حجتي براي اسلام


 





 

*درآمد
 

گاه شرايط دوران به قدري ملتهب و عالمان دين چنان درگير مسائل سياسي و اجتماعي مي‌شوند كه قدر و منزلت علمي آنان پنهان مي‌ماند. اينان كساني هستند كه از عناوين علمي بالا چشم پوشي مي‌كنند و هدايت مبارات مردمي‌را به عهده مي‌گيرند. در اين گفتگوبه گوشه هائي از مقام علمي شهيد اشاره شده است.

درچه زماني و چگونه با شهيد مدني آشنا شديد؟
 

اولين آشنائي ما با ايشان اين بود كه آقاي مدني از زندان آزاد شد و قرار شد كه جاي ديگري نرود و به شهر خودشان دهخوارقان(آذرشهر)برود. من آن موقع جوان بودم، اما پيران قبول مي‌كردند كه در كنار آنها بنشينم در جلسه‌اي قرار شد آقاي مدني را به تبريز بياوريم تا در آنجا به عنوان پيشنماز رده اول باشند. چند تن از معتمدان بازار و دو سه نفر از علماي نسبتاً پير و من كه جوان بودم، به آذرشهر رفتيم و موفق شديم آقا را بياوريم. ايشان تشريف آوردند و اينجا ماندند و پيشنماز طراز اول شهر شدند. واقعاً آيت الله بود. در اينجا ما خيلي مطلب داريم. من گاهي روي منبر مي‌گويم به من آيت الله نگوئيد، حتي حجت الاسلام هم نگوئيد. حالا ديگر رسم شده كه به روضه خوان هم حجت الاسلام مي‌گويند، در حالي كه يكي از علما، مرحوم سلماسي در حرم حضرت امير(ع) گفته بود حضار محترم: صلوات بفرستيد كه حجت الاسلام انصاري تشريف آورده‌اند. شيخ مرتضي انصاري در سال 1281 قمري فوت كردند. ايشان به آقاي سلماسي اعتراض كرده بود كه چرا به من گفتي حجت الاسلام؟ آيا من براي اسلام، معيار و حجت هستم؟ من يك روحاني ساده هستم. به كسي حجت الاسلام مي‌گويند كه معيار باشد براي اسلام، چه رسد به آيت الله. حالا متأسفانه رسم شده كه بي معيار از اين القاب مي‌دهند. مرحوم آقاي مدني واقعاً حجت الاسلام بود و خداي تبارك و تعالي، او را معيار قرار داده و روز قيامت احتجاج خواهد كرد با ما معممين كه چرا مثل مدني نشديد؟
انقلاب كه شد، يك روز صبحانه مي‌خوردم كه آقاي محلاتي زنگ زد كه فلاني! امام مي‌خواهد حكم بنويسد كه به عنوان امام جمعه بروي جلفا. گفتم وقتي قرار است امام حكم بنويسند، اجازه خواستن از من معنا ندارد. چشم! به جلفا رفتم، ولي در آنجا خيلي اذيتم كردند. يك روز آمدم تبريز حضور مرحوم آقاي مدني و گفتم:«آقا! آمده‌ام استعفا بدهم. اينها مرا خيلي اذيت مي‌كنند.» ايشان گفتند:«قبول نمي‌كنم. آن تلويزيون را مي‌بيني؟ مي‌روم و در آن چنان از شما دفاع مي‌كنم كه همه لال بشوند.» اين حال را داشت و با من هم اين جور بود.

از ويژگي هاي اخلاقي شهيد شمه‌اي را بيان كنيد.
 

