نقاط اشتراک شهيدان مدني و قاضي طباطبائي


 





 

*درآمد
 

رابطه بين شهيدان آيت الله قاضي طباطبائي و آيت الله مدني همواره محل بحث هاي فراواني بوده، لذا به نظر مي‌رسد يكي از بهترين كساني كه مي‌تواند در اين زمينه روشنگرنكات ارزشمندي باشد، فرزند شهيد قاضي است. اين گفتگوي كوتاه حاوي نكات ارزنده‌اي در اين زمينه است و جنبه هاي گوناگوني از اين رابطه را روشن مي‌سازد.

سابقه آشنائي شهيد آيت الله قاضي طباطبائي با شهيد آيت الله مدني به چه زماني بر مي‌گردد؟
 

قبل از انقلاب، آقاي قاضي در جلساتي كه در منزل با افراد داشتند، هميشه به اين نكته اشاره داشتند كه آقاي مدني اهل آذرشهر و آذربايجاني است و سال ها در تبعيد بوده است. در نجف هم در دوران تبعيد آقاي قاضي با هم بودند.

در چه سالي؟
 

سال ها 44،43 در آذرماه سال 57، آقاي ميرزا حميد بنابي آمدند و به آقاي قاضي گفتند كه تبعيد آقاي مدني در مهاباد تمام شده و من از آقاي شريعتمداري هم اجازه گرفته‌ام كه ايشان به تبريز بيايند. آقا گفتند من يك نامه مي‌نويسم و دعوت مي‌كنم كه به تبريز تشريف بياورند. شهيد مدني آمدند و نزديك منزل ما، روبروي مسجد مدينه منزلي را كرايه كرديم. دو هفته‌اي آنجا بودند. هفته سوم تيمسار بيدآبادي، فرمانده پادگان تلفن زد به آقاي قاضي كه از مركز دستور داده‌اند آقاياني كه بيگانه هستند و در اينجا منبر مي‌روند، بايد از آقاي شريعتمداري يك نوشته مكتوب براي اين كار داشته باشند. يادم هست كه آقا يك كمي عصباني شد، اما خودش را كنترل كرد و گفت:«من خودم آقاي معاديخواه را دعوت كرده ام. خيلي هم ملايم صحبت مي‌كند. آقاي مدني تبعيدشان تمام شده و ما هم ايشان را دعوت كرده ايم. خودتان مي‌دانيد چه كنيد، ولي ما خوب فهميديم چه كسي به چه كسي دستور مي‌دهد.» منظورش آقاي شريعتمداري بود.
بعد ازمدتي باز گفتند كه آقاي مدني بايد همدان برود، ولي آقاي معاديخواه تا يك ماه بود و در منزل ما اقامت داشت. آقا به آقاي معاديخواه مي‌گفت كه بالاي منبر از آقاي شريعتمداري اسم ببريد، چون ايشان مقلدان زيادي دارد. مي‌گفت اگر از اول بخواهيم موضع گيري كنيم، دچار زحمت مي‌شويم.
بعد از پيروزي انقلاب، اوايل تير ماه بود كه مرحوم احمد آقا زنگ زد به آقا كه عده‌اي آمده اند پيش امام كه آقاي قاضي تنهاست و از طرف روحانيت با ايشان همكاري نمي‌شود. مشكلات آذربايجان هم زياد است و به آقاي مدني بگوئيد كه بيايند و به آقاي قاضي كمك كنند. خود امام هم تأكيد كرده بودند كه آقاي مدني حتماً بروند پيش آقاي قاضي و با هم باشند؛ ولي وقتي آقاي مدني به تبريز آمدند، ديديم آقاي حسين نژاد كه از خلق مسلماني ها بود، آقاي مدني را به منزل خودش برده است. منزلش در خيابان شتربان بود.
نزديك هاي ظهر بود که آقاي مدني آمدند منزل ما و نيم ساعتي با آقا خلوت كردند. من رانندگي آقا را داشتم. موقع مسجد كه شد، پرسيدم: پس چطور شد؟ چرا آقاي مدني رفتند آنجا؟ ايشان كه اعلاميه داده بودند به منزل ما تشريف مي‌آورند. بچه هاي انقلابي هم از اين وضعيت دچار سردرگمي شده بودند كه چطور شد؟ آقاي مدني پيش خلق مسلماني‌ها چه كار مي‌كند؟ آقاي قاضي با سياست، جوان ها را آرام كرد كه يا اشتباه شده يا صلاح اين طور است و شما زياد سروصدا نكنيد.
مسجد كه مي‌رفتيم، آقا يك مقدار ناراحت بود. مي‌گفت وقتي امام گفته اند آقاي مدني بيايند منزل ما، براي اين است كه مشكلات زياد است. كارخانجات اعتصاب مي‌كنند، گروه هاي چپ، كارگرها را تحريك مي‌كنند و من مجبورم از آقاي، حاج آقا پسنديده و از روحانيوني كه آذربايجاني نيستند، ولي در اينجا تبعيد هستند بخواهم كه هر روز يكي شان به اين كارخانه ها برود، سخنراني كند و غائله را بخواباند.
