروف باليعقوبى)، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، د. ت، ج 2، ص 59 ـ 60
7ـ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، تصحيح سيّد طيب جزائرى، چاپ سوم، قم، مؤسسه دارالكتاب، 1367، ص 210 ـ 211
8ـ عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السّقا و غيره، بيروت، دار احياء التراث، 1413 ق، ج 4، ص 51 ـ 52 / محمدبن سعد، همان / يعقوبى، همان / محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، د. ت، ج 3، ص 119 ـ 120 / احمد بن حجر العسقلانى، الاصابة فى تمييز الصّحابه، تحقيق عادل احمد و غيره، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق، ج 4، ص 94ـ 95
9ـ سيد جعفر شهيدى، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح»، مجله يغما، سال 25، ش 11، 1351 ش، ص 666
10ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 233
11ـ عزّالدين بن الاثير، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، بيروت، دارالفكر، 1409 ق، ج 3، ص 155
12ـ سيدجعفر شهيدى، همان، ص 658ـ666
13ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / طبرى، همان، ج 3، ص 59 / محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 2، ص 859 ـ 860
14ـ يعقوبى، همان، ج 2، ص 59ـ 60
15ـ محمود شكرى الآلوسى، بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، تصحيح محمد بهجة الاثرى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1314 ه.، ج 1، ص 236
16ـ محمد بن سعد، همان، ج 2، ص 103 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / يعقوبى، همان، ج 2، ص 60 / آلوسى، همان
17ـ محمدبن حسن النجفى، همان، ج 41، ص 434
18ـ ابن هشام (ج 4، ص 410) «حبابه» نوشته، در حالى كه طبرى (ج 3، ص 59) «صبابه» ثبت كرده است.
19ـ يعقوبى، همان، ج 2، ص 60
20ـ ابن هشام، همان / محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبراسلام، چاپ پنجم، تهران، دانشگاه تهران، ص 563
21ـ يعقوبى، همان
22ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52
23ـ يعقوبى، همان
24ـ ابن هشام، همان / يعقوبى، همان
25ـ محمدابراهيم آيتى، همان، 563
26ـ طبرى، همان، ج 2، ص 501، 502، 512 و 524 / محمدابراهيم آيتى، همان، ص 654
27ـ طبرى، ج 2، ص 470 / ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، همان، ج 4، ص 608 ـ 609
28ـ محمد بن عمر واقدى، ج 1، ص 172، 174 / امين الاسلام الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام ، 1417 ق، ج 1، ص 185
29ـ طبرى، همان، ج 2، ص 488 ـ 489
30ـ عبدالحسين زرين‏كوب، بامداد اسلام، تهران، اميركبير، چاپ ششم، 1369، ص 37
31ـ طبرى، همان، ج 3، ص 116 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103 / يعقوبى، همان، ج 2، ص 59 ـ 60 / آلوسى، همان، ج 1، ص 236
32ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51ـ52 / ابن سعد، همان / يعقوبى، همان / امين‏الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
33ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
34ـ همان، ج 1، ص 275
35ـ مرتضى مطهرى، سيرى در سيره نبوى، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص 232 ـ 242
36ـ محمد بن يعقوب الكلينى، الفروع من الكافى، تصحيح و تعليق على‏اكبر غفارى، چاپ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362، ج 7، ص 267 / محمدحسن نجفى، همان، ج 41، ص 433 ـ 434
37ـ مرتضى مطهرى، همان، ص 236 ـ 237

 

منبع: فصلنامه معرفت شماره 52