شهيد مدني و تعامل با سپاه و پاسداران انقلاب اسلامي


 





 

*درآمد
 

رابطه نزديك شهيدمدني با سپاه و پشتيباني بلاترديد وي از اين نهاد مردمي، در تقويت و اعتلاي سپاه تبريز نقش تعيين كننده داشت و توانست بر نظم بخشيدن به اوضاع بحراني منطقه تأثير عميقي بگذارد، دلاوري هاي رزمندگان آذربايجان در جنگ تحميلي نيز از فرازهاي افتخارآميز آن خطه است. در اين گفتگو به پاره‌اي از اين نكات اشاره شده است.

آشنايي شما با شهيد مدني از كي و چگونه آغاز شد؟
 

من در تبريز در سال 1358 با ايشان آشنا شدم. مسئول حزب جمهوري اسلامي در استان آذربايجان شرقي بودم و وظيفه ما بود كه براي اولين بار خدمت ايشان برسيم و خودمان را معرفي كنيم. حكم خود را به ايشان نشان دادم، خيلي خوشحال شدند و براي ما آرزوي موفقيت و از آن روز به بعد واقعاً با ما همكاري كردند. اعتقاد و اعتماد خاصي به حزب جمهوري اسلامي داشتند. يك روز وقت غروب، حزب خلق مسلمان حمله و براي دومين بار راديو و تلويزيون را تصرف كرد. من شنيدم و سريع به مسجد رفتم و بين نماز مغرب و عشا خدمت شهيد مدني رسيدم و گفتم خلق مسلماني ها مجدداً راديو و تلويزيون را تصرف كرده اند. گفتند:«اجازه بده من نماز عشاء را بخوانم.» نماز را كه خوانديم، خودشان بلند شدند و گفتند:«مسلمين به سمت راديو تلويزيون بروند كه دست اجانب به آنجا نرسد.» افرادي كه در مسجد بودند، بلند شدند و حركت كرديم. تعدادمان زياد نبود و شايد 100 نفر هم نمي‌شديم. پياده رفتيم. تعدادي از ما مسلح بوديم. خيلي جالب بود. آقا گفته بودند، نترسيد و ما هم طوري حركت كرديم كه وقتي به سه راهي رسيديم، نگهبان هاي مسلح آنها همگي فرار كردند و ما بدون هيچ گونه خسارتي، راديو تلويزيون را تصرف كرديم، منتهي از داخل ساختمان تيراندازي كردند و يكي دو نفر مجرح شدند.
من اكثراً وقتي به خانه شهيد مدني مي‌رفتم، ناهار را آنجا مي‌ماندم و هرگز نديدم كه ايشان از دو نوع غذا استفاده كند. حتي اگر نان و ماست مي‌خواست بخورد، چيز ديگري غير از اين را سر سفره نمي‌ديديد. خيلي در غذاهايشان مواظب بودند. يك روز منزل شهيد مدني بوديم كه حضرت آقا[ مقام معظم رهبري] براي سخنراني تشريف آوردند و ما ايشان را چهار پنج جا برديم. ايشان آن روز ديسك كمر داشتند و دردشان خيلي زياد بود. هرجا هم كه مي‌رفتند، ايستاده سخنراني مي‌كردند و كمتر از يك ساعت هم صحبت نمي‌كردند. وقتي كه به خانه شهيد مدني رسيديم، من ديدم كه آقا از شدت خستگي و درد افتادند و گفتند تا ده دقيقه هيچ كاري با من نداشته باشيد تا استراحت كنم. با اينكه مهمان آمده بود، سفره بي آلايش و بسيار ساده‌اي را انداختند.
بعدازظهرها كه منزل شهيد مدني مي‌ماندم، ايشان معمولاً بعد از غذا استراحت نمي‌كردند، ولي به پاسدارها مي‌گفتند شما استراحت كنيد. بين نماز و ناهار كه پاسدارها استراحت مي‌كردند، شهيد مدني معمولاً در باغچه، خودشان را با گل و گياه مشغول مي‌كردند. در را كه مي‌زدند، ايشان مي‌رفت و در را باز مي‌كرد و هرچه ديگران مي‌گفتند آقا! اجازه بدهيد ما در را باز كنيم، مي‌گفتند من كه نزديك در هستم، چرا باز نكنم؟ امكان داشت ضد انقلابي در همان لحظه حمله كند، ولي خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد. ايشان هميشه همه را دعوت به اخلاق اسلامي مي‌كردند. مخصوصاً اكثر اوقات مشغول مطالعه قرآن بودند، يعني تا فرصتي برايش پيش مي‌آمد، جعبه‌اي داشتند كه ميز كوچك شيبداري بود و يك پوست گوسفند هم داشتند كه مي‌انداخت و اكثر مواقع مي‌نشستند و خيلي با حال قرآن مي‌خواندند، احساس مي‌كردم در دنياي ديگري سير مي‌كنم.
نكته ديگري كه از شهيد مدني ديدم، ارتباط مستقيم با امام بود. بعضي از مسائل را مستقيماً با امام و تلفني در ميان مي‌گذاشتند و ارائه طريق مي‌خواستند. قاطعيت شديدي در مقابل منافقان داشتند. يك بار در نماز جمعه به مدير كل آموزش و پرورش اخطار دادند در اوايل انقلاب، منافقين در دبيرستان ها نفوذ داشتند و روزنامه هايشان را در آنجا توزيع مي‌كردند و هميشه در داخل دبيرستان ها بحث و سر و صدا بود و در آنجا جذب نيرو مي‌كردند. شهيد مدني در نماز جمعه تذكر بسيار قاطعي به مدير كل آموزش و پرورش دادند و گفتند اين بساط بايد تا هفته آينده جمع شود و اگر اين طور نشود، تكليفم را با تو مشخص مي‌كنم. اين تذكر تا حدي در جلوگيري از نفوذ منافقين در مدارس مؤثر بود و مديركل آموزش و پرورش فهميد كه در قبال گروه ها چه وظيفه‌اي دارد.

