راهکارها و مدل هاي توسعه ي معنويت اسلامي (1)
راهکارها و مدل هاي توسعه ي معنويت اسلامي (1)
چکيده
آسيب هايي که ما را از وضع مطلوب توسعه ي معنويت اسلامي دور کرده، به دو دسته ي علمي و اجرايي تقسيم مي شود. براي برطرف کردن اين اشکالات راهکارهايي وجود دارد. اين راهکارها در قالب مدل هاي اجرايي روشن و گسترده اي مي تواند قابل اجرا باشد. در اين مقاله تلاش شده اين راهکارها بررسي و پيشنهاد شوند.
واژه هاي کليدي
معنويت هاي نوظهور، سلطه گري، معنويت اسلامي، آسيب ها، علوم معنوي اسلامي، راهکارها، مدلها.
مقدمه:
انقلاب اسلامي ايران در اين روزگار با طرحي تازه براي زندگي و تمدن بشري پا به عرصه ي وجود گذاشت وآمد تا انسان به راه راست معنويت و حيات طيبه رهنمون شود. در اين راه توفيق يافت که با نيروي برتر معنوي بر نيروهاي سلطه گر حيات دنيا و تمدن مادي غلبه کند و امکانات و موقعيت شايسته اي را در جهان به دست آورد. امروزه، چشم ها و گوش هاي فراواني به سوي آن گشوده شده اند تا پيام آن را دريافت کنند. در اين شرايط مهيا، گويي شيوه اي مناسب و زباني شيوا براي ارايه ي معنويت اسلامي به کار گرفته نشده است. ما در انقلاب اسلامي به سرعت توانستيم به ابزارها، امکانات و موقعيت مناسب دست يابيم، اما در ارايه ي الگوي زندگي معنوي و ابلاغ پيام معنوي اسلام به کندي و تأخير دچار شده ايم.
در اين تحقيق مي کوشيم تا راهکارها و مدل هاي روز آمد را جهت ارايه ي عرفان و معنويت اسلامي معرفي نماييم؛ تا شايد همان طور که عده اي سرمايه ها و امکانات خود را به کار گرفته اند تا معنويتي دروغين را به بازار فرهنگ جهاني بياورند، کساني هم پيدا شوند که امکانات لازم براي عرصه ي معنويت ناب و راستين اسلامي را فراهم کنند. بي ترديد، خير و راستي حقيقي عرفان اسلامي بر انبوه اوهام و دروغ ها غالب خواهد شد.
روش اصلي تحقيق اين است که به جاي بيان محض وضع مطلوب و مدل آرماني معنويت اسلامي، نخست، کاستي ها و آسيب هاي معنويت اسلامي را که مانع توسعه ي شايسته ي آن شده، بازشناسيم، سپس شرايط و نيازهاي موجود را مطالعه نموده و سرانجام راهکارهاي توسعه ي معنويت و رسيدن به وضعيت مطلوب معنوي و حيات طيّبه پيشنهاد کنيم.
تصوير زمانه
در اين شرايط، معنويت، هر آن چيزي است که براي اعراض از زندگي مادي و تمدن غالب و ارزش ها و هنجارهاي سرمايه داري فرصتي فراهم سازد. در مقابل، ماديت براي انسان معاصر، همين مدل يکنواخت زندگي غربي و ارزش ها و اهداف زندگي روزمره است. به هر نحو که بتوان از اين چهارچوب بيرون زد و نفسي کشيد، صورتي از معنويت ايجاد شده است. معنويت در فرهنگ امروز انسان مدرن يا پست مدرن هر گونه فراروي، روگرداني و نه گفتن به معيارها و هنجارهاي زندگي مدرن است. و صد البته اين مي تواند براي سرمايه داران و سلطه گران خطرات زيادي در پي داشته باشد.
