باني 29 بهمن تبريز (1)


 





 

*درآمد
 

شنيدن شيو ه هاي مديريتي و نقش شهيد قاضي در مبارزات و رهبري مردم تبريز و بيان دقيق اوضاع و شرايط آن برهه، از زبان کسي که خود در تمامي عرصه ها حضور فعال داشته و با هوشياري مسائل گوناگون را رصد کرده است، بسيار مغتنم است. اين گفتگو مشحون از ده ها نکته ناشنيده و روشنگر درباره وضعيت ويژه آذربايجان در آن مقطع تاريخي از زبان فردي است که سالها در کنار آن شهيد به مبارزه پرداخت و پس از انقلاب نيز از سوي مردم تبريز براي نمايندگي در مجلس شوراي اسلامي برگزيده شد.

سابقه آشنايي پدر شما با آيت الله قاضي به چه زماني برمي گردد؟
 

آشنايي آنها آشنايي عالم با عالم بود. از آن زماني که در اينجا آيت الله شريعتمداري را براي مرجعيت ترويج مي کردند، مرحوم آقاي قاضي در تبريز و مرحوم پدر من در بناب و حومه آن از آقاي حکيم تقليد مي کردند و اين وجه اشتراک آنها بود. من در نجف مشغول تحصيل بودم که بين پدر ما و علي اصغر محي الدين درباره ولايت اهل بيت اختلاف افتاد و در واقع سازمان امنيت در جهت تائيد آن بنده خدا، آنها را به قم و به آقاي شريعتمداري ارجاع داد تا ايشان بين اين دو حَکَم باشند که حق با کدامشان است. در آنجا آقاي شريعت مداري بالاخره پدر ما را تائيد نکرد. البته اين کار آقاي شريعتمداري سابقه طولاني داشت. بيست سال قبل از آن هم که آقاي شريعت مداري در تبريز بود، پدر ما را تائيد نکرده بود. احتمالاً اين دفعه دوم بود. البته علماي بزرگ در نجف مثل آيت الله حکيم، آيت الله خوئي و آيت الله سيد عبدلله شيرازي و در قم هم آيت الله مرعشي نجفي پدر ما را تائيد مي کردند ولي دستگاه به صورت نامرئي يک ارتباطي با آقاي شريعتمداري داشت. بالاخره بعد از يک ماه معطلي ايشان نه پدر ما را تائيد کرد و نه از طرف مقابل و سازمان امنيت هم ناگفته، اينها را به تبريز تبعيد کرد تا دو سال در آنجا بمانند. پدر ما البته در تبريز بسيار مورد تکريم و احترام علما بود و مؤمنين و شيعه هاي تبريز از پدر ما خيلي تجليل مي کردند و در مسجد تازه ساختي به نام توحيد که در خيابان نادري هست، اصرار کردند پدر ما تا تبريز است، در آنجا نماز بخواند. ايشان در آنجا پيش نماز بود و مردم خيلي مي آمدند. آن وقت ها بود که ما هم خيلي نگران شديم و از نجف آمديم به تبريز. من قصد برگشتن به نجف را داشتم، ولي مرحوم شهيد قاضي اصرار داشت که من اينجا بمانم. ما هم بالاخره متاسفانه مانديم.

چرا ايشان اسرار داشتند که شما بمانيد؟
 

ايشان استدلال و برداشت هاي خودشان را داشتند که من نمي دانستم، ولي فرمودند که بمانيد مرا به مسجد خودشان مسجد شعبان دعوت کردند که شبها مي رفتم و سخنراني مي کردم. بالاخره متاسفانه مانديم. مرحوم آميرزا جواد تبريزي اصرار داشتند که من در جائي غير از نجف نباشم، ولي نشد. آميرزا جواد تبريزي آن موقع در نجف تشريف داشتند و استاد من بودند.

آيا شما در تبريز با آيت الله قاضي مباحث علمي هم داشتيد؟
 

نه، جلساتي بود، ولي به صورت مستمر جلسات علمي نبود. من از خدمتشان استفاده مي کردم و ايشان هم ما را براي جلساتي دعوت مي کردند. تا آخر هم چنين بوديم.
روزهاي پنج شنبه من به منزل ايشان مي رفتم و سخنراني مي کردم ولي خيلي با ايشان نزديک بوديم و در غياب پدرمان، براي ما پدري مي کردند. با تمام قوا و همت از ما حمايت مي کردند و اين ارتباط تا آخرين ساعات عمر ايشان ادامه داشت.