و اما در خصوصيات آقاي مدني! الله اكبر! آقاي مدني اصول دينش 5 تا بود و فروع دينش 10 تا. ممكن است بگوئيد همه همين طور هستند، ولي بنده عرض مي‌كنم حرفاً بله، ولي عملاً اين جور نيست. ما واقعاً در برخوردهايمان خدا را عادل و معدل مي‌دانيم؟ اين نكته واقعاً ياد گرفتني و آموزنده است. يك گرفتاري پيش مي‌آيد. مي‌پرسي آقا چطور شده؟ مي‌گويد: نمي‌دانم چرا خدا اين سنگ را به سرما زده. بنابر اين معلوم مي‌شود اصول دينت پنج تا نيست، چون خدا را عادل نمي‌داني، والاآن حرف را نمي زدي.
آقاي مدني اصول دينش 5 تا بود. معاد از اصول دين آقاي مدني بود، براي همين وقتي حرفي را مي‌خواست بزند، مي‌ديد كه آيا خدا راضي هست كه او اين حرف را بزند يا نه. آقا! فردا نماز را آنجا بخوانيم. مي‌گفت: صبر كن ببينم رضايت امام زمان(عج) در آنجا هست يا نيست؟ يا اين روزها كه بيانيه و فحش مي‌دهند، اين چيزها را در نظر مي‌گيرند؟ يا در روز عاشورا كه آن كارها را مي‌كنند و اين چيزهائي كه در چند ماه اخير اتفاق افتاد، آيا معاد را در نظر گرفته‌اند؟ اما شهيد مدني در همه كاري رضاي خدا را در نظر مي‌گرفت، چه در حب و چه در بغض. آقاي مدني عارف تسبيح و ذكر نبود و علي الظاهر عارف به نظر نمي‌رسيد، اما عارف به تمام معنا بود. خيلي ها هستند كه در طول عمرشان امر به معروف و نهي از منكر نكرده‌اند و به خودشان گفته‌اند چرا خودم را ناراحت كنم؟ آقاي مدني به ما مي‌فرمود:« امام باقر مي‌فرمايند: واي به آن عالمي كه دينش بر اساس امر به معروف و نهي از منكر نيست.» آقاي مدني مي‌گفت روحاني بايد امر به معروف و نهي از منكر كند. ايشان مثلاً ساعت ده، ده و نيم يا بعد از ظهر ساعت چهار، چهار ونيم كه همه سركلاس بودند، به دانشگاه مي‌رفت و مي‌گفت:«دختر خانم! چرا روسري ات عقب است؟ آقاي استاد چرا به او تذكر ندادي؟» آقاي مدني در تمام قسمت ها اين جور ناهي از منكر بود. مي‌رفت بازار و در مغازه كسي مي‌نشست و از او مي‌پرسيد اين چيز را كه نسيه مي‌دهي، چقدر روي آن مي‌كشي؟ و اگر پاسخ او غير معمول بود، مي‌گفت واي بر تو. اينها همه آتش مي‌شود و به جان و مالت مي‌افتد. سوار ماشين كه بود و در خيابان خانمي را مي‌ديد كه حجاب را درست رعايت نكرده، به راننده مي‌گفت بايستد. آن روزها حجاب اين وضع را كه نداشت. حالا كشف حجاب شده است! از ماشين پياده مي‌شد و به آن خانم تذكر مي‌داد كه چرا 13 آيه حجاب را زيرپا مي‌گذاريد؟ اگر كسي ديگري بود؟ احتمالاً آن خانم جواب مي‌داد كه به شما چه ربطي دارد، ولي به آيت الله مدني كسي چيزي نمي‌گفت.

در زمينه امر به معروف و نهي از منكر، برخورد ايشان با مسئولين چگونه بود؟
 

اگر مي‌ديد كه مثلاً استاندار فلان كار را كرده، تماس مي‌گرفت و تذكر مي‌داد. اتاق بازرگاني فلان كالا را كوپني كرده كه نبايد مي‌كرد، تذكر مي‌داد. به اساتيد و رؤساي دانشگاه، به مسئولين بيمارستان ها همين طور. چندين بار به بيمارستان رفته و تذكر داده. رئيس بيمارستان را صدا مي‌زد و مي‌گفت چرا پرستارها حجاب را رعايت نمي‌كنند؟ من اين حرف را مي‌زنم، چون خودم هم عمل مي‌كنم و فروع دين من هم 10 تاست. البته خطرناك است و انسان اذيت مي‌شود و حتي ممكن است صدمه ببيند. امام باقر مي‌فرمايد: زماني مي‌آيد كه امر كننده به معروف و ناهي از منكر در جامعه، از لاشه الاغ هم كم ارزش تر مي‌شود. به اين ترتيب كسي جرئت نمي‌كند اين كار را نمي‌كند.

قبل از پيروزي انقلاب، شهيد مدني به تبريز آمدند، ولي بعد بناچار به همدان رفتند. علت چه بود؟
 

