مباهله، به روايت متون كهن(2)


 

نويسنده:عبدالحسن بزرگمهرنيا




 

 

مباهله به روايت «كشف‌الاسرار» ميبدي
 

در زير داستان مباهله را به قلم گرم ميبدي مي‌خوانيم.
 

«فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم... ايشان را [ترسايان نجران] و مهتران ايشان ـ سيّد و عاقب ـ گوي بياييد تا خوانيم ما پسران خويش و شما پسران خويش، و ما زنان خويش و شما زنان خويش، و ما به خويشتن و شما خود به خويشتن، آنگه مباهلت كنيم. «مباهلت» آن بود كه دو تن يا دو قوم به كوشش مستقصي يكديگر را بنفريبند، و از خداي عزّوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آنكه دروغ‌زنان‌اند. و «بهله» نامي است لعنت را «مباهلت» و «تباهل» و «ابتهال» در لغت يكي‌اند و تفسير ابتهال را خود [خدا] در عقب لفظ بگفت: «فنجعل لعنة الله علي الكاذبين».
گفته‌اند كه روز مباهلت، روز بيست و يكم از ماه ذي‌حجه بود. مصطفي(ص) به صحرا شد، آن روز دست حسن(ع) گرفته و حسين(ع) را در بر نشانده و فاطمه(س) از پس مي‌رفت و علي(ع) از پس ايشان. مصطفي(ص)‌ ايشان را گفت: چون من دعا كنم شما آمين گوييد. دانشمندان و مهتران ترسايان چون ايشان را به صحرا ديدند بر آن صفت، بترسيدند و گفتند: «يا قوم، إنّا نري وجوهاً لو سألوا الله عزّوجلّ أن يزيل جبلاً من مكانه لأزاله، فلا تبتهلوا فتهلكوا و لا يبقي علي وجه الأرض نصرانيّ إلي يوم القيامة؛ [اي قوم! ما اينك چهره‌هايي را مي‌بينيم كه اگر از خداي بلند مرتبه بخواهند كه كوهي را از جاي خود بركند، اين گونه خواهد شد پس مباهله مكنيد كه به هلاكت مي‌افتيد و ديگر بر روي زمين تا روز قيامت نصراني‌اي باقي نخواهد ماند.] ترسايان آن سخنان را از مهتران خويش بشنيدند، همه بترسيدند و از مباهلت باز ايستادند و طلب صلح كردند و جزيت بپذيرفتند، به آنكه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب.
مصطفي(ع) با ايشان در آن [توافق نامه] صلح بست. آنگه رسول خدا(ص) گفت:‌ «سوگند به كسي كه جان من در دست قدرت اوست اگر مباهله مي‌كردند به صورت ميمون و خوك مسخ مي‌شدند...»
مصطفي(ص) گفت: «آتش آمده بر هوا ايستاده، اگر ايشان مباهلت كردندي در همة روي زمين از ايشان يكي نماندي» و اصحاب مباهله پنج كس بودند: مصطفي(ص) و زهرا(ع) و مرتضي(ع) و حسن(ع) و حسين(ع). آن ساعت كه به صحرا شدند رسول ايشان را با پناه خود گرفت و گليم (عبا) بر ايشان پوشانيد و گفت: «أللّهمّ، إنّ هولاء أهلي؛ پروردگارا اينان خاندان و اهل بيت من هستند». جبرئيل آمد و گفت: «يا محمّد(ص)! و أنا من أهلكم؛ چه باشد يا محمد اگر مرا نپذيري و در شمار اهل بيت خويش آري؟»
رسول(ص) گفت: «يا جبرئيل و أنت منّا» آنگه جبرئيل بازگشت و در آسمان‌ها مي‌نازيد و فخر مي‌كرد و مي‌گفت: «من مثلي؟ و أنا في السّماء طاووس الملائكة و في الأرض من اهل بيت محمد(ص)؛ چون من كيست كه در آسمان رئيس فرشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد(ص) خاتم پيغامبرانم».10

