حق و مصلحت در سيرۀ علوي


 

نويسنده:ظاهر حبيبي
منبع: اختصاصی راسخون



 

چكيده
 

بي ترديد عصر زندگاني حضرت امام علي(عليه السلام) وسيرة آن حضرت از دوره هاي برجسته تاريخ اسلام و سر شار از ارزشهاي ديني است ، زيرا در سيره آن حضرت همراه با احياي فرهنگ قرآني وسنت نبوي و رفع مفاسد وتبعيض وتبيين حقوق متقابل حكومت و مردم واجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي وبطور كل حق مداري وخير خواهي بود .حضرت علي(عليه السلام) عليرغم اينكه در طول زندگي اش با فراز ونشيب ها همراه بود اما سيره‌ي آرماني و ممتاز آن حضرت كه همواره با حق طلبي ومصلحت جويي بود به عنوان الگويي بر جسته براي بشريت و انسانهاي آزاده تلقي مي شود. نوشتار حاضر به بررسي دو ويژگي مهم كه عبارت اند از : حق محوري ومصلحت انديشي سيرة امام تحت عنوان حق ومصلحت در سيرة آن حضرت ميپردازد . ابتدا زندگاني حضرت را بدو قسمت قبل از رحلت پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) وبعد ازآن تقسيم نموده وسپس به قسمت دوم پرداخته و آن را نيز به دو دوره ، دورة سكوت و دورة زمامداري تقسيم نموده است ، در دورة اول حق محوري حضرت را در ابعاد مختلف مورد پژوهش قرار داده ودر دورة دوم مصلحت وعوامل سكوت به طور اختصار مورد بر رسي قرار گرفته است .
كليد واژگان: حق ، مصلحت ، سيره ، سكوت ، صلح طلبي ،وحدت.مصلحت : در مجمع البحرين آمده است «مصلحت» بمعناي خير وجمعش مصالح است .(1)لذا وقتي واژه مصلحت در اين مختصر مطرح مي شود بمعناي انتخاب شايسته و بهتر، منظور است .سيره: واژه« سيره» در لغت بمعناي روش ، هيئت وحالت آمده است .(2)شهيد مطهري مي‌گويد: معناي سيره : سيره در زبان عربي ازماده «سير» است سير يعني حركت‌، رفتن وراه رفتن ، سيره يعني يك نوع راه رفتن ، سيره بر وزن فِعلَه است و دلالت بر نوع مي كند پس وقتي صحبت از سيره مي شود يعني يك نوع رفتار و يك متد وسبك در رفتار ، سيرة علوي يعني يك سبك ومتد كه حضرت علي(عليه السلام) در عمل و در روش براي مقاصد خودش بكار مي‌رود.(3)حق: واژه «حق» از لحاظ معنا شناسي به معناي ثابت ، ضدباطل وموافقت است چنانچه راغب مي‌گويد : اصل واژة حق به معناي مطابقت وموافقت وو قوع شيي در محل خودش است .(4) پس هر گاه در اين نوشتار واژه حق به كار برده مي شود به همين معنا ست .دوران زندگاني اميرالمؤمنين را مي توان بدو دورة قبل از رحلت پيامبر وبعد از رحلت آن حضرت تقسيم نمود . كسانيكه با تعاليم اسلامي آشنا هستند مي دانند كه در دوران اول كه دورة حساس شكل گيري شخصيّت ودوره ي پذيرش تربيتي و روحي او بود ، حضرت اين افتخار را داشت كه در خانه‌ي رسول خدا(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) و تحت تربيت او رشد يابد ورسول خدا(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) با تعليم وتربيت مخصوص خود او را پرورش دهد .در قسمت دوم كه مسؤليت رسمي واجرايي آن حضرت شروع مي شود شا هد دو دوره هستيم‌:
1 - دوران سكوت 2 - دوران حكومت وزمامداري ، ما نيز در اين مختصر به ترتيب ابتدا به بخش حق مداري در دوران سكوت ومصلحت و سپس به دوران زمامداري آن حضرت مي‌پردازيم.حق وشايسته مداري را نمي توان از سيره‌ي علوي چه در دوره ي سكوت و ياحكومت وزمامداري قابل انفكاك دانست زيرا حضرت لحظه ا‌ي در مسير خويش از حق جدا نشد بلكه چنان ارتباط محكم بين سيره ي علوي وحق وجود دارد كه اساساً حضرت معيار شناخت حق از باطل قرار مي گيرد چنانكه پيامبر عظيم الشان اسلام (صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) در اين رابطه فرمود:« علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار» علي(عليه السلام) با حق است و حق با علي(عليه‌السلام) هر جا كه او باشد حق همانجا بر محور او مي گردد.(5)