چه جور مي‌شود اين چيزها را گفت؟ نام نمي‌برم و مي‌گويم. پيغمبراسلام فرمود:« خداوند شش طايفه را به شش صفت عذاب خواهد كرد: جاهلان را به جهلشان، كدخداها را به خاطر كبرشان، مسئولين را به خاطر ظلمشان، علما را به خاطر حسدشان و... منظورم همين چهار مي‌بود. آقاي مدني در اينجا چنان مورد حسد قرار گرفت كه اينجا را ترك كرد و چه خوب كرد كه چنين كرد، و گرنه از «مدني بودنش» كاسته مي‌شود. من آقاي مدني را چنين شناختم كه در يك جمله عرض مي‌كنم. نمي‌دانم باورتان مي‌شود يا نه، يا اگر در نشريه تان بنويسيد، كسي باور كند يا نه. من تاريخ خيلي خوانده ام و به اين قضيه معروف هستم. در تاريخ يكي سيدبن طاووس بود كه درسال 664 فوت كردند، يكي مقدس اردبيلي بود كه در سال 993 فوت كردند، يكي سيد مهدي بحرالعلوم بود كه در سال 1212 فوت كردند و امثالهم. مرحوم آقاي مدني در طول عمرشان گناه نكردند و از اين بابت مشابه آن بزرگان بودند. من اين جور فهميده ام، شايد هم اشتباه مي‌كنم. حالا سراغ كراهت ها نمي‌روم. آقاي مدني اين طور بود. الله اكبر!

بعد از پيروزي انقلاب كه شرايط تبريز فرق نكرد. چه شد كه ايشان بر گشتند؟
 

علي الظاهر براي اينكه رفتيم و ايشان را آورديم: يكي هم من بودم. از امام رضا(ع) مي‌پرسند: آقا! چرا حي علي خيرالعمل را چرا برداشتند؟ حضرت فرمودند: علي الظاهر بگويم كه چرا يا واقعاً بگويم؟ خيلي سربسته گفتم.

عده‌اي مي‌گويند كساني كه رفتند و آقاي مدني را آوردند، دو گروه بودند. يك گروه واقعاً دغدغه اين را داشتند كه جناح امام را در تبريز تقويت كنند و يك عده به دنبال تضعيف آقاي قاضي و ايجاد شكاف بين طرفداران نظام بودند. تحليل شما چيست؟
 

در يك كلمه پاسخ مي‌دهم. جمع هردو. خودتان تفسير كنيد. انسان واقعاً هراس دارد كه بعضي حرف ها را بزند. درست است كه من در تبريز به نترس بودن معروف هستم.

شما كدام گروه بوديد؟
 

ما گروه امام بوديم و معيار ما خميني رضوان الله عليه بود، علتش هم اين بود كه من از مرحوم امام كشف و كرامات بسيار ديده بودم. بماند.

آيا شهيد مدني در تبريز تدريس داشتند؟
 

نه، محضر آيت الله حكيم و اصول را در محضر آيت الله خوئي خوانده بودند.

جايگاه علمي شهيد مدني چگونه بود؟
 

در علم اصول است كه مطلب دو جور ادا مي‌شود: حقيقتاً و مجاراً. حقيقتاً اينكه مرحوم آقاي مدني در حد افتاء نبود كه بيايد فتوا بدهد كه اين حلال است و آن حرام، اما اگر طبق معمول، مجازي صحبت كنيم، از آيت الله هاي فعلي بسيارآيت الله تربود، يعني اگرآقاي مدني امروز در تبريز بود، در مقابل سايرآيت الله ها، بايد به آقاي مدني آيت الله العظمي مي‌گفتيم.
برخي مي‌گويند كه ايشان بايد رساله عمليه مي‌نوشتند و ننوشتند.
خير، ايشان در حد افتاء نبود و اين كار راهم نمي‌كرد. اهل دنيا نبود كه اين جور كارها را بكند: اين روزها اين كار مد شده. آقائي مي‌گفت: در اين ده سال اخير وقتي به قم مي‌رويد، مي‌بينيد كه در هر كوچه‌اي، تابلو زده و نوشته‌اند دفتر آيت الله العظمي فلاني. يك روز رفتم قم ديدم خودش هم همين كار را كرده. گفتم: چرا اين را نوشتي؟ گفت: بالاخره به يك جائي رسيده‌ايم. گفتم: بينك و بين الله. اگر به شما بگويند آيت الله العظمي، بايد به من بگويند السلام عليك يا رسول الله! آخر اين چه كاري است كه مي‌كنيد؟ دوسه نفر بزرگان و اكابر هستند و همان بس است.
خاطراتي را كه به شكل مستقيم از شهيد مدني داريد، بيان كنيد.
شهيد مدني اشك چشم عجيبي داشتند. وقتي مي‌گفتيم درب سوخته، به كلي به هم مي‌ريخت، گلوي علي اصغر، به هم مي‌ريخت. از خصوصيات آقاي مدني اين اشك چشم بود. خصوصيت دومش اين بود كه آقاي مدني ابراهيم خليل صفت بود، شجاعت داشت، غيور بود، نسبت به دينش، منكرات، جا افتادن معروف غيرت داشت.