مباهله به روايت شرح «ديوان امام علي(ع)» ميبدي يزدي
 

و احدي و قاضي ناصرالدين و زمخشري گويند: چون آيت «فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم....» نازل شد، مصطفي(ص) قبيلة نجران از نصارا مقرّر فرمود كه صباح فردا مباهله كنند.
روز دگر حسين را در بغل گرفت و دست حسن داشت و فاطمه(ع) از عقب او مي‌رفت و علي(ع) از عقب فاطمه. و [پيامبر] فرمود: «اللّهمّ هولاء أهل بيتي؛ خداوندا؛ اينان اهل بيت من‌اند». چون ابوحارثه ـ دانشمند ترسايان ـ ايشان را بديد با ترسايان گفت: «من رويي [چهره‌هايي] چند مي‌بينم كه اگر از خدا خواهند كه كوهي را از جاي خود ببرد، هرآينه چنان شود. زنهار مباهله نكنيد!».
ترسايان بترسيدند و دو هزار جامه و سي زره به رسم جزيه، هر سال قبول كردند. و آن حضرت فرمود:‌ «و الذّي نفسي بيده انّ الهلاك قد تدلّي علي أهل نجران و لو لاعنوا لمسخوا قردةً و خنازير....؛ به خداوندي كه جان من در قبضة قدرت اوست سوگند كه هلاكت و نابودي بر سر نجرانيان سايه افكنده است و چنانچه ملاعنه و مباهله كنند، به صورت خوك و ميمون مسخ خواهند شد...».12

مباهله به روايت «مصابيح القلوب»
 

ابوسعيد حسن بن حسين شيعي سبزواري (واعظ بيهقي) فقيه و متكلم قرن هشتم هجري، معاصر «فخرالمحققين حلّي» فرزند علامه حلّي و هم روزگار شهيد اوّل، فقيه بزرگ شيعه است. نوشته‌هاي واعظ بيهقي، همه به زبان فارسي است و از نثري روان و شيوا برخوردار مي‌باشد. كتاب «مصابيح القلوب» او در 53 فصل، در ترجمه و شرح 53 روايت از پيامبر اكرم(ص) است. اين كتاب سرشار از حكايت‌هاي نغز، خواندني و مواعظ و امثال و حكم مي‌باشد. اين اثر به همّت دكتر محمّد سپهري توسّط نشر ميراث مكتوب به چاپ رسيده است. با هم روايت مباهله را به قلم زيباي واعظ بيهقي مي‌خوانيم.
... و رسول(ص) نفس [جان] علي را نفس خود خوانده است كه «يا علي! نفسك نفسي و دمك دمي و لحمك لحمي» و در آية مباهله، حق‌تعالي نفس علي را نفس را رسول خواند. پس علي بهترين خلقان باشد، و قصّة مباهله آن است كه ترسايان نجران كه احبار و رؤساي ايشان را عاقب، سيّد و عبدالمسيح مي‌گفتند، پيش رسول(ص) آمدند و ايشان سي تن بودند؛ گفتند: «يا محمّد ما تقول في عيسي؛ چه گويي در حق عيسي؟» گفت: بنده‌اي بود كه حق‌تعالي وي را برگزيده بود». گفتند: پدر او كه بود؟ گفت: «حق‌تعالي او را بي‌پدر بيافريد». گفتند: هيچ مخلوقي را ديدي كه او را پدر نباشد؟ حق‌تعالي اين آيه فرستاد كه: «إنّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من ترابٍ» اين عجيب نباشد كه عيسي را پدر نباشد كه آدم را پدر و مادر نبود. حق‌تعالي او را از خاك آفريد. مثل عيسي نزد حق‌تعالي، مثل آدم است. گفتند: ما اين قبول نمي‌كنيم و تو را باور نداريم.
حق‌تعالي آيه فرستاد كه: اي محمّد! هر كه خصومت كند با تو در كار عيسي پس از آنكه علم‌اليقين به تو آمد بگو بياييد تا ما پسران خود را بخوانيم و شما پسران خود را و ما زنان خود را، شما زنان خود را و ما نفس‌هاي خود را و شما نفس‌هاي خود را (يعني:‌ كساني را كه حكم ايشان، حكم نفس ما بوَد) و اين كفايت است از غايت اختصاص و محبّت. چنانكه دو دولت در غايت دوستي به جايي رسيده باشند كه ايشان متحد شده باشند، اگر چه به صورت دو اند، به معنا يكي‌اند.
پس خداي را به تضرّع و زاري بخوانيم و لعنت كنيم دروغزن را از ما و شما؛ هر كه دروغزن باشد، عذاب به وي آيد. پس چون بر اين مقرّر كردند كه هر دو طايفه با قوم خود ديگر روز به صحرا روند و مباهله كنند، اسقف ترسايان قوم خود را گفت:‌ اگر فردا محمّد با عامّة صحابه بيرون آيد، با وي مباهله كنيد و هيچ انديشه مداريد كه وي بر حق نيست و اگر با خاصّان خود آيد، مباهله مكنيد و مصالحه كنيد.
پس ديگر روز، صحابه بر درِ مسجد جمع شدند، هر يكي به طمع آنكه رسول(ص) وي را با خود ببرد. خواجه گفت: «حق‌تعالي مرا فرموده است كه با خاصّان خود روم».
علي را بر دست راست خود بداشت و حسن و حسين را در پيش خود و فاطمه را در پسِ سر خود، و روي به صحرا نهاد و گفت: نخواهم كه يكي از صحابه با من بيايد. اسقف چون از دور ايشان را بديد، گفت:‌ آنان كيستند كه با محمّد مي‌آيند؟ گفتند:‌ آنكه بر دست راست وي است داماد و پسر عمّ‌ وي است. آنكه در پسِ سر او است، دختر اوست و آن دو كودك نوادة اويند. اسقف گفت: زنهار! كه مباهله مكنيد و مصالحه كنيد كه من روي‌هايي مي‌بينم كه اگر از حق‌تعالي در خواهند كه كوه‌ها را زايل كند، مستجاب شود و يك ترسا بر روي زمين نماند، جمله پيش رسول آمدند و صلح كردند بر آنكه هر سال هزار حلّه بدهند و سي زره پسنديده تسليم مسلمانان نمايند. بدين منوال صلح‌نامه‌اي نوشته، به منازل خود بازگشتند و پيغمبر(ص) فرمود كه: «اگر صلح نكردندي و مباهله كردي، خداي تعالي ايشان را مسخ گردانيده، آتشي بيامدي و همه را بسوختي و بر روي زمين يك ترسا نماندي...».11