پدري کردن که مي فرمائيد چه مي کردند؟
 

در اينجا طرفداران آقاي شريعتمداري پدر ما را به غلو و شيخي گري و مخالفت با ايشان متهم مي کردند و آقاي قاضي از ما حمايت مي کردند. آقاي قاضي و پدر من و خودم از آقاي حکيم تقليد مي کردم. آن روزها من تازه از نجف برگشته بودم. سال 49 بود و مرحوم آقاي حکيم فوت کرده بودند. من آن موقع جوان بودم و در اينجا اهل منبرهايي مثل آقاي انزابي و آقاي ناصرزاده زياد بودند، با همه اينها آقاي قاضي خيلي حمايت مي کردند. آن موقعي که آقاي قاضي در اينجا براي آيت الله حکيم مجلس ترحيم گرفتند، من تک سخنران ايشان بودم؛ چون در جواني خدمت آقاي حکيم بودم و يک مقدار به حالات ايشان وارد بودم و سوابق مبارزاتي شان را در جنگ با انگليسي ها خوانده بودم. اين يکي از کارهاي شاخص آقاي قاضي بود که در چنين شرايطي من را که خيلي جوان بودم، بين آن همه منبري و سخنران، به آن مجلس بسيار پرعظمت دعوت کردند که صحبت کنم . از آن وقت هم اين تقريبا رسم شد که در وفات علما و بزرگان از من دعوت مي شد که به منبر بروم و سخنراني کنم.

پس از رحلت آيت الله حکيم، آيت الله قاضي مردم را به چه کسي ارجاع مي دادند؟
 

ايشان به صورت خفائي و نه خيلي علني، مردم را به امام(ره) ارجاع مي دادند.

قبل از رحلت آيت الله حکيم آيا آيت الله قاضي امام را ترويج مي کردند؟
 

بله، ايشان بعد از جريانات 41 و 42، در مسير اهداف امام حرکت مي کردند و به صورت خفايي و نامرئي از ايشان ترويج مي کردند، ولي نه اينکه در برابر آيت الله حکيم باشند. ايشان تنها نماينده مرحوم امام(ره) و مورد تائيد ايشان بودند . آنهايي که از سابق طرفدار آقاي شريعتمداري بودند، خيلي تلاش مي کردند که موقعيت ايشان تنزل کند، ولي امام از ايشان حمايت مي کردند.

آيا شهيد قاضي در تبريز از لحاظ وزن علمي جايگاه خاصي داشتند يا فقط جايگاه مبارزاتي داشتند؟
 

البته جايگاه مبارزاتي ايشان بيشتر متجلي بود، ولي ايشان فلسفه مي دانستند و از بزرگان هم اجازه هاي مختلفي داشتند. انصافا هم نظرات علمي جالبي داشتند. و چهارشنبه شب ها هم که در مسجدشان منبر مي رفتند،خيلي علمي صحبت مي کردند. هر روز صبح هم در منزلشان جلسات درس داشتند، ولي علماي مبرز ديگري چون آقاي انگجي، آقاي بادکوبه اي، آقاي خسروشاهي، آقاي اهري، آقاي مجتهدي و آقاي مولانا هم بودند.

در مورد اهتمام ايشان به امر ولايت توضيحاتي بفرمائيد.
 

ايشان انصافا فرد محققي بودند، مثلا درباره اربعين امام حسين(ع) کتابي نوشته و در آن تحقيقات جالبي کرده اند. بر جنب المأوي و فردوس الاعلي مرحوم کاشف الغطاء هم ايشان پاورقي نوشته اند. کتابي هم در ارث دارند.تاليفات متعددي دارند.

موضوعات جلسات پنجشنبه که اشاره کرديد در منزل ايشان تشکيل مي شد، حول چه محورهائي بود؟
 

نوعا ديني و سياسي بود.ما هم آنجا سخنراني مي کرديم و جماعت هم زياد مي آمد و منزل ايشان از جمعيت پر مي شد .ايشان خصوصيتي ماوراي علماي ديگر داشتند که نوعا ادبا، چيز فهم ها و آدم هائي که سطح فکرشان بالاست، در اطراف ايشان بودند، يعني علما زياد مي آمدند. بعضي از علماي تبريز که من ارادت زيادي هم خدمتشان داشتم، مجالسشان پر از عوام بود. از اطراف و خود شهر نوعاً عوام بودند که زياد پاي منبر آنها مي آمدند. در اطراف مرحوم آيت الله قاضي نوعاً خواص شهر بودند و از نظر علمي، ادبي و هنري آدم هاي خاصي مي آمدند. البته از عوام هم برخي مي آمدند. يادم هست يک روز راجع به تيمم از نظر فقهي صحبت بود، ايشان نظر آقاي خوئي را تائيد مي کردند. چون آقاي خوئي مي گفتند وقتي تيمم مي کنيد بايد يک چيزي روي زمين باشد که به دست بچسبد، مثلا اگر سنگ هست، غباري روي آن باشد. شهيد قاضي دقت نظر خاصي در مسائل داشتند.

