محور وحدت مبارزين در آذربايجان (1)


 





 

*درآمد
 

مديريت کم نظير شهيد آيت الله قاضي در روزهاي بحراني منتهي به پيروزي انقلاب و پس از آن در منطقه پر آشوبي چون آذربايجان و مواجهه مدبرانه با فتنه هاي گوناگوني که در آن ديار به وقوع مي پيوست ، شايسته پژوهش هاي گسترده است که متاسفانه چندان بدان پرداخته نشده است. محمود طاهرزاده که يکي از چهره هاي زندان کشيده است که گام در راه مبارزه مسلحانه نيز نهاده بود، ابعادي از اين مديريت شهيد را در مواجهه با گروه هاي مختلف بازگو نموده است . اميد آنکه اين گفتگو گوشه هائي از اين تلاش ارزشمند را بازتاب دهد .
يکي از مقاطعي که در نهضت امام بسيار تعين کننده بود ، 15 خرداد سال 1342 بود که در شهر هاي مختلف انعکاس هاي مختلفي داشت . آيا اين رويداد در تبريز هم انعکاسي داشت و آيا آيت الله قاضي طباطبائي فعاليت خاصي داشتند. خاطرات خود را از اين مقطع بيان بفرمائيد .
محور حرکت نهضت حضرت امام در تبريز منحصراً حضرت آيت الله قاضي طباطبائي بودند ، يعني من غير از ايشان و و چند روحاني مثل مرحوم آيت الله انزابي و يکي دو نفر ديگر کسي را سراغ ندارم که آن موقع در آذربايجان با حضرت آيت الله طباطبائي در اين مبارزات عظيمش سهيم باشند.حضرت آيت الله انگجي بودند. خيلي معدود بودند، چون بيشتر جامعه روحانيت آن روز تبريز پيرو حضرت آيت الله العظمي شريعتمداري بودند، بنابراين در اين مسائل دخالت نمي کردند . حضرت آيت الله قاضي طباطبائي استثنا بود. آن موقع من جوان تازه سالي بودم ، يعني در سال 42 ، 17 سال داشتم . در تبريز ، ما اعلاميه هاي حضرت امام را از طريق شخصي به نام حاجي جليل مقني اقدم که بعد شهرتش را به متقي نژاد تغيير داد، مي گرفتيم . ايشان نوحه خوان و يکي از شخصيت هاي مبارز تبريز بود که سه سال پيش فوت کرد . ايشان اعلاميه ها را از آقاي قاضي مي گرفت و براي ما مي آورد . ما آن موقع چند تا جوان بوديم که اين اعلاميه ها را با دست کپي مي کرديم . هر بار تقريبا 30 بار در3 نسخه مي نوشتيم که مي شد 90 نسخه . براي خودمان جمع کوچکي داشتيم . من ضبط صوتي خريده بودم به قيمت 450 تومان که خيلي هم گران بود . سخنراني هاي حضرت امام را از روي نوارهائي که دست حضرت آيت الله قاضي بود ، پياده و با دست تکثير مي کرديم و تقريباً کمي پس از اذان مغرب که هوا تاريک و تردد در کوچه ها کم مي شد - بالاخص در آن سال ها در تبريز روشنائي در کوچه هاي پائين شهر نبود - اعلاميه ها را در پاکت مي گذاشتيم و داخل خانه ها مي انداختيم . اين کار در آن موقع کار بسيار مؤثر و منحصر به فردي بود . با اينکه سنم کم بود، در انجمن حجتيه و منزل آقاي قاضي تردد داشتم و از روحانيون غير از ايشان و آن چند نفري که نام بردم ، کسي نبود و ما تحت رهنمود ايشان بوديم.
در 15 خرداد شعاري توسط هيئت ها و دستجات عزاداري تکرار مي شد که در تبريز بسيار معروف است که مضمون آن اين بود که :«حاکم شما ، شاه شما، مزدور است / مزدوري مزدور را نکنيد.» اين شعار در سال 42 ، شعار بسيار پر محتوائي بود . در آن موقع دستجات «شاه حسين ، واحسين » که چوب برمي داريم ، استثنائاً آن سال با چوب به هيئت عزاداري بازار آمده بوديم و چوب به دست ، اين شعار را مي داديم . براي اولين و آخرين بار اين حرکت انجام شد و ديگر تکرار نشد. دستجات تحت نفوذ آيت الله قاضي، خارج از نفوذ آن دسته از روحانيت در بازار شرکت کرده بودند و به اين شکل شعار مي دادند.من خوب يادم هست که آنها عموما تماشاچي بودند. حتي نماينده آيت الله شريعتمداري را مي شناختم ، چون با پسرهاي او دوست صميمي بوديم و رفت و آمد هم داشتيم . آنها اصلا شرکت نکردند و صرفا تماشاگر بودند . فقط مردم تبريز بودند که در بازار به فراخوان حضرت آيت الله قاضي طباطبائي در اين مراسم شرکت کرده بودند .

آيا ارتباط شما با ايت الله قاضي ادامه داشت ؟
 

به واسطه اي بله . من عضو سازمان مجاهدين خلق بودم ، هر چند بعد از انقلاب مطلقا فعاليت سياسي نداشتم ، ولي سازمان مجاهدين در حقيقت علقه اش و اساسش در بيت آيت الله قاضي طباطبائي بسته شده است . شهيد محمد حنيف نژاد که در زمان شاه اعدام شد ، حاج محمد حسن عبد يزداني و خواهرزاده آيت الله قاضي : حاج سيد محمد الهي ، برادرزاده علامه فقيد محمد حسين طباطبائي و دکتر سيد محمد ميلاني اينها عمدتاً جلساتي مرتب و منظم با حضرت آيت الله قاضي