دوران سكوت
 

پس از رحلت پيامبر اسلام(صلي الله عليه واله وسلّم) حضرت علي(عليه السلام) با آن وضعيت حاكم بر سر دو راهي حساس وسر نوشت ساز قرار گرفت : يا مي بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديدي را مشروع و قانوني نمي دانستند بپا خيزد و با توسل به قدرت خلافت وحكومت را قبضه كند ، و يا انكه وضع موجود را تحمل كرده ودر حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظايف خود بپردازد . از آنجا كه درحوزه‌ي رهبران الهي ، قدرت ومقام ، هدف نيست بلكه هدف چيزي بالاتر و ارجمندتر از حفظ مقام وموقعيت است ووجود رهبري براي اين است كه به هدف تحقق ببخشد ، لذا اگر روزي رهبر بر سر دو راهي قرار گرفت و نا گزير شد كه از ميان مقام وهدف يكي را بر گزيند ، بايد از مقام رهبري دست بر دارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام وموقعيت رهبري خويش بشمارد . علي (عليه السلام) با چنين وضعي روبرو شد ه بود بر اساس مصلحت راه دوم را بر گزيد . او با ارزيابي اوضاع واحوال جامعه‌ي اسلامي به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبري خود نمايد وضعي پيش مي‌آيد كه زحمات پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) اسلام و خونهاي پاكي كه در راه اين هدف و براي آبياري نهال اسلام ريخته شده است به هدر مي رود . امام در خطبه شقشقيه از اين دو راهي دشوار وحساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد مي كند:«.... من رداي خلافت را رها ساختم ، ودامن خود را از ان در پيچيدم (وكنار رفتم ) در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با وضع تنها (بدون يار ) بپا خيزم (و حق خود ومردم را بيگيرم ) ويا در اين محيط پر خفقان و ظلمتي كه پديد اورده اند ، صبر كنم ؟ عاقبت ديدم برد باري وصبر ، به عقل وخرد نزديكتر است ، لذا شكيبايي ورزيدم ، ولي به كسي مي ماندم كه خار در چشم واستخوان در گلو دارد، با چشم خود مي‌ديدم ميراثم را به غارت مي برند».(6)گرچه علل و عوامل ديگري را نيز مي توان براي سكوت آن حضرت اشاره كرد:

1- تفرقه ميان مسلمانان
 

وحدت واتحاد مسلمين يكي از دستاوردهاي اسلام بود كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه واله وسلّم) به آن اهتمام مي ورزيد و اگر خطري ازاين ناحيه متوجه اسلام مي شد با آرمان رسول خدا(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) سازگاري نداشت ، لذا حضرت براي حفظ اين وحدت و پرهيز از تفرقه مصلحت را بر سكوت ديدند، چنانچه امام (عليه السلام) به اين مطلب اشاره دارند:« هان اي مردم ، آگاه باشيد هنگامي كه پيامبرگرامي ازميان ما رخت بر بست لازم بود كه كسي با ما در بارة حكومتي كه او پي ريزي كرد نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد ، زيرا ما وارث ووليّ و عترت او بوديم . اما بر خلاف انتظار ، گروهي از قريش به حق ما دست دراز كرده ، خلافت را از ما سلب كردند و از آن خود قرار دادند . بخدا سوگند اگر ترس از وقوع شكاف واختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمي‌رفت كه بار ديگر كفروبت پرستي به ممالك اسلام باز گردد و اسلام محو ونابودشود وضع ما غير اين بود كه مشاهده مي كنيد».(7) آقاي سبحاني در كتاب فروغ ولايت آورده است :«در همان روزهاي سقيفه يكي از بستگان حضرت علي(عليه السلام) اشعاري را در مدح او مي‌سرايد كه ترجمه اش چنين است:من هر گز فكر نمي كردم كه رهبري امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند.آيا حضرت علي(عليه السلام) نخستين كسي نيست كه بر قبله شما نماز گزارده؟ آيا داناترين شما به قرآن و سنت پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم)،اونيست؟ آيا او نزديك ترين فرد به پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) نبود؟آيا كسي نيست كه جبرئيل اورا در تجهيز پيامبر ياري كرد؟ هنگاميكه امام(عليه السلام) از اشعار او آگاه شد كسي را فرستادكه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد و فرمود:« سلامة الدين احب الينا من غيره » سلامت اسلام از گزند اختلاف، براي ما از هرچيز خوشتر است».(8)ابن ابي الحديد مي گويد:اگر امام(عليه السلام) با وضع جاري در آن زمان پس از گذشت پيامبر برمسند خلافت تكيه ميزد و زمام امور را در دست مي گرفت آتشي در درون مخالفان او روشن مي شد و انفجارهايي رخ مي داد كه نتيجه‌ي آن جز محو اسلام و نابودي مسلمانان و باز گشت جاهليت به ممالك اسلامي نبود(9)