منبر ايشان چه خصوصيتي داشت که مي فرمائيد نوعا خواص مي آمدند؟
 

چون ايشان علمي صحبت مي کردند، آميخته با فلسفه صحبت مي کردند. مباحثي را که مطرح مي کردند، با موازين فلسفي انطباق مي دادند. ايشان علاوه بر اينکه در علم و ادبيات خيلي خوب بودند، در معاشرت ها و مراودتشان هم بسيار مؤدب و اديب بودند. ايشان نه تنها در منبر دوزانو مي نشستند، در منزل هم همين طور بودند و بعيد مي دانم کسي ايشان را بي عبا ديده باشد. حتي آنهائي هم که اذيتشان مي کردند، ايشان با ادب با آنها صحبت مي کردند. انصافاً ادب ممتازي داشتند. متعدد مجالسي بود که ناهار دعوت بوديم. سر سفره دو زانو نشستن مشکل است، ولي ايشان در آنجا هم دو زانو مي نشستند و عبايشان هميشه روي دوششان بود. حتي ساواکي هائي که با ايشان برخورد داشتند، ادب مخصوصي را از ايشان در ذهنيت خود داشتند.

در بحث هاي مبارزاتي چه خاطراتي از آيت الله قاضي به ياد داريد؟
 

حافظه ام خيلي کم شده است و متاسفانه کارهائي را که خودم هم کرده ام به سختي به ياد مي آورم تا چه برسد کارهاي اشخاص ديگر. يک آدم مبارز چه مي کند؟ نقاط ضعف طرف مقابل را بيان مي کند. آقاي قاضي هم همين کار را مي کردند، يعني صحبت درباره طاغوت و دستگاه و محمد رضا پهلوي . ضعف آنها يکي دو تا که نبود. همه زندگي شان، تمام کارهايشان، افرادشان، ساواکشان، شهرباني شان، همه اش ظلم و ضعف و تجاوز بود. آن وضعيت خواهرهاي شاه بود، آن وضعيت زنانش بود، وضعيت ثريا بود، فرح بود، اشرف بود. يک مقوله و دو مقوله که نبود.

رابطه ايشان با گروه هاي مبارز قبل از انقلاب چگونه بود؟
 

در سال 48، 49، رابطه با سازمان مجاهدين خلق وجود داشت. البته آنها در سال 54 تغيير ايدئولوژي شان را علني کردند. وقتي حنيف نژاد را اعدام کردند،من در مسجد آيت الله شهيدي صحبت مي کردم. در آنجا مجلس شام غريباني براي او گرفتند و به پدرش تسليت گفتند. آقاي قاضي نوعاً از گروهاي مخالف رژيم شاه حمايت مي کردند.

يکي از مسائلي که در آن مقطع تاريخي پيش مي آيد تغيير ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق در سال 54 است و اينکه بسياري از علمائي که پيش از اين مقطع ، به عنوان يک گروه اسلامي از اينها حمايت مي کردند، متوجه گرايش هاي مارکسيستي اينها شدند و کمک هايشان را قطع کردند. خاطره خاصي از برخورد آيت الله قاضي با آنها پس از اين تغيير ايدئولوژيک به يادتان هست؟
 