خطبه هاي جمعه شهيد مدني چه ويژگي هاي بارزي داشت؟
 

در خطبه هاي نماز جمعه بايد از تقوا صحبت شود و اين علاوه است بر مطالب سياسي و مسائل روز. ما خدمت امام عرض كرديم كه بين ائمه جمعه رسم شده كه در مورد تقوا به اين جمله قناعت مي‌كنند كه خودم و شما را به تقواي الهي دعوت مي‌كنم.آيا اين كفايت مي‌كند؟ اما در پائين عريضه ما نوشتند: خير! اين كفايت نمي‌كند. بايد در يكي از خطبه ها مفصل درباره تقوا، مفهوم آن و شرح حال افراد متقي گفته شود و در آخر نتيجه گيري شود.
مرحوم آقاي مدني در خطبه هاي نماز جمعه، اين موضوع را رعايت مي‌كرد و از تقوا و ورع خيلي صحبت مي‌كرد. در خطبه دوم هم از مسائل روز كشور صحبت مي‌كردند. صراحت لهجه عجيبي داشتند و مخصوصاً در رابطه باخلق مسلمان به تمام معنا صريح اللهجه بودند.
ظاهراً در خطبه هاي نماز جمعه، زياد به مسئله شهادت اشاره مي‌كردند. شما نكته خاصي را به خاطر داريد؟ خودشان يك بار به طور خصوصي فرمودند: دلم به زيارت جناب عزرائيل مي‌تپد. خيلي دلم مي‌خواهد ايشان را ببينم. اين صحبت نزديك به شهادتشان بود.

به نظر شما علت شهادت ايشان چه بود؟
 

ابتدا روايتي را بگويم. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فرمودند: والله ان اعدائكم اعرف باموالكم و اعدائكم و احبائكم منك: به خداقسم دشمنان شما، دوستان شما را از خود شما بهتر مي‌شناسد. با يك واسطه نقل مي‌كنم انقلاب كه شد، رجوي گفت: اولين كسي كه بايد بكشيم، مطهري است. به مقتضاي آن روايت، دشمنان از ما بهتر مي‌دانند كه چه كساني مؤثرند و بايد آنها را ازميان بردارند. مطهري استاد فلسفه من بود و او را از نزديك مي‌شناختم. دشمنان، شهداي محراب را تنها به عنوان اينكه ائمه جمعه بودند، نشان نكردند. خيلي از ائمه جمعه ها بودند كه كسي به فكركشتن آنها نيفتاد. من رجوي را نمي‌شناختم، ولي با موسي خياباني دبيرستان رفيق بودم.

مواضع علني شهيد مدني نسبت به سازمان مجاهدين چه بود؟ چون اينها تا سال 60 كه به حكومت خروج كردند، ظاهر را حفظ كردند. آيا اينها متعلقاتي هم با شهيد مدني داشتند؟
 

شهيد مدني به طور عادي درباره شان صحبت مي‌كردند وحساسيت نشان نمي‌دادند. درباره ملاقات نه ديديم نه شنيديم.

درسفري كه بني صدر به تبريز آمد چطور؟
 

بله، در جلسه‌اي با هم بوديم. اتفاقاً من درباره امور كشور چند تا سئوال هم از بني صدر داشتم. از آنچه كه در جلسه خصوصي شان گذشت، چيزي نمي‌دانم، ولي در جلسه عمومي علي الظاهر قضايا عادي بود.

آيا در قبال افرادي كه براي انتخابات مجلس كانديد شده بودند، موضع گيري خاصي داشتند؟
 

خير، به اين كارها اعتنائي نداشتند. گويا خبر داشتند كه قرار است بعدها چه شود.

از ارتباط امام با شهيد مدني خاطره‌اي داريد؟
 

هنوز امام را تبعيد نكرده بودند. شب بود و در جمكران از ميان انارستان ها با شهيد مدني پياده مي‌رفتيم. يكي از طلاب خوب و اهل تقوا آنجا بود. انگار پولش تمام شده و شام نخورده بود. رفتيم و در ساختمان قديمي جمكران، نماز امام زمان خوانديم و نمي‌دانستيم كه امام هم آنجا هستند. امام نماز را خواندند و مي‌آيند ده تومان به آن طلبه مي‌دهند و مي‌گويند شام نخوردي، برو بخور. آن طلبه چنان تعجب كرده بود كه آقاي خميني(آن موقع امام نمي‌گفتيم) مگر عالم الغيب است؟ شهيد مدني نسبت به امام فدوي اندر فدوي و قربان خميني بود. آن اندازه كه من مي‌دانم كه اگر فرض كنيم امام به او مي‌گفت بيا قربان من بشو و سرت را ببرند، مدني لا نمي‌گفت. اين جور به امام ارادت داشت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57