2- خطر مرتدان
 

بعد از رحلت پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم)عده اي از قبايل عرب كه در سالهاي آخر زندگاني پيامبراسلام(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) را پذيرفته بودند از دين برگشتند و مرتد شدند و اينها يك خطر جدي براي مدينه به حساب مي آمدند ، لذا حضرت بخاطر اينكه حكومت مدينه در مقابل آنها منهدم نشود به سكوت مجبور شد چنانچه خودش ميفرمايد: دست نگهداشتم تا اين كه با چشم خودم ديدم گروهي از اسلام باز گشته اند و مي خواهند دين محمد(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم)را تضعيف كنند و نابود سازند ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود.(10) امام حسن(عليه السلام) نيز در نامه اي به معاويه مي نويسد: ما بخاطر اينكه ترسيديم منافقان و ساير احزاب عرب ضربه اي به اسلام وارد كنند از حق مان چشم پوشي كرديم.(11)

3- حفظ عترت پيامبر
 

مسئله‌ي وجود امام در جامعه كه باعث بيدار گري مردم و آگاهي افراد مي شود يكي ديگر از مصالح اسلام و مد نظر امام(عليه السلام) بوده است كه اگر براي احقاق حق خويش قيام كند ، به وجود اهلبيت پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) و امامان(عليهم السلام) بعد از آن حضرت آسيب وارد مي شود و جامعه مسلمين بدون رهبر و شخص بيدارگر مي ماند.بايد وجود امام حسن وامام حسين(عليهما السلام) باشد تا عاشورا بوجود بيايد و ماسك اسلام نمايي را از چهره ي بني اميه بر دارد و چهره‌ي حقيقي آنها را كه مجسمه‌ي ، نفاق، دروغ و فريب است به جهان بنماياند.و از طرف ديگر عترت پيامبر(عليهم السلام) وارثان اصلي پيامبر وهمتاي قرآن مجيد هستند كه نابودي آنان نابودي قرآن و اسلام و ضربه جبران ناپذير بود. لذا حضرت با توجه شرايط حال وآينده‌ي جهان اسلام، مصلحت سكوت را برقيام ترجيح دادند چنانكه فرمود: پس انديشه كردم ديدم در آن هنگام به غير از اهلبيت ديگر ياوري ندارم راضي نشدم كه آنها كشته شوند(12)در واقع مجموع اين عوامل بر ميگردد به همان مصلحت انديشي امام نسبت اسلام ومسلمانان .