مباهله به روايت «تاريخ يعقوبي»
 

از ديگر كتاب‌هاي تاريخي، «تاريخ يعقوبي» است به زبان عربي، نوشتة تاريخ نگار و جهانگرد معروف احمدبن ابي يعقوب بن جعفر وهب بن واضح كاتب عبّاسي معروف به يعقوبي. وي ايراني و اصلاً از مردم اصفهان بوده و از نويسندگان بزرگ ايران به شمار مي‌آمده است. «واضح» نياي يعقوبي از شيعيان فداكار بوده و جان خود را بر اين كار نهاده است. در شيعه بودن يعقوبي هيچ شبهه‌اي نيست. مواردي از تاريخ و جغرافياي او بر اين مطلب گواه است.
يعقوبي در تاريخ خود، واقعة مباهله را چنين آورده است: و اهل نجران نزد پيامبر(ص) آمدند. سرورشان ابوحارثه بود، پس بر پيامبر خدا(ص) وارد شدند و چون در آمدند، ديبا و صليب‌ها را آشكار ساختند و با وضعي داخل شدند كه هيچ كس با آن وضع وارد نشده بود. پس رسول خدا(ص) گفت: آنان را واگذاريد. آنگاه رسول خدا را ديدار كردند و روز را با او بحث كردند. پس ابوحارثه گفت: اي محمّد! دربارة مسيح چه مي‌گويي؟ گفت: «او بندة خدا و پيامبر اوست». پس گفت: اي ابوالقاسم! خدا از آنچه گفتي برتر است، او چنين و چنان است. و دربارة ايشان [اين آيه] نازل شد: «و هركس كه پس از فرا رسيدن علم [وحي] به تو دربارة او [عيسي] با تو محاجّه و ستيره كند، بگو بياييد تا ما پسران‌مان و شما [هم] پسران‌تان، ما زنانمان و شما هم زنان‌تان ما خويشان نزديك و شما هم خويشان نزديك خود را بخوانيم. سپس به [درگاه خداوند] تضرّع كنيم و بخواهيم كه لعنت الهي بر دروغگويان فرود آيد». [آل عمران، آية61]
پس به مباهله راضي شدند و چون بامداد رسيد، ابوحارثه گفت: ببينيد چه كسي با او آمده است. و رسول خدا(ص) در حالي كه دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه(ع) پشت سر و علي‌بن ابي‌طالب(ع) پيش رويش بودند، بيرون آمد. «عاقب» و «سيّد» نيز همراه دو پسر خود در حالي كه به مرواريد‌ها و زيورها آراسته و پيرامون ابوحارثه را فرا گرفته بودند، بيامدند.
پس ابوحارثه گفت:‌ همراهان او كيستند؟ گفتند:‌ اين پسر عمويش و اين دخترش و اين دو پسران او هستند. پس رسول خدا(ص) روي دو زانوي خود ايستاد، سپس ركوع كرد.
پس ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان به دو زانو ايستاد كه پيامبران براي مباهله ايستند. پس «سيّد» گفت:‌ اي ابوحارثه!‌ براي مباهله نزديك رو! ابوحارثه گفت: همانا من مردي جسور و قوي‌دل را براي مباهله مي‌بينم و براستي كه بيم آن را دارم كه در [ادعاي] خود راستگو باشد. و اگر راستگو باشد سالي نگذرد كه يك نفر ترسا در دنيا نماند [ريشة آيين مسيحيت برآورده شود] ابوحارثه گفت:‌ اي ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمي‌كنيم ليكن به تو جزيه مي‌دهيم. پس رسول خدا(ص) بر دو هزار جامة قيمتي ـ هر كدام به ارزش چهل درهم ـ با آنان صلح كرد... .13