به تعبير «ماکس وبر»، تمدن سرمايه داري مدرن، بسان قفسي آهنين بشر را در برگرفته است. ظاهراً منظور وي آن است که انسان بايد با اين وضعيت کنار بيايد؛ زيرا از اين زندگي که محصول عقلانيت ابزاري است، گريزي ندارد. اکنون که يک قرن از آن گفته ي ماکس وبر مي گذرد، بشر تاب و تحمل خويش را از دست داده و به مجالي ديگر و فضايي نو مي انديشد. از آن سو، تمدن مادي، هوشمندانه خود را بازسازي کرده و ريشه هاي خود را در روان مردمان و ساختارهاي اجتماعي تحکيم نموده و به راحتي اجازه مي دهد انسان ها براي ارضاي نيازهاي معنوي خود به هر سو پر بکشند. در حقيقت، قفس زندگي مادي توسعه يافته و فراتر از جسم و اعمال انسان، ژرفاي جان او را به بند کشيده است. مغزهاي متفکر نظام سرمايه داري در پروژه ي مهندسي فرهنگي، گرايش هاي معنوي را نيز به جغرافياي سلطه گري خويش افزوده و معنويت ها و عرفان هايي را طراحي کرده اند که نه تنها با شالوده هاي استيلا تعارض نداشته باشد، بلکه به تحکيم و تداوم آن مدد رساند.
تمدن جديد در قرن بيستم وضعيت بسيار ناپايداري را تجربه کرده است. از اين رو، طراحان تمدن نيروهاي سلطه گر آن تصميم گرفتند که نقطه ي ضعف سلطه گري خود را که روي خرابه هاي معنويت و دين بنا شده بود، به نقطه ي قوت خويش تبديل کنند. به اين منظور، به نتيجه رسيدند که براي ترميم و تقويت استيلاي خود از معنويت بهره برداري کنند؛ زيرا معنويت ويژگي هاي بسيار مناسبي دارد. (1)
نخست اين که، ابزار جذابي است که گويي اقبال عمومي هم با آن موافق است.
دوم اينکه، شامل موضوعاتي است که تمام ابناي بشر در طول تاريخ و عرض جغرافيا به آن دلبستگي داشته و دارند و مي تواند زمينه ساز مقبوليت سلطه اي فرافرهنگي و جهاني باشد.
ويژگي سوم اين که، در قياس با گذشته ي معنويت ستيز تمدن غرب، تحول و تنوع رضايت بخشي را براي اهالي تمدن غرب ايجاد مي کند. از همين رو، به فکر طراحي جريان ها و فرقه هاي معنويت گرايي افتادند که در گستره اي وسيع و تنوعي جذاب، مردم را براي مدت زيادي سرگرم سازد.
پايه هاي اساسي تحکيم و تداوم سلطه گري اين است که سلطه گران برنامه هاي مناسب و مؤثري را براي سرگرم سازي سلطه پذيري ترتيب دهند؛ به طوري که احساس کنند وضعيت سلطه، مطلوب، رضايت بخش و قابل تحمل است. اگر سلطه گران بتوانند احساس خوبي براي سلطه پذيران ايجاد کنند، در حقيقت، اقتدار خود را تثبيت و پايدار کرده اند.
با وجود همه ي فرصت هايي که معنويت براي نظام سلطه در بر داشت، يک مسأله ي اساسي در بين بود که بايد حل مي شد؛ مسأله ي فاصله و شکاف بزرگ بين معنويت و تمدن غرب. صد البته اين مشکل نيز حل شدني مي نمود؛ زيرا بعد از ترويج هوس گرايي و آزادي هاي موهوم و حيواني در تمدن غرب، انسان در حد تمايلات پست حيواني خود تنزل يافت. بر اين اساس، مي شد در پاسخ به نيازهاي معنوي اش، معنويتي فرودست و تهي مايه را به او پيشنهاد کرد؛ همان کاري که طراحان سلطه گري انجام داده اند.