اشاره‌اي به حضور مقام معظم رهبري در منزل شهيد مدني داشتيد؟ آيا از مذاكرات آنها چيزي را به ياد داريد؟
 

آقا احترام خاصي براي شهيد مدني قائل بودند و رفتارشان در مقابل ايشان، مثل شاگرد و استاد بود. رابطه فوق العاده صميمانه و احترام آميز بين آنها برقرار بود.

شهيد بهشتي هم در اين مقطع به تبريز آمدند؟
 

ايشان يك بار آمدند و رفتند و در مرند سخنراني كردند. هنگامي كه ايشان با شهيد مدني ملاقات كردند، من در تبريز بودم، ولي چون در مأموريت خاصي بودم، حضور نداشتم. شهيد بهشتي به حزب هم آمدند، منتهي من در سخنراني ايشان در كميته نبودم، چون مجبور بودم در داخل حزب بمانم.

شهيد باهنر چطور؟
 

از آمدن ايشان الان حضور ذهن ندارم، ولي آنان سران حزب بودند و طبعاً مي‌آمدند. شهيد مدني در آذربايجان وزنه خاصي بودند. اغلب كساني هم كه در اطراف ايشان بودند، افراد خاصي بودند. تعداد زيادي از پاسدارهاي ايشان شهيد شدند، يعني شهيد مدني خودشان حكم مي‌كردند كه براي جنگ بروند. زياد موافق اين نبودند كه محافظ بمانند.

از پشتيباني هاي شهيد مدني از جبهه ها خاطراتي را بيان كنيد.
 

ايشان اغلب به جبهه تشريف مي‌بردند. من در ارتباط با اعزام نيروها در جريان نيستم، ولي ايشان با لشكر عاشورا مي‌رفتند.