همكاري با خلفا براي حفظ مصلحت
 

حضرت علي (عليه السلام) براي مصالح مسلمين نه تنها دست به قيام مسلحانه نزد بلكه براي حفظ مصلحت اسلام در مشورت هاي سياسي ومرجع فتوايي با خلفا همكاري مي كردوآنها از راهنمايي ونظرات امام استفاده مي كردند چنانچه خليفه دوم در قضيه فتح ايران و فتح بيت المقدس وتعيين مبدء تاريخ اسلام بامردم وحضرت علي(عليه السلام) مشورت نمود و از تمام نظرات طرح شده نظر حضرت مورد موافقت و قبول واقع مي گردد وهمچنين در مسائل ومشكلات ديني و علمي ازمقام حضرتش استفاده مي كردند تا جايي كه در بارة حضرتش چنين مي گفتند: زنان ناتوانند از اينكه مانند علي(عليه السلام) بياورند . در جاي ديگر خليفه دوم مي‌گويد : خداوندا مرا در برابرمشكلي قرار مده كه علي(عليه السلام) در آن نباشد.(13) خليفه سوم مي گويد : اگر علي(عليه السلام) ) نبود عثمان هلاك شده بود .(14) بنابراين حضرت طوري نبوده است كه جامعه ومردم را بحال خود رها كرده و خود درگوشة نشسته باشد بلكه براي مصلحت اسلام از اين گونه كارها دريغ نورزيده است .اما اين بدين معنا نيست كه حضرت خلافت آنها را به رسميت شناخته وآنهاراتاييد كرده باشدبلكه خود را وصي منصوص پيامبر وشايسته ترين افراد براي اداره‌ي امور جامعه ورهبري مي دانست ، اما هرگاه پاي مصالح اسلام ومسلمانان به ميان مي آمد از هر نوع خدمت وكمك بلكه فدا كاري و جانبازي دريغ نمي داشت وبا چهره گشاده به استقبال مشكلات مي رفت.

چند نكته:
 

اول : مقصود از سكوت حضرت ، ترك قيام و دست نزدن به شمشير است و الا حضرت از طرح دعواي خود ومطالبه آن در هر فرصت مناسب خود داري نكرد چنانكه حضرت از اين سكوت به تلخي ياد مي كند و آن را جانكاه و مرارت بار مي خواند« و اغضيتُ علي القذي و شربت علي الشجي وصبرت علي اخذالكظم و علي امّر من طعم العلقم»(15)چشم پر از خار وخاشاك را ناچارفرو بستم ، و با گلويي كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود جام تلخ حوادث را نو شيدم ، خشم خويش را فرو خوردم وبر نوشيدن جام تلختر از گياه حنظل شيكبايي نمودم. اما بخاطر مصلحت اسلام اين تلخي هارا تحمل مي كند و از جفايي كه در حقش صورت گرفته است چشم مي پوشد چنانچه در شوراي 6 نفري پس از انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمن بن عوف فرمود: شما خود ميدانيد من از همه براي خلافت شايسته ترم. بخدا سوگند مادامي كه كار مسلمين روبه راه باشد و تنها بر من جور وجفا شده باشد مخالفتي نخواهم كرد.(16) آري سكوت حضرت علي(عليه السلام) سكوت حساب شده است نه بخاطر اضطرار و بيچارگي يعني او از دو گزينه سخت و سختر دومي را انتخاب كرد، براي او آسان بود كه قيام كند و حداكثر آن بود كه با بچه هايش شهيد شوند و شهادت آرزوي علي(عليه السلام) بود چنانچه فرمود:« واللّه لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه ». (17) بخدا سوگند پسر ابوطالب مرگ را بيش از پستان مادر دوست دارد.
دوم : بايد دانست كه حضرت علي (عليه السلام) در ان زمان كه راه قيا م ومبارزه را در پيش مي‌گيرد باز هم آغازگر جنگ نيست بلكه بعد از اتمام حجت سعي مي كند اغازگر جنگ ونبردنباشد و جنگ ونبرد از طرف مقابل شرو ع مي گرديد ، جرج جرداق اساس نظريه علي (عليه السلام) را در مورد جنگ چنين مي نگارد :علي(عليه السلام) تا آنجا جنگ را محكوم وتقبيح مي كرد كه حتي از تنگترين و محدود ترين را‌ه هاي آن نهي ميكرد و ميفرمود : هرگز كسي را به مبارزه نخوانيد . حضرت نخستين چيزي را كه در اخلاق مردم بد مي شمارد و آن را سرزنش مي كند تمايل به آشوب وخون ريزي است واز كار ها ي دنيا در نظر وي چيزي زشت تر از جنگ نبود و آنگه كه بدي هاي دنيا را مي گويد مي فرمايد : دنيا خانه جنگ وچپاول وغارتگري است .بعد جرج جرداق مي نويسد :« البته اين تنفر شديد از جنگ و دعوت به صلح به آن معني نيست كه در هر صورت بايد تسليم شد و خاضع گرديد و اين موضوع هرگز به معناي فرار از مسئوليت و آزاد گذاشتن تبهكاران نيست . بلكه جنگ بدان جهت بد است كه موجب بدي وآزار مي گردد وصلح بدان جهت خو ب است كه زمينه را براي ايجاد جامعه اي بهتر فراهم مي سازد» .(18) وي مي افزايد: « صلح دوستي علي(عليه السلام) وپيوند وي آن (حتي چند لحظه قبل از جنگ ) دو موضوعي هستند كه دوست ودشمن به آن اعتراف دارند و سيره وروش او پر از مظاهر دين ، صلح دوستي وتنفر از جنگ است و از همين تفكر است ماجرايي كه در واقعه جمل اتفاق افتاد : در آن هنگام كه دشمنان ستمكار او بر ضد وي همدست شده وبا سربازان خود به سوي او امدند به ياران خود دستور داد كه به صف درآيند و به آنها فرمود : تير اندازي نكنيد با نيزه وشمشير مزنيد تا مسئوليت عهده شما نباشد و آن حضرت با آنها نجنگيد تا انكه سه نفر از ياران علي(عليه‌السلام) را از پاي در آوردند و علي(عليه السلام) براي اين واقعه خداوند را سه بار شاهد گرفت » (19)
سوم :صلح طلبي ودوري ازجنگ حضرت براي ترس وفرار از مرگ نبود بلكه براي اميد هدايت شدن مردم بود چنانچه خودش مي فرمايد: اينكه مي گوييد در جنگ چرا تاخير مي كنم آيا اين همه درنگ و تامّل من براي ترس ازمرگ است ؟ بخدا سو گند من باكي ندارم كه من بسوي مرگ بروم يا مرگ بسوي من آيد واينكه مي گوييد در جنگ با مردم شام شك وترديد دارم، بخدا قسم كه من يكروز جنگ را به تاخير نيانداختم مگر بخاطر انكه دوست دارم گروهي به من بپيوندد و هدايت يابد و از روشنايي چراغ هدايت من بهره‌مند شوند و اين در نزد من محبوبتراز آن است كه آنان در گمراهي بمانند و من با آنان بجنگم اگر چه گناه آنان بر خود شان است .(20)