وقتي که روح محجوب شود و گرايش هاي متعالي آن نه غبار آلود، بلکه زير خروارها خاک مدفون گردد، ديگر هراسي نيست که مبادا معنويت گرايي تهي مايه و فرو کاسته ي جامعه ي مدرن به بازگشت انسان به انسانيت و عزت و آزادگي او بينجامد و به تزلزل شالوده هاي سلطه گري و تباهي تمدن مادي فرجام پذيرد. براي مرده دلان، معنويت از تسکين نسبي آشوب هاي رواني و يافتن زاويه ي ديدي موهوم نسبت به همين زندگي و هم اندود و هوس آلود فراتر نمي رود.
قلب هاي در حال احتضار، روشني را چندان احساس نمي کنند، واقعيت را به درستي تشخيص نمي دهند و با حقيقت به خوبي گرم نمي شوند. آنها ضعف ها و نيازهاي فرومايه اي را در خويش مي شناسند و به دنبال راهکاري اند که اين ضعف ها و نيازها را پاسخ دهد. و وجه فروکاسته ي معنويت نيز با کارکردهايش در کاهش اضطراب ها، درمان افسردگي ها و رفع هزاران آسيب رواني و اجتماعي زندگي امروزين کاراست و به همين مورد دليل قرار گرفته است.
انسان در آغاز قرن بيست و يکم هنوز به حقيقت بازنگشته است. او، کتاب حقيقت را به کلي بسته و کام جويي را راه نجات خويش مي داند.
البته پيش از اين نيز درصدد کام جويي بود، اما حقيقت را در آيينه ي تار کام جويي خويش مي جست و اعتقاد راسخ و متعصبانه اي به اهداف و آرمان هاي دنيوي داشت و به نوعي، سکولاريزم، دين او بود. ولي اکنون تصور مي کند که حقيقت تابع کام جويي است و سوگمندانه اين ميل به شدت قوت گرفته است که حق را در کامروايي خويش بجويد. او گمان مي کند خطايي که تا کنون زندگي را به تباهي و سياهي کشيده، حق جويي بوده است.
وي معتقد است حق باوري و اعتقاد راسخ به حقيقت ثابت عامل تعصب ستيز، نزاع، آشوب و رنج است. و اگر همه در پي کام جويي باشند، بدون اين که نگراني حق و حقيقت را در دل بپرورند، به راستي کامياب خواهند شد. حق جويي، اضطراب، تنفر، جنگ، خشونت، رنج و هزاران مشکل ايجاد مي کند، در حالي که با کام جويي، صلح و صفا و عيش و عشرت و خوشي و بهشت پديد مي آيد.
معنويت، همين خوشي و آرامشي است که تا کنون بشر به خطا آن را در دين داري، اعتقادات مذهبي يا دارايي و برخورداريهاي مادي مي جست، در حالي که سرمايه ي عظيم خوشي در درون انسان است و او به سادگي مي تواند با کنار گذاشتن همه ي دغدغه ها، افکار، تعصبات و اعتقادات به آن برسد. کاميابي با حق و حقيقت به دست نمي آيد، بلکه برعکس، اين حق و حقيقت است که با کاميابي به دست مي آيد.
بنابراين، اهميتي ندارد که يک مکتب معنويت گرا و يا دين چه مي گويد، مهم اين است که بتواند آنچه را که بشر مي خواهد و بدان نيازمند و محتاج است ايجاد نمايد. (2) در غير اين صورت، بايد کنار گذاشته شود. با اين معيار ممکن است دو مرام معنوي کاملاً متضاد، هر دو کارآمد و در نتيجه مقبول باشند؛ زيرا هردو، کارکردها و نتايج مورد نياز و مورد نظر انسان را دارا هستند.
با اين ملاک مقبول اما ناتمام، امروزه در جهان هزاران هزار مکتب معنوي شکل گرفته و روز به روز هم در حال افزايش است. مکاتبي پديد مي آيند و از بين مي روند و اين هيچ اهميتي ندارد. بسياري از گروندگان به اين فرقه ها مرام و مکتب خود را تغيير مي دهند و از گروهي گسيخته و به جمعي ديگر مي پيوندند و اين نيز هيچ اهميتي ندارد، زيرا مهم اين است که تو اکنون با کدام تعاليم و روش ها مي تواني شادتر و آرام تر باشي و احساس بهتري را تجربه کني.