از فعاليت گروهك ها در اول انقلاب در دانشگاه ها چه خاطراتي داريد؟
 

ما آمديم و به شهيد مدني گفتيم دانشگاه ها از حالت دانشگاه در آمده و همه تبديل به سنگر شده است. اصلاً درس و استادي حضور نداشت و گروه هاي محارب با نظام براي خودشان در آنجا نيرو جمع مي‌كردند. ايشان خيلي عصباني شد و فكر مي‌كنم با آقاي رفسنجاني صحبت و ايشان را به تبريز دعوت كرد تا بيايند و ببينند اوضاع از چه قرار است. موقعي كه آقاي رفسنجاني آمدند، ايشان را همراه آقاي حجازي نامي كه در دانشگاه بود، به دانشگاه پزشكي برديم كه سخنراني كنند. گروهك ها، مخصوصاً زن ها و دخترها، از ورودي تا سالن سخنراني صف بسته و مانع ايجاد كرده بودند و اهانت هاي زيادي به آقاي رفسنجاني كردند. ايشان رفتند و سخنراني كردند و مسائلي پيش آمد. بعد به خانه شهيد مدني برگشتند. ايشان متقاعد شده بودند كه ديگر دانشگاه، دانشگاه نيست و 24 ساعت نگذشته بود كه دانشگاه ها كلاً تعطيل شدند و بحث انقلاب فرهنگي مطرح شد.

رابطه شهيد با گروه هاي انقلابي را افراد مختلف به شكل هاي گوناگوني ترسيم كرده اند. عملكرد شهيد مدني در مقابل اينها چگونه بود و آنها را چگونه مديريت مي‌كردند؟
 

شهيد مدني حسن خلقي داشتند كه جاذبه شان بيشتر از دافعه شان بود. دافعه ايشان فقط براي منافقين بود، ولي جاذبه شان با سپاه فوق العاده نزديك بود، با حزب اللهي ها هم همين طور و من در واقع مخالفتي با آنها نديدم. مخالفت آقا با سپاه فقط اين بود كه مي‌گفتند محافظ ها را كم كنيد. آنها هم مسئوليت داشتند و ناچار بودند مثلاً در خانه ايشان 8،7 نفر محافظ بگذارند و ايشان مي‌گفتند محافظ نمي‌خواهم و اينها را كم كنيد. خيلي با اين كار مخالف بودند.

موضع ايشان نسبت به حزب جمهوري چه بود؟
 

هيچ وقت به ياد ندارم كه ايشان مخالفت كرده باشند. جلساتي را كه در حزب داشتيم، مي‌رفتم و مطالب را خدمتشان عرض مي‌كردم. نديدم كه با حزب جمهوري مخالفت كنند.

نظراصلاحي هم مي‌دادند؟
 

خودشان مستقيم با سران حزب مطرح مي‌كردند، نه از طريق ما .ما احساس مي كرديم پشتيباني ايشان صد در صد است و به همين دليل هم بود كه مسائل حزبي را خدمتشان مطرح مي‌كرديم.

در انتخابات رياست جمهوري در سال 58، حزب جمهوري دكترحبيبي را معرفي كرد و خيلي از روحانيون و اقشار جامعه ، بني صدر را معرفي كردند. موضع ايشان در قبال اين مسئله چه بود؟
 

من احساس مي‌‌كردم كه ايشان موضع گرفته بودند. البته نام نمي بردند، ولي جوري از مشخصات حرف مي زدند كه به همه مي‌فهماندند چه كسي را بايد انتخاب كنند. بني صدر در تبريز نسبت به كل كشور رأي زيادي نياورد. آقاي حبيبي خوب رأي آورد.

از ويژگي هاي اخلاقي شهيد مدني، ديگر چه نكاتي را به ياد داريد؟
 

شهيد مدني در صحبت كردن خيلي احتياط مي كردند و تا چيزي براي ايشان ثابت نمي شد، ‌به هيچ كس منتسب نمي‌كردند. اخلاق اسلامي را شديداً رعايت مي كردند و حتي به نظر من در نگاه كردن به ارباب رجوع هم رعايت عدالت را مي‌كردند. اين طور نبود كه در جلسه‌اي به يكي نگاه و با او صحبت كنند، انصافاً مرد بسيار بزرگواري بودند.

