فيلم فارسي سازي در سينماي امروز


 

نويسنده:نسيم نجفي




 
در اواسط دهه ي 1350 هستيم؛ با مزه نشان دادن لمپنيسم، قهرمان سازي از آدم هاي حاشيه اي، تبليغ الکي خوش بودن، تبليغ عليه ثروت، تبليغ عليه شهر. تعداد فيلم هايي که چنين پيام هايي ندارند و ضمناً منطبق بر اصول فيلمسازي ساخته مي شوند بسيار کم است و فاصله ي دو فيلم خوب، زياد. تعدادي از مردم هم به ديدن اين فيلم ها مي روند. در دهه ي40-50 مخصوصاً کساني که به عشق تماشاي تهران مي آمدند، در سينماها به دنبال رؤياها ي خود از تهران بودند. به دنبال تهران خود. بهشت رؤياها. و تهران از طريق شوخي نکن دلخور مي شم، شارلاتان، مي رم بابا بخرم و ...به آنها معرفي مي شد. تماشاگر با هر فيلم و هر بار موفق شدن قهرمان بي پول و بي مقام داستان، احساس موفقيت مي کرد و به خانه بر مي گشت. با هر بار رسيدن پسر به دختر مورد علاقه اش و هر بار که دختر نصيب پسر جوانمرد مي شد، با احساس خوب کاميابي به خانه بر مي گشت، انگارخودش موفق شده است.
آيا علت دوست نداشتن فيلمفارسي، اين رؤيا پردازي هاي غير واقعي است؟ اما مگر هنر غير از اين است که با پروردن خيال، اثري هنري به وجود آيد؟ نکته همين جاست؛ فيلمفارسي اثر هنري نيست. پديده اي خارج از حيطه ي هنر است، اما انگل فضاي هنري است. از امکانات و پول آن تغذيه مي کند و در ويترين، جايي را اشغال مي کند و خود را مانند يک جنس تقلبي جا مي زند.
فيلمفارسي اوج تجاري شدن سينماي ايران است؛ وقتي مي خواهيم پول در آوريم به سراغ فيلمفارسي مي رويم. فيلم هنرمندانه در چرخه ي اقتصادي قرار نمي گيرد و درآمدي هم کسب نمي کند و سينما فقير مي شود. دکتر کاووسي در دهه ي40پيشنهاد داد دولت از سينما حمايت کند تا کساني که فيلمفارسي ساز نيستند ضرر نکنند و بتوانند بيشتر فيلم بسازند. او فکر مي کرد دولت وقتي به کمک بيايد فقط به آن دسته فيلم ها کمک خواهد کرد و نيز فکر مي کرد فيلم هاي خوب کم کم ذائقه ي تماشاگر را تغيير مي دهد و فيلمفارسي بي مشتري مي ماند.
سؤال اين است: چرا کپي سازي از فيلمفارسي هاي قبل از انقلاب اين همه زياد شده است؟ امکان استفاده از اين الگوي امتحان پس داده و سخيف براي فروش زياد چگونه فراهم شد؟ اما آيا فيلمفارسي خود في نفسه پديده اي مستقل است که بتوان گفت سينماي امروز از آن تقليد مي کند؟ چه چيزي به تکرار رسيده است؟
موضوع اصلي چيز ديگري است و فيلمفارسي عارضه ي آن است؛ موضوع، انزواي فرهنگ و سرخوردگي آدم هاي فرهنگي است، کنار زده شدن آنها و آماده شدن زمين براي جولان حاشيه. سال هاي نيمه ي دهه ي70 تا نيمه ي80 حال و روز فرهنگي جامعه به «احساس بهتر بودن» رسيده بود و نيازي نبود در فيلم تصويري تقلبي از خوشبختي ساخته و در سالن هاي تاريک سينما در مغز تماشاگر،paste شود. اين در دوره اي اتفاق مي افتد که خلاقيت در آن منزوي است.
در سال هاي بعد از انقلاب، شور ايدئولوژي و حماسه در جامعه به اندازه ي کافي مواد براي ساخته شدن فيلم هاي جدي در اختيار فيلمسازان پرشور آن فضا مي گذاشت. فضاي جنگ و انقلاب به دليل داشتن عناصر هيجاني، المان هاي جذب تماشاگر را هم به فيلم ها مي داد. کم کم از انقلاب فاصله گرفتيم و جنگ تمام شد. چند صباحي سينما از طرح مسائل مشترک جنگ -اجتماع آب مي خورد؛ اما فرديت، مسائل اجتماعي، ناخودآگاه، و تمام موضوعات ديگري که واقعيت وجودي دارند کجا بودند؟ ساخت فيلم هاي اجتماعي شروع شد و سينما چند سالي دوام آورد. سعي مي شد سطح کيفي آثار تجاري هم که براي فروش و درآمد ساخته مي شدند از حدي پايين تر نيايد. اما آرام آرام به فيلمفارسي که رگه هايي از آن هميشه با تک فيلم هايي لا به لاي کارهاي ديگر وجود داشت، رسميت داده شد. نام هاي آشنا و کپي برداري از فيلمنامه ها آغاز شد. حالا فيلمفارسي است که متن است و فيلم هاي هنرمندانه، حاشيه. گاهي هم فقط ايده هايي هستند گوشه ي ذهن هنرمندي که گوشه اي نشسته و براي تغيير وضعيت انتظار مي کشد.
در دهه ي40در نشريات هنري کمتر حرف و مطلبي از فيلمفارسي وجود داشت، چون آن فيلم ها را اثر هنري نمي دانستند که بخواهند درباره ي آن نقد بنويسند؛ اما امروز مي دانيم که اين دسته از فيلم ها نه به عنوان پديده ي هنري، که به عنوان پديده ي اجتماعي قابل بررسي هستند.
موفقيت چنين فيلم هايي در رسميت يافتن، نشان مي دهد که در اين دوران چه مي گذرد و جريان غالب چيست.