البته اين رويکرد غير واقع گراي، به طور جزيي، همه ي جريان هاي معنويت گرايي را در بر نمي گيرد، اما مبنا و بنياد همين است. در اين چارچوب، حتي نحله هاي واقع گرا و معناجو نيز تلقي به قبول مي شوند. البته مبناي پذيرش آن ها اين است که اگر باور به اموري، نظير جهاني ديگر و خداوند، براي گروهي آرامش و شادي به ارمغان مي آورد، مي توانند با آن ايده ها زندگي کنند. (3)
در واقع، معنويت هاي نوظهور در حد يک دارو براي انسان بيمار معاصر تنزل يافته اند، نه اين که براي انسان سالمي که طالب شکوفايي و اوج است بال پرواز و تعالي باشند. (4)
امروز، در عصر انفجار معنويت زندگي مي کنيم، ولي بر مبناي غير واقع گرايي. معنويت به تمدن مدرن هجوم آورده است. اين تهاجم تا حدودي مديريت شده و در راستاي اهداف و ارزش هاي نيروي سلطه گر تمدن مدرن قرار گرفته و از جوهره ي اصيل خود که سرشار از معرفت وشعور متعالي است خالي شده است؛ اگر چه کلماتي نظير شعور، آگاهي و بينش همواره در آنها تکرار مي شود.
حقيقت اين است که تمام کارکردهاي به ظاهر مطلوب اين معنويت در تـأمين شادي و آرامش در راستاي کارکرد نهايي تثبيت نظام سلطه گري موجود در جهان و منصرف کردن بشر از ضعف ها و زجرهاي تمدن تهي غرب است. اين معنويت با پيش رو گذاشتن پاسخي پوچ به نياز بنيادين حيات بشر، تنها، هدفي محافظه کارانه در راستاي حفظ وضع موجود را دنبال مي کند. معنويت هاي امروزي، نوعي سرگرمي براي سلطه پذيران است تا نسبت به شرايط سرشار از ستم و تباهي و فساد احساس بهتري پيدا کنند و اين اوضاع غير انساني و غير الهي برايشان تحمل پذيرتر مي شود. (5)
موقعيت و اهميت انقلاب اسلامي
ظرفيت نامتناهي انسان، در صورتي که در راستاي معرفت و عبوديت جريان يابد و شکوفا شود به دستيابي انسان به مبناي ايمان و عمل صالح مي انجامد. (7) از آن سو، اگر اين استعداد متعالي و نامحدود انساني به سطوح پست زندگي و هستي معطوف گردد، حيات دنيا شکل مي گيرد.
شالوده ي حيات دنيا بر فساد و ستم استوار است؛ زيرا ميل به نامتناهي، هنگامي که به امور محدود اين جهاني منصرف شود، حد شکني و ستم و تجاوز و تعدي را رقم مي زند. به اين سبب، حيات دنيا در قالب دو طبقه ي سلطه گر و سلطه پذير تحقق مي يابد. در اين ساختار، سلطه گران مي کوشند با چهار شيوه مردمان را در وضعيت سلطه پذيري نگاه دارند. سرگرمي به شهوات، ايجاد ترس و تهديد، دانشي براي توجيه اقتدار سلطه گران و خرافاتي در لباس دين و معنويات. در طول تاريخ حيات دنيايي بشر، همواره اين امور از سوي مستکبران و سلطه گران در ارتباطشان با مستضعفان و سلطه پذيران به کار گرفته شده است. (8)
ماهيت و حقيقت انقلاب اسلامي، گذر از حيات دنيا به حيات طيبه است. براي اين تحول بايد در متن حيات دنيا طبقه ي سومي شکل بگيرد که نه سلطه گر باشد و نه سلطه پذير. خط سومي که در اين ميان کشيده شده و نظام حيات دنيا را متزلزل مي کند، خط مجاهدان است. براي عبور موفق از حيات دنيا لازم است که مجاهدان ترس ها را با شهامت جايگزين کنند، شهوات را سامان داده و مهار سازند، دانشي بر مبناي ايمان، عمل صالح و در راستاي عبوديّت و بندگي توليد نمايند، و از همه مهمتر، معنويت و عرفاني با شاخص هاي عزت مندي و آزادگي، افزون بر آرامش بخشي و شادي آفريني، ارايه دهند.