دوران زمامداري
 

در اين دوره هر چند حضرت براي اجراي حق وعدالت دشواري هاي فراواني را در پيش داشت كه تحمل آن بسيار سخت و شكننده بود اما هيچوقت اين مشكلات وسختي ها حضرت را از مسير حق واجراي دستورات الهي خارج نكرد بلكه حضرت براي نيل به حق واجراي عدالت همه اين دشواري ها را تحمل مي كرد :

1 – حق مداري علوي در امور اقتصادي واموال عمومي
 

در بين حكومت ها ي گذشته حكومتي را پيدا نخواهي كرد كه حاكم وزمامدارش در تقسيم بيت المال، آخرين فرد جامعه را با بستگان خودش در يك صف قرار داده وهيچگونه امتيازي در كار نباشد اما در سيره علوي اين عدالت وحق مداري موج مي زند چنا نكه وقتي عقيل برادرش كه مرد عائله مند وقرضدار بود آمد و تقاضاي كمك وهمكاري از بيت المال نمود حضرت جواب منفي داد و آن را يك نوع دزدي و خيانت در اموال عمومي دانست وفرمود وقتي بيت المال را تقسيم كردم از سهم خو يش برايت كمك خواهم كرد . علي بن ابي رافع مي گويد : من متصدي بيت المال حكومت علي(عليه السلام) و نويسنده اوبودم روزي دختري آن حضرت شخصي را فرستاد وگردن بند از مرواريد كه از بيت المال بود از من به عاريه، امانت و با ضمانت برد ، وقتي حضرت با خبر شد مرا مورد باز پرسي قرار داد وفرمود ك چرا بدون رضايت من و مردم چنين مي كني؟ تو با اين كار به مسلمين خيانت كرده اي و فرمود :امروز آن را پس بيگير و به بيت المال برگردان ، و اگر تكرار شود مجازات مي كنم .(21)
آري عدالت وحق مداري در امور اقتصادي جامعه يكي ازآرمانها و اهداف آن حضرت بود كه اين مهم در دوران خلفاي سابق كم رنگ وبي رنگ شده بود، بيت المال مسلمين تبديل به رانت خواري و دفتر پرداخت سهام بر اساس سوابق اسلامي افراد و تركيب قبائل تنظيم شده بودو مضافا اينكه بذل وبخشش ها ي سليقه اي وذوقي نيز بر آن مي افزود .وقتي حضرت اميرالمومنين(عليه‌السلام زمام امور را بدست گرفت در سخنراني نخست خود به اين نكته اشاره كرد كه سيره ومبناي سيره حكومتي من همان الگو و متدي است كه رسول خدا(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) به من داده است« اني حاملكم علي منهج نبيكم صلي الله عليه واله» طلحه وزبير كه سابقه جهادي داشتند واز همسنگران حضرت بودند گفتند ما چند تا انتقاد بر تو داريم : اول اينكه در كارها با ما مشورت نمي كني و ديگر اينكه روش تو در تقسيم بيت المال با ديگران فرق مي‌كند ، سهم مارا همانند سهم ديگران ميدهي .حضرت فرمود : تا وقتي حكم خدا دركتاب آ مده جاي مشورت نيست و البته اگر چيزي در كتاب خدا وسنت نبود با شما مشورت خواهيم كرد اما در تقسيم بيت المال همه ميدانيم و شاهد بوديم كه رسول خدا(صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلّم) مثل من عمل مي كرد و كتاب خدا نيز همينطور دستور ميدهد .(22)