آيا فيلمفارسي القاي سليقه از طرف سازندگان آنهاست، يا نياز مردم؟ وقتي چيزي ساخته مي شود قبل از هر چيز معرف سازنده ي خود است. کسي که فيلمفارسي مي سازد خود را با ديگران در ميان مي گذارد. اين قشر، اين نوع فکر پشت فيلمفارسي است که به ما تحميل مي شود. کساني که مي خواهند وارد گود شوند و پولي براي فيلمسازي به دست آورند بايد در خدمت اين نوع فکر درآيند. آنها از اين نوع مديريت جريان سفارش مي گيرند و اجرا کنندگان آن هستند.
در فيلمفارسي هاي پيش از انقلاب عنصر کاباره کم کم نقطه ي مرکزي شد طوري که فيلم از اين المان بود که بسط مي يافت و شکل مي گرفت. قصه هاي تکراري ساخته مي شد تا به بهانه ي آن به رقص و آواز برسيم. يک بار در دشت و دمن، يک بار در کنار استخر، بارها در کاباره ها، و هزاران شکل ديگر. فيلم به مثابه ي رقاصه اي بود که عده اي به تماشاي آن مي نشستند. فيلم، زني بود که توسط مردم تماشا مي شد و به همين دليل در آن سال هاي آخر، فضاي سالن هاي سينما غير خانوادگي و مردانه بود و حتي خانواده ها از رفتن به سالن ها امنيت اخلاقي احساس نمي کردند. جامعه ي سنتي که خود را در حال گذار مي ديد ولي در زندگي واقعي هنوز ميلي به پذيرفتن اين نوع آزادي نداشت، اين احساس آزادي در فيلمفارسي به او داده مي شد.
امروزه آواز و رقص و لودگي (اين بار مردانه) براي جذب تماشاگر در تيزر فيلم گذاشته مي شود و در واقع عنصري را که با آن تماشاگر را هدف قرار داده اند در تبليغات تلويزيوني عرضه مي کنند؛ بيايد به ديدن آواز و رقص امين حيايي، احمد پورمخبر، محمد رضا شريفي نيا ...، جنسي را به اجبار کنار جنسي ديگر که براي مشتري ضروري است، به او مي فروشيم. براي اين که شادي و آواز و عشق پرسوز را ببيني بايد لمپن مآبي و قلدربازي و سطحي نگري را هم آموزش ببيني. اروتيسم لفظي و شوخي هاي رکيک بددهني و گردن کلفتي. بايد در طول سال، در30-40 فيلم فقط يک مدل آدم ببيني تا انواع ديگر بشر را فراموش کني. کم کم تجربه ي ديدن بازيگراني که سالي10فيلم بازي مي کردند تکرار مي شود و اگر اين طور پيش برود، حتماً روزي را خواهيم ديد که دوباره بازيگران جلوي دوربين ديالوگ نگويند و فقط اعداد را بشمارند تا بعداً صداي دوبله روي آن گذاشته شود.
فيلمفارسي را دوست نداريم چون دلمان مي خواهد براي اتفاقاتي که مي افتد به ما دليل و منطق ارائه شود. از اين همه تصادف خسته شده ايم و مي خواهيم با روابط علت و معلولي طرف باشيم. قهرمان نمي خواهيم. اصول هنري مي خواهيم نه اصول من در آوردي. مطلق گرايي نمي خواهيم. سياه و سپيد نمي خواهيم. درس اخلاق نمي خواهيم. لمپنيسم نمي خواهيم. الگوي برش خورده براي تن همه نمي خواهيم. خلاقيت مي خواهيم. ما و تعداد زيادي از آدم ها ي اين جامعه از فيلم ها حذف شده ايم. ما کجا هستيم؟ هستيم و نيستيم؛ ناديده گرفته شده ايم.
منبع:: خردنامه همشهري24،شماره49