نجات معنويت از دام سلطه گران، در چهارچوب مباني، اهداف و ارزش هاي انقلاب اسلامي ميسر و ضروري است. سنت هاي معنوي ديگر، نظير عرفان مسيحي، بوديسم، هندوييسم و غيره، تنها به تحکيم شالوده هاي سلطه و تداوم ستم در سطح کلان حيات جهاني کمک مي کنند. (9)
در آيين و انديشه ي امام خميني(ره) عرفاني معرفي شده که جامع شاخص هاي بالا بوده، و در نهايت پويايي، جذابيت، تحول آفريني و تمدن سازي قرار دارد. اين دقيقاً همان چيزي است که انسان روزگار ما تشنه ي آن است. بر اين اساس، لازم است که در جامعه ي اسلامي ايران نمونه اي از اين عرفان کارآمد ارايه شود تا به تدريج جان هاي مردمان به سوي اين جاري زلال متوجه گردد و بتوانند از گواراي آن سيراب شده و سراب ها را باز شناسند.
ويژگي هاي معنويت اسلامي
عرفان بوديستي ها و ده ها برداشت و بازپردازي از آن، که امروزه در جهان از سوي کساني چون ماهاريشي ماهش، دالاي لاما، اشو و ديگران ارايه مي شود، در يک دوئاليسم ذهن ـ بي ذهني خلاصه مي شود و به حريم سرشار از عشق و روشنايي رابطه ي با خداوند نزديک نمي شوند. (12)
دومين ويژگي عرفان اسلامي، انسان باوري است. عرفان اسلامي، انسان را شايسته و سزاوار رسيدن به قرب الهي دانسته، او را بي واسطه در رابطه با خداوند داراي استعداد خلافت الهي و تجلي اسما و صفات الهي مي داند. به همين جهت، راه به سوي خدا بسيار نزديک (13) و پيمودن آن براي کسي که اراده ي سير الي الله دارد بسيار سهل است؛ شريعتي سهل که براي همه ي افراد جامعه در هر موقعيت راهي روشن و گشوده به سوي محبوب است و چوپان و حمال و خياط و نظامي و عالم و پير و جوان و زن و مرد براي استفاده از آن تنها به يک تصميم نيازمندند، بدون اين که از روند عادي و سالم زندگي دور شوند، به جنگل ها يا کوه ها پناهنده شوند، يا در ديرها عزلت گزينند. عرفان هاي هندويي و مسيحي از اين جهت با مشکلات بزرگي مواجهند و راه سير و سلوک را دشوارپيما و فقط براي گروهي خاص امکانپذير مي سازند.