از نقش شهيد مدني در مديريت مسئله حزب خلق مسلمان، به خصوص در رقابتي كه با حزب جمهوري داشت ، نكاتي را ذكر كنيد.
 

حزب خلق مسلمان به واسطه اينكه آقاي شريعتمداري در اينجا مقلدين زيادي داشت، مقبوليت زيادي داشت. در اين ارتباط از شهيد مدني خاطره‌اي به يادم هست. اوايل انقلاب بود و استاندار تبريز، آقاي غروي بود. يادم هست از مسجد بازار راه پيمايي شد. گروهي از خلق مسلماني ها جويّ درست كردند و شهيد مدني را از وسط مردم بيرون كشيدند و بردند داخل كيوسك راهنمائي و رانندگي در اوايل خيابان فردوسي و حبس كردند. من در آنجا معجزه‌‌اي را ديدم. هر عكس العملي كه مي خواستيم نشان بدهيم،‌ چون هم ما و هم خلق مسلماني‌ها مسلح بوديم، يقيناً عده‌اي كشته مي شدند.ما ارتباطمان با سپاه بسيار خوب بود و سپاه از ما حمايت مي‌كرد، خود من هم اسلحه داشتم و با كميته ها هم ارتباط داشتيم. آقا را كه داخل كيوسك انداختند، آنها حتماً آقا را مي‌شناختند، ولي با ايشان به طور اهانت آميز صحبت مي‌كردند. ما مانده بوديم چه كنيم كه يكمرتبه آقاي ناصر زاده پيدا شد كه از اركان خلق مسلمان در تبريز بود. فقط يادم هست كه او آمد و با لحني كه انصافاً فكر مي‌كنم يك سخن روان شناسانه بود، هم به جوان هائي كه به آقا اهانت كرده بودند، جواب داد و هم نخواست مقام آقا را خيلي بالا ببرد كه برخوردي پيش بيايد. آمد و به زبان تركي گفت:«....! چرا اين پيرمرد را انداختيد داخل كيوسك؟» و با اين حرف آنها را عقب زد و آقا را نجات داد و ما آقا را تحويل گرفتيم، و گرنه منافقين و فدائيان خلق و دموكرات و خلاصه همه ضد انقلاب ها قاتي آنها بودند و صد در صد قصد داشتند آقا را از بين ببرند. واقعاً قضيه به شكل معجزه خاتمه پيدا كرد، چون اگر صدمه‌اي به آقا مي‌خورد، ديگر نمي‌شد شهر را كنترل كرد و غائله‌اي به پا مي‌شد. شايد همين يك كار آقاي ناصر زاده، او را به بهشت ببرد. وصيت هم كرده بود كه بر جنازه من آقاي مدني نماز بخوانند و ايشان هم با وجود جوّي كه خلق مسلماني ها درست كرده بودند، اين كار را كردند. به هر حال اين انقلاب با اين نشيب و فرازها به امروز رسيده و جوان هاي امروز بايد بدانند چه گذشته و بايستي بسياري از نكات را مراعات كنند.

به خطبه هاي نماز جمعه ايشان هم اشاره‌اي بكنيد.
 

سال ها گذشته و من محتواي آنها را خيلي به ياد ندارم، ولي در موارد حساس كه نمونه‌اي از آن را در مورد آموزش و پرورش عرض كردم، دستورات قاطع مي‌دادند. در بعضي از مسائل اخلاقي، مثلاً رعايت حجاب هم همين طور بودند. آنچه را كه در جامعه مغاير با دستورات اسلامي مي‌ديدند، بدون رودربايستي در نماز جمعه مطرح و به آن اعتراض مي‌كردند و دستور قاطع مي‌دادند. مخصوصاً در دوران جنگ مردم را به پشتيباني و شركت در جبهه ها تشويق مي‌كردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57