تقريباًحدود يكي دو ماهي آقاي مدني اينجا بودند و اطرافيان ايشان شروع به تحريك كردند، مثلاً آقاي حسين نژاد، عليه آقا طوماري را تهيه كرده بود كه آقاي قاضي را نمي‌خواهيم، آقاي مدني را مي‌خواهيم. يك روز آقاي قاضي به آقاي مدني گفته بودند كه اينها دسيسه عليه من و شما نيست، عليه انقلاب است. اينها هيچ يك از ما را نمي‌خواهند، بلكه آقاي شريعتمداري را مي‌خواهند.
طومار را مي‌برند نزد حضرت امام، ولي ايشان اعتنا نمي‌كنند. منزل آقاي مدني روبروي مسجد خوني بود. يكي از اطرافيان ايشان جواد حسين خواه بود كه بعداً توسط مجاهدين كشته شد. آدم زرنگي بود، ولي به همه جا دخالت مي‌كرد. بعد آقاي مدني را وادار كردند كه در سازمان قضائي نيروهاي مسلح، كميته‌اي را تشكيل بدهند و آقاي عظيمي را هم از آذرشهر آوردند و آنجا گذاشتند. ايشان اهل اينجا نبودند و مشكل پيدا كرده بودند. مطلب را اشتباه مي‌گرفتند و به اوضاع اينجا وارد نبودند.
من در ساختمان ساواك بودم. يك روز رفتم پيش آقاي عظيمي كه آقاي مدني كه شما را اينجا گذاشته، حداقل يك تبريزي هم در كنار دستتان باشد كه يك نامه كه مي‌نويسيد، ببيند. شما از اوضاع اينجا خبر نداريد، يك وقت يك چيزهائي مي‌نويسيد و دست مردم مي‌افتد و خوب نيست. ايشان يك ماهي آنجا بود و بعد كميته تعطيل شد. خلق مسلماني ها مخصوصاً آقاي حسين خواه و آقاي حسين نژاد مي‌خواستند بين آقاي قاضي و آقاي مدني اختلاف بيندازند و نشد. شهادت آقا كه پيش آمد، آقاي مدني به تبريز برگشتند و نماينده امام در تبريز شدند.
به هر حال من در كميته بودم و در جلسات آنها نمي‌توانستم شركت كنم. آقا خيلي به مسائل وارد و گوش به زنگ بود، ولي آقاي مدني چون اهل تبريز نبود، توطئه هاي آنها را يك كمي دير باور مي‌كرد. بعد از شهادت آقا، آن روحاني‌اي كه به منزل آقاي مدني رفت و آمد مي‌كرد، مي‌گفت:«آقاي مدني هميشه مي‌گويد آقاي قاضي! خدارحمت كند. از دست اينها چه كشيدي!» آقا بومي تبريز بود و مي‌دانست خلق مسلماني ها سياستشان چيست و چه كار مي‌خواهند بكنند. مي‌دانست كه مي‌خواهند اختلاف ايجاد و خودشان بهره برداري كنند.
يادم هست در سال 58 شخصي بود به نام قنادي كه كارمند بانك صادرات بود و شناسنامه يك مرده را به بانك برده و وام گرفته و ساختماني درست كرده بود. خلاصه تنباني و بند و بست كرده بود. يك گشت و صنعت هم در شهرستان داشت. يك روز آمدند به كميته كه درخت هاي ما را مي‌كنند. از اين جور شكايت ها داشتيم. يك روز او آقاي قاضي و مدني را براي ناهار دعوت كرد. آقا پرسيدند: اين كيست؟ گفتم:همين قنادي كه كارمند بانك صادرات بوده و اين كارها را كرده. آقا گفت:زود به آقاي مدني بگوئيد نروند. يادم هست به آقاي حاج حيدر محمدپور گفت: به آقاي مدني بگوئيد، اگر قبول نكردند، خودتان با آقاي مدني به منزل آقاي قنادي برويد. ساعت 4 بود كه آقاي حاج حيدر كه خادم آقا بود زنگ زد و گفت: من به آقاي مدني گفتم، قبول نكردند و گفتند مي‌گويند آدم خوبي است. اطرافيان آقاي مدني اين را گفته بودند، و گرنه خودشان كه آقاي قنادي را نمي‌شناختند. گفت كه رفتيم و ساعت 2/5رسيديم منزل قنادي. سفره را كه چيدند، نقش بشقاب ها عكس زن بود. آقاي مدني وقتي بشقاب ها را ديد، به من گفت:«آقاي محمدپور! حالا مي‌فهمم آقاي قاضي چيزهائي را مي‌دانست كه نيامد.»