مشکل ديگر در عرفان مسيحي، انسان انگاري حضرت عيسي (ع) و اعتقاد به تثليت در عين توحيد است که درک وحدت و تعلق و نيستي در برابر هستي مطلق الهي را با مشکل لاينحلي روبرو ساخته است. در اين عرفان، بين انواع پيوند و يگانگي با خداوند فرق گذاشته شده و سطوحي از آن مخصوص مسيح دانسته شده و براي ساير انسان ها محال شمرده مي شود. (14)
عرفان يهودي نيز اساساً ستيزي بنيادين ميان انسان و خدا مي بيند و راه رسيدن به او را در ستيز و گاهي سرکشي در برابر او مي داند. در اين مکتب، انسان براي رسيدن به خدا ناگزير از نافرماني او و رويارويي با خشم و قهر است. مطابق عرفان يهودي، انسان در مصداق برترش نالايق براي بندگي، ناسپاس و عصيان گر و مستحق قهر و غضب است. (15)
ابعاد سياسي قوي که عرفان اسلامي ارايه مي دهد و در آيين و سيره ي امام خميني به روشني ابراز شده و به شکل گيري انقلاب اسلامي انجاميد، به همين انسان باوري در پرتو خدامحوري باز مي گردد. نگاه معنوي و عرفاني به انسان از منظر اسلام، او را در جايگاهي قرار مي دهد که هيچ تباهي و ستمي در حق او قابل اغماض و پذيرش نيست. (16)
عرفان اسلام، به طور خلاصه و خاص، عرفاني خدامحور و انسان باور است و با اين دو ويژگي ساير مکاتب عرفاني و سنت هاي معنوي برتري پيدا مي کند. (17) اما اين برتري محتوايي به دليل عدم ارايه ي صحيح، کمتر از ظرفيتي که شايسته و سزاوار بوده، گسترش يافته و استفاده شده است. اين، باري بر زمين مانده است که انجام آن همت محققان و انديشمندان اسلام شناس را از يک سو و نهادها و سازمانهاي فرهنگي روييده در متن انقلاب بزرگ اسلامي را از سوي ديگر مي طلبد. در حقيقت، دو نوع موانع وجود دارد: نخست، موانع علمي و تربيتي است که بايد با کوشش دانشمندان و پژوهشگران برطرف شود و ديگر، مشکلات و کاستي هاي اجرايي و عملي که بايد با عزم و تلاش مديران و مسؤولان دلسوز و متوليان فرهنگي حل شود.
موانع علمي و تربيتي
البته لازم است که رهاوردهاي اين جهاني معنويت و انگيزه هايي که در رابطه با آن برانگيخته مي شود، به گونه اي مديريت شود که مانع تعالي انسان نشود و اسباب توقف او را فراهم نسازد، بلکه به صورت مرحله اي و گذرا تعريف شود و به سوي توسعه ي نگرش انسان، درک ابعاد برتر عرفان اسلامي، حيات ابدي و عوالم ديگر بسط يافته و ارتقا پيدا کند.
به هر روي، فقدان توصيف و تبييني روشن و شيوا از جنبه هاي اين جهاني که دامن بلند معنويت اسلامي را در اين دنيا به دست مي دهد، کسوف بزرگي بر نشر انوار اين خورشيد تابناک کشيده است. نديدن جامعيت سعادت و کاميابي، به طوري که در معنويت اسلامي تأمين مي شود، زمينه ساز آسيب پذيري در برابر جريان هاي معنويت گراي درون تهي و بي مايه اي شده (19) که تنها به مطلوب هاي اوليه ي مردم پاسخ ميدهند و گاهي صرفاً مدعي پاسخ گويي هستند.
بعد ديگر تقليل گرايي، فروکاستن دين به شريعت ظاهري و بسنده کردن به احکام است. البته اين آسيب ريشه هاي عميقي در نظام تعليم و تربيت دين دارد که فقاهت و تفقه در دين را به استنباط احکام شريعت اختصاص داده و ابعاد معنوي و اخلاقي و عرفاني دين را از دايره ي فهم دين، و در نتيجه جريان تعليم و تربيت ديني کنار گذاشته و در درجه ي چندم نشانده است. جاي خالي فقه الاخلاق (20) که ابعاد معنوي تر اسلام را ارايه مي دهد، موجب تضعيف شريعت و ابعاد ظاهري آن مي شود، در حالي که اخلاق و معنويت مغز و معناي اعمال و آيين هاست و همان طور که بدون پوسته ي شريعت، مغز و معنا فاسد و تباه مي شود، بدون آن مغز هم، اين پوسته تهي و بي معنا شده و گيرايي خود را از دست مي دهد.
نقش روحانيت و مرجعيت ديني، در جامعه به نادرست به بيان احکام و اعمالي خشک و بي روح فرو کاسته شده، و از همين رو، حتي متشرعان به عرفان ها و معنويات غير ديني اقبال نشان مي دهند؛ با اين که هنوز از سرمايه ي موجود استفاده نکرده و اصلاً متوجه آن نشده اند.