2- حق مداري سيره علوي در امور سياسي
 

در طول تاريخ كمتر حكومتي را سراغ داريم كه در امور سياسي وحكومتي با محوريت حق پيش رود و در تعارض مسائل سياسي باقوانين ديني ، دومي را ترجيح دهد ، اما در سيرة علوي محوريت با حق و قوانين الهي است .حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) براي كسانيكه به نيّت تعامل و تقدم روابط شخصي بر ضوابط اسلامي با او قصد بيعت داشتند جواب رد دادند واين نوع زمامداري را نپذيرفتند ،چنانچه عبدالرحمن بن عوف آمد كه ما با تودست بيعت مي فشاريم وخلافت را به شما واگذار مي نمايم مشروط به اينكه به سيرة خلفاي سابق عمل نمايي ؛ حضرت فرمود : تنها به اجتهاد خود عمل مي نمايم. (23)وليد نيز با عده اي آمدند و عرضه داشتند يا علي(عليه السلام) ما بخاطر سوابق كه با تو در جنگهاي اسلام داريم، خاطره خوشي از تونداريم ولي بازهم با دو شرط با تو بيعت مي كنيم و گرنه با معاويه بيعت خواهيم كرد، اول اينكه به گذشته كاري نداشته باش و هرچه در دوران خلفا گذشته مختومه اعلان كن و ديگر اينكه قاتلان عثمان را به ما تسليم كن تا قصاص كنيم .حضرت فرمود : در مورد خون هاي سابق ، به خاطر جنگ حق وباطل ريخته شد ، اگر ايرادي داريد برويد بر حق ايراد بيگيريد كه چرا بر باطل پيروز شده است اما اينكه به گذشته ها كاري نداشته باشم در دست من نيست بلكه حق اين را ايجاب مي كند ويك وظيفه وتكليف الهي است كه خدا بر عهده من گذاشته است ، در مورد قاتلان عثمان اگر من وظيفه خويش مي‌دانستم همان ديروز قصاص كرده بودم .وقتي با چنين پاسخ از طرف امام مواجه شدند تصميم مخالفت وكارشكني گرفتند .(24)

3- حق مداري در قصاص و اجراي حدود
 

حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) در اجراي حدود وقصاص نيز نهايت دقت وتلاش را داشتند تا مبادا ازروي احساسات وتعصب انحراف از حق در موضوع پيش بيايد ، لذا وقتي از ضرب شمشير ابن ملجم در بستر شهادت قرار گرفت و قاتل دستگير شده بود، به فرزندش وصيت كرد : آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بكشيد ، بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفنم او را تنها يك ضربت بزنيد تا ضربتي در برابر ضربتي باشد (25)