از نقاط اشتراك آنها بگوئيد.
 

نقاط اشتراك كه زياد داشتند. اخلاقي بين آنها نبود. همه راه پيمائي ها را باهم مي‌رفتند. بعد از پيروزي انقلاب در كارخانجات، اعتصابات هر روز ادامه داشت. گروه هاي چپ نفوذ و صحبت از تغيير مديريت مي‌كردند. مرحوم شهيد مدني روحانيون يا آقاياني را كه در مسائل وارد بودند، مي‌فرستادند و براي تغييرمديريت ها تصميم مي‌گرفتند.

تصاوير زيادي از شهيد قاضي وشهيد مدني در كنار هم وجود دارد.
 

بله، در جلسات و در راه پيمائي ها با هم بودند. در منزل هم زياد مي‌آمدند. اغلب هم صبح ها مي‌آمدند، ولي جلساتشان بعد از ظهرها يا شب ها بود. بعضي از جلسات هم در منزل سيد حسين موسوي بود. اطرافيان آقاي مدني هر روز مي‌خواستند يك مسئله‌اي درست كنند و غوغائي راه بيندازند، اما آقا زرنگي مي‌كرد و نمي‌گذاشت. بعد از شهادت آقاي قاضي، آقاي مدني به آقاي دكتر سارخاني كه بعد از مهندس غروي استاندار شده بود توصيه مي‌كنند كه آقاي حسين خواه را از استانداري اخراج كند. اين به واسطه تذكرات شهيد قاضي بود.

بعد از شهادت آيت الله قاضي طباطبائي، ارتباط شما با شهيد مدني چگونه بود؟
 

خيلي خوب بود. ما در كميته‌اي بوديم كه تحويل بنياد شهيد داديم. بنياد شهيد به صورت رسمي نبود، ولي پرونده شهدا و مجروحين پيش ما بود، همين طور پرونده هاي كميته امداد تا آخر سال 59 پيش ما بود.بعضي از مسائلي را كه پيش مي‌آمد، با آقاي مدني مطرح مي‌كرديم، ولي متأسفانه بعضي از خلق مسلماني ها در منزل آقاي مدني رفت و آمد داشتند. يادم هست يك روز پيرزني فوت كرده بود. رفتيم و اموالش را صورتجلسه كرديم و گذاشتيم پيش يكي از روحانيون. نامه‌اي برده بودند پيش آقاي مدني كه فرزند آقاي قاضي، جواهرات اين پيرزن را گم كرده، اصلاً معلوم نيست چه شده؟ آقاي مدني زنگ زد. گفتم: آقا! ظرف ده دقيقه مي‌‌آيم خدمتتان نامه را بردم و نشان دادم كه آنها را تحويل چه كسي داده ام و مهر وامضا شده.
اين مسائل خيلي زياد بود. اواخر چه افراد روحاني، چه شخصي، خيلي آقاي مدني را اذيت مي‌كردند. كميته مركزي و زندان و دادگاه اوايل دست ما بود. يك روز تصميم گرفتيم حمله كنيم و تلويزيون را از دست خلق مسلماني ها در بياوريم. جلوي دانشگاه كه مي‌خواستيم به طرف تلويزيون برويم، من گفتم قرار است آقاي مدني بيايد. گفتند آقاي مدني رفته‌اند بازديد. به چند نفر گفتم برويد كه اينها آقاي مدني را گروگان مي‌گيرند و اوضاع خراب مي‌شود. اينها رفتند و برگشتند و گفتند خلق مسلماني ها آقاي مدني را انداخته‌اند داخل كيوسك. بعد آقاي ناصر زاده كه از خود خلق مسلماني ها بود، آمده و آنها را آرام كرده و آقاي مدني را از دستشان گرفته و به خانه برده بود. رفتيم و تلويزيون را اشغال كرديم و خلق مسلماني ها را هم انداختيم زندان.

پس از شهادت آيت الله قاضي، زماني كه نزد شهيد مدني مي‌رفتند، آيا يادي هم از ايشان مي‌كردند؟
 

بله، همواره به آقاي قاضي رحمت مي‌فرستادند و از رنج هائي در سال هاي متمادي كشيده بودند، ياد مي‌كردند. بعد از اينكه آقاي مدني تشريف آوردند تبريز، خلق مسلماني ها شايع كردند كه اينها با هم اختلاف داشتند و آقاي مدني را به اشاره آقاي قاضي از تبريز بيرون برده اند. آقاي قاضي گاهي من باب تذكر مي‌گفتند كه بعضي از اطرافيان را مواظب باشند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57