مشکل تقليل گرايي و معرفت شناختي در معارف ديني، سبب شده است که در نظام تعليم و تربيت ديني، به اندازه ي شريعت شناس، معنويت شناس و مربي اخلاق و عرفان نداشته باشيم. بيشتر کساني که در علوم ديني تحصيل مي کنند، فقه رايج را مي شناسند و حداکثر کمي هم اخلاق چشيده اند. نادرند افرادي که کتب عرفاني را گشوده و مطالعه و فهم کرده باشند.
مشکل علمي و تربيتي ديگر، کمال گرايي در آموزه هاي اخلاقي و عرفاني است. (21) همواره اخلاق و عرفان در حد انسان کامل و تماميت آن ديده شده و به ندرت مراتب پايين و گام هاي اول تحليل و تبيين مي شود. بدون شک، داشتن چشم اندازي بلند و ملاحظه ي اوج، لازم و مفيد است، اما اگر عرفان و اخلاق همواره در حد انسان کامل طرح شود و فاصله ي ميان انسان عادي تا انسان کامل با برنامه ها و تصويرهاي ذهني مناسب پر نشود، اين شکاف معرفتي به جاي انگيزه سازي و گيرايي، انگيزه سوز و زننده خواهد شد. عرفان و اخلاق اسلامي بسان باري سنگين پنداشته شده و سير در اين راه، دشوار و سهمگين توصيف مي شود و گاه به محالاتي نظير کوه با نيروي مژگان تشبيه مي گردد.
کمال گرايي مانع از اين است که افراد معمولي با آن ارتباط برقرار کنند. اين قطع رابطه به خاطر اين است که عرفان اسلامي به صورتي کاربردي و عملي براي مردم معرفي نمي شود. مثلاً کسي که اکنون درحال تحصيل در دانشگاه است، با وضعيتي که در يک محيط دانشگاهي وجود دارد، يا کسي که در محيطي اداري يا بازار است، چگونه مي تواند تصور يک سالک الي الله را از خود داشته باشد؟ در نتيجه، کمال گرايي و ارايه ي غير کاربردي معنويت اسلامي، باعث مي شود عرفان هايي که خود را سهل و در دسترس معرفي مي کنند، دلها را به سوي خود جذب نمايند و جاي حقيقت را با حضور دروغين خود اشغال کنند.
مشکل کمال گرايي، نه تنها در بين مردم کوچه و بازار احساس هويت سالک الي الله بودن را دشوار و دور از نظر مي نمايد، بلکه در بين محصلان علوم ديني نيز همين تأثير را بر جاي مي نهد و موجب مي شود آنان به همين ميزان که خود را متشرع و متعبد بدانند کفايت کنند، در حالي که علاوه بر شريعت که راه روشن و گشوده به سوي خداست، لازم است در مسيري تدريجي و گام به گام، ابعاد معنوي و عرفاني و لايه هاي عميق تر باطني اسلام نيز مورد توجه دانشوران قرار گرفته و در عمل نيز آنان را به سلوک و پيمودن اين راه ترغيب نمايد. عرفان و معنويت اسلامي، در وضع موجود، قدرت هويت بخشي ندارد و اين نشانه ي فاصله ي آن از عرفان ناب قرآني است که هويت معنوي را با مفاهيم عهد، کدح، فطرت و رجعت در مدار للاهي ـ الي اللهي تبيين و معرفي کرده است.
بنابراين، مشکلات علمي و تربيتي که بر سر راه توسعه و ترويج معنويت قرار دارد را مي توان در جملات زير خلاصه کرد:
1ـ تقليل گرايي در پيامدها و عدم توجه به رهاوردهاي اين جهاني؛
2ـ تقليل گرايي معرفت شناختي در لايه هاي معارف ديني؛
3ـ ناتواني نظام تعليم و تربيت ديني براي تربيت معلمان اخلاق و مربيان معنوي؛
4ـ کمال گرايي و غير کاربردي بودن؛
5ـ بعد و دشواري شکل گيري هويت معنوي؛
پي نوشت ها :
* دانش آموخته ي حوزه ي علميه قم، رئيس مرکز مطالعات و پژوهش هاي اسلامي دانشگاه صنعتي شريف
1ـ کولمن، جان، کميته ي سيصد، کانون توطئه ي جهاني، ترجمه: شمس، يحيي؛ مظاهري سيف، حميدرضا، تحليل شاخص هاي استکبار آمريکايي، ماهنامه ي روان انديشه، 35، آبان 83.