4- حق مداري نسبت به اموراجتماعي
 

حضرت درحق محوري وعدالت خواهي نسبت به امورو برخورد اجتماعي نيز گوي سبقت را از ديگران ربوده است ، زيرا در دنياي بشريت در هيچ سيرة حكومتي ديده نشده است كه حاكم براي سر سخت ترين دشمنانش حق قائل بوده ودر اجراي ان اهتمام ورزد جزسيره حكومتي اميرالمومنين كه آن حضر ت براي اجراي حق در مورد دشمنانش دقت به خرج مي داد ، وقتي خوارج كه از سرسخت ترين دشمنان وقاتلان آن حضرت است تا زماني كه دست به قيام مسلحانه نزدند ازحقوق خويش بر خوردار بودند وحتي سهميه آنها از بيت المال قطع نشد .دنياي بشريت كه شعار آزادي ودموكراسي آن گوش فلك را كر كرده است بيايد دموكراسي واقعي و بهترين روش آزادي را در سيره‌ي اميرالمومنين(عليه السلام) مشاهده كنند ، در زمانيكه اوحاكم وزمامدار و خوارج به عنوان رعيت هستند، زندان شان نكرد شلاق شان نزد و سهميه شان را از بيت المال دريافت ميكردند از طرفي هم آزادي اظهار بيان وعقيده داشتندوحضرت خود واصحابش آزادانه گفتمان داشتند و با همديگر صحبت واستدلال ميكردند (26)

5- تحمل مشكلات براي اجراي حق
 

حضرت علي(عليه السلام) همواره براي اجراي حق تلاش مي كرد و ذره اي در اين باره از خود انعطاف نشان نمي داد هرچند مشكلات سخت وطاقت فرسا را همچون جنگ جمل كه آمار كشته شدگان را بالغ بر چهارده الي بيست وپنج هزارذكركرده اند(27) را به همرا ه داشت و حضرت اين وقايع را با عينك امامت مي ديد وحتي در مورد بعضي از آنها كه در اين جنگ كشته شدند قبلا فرمود: اينها در فتنه اي كشته خواهند شد.ولي حضرت اميرالمؤمنين با همه مشكلات دست وپنجه نرم مي كرد اما لحظه از حق عقب نشيني نكرد.در خاتمه اميد واريم كه پروردگار عالم ما را روز به روز معرفت ما را نسبت به آن حضرت بيشتر بفرمايد والسلام .

پي نوشت ها :
 

1 . مجمع البحرين ،ج2ص، 389.
2 . مجمع البحرين ،ج3،ص340.
3 . مجموعه آثار شهيد مطهري ، ج16،ص50
4 . مفردات في غريب القران ، ص246.
5 . فرهنگ غدير ، جواد محدثي ، ص561.
6 . سيره پيشوايان ، مهدي پيشوايي ، صص 65-66.
7 . همان ، ص167.
8 . فروغ ولايت ، جعفر سبحاني ،ص170.
9 . همان به نقل از شرح نهج البلاغه ج11 ص 114 خطبه 311
10 . ترجمه نهج البلاغه ، محمد دشتي ص601.
11 . مقاتل الطالبين ،ابوالفرج اصفهاني ، ص65.
12 . ترجمه نهج البلاغه ، محمد دشتي ص73.
13 . فروغ ابديت ، جعفر سبحاني ، ص304
14 . الغدير ، علامه اميني ، ج18،ص214
15 . ترجمه نهج البلاغه ، محمد دشتي ص73.
16 . همان ص123
17 . همان ، خ 5، ص 51.
18 . امام علي صداي عدالت انساني ، جرج جرداق ، ترجمه سيدهادي خسروشاهي ، صص255و256.
19 . همان ،ص 259.
20 . همان ،ص.258
21 . همان ص 118.
22 . حيات فكري وسياسي امامان شيعه ، رسول جعفريان ، ص67
23 . همان ، 59.
24 . مجموعه آثار ،ج25، ص 233.
25 . فروغ ولايت ، ص 780.
26. همان ، ج16،ص311
27 . همان ،ص452.
 

منابع:
1. مطهري ، مرتضي ، مجموعه آثار ، ج16، قم، انتشارات صدرا، چاپ هفتم ،1385.
2. سبحاني ، جعفر، فروغ ابديت، قم، مؤسسه بوستان كتاب،چاپ بيست وسوم،1385.
3. سبحاني ، جعفر، فروغ ولايت، قم، مؤسسه امام صادق(ع) ،چاپ ششم،1380.
4. پيشوايي، مهدي ، سيرة پيشوايان،قم، مؤسسه امام صادق(ع) ،چاپ نهم،1378.
5. نهج البلاغه،ترجمه دشتي،قم ،اتشارات آل علي(ع)چاپ چهارم،1381
6. اصفهاني، ابوالفرج.، مقاتل الطالبين ، مكتبة الحيدريه، چاپ اول 1381.