اعمال روز مباهله
 

براي تعظيم و تكريم و بزرگداشت چنين روزي، اعمال و آداب خاصي وارد شده است كه به چند مورد آن اشاره مي‌رود. علاقمندان خود مي‌توانند به كتاب‌هاي دعا مثل «اقبال الاعمال» و «مفاتيح الجنان» و ديگر كتب مراجعه كنند و بهره مند شوند.
1. غسل: كه به نيت روز مباهله انجام مي‌گيرد و در احاديث و كتب فقهي تأكيد خاصي بر آن شده است،
2. پوشيدن لباس پاكيزه،
3. معطّر كردن،
4. روزه: در اين‌باره به صراحت دستور داده شده كه به عنوان شكرگزاري روزه بگيريم، زيرا خداوند با پشتيباني پيامبر خود، حقانيّت آن حضرت، عظمت اهل بيت(ع) و يگانگي امير مؤمنان با پيامبر اسلام(ص) را به ما فهماند و دشمنان و مخالفان را سر افكنده كرد.
5. نماز:‌ چند نماز در اين رابطه وارد شده كه عمدتاً دو ركعتي مي‌باشند كه ما به يكي از آنها اشاره مي‌كنيم: دو ركعت نماز بخوان و پس از نماز 20 مرتبه استغفار بگو. پس از استغفار، دست‌ها را به سوي آسمان بلند كرده، نگاهت را به آسمان متوجه كن و دعايي را كه در اين خصوص وارد شده بخوان.
6. دعا: براي اين روز شريف، سه دعا نقل شده كه يكي از آنها براي ما خيلي آشنا است و آن دعايي است كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان نيز خوانده مي‌شود.14

پي نوشت ها :
 

10. كشف‌الأسرار و عدّة الابرار، ح2، صص151-152.
11. مصابيح القلوب، ابوسعيد حسن بن حسين شيعي سبزواري، به تصحيح دكتر محمّد سپهري، صص205-207.
12. شرح ديوان امام علي(ع)، قاضي كمال‌الدّين ميبدي يزدي (909 هجري قمري) به تصحيح حسن رحماني و سيّد ابراهيم اشك شيرين، صص180-181.
13. تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ترجمة دكتر محمّد ابراهيم آيتي، ج1، صص450-451.
14. اسرار مباهله، محمّد رضا انصارا، صص258-260.

 

منبع:ماهنامه موعود شماره 106