2ـ مکاتب معنوي نوين، نظير اکنکار، فالون دافا يا ايده هاي معنوي که نمونه هاي اسلامي و داخلي آن نظير مکتب رام الله ارايه مي دهند مبتني بر جمع اديان و بي اهميتي و اهميت فرعي داشتن دين هاست، تنها پيامدهاي رواني نظير آرامش و شادي است که اهميت دارد.
3ـ لاما، دالايي، کتاب بيداري. ترجمه: کيوان مهر، ميترا، ص 15.
4ـ همان، ص 17.
5ـ مظاهري سيف، حميدرضا، نقد عرفان پست مدرن، فصلنامه ي کتاب نقد، ش 35، تابستان 84.
6ـ مظاهري سيف، حميدرضا، فطرت محجوب و معنويت ممسوخ، حديث عشق و فطرت مجموعه مقالات همايش آيت الله شاه آبادي.
7ـ مظاهري سيف، حميدرضا، تحليل حيات طيبه از ديدگاه قرآن کريم، ماهنامه ي معرفت، ش 109، دي 1385.
8ـ مظاهري سيف، حميدرضا، اهداف انقلاب و رسالت نسل سوم، هفته نامه ي پگاه حوزه، بهمن 85.
9ـ مظاهري سيف، حميدرضا، عرفان پست مدرن و دکترين مهدويت در دوران معاصر با رويکرد عرفاني، فصلنامه ي انتظار، ش 17، زمستان 84.
10ـ مظاهري سيف، حميدرضا، نقدي بر طبيعت گرايي عرفاني يا عرفان طبيعت گرا، فصلنامه ي آيين سلوک، شماره هاي 5 و 6، تابستان و پاييز 85.
11ـ مظاهري سيف، حميدرضا، تائوئيسم، فصلنامه ي آيين سلوک، شماره هاي 7 و 8، زمستان 85 و 86.
12ـ مظاهري سيف، حميدرضا، عرفان بودايي، فصلنامه ي آيين سلوک، ش 9، تابستان 86.
13ـ و ان الراحل اليک قريب المسافه (دعاي ابوحمزه ثمالي).
14ـ مظاهري سيف، حميدرضا، عرفان مسيحي، فصلنامه ي آيين سلوک، ش 10، پاييز 86.
15ـ مظاهري سيف، حميدرضا، عرفان يهودي، فصلنامه ي آيين سلوک، ش 10، پاييز 86.
16ـ مظاهري سيف، حميدرضا، از عرفان تا سياست در آيين و انديشه ي امام خميني، مجموعه مقالات کنگره ي انديشه هاي اخلاقي و عرفاني امام خميني.
17ـ مظاهري سيف، حميدرضا، طبقه بندي غايت شناختي مکاتب عرفاني در جهان، فصلنامه ي آيين سلوک، شماره هاي 1و2، تابستان و پاييز 84.
18ـ مظاهري سيف، حميدرضا، تحريف تعاليم اخلاقي، تباهي تمدن اسلام، فصلنامه کتاب نقد، ش 40، پاييز 85.
19ـ مظاهري سيف، حميدرضا، مرگ پيامدگروي در مباني هنجارشناختي اخلاق اسلامي، فصلنامه ي کتاب نقد، ش 44، پاييز 86.
20ـ مظاهري سيف، حميدرضا، جاي خالي فقه الاخلاق، فصلنامه ي کتاب نقد، ش 35، زمستان 83.
21ـ مظاهري سيف، حميدرضا، تحريف تعاليم اخلاقي، تباهي تمدن اسلامي، فصلنامه ي کتاب نقد، ش 40، پاييز 85.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}