وقتي که آنها التقاطي رفتار کردند، علما کنار کشيدند. ما هم تا آن زمان حمايت هائي را که از دستمان برمي آمد، انجام مي داديم. منزل ما در خيابان ارتش بود. يک شب به من گفتند بنده خدائي آمده که گويي از سازمان مجاهدين خلق است. من رفتم دم در و ديدم که يک نفر آمده که دستش را بسته و از گردنش آويزان کرده و پايش هم زخمي است، گفت:«وضعيت مرا که مي بينيد. ما از نظر مالي نياز داريم.» خدا به من کمک کرد و آنجا جواب ندادم و گفتم:«فردا بيا مدرسه ببينم چه کار مي توانم برايت بکنم.» وضعش به نظرم مشکوک آمد فردا به مدرسه آمد و من با احتياط با او رفتار کردم و گفتم:«کاري از دستم بر نمي آيد 25 تومان توي جيبم دارم، اگر مي خواهي همين را بدهم.» گفت:«نه با اين پول ها کار ما راه نمي افتد.» بعدها در گزارش هاي ساواک ديدم که او ساواکي بوده و آمده ببيند ما تا چه حد با مجاهدين خلق ارتباط داريم. ظاهراً الان اين گزارش در اسناد انقلاب است. مجاهدين خلق آن قدرها هم گروه معروفي نبودند. گروهي زيرزميني بودند که کارهايي را انجام مي دادند. در مجموع همه گروه هائي که عليه رژيم شاه مبارزه مي کردند و از نظر سياسي مخالف رژيم بودند، دور و بر آقاي قاضي مي آمدند و گاهي هم از حمايت آقاي قاضي برخوردار مي شدند، ولي ايشان هم با آنها محتاطانه رفتار مي کردند. مجاهدين خلق هم تا مسلمان بودند، به آنها کمک مي کرديم.

نقش آيت الله قاضي در رويداد 29 بهمن چه بود؟
 

بنا بود براي چهلم شهداي قم مجلس ترحيمي گرفته شود. اعلاميه اي نوشته شد تا علما امضا کنند و در آن اعلام شد که ما فردا در مسجد قزللي براي ترحيم مي نشينيم. مي دانستيم که نمي گذارند اين مجلس برگزار شود. ما شبيه اين کار را در جريان طيب رضائي انجام داده بوديم که نگذاشته بودند در مسجد را باز کنيم. شرايط حالا با آن موقع بسيار متفاوت است، چون الان همه هر چه به زبانشان مي آيد، مي گويند. راننده شده مرد سياست و با سرنشينان در تاکسي بحث سياسي مي کند. همين طور در قهوه خانه ها ، هيئت هاي مذهبي و مساجد و در همه جا، هر کسي هر حرفي را مي زند و آزاد هم هست و کسي هم او را تعقيب نمي کند و لذا همه شده اند سياسي. شايد باور نکنيد که آن زمان نمي گذاشتند براي يک مجلس ختم در مسجد را باز کنيم. آن روز ها به يک پاسبان نمي شد اعتراض کرد.
به هر حال تقربيا مي شود گفت که باقي 29 بهمن آقاي قاضي بودند که اعلاميه را نوشتند و براي علما فرستادند که امضا کنند. همه مسائل از اين علاميه سرچشمه مي گرفت و لذا ايشان نقش اصلي را داشتند. براي ما کاملا معلوم بود که نمي گذارند آن حرکت انجام بشود، ولي در حد توانمان حرکات ايذائي براي کوبيدن دستگاه پهلوي انجام مي داديم. آن روز هم قرار بود يک حرکت ايذائي باشد. ولي ايذائي بسيار موفقي شد و تبريز قيام کرد! مرحوم شهيد آيت الله قاضي، خودشان هم اين قيام را پيش بيني نمي کردند. خود ماها هم پيش بيني نمي کرديم. من مختصري در جريان بودم، چون مدرسه اي داشتم که نوعي ستاد مخفي براي اين جور کارها بود و دانشجويان و مبارزين به آنجا مي آمدند، ولي آن حرکتي در 29 بهمن انجام شد، غير متعارف و غير قابل پيش بيني بود.
اتفاقا شب پيش از آن خواب خاصي ديده بودم و براي همين با ماشين در خيابان ها مي گشتم. در خيابان ها هم تيراندازي و اوضاع خطرناک بود. به هر خياباني که مي رسيدم 100 نفر و 200 نفر با چوب و چماق شعار مي دادند که الله اکبر، الله اکبر، يا حسين. همه خيابان ها به اين صورت بود. اوضاع به صورتي درآمد که اگر يک سال هم رويش کار مي کرديم، اين طوري نمي شد. خود جوش اين چنين شد. نيروهاي نظامي تبريز هم نتوانستند جلويش را بگيرند و از تهران نيرو خواستند که با دو سه تا هواپيماي سي -130 نيرو آوردند، اما تا وقتي تا پاسي از شب گذشته، مردم خودشان کنار نرفتند، نيروهاي نظامي نتوانستند کاري کنند. باني اين جريان خود آقاي قاضي بودند و با همدستي عده اي از علما اين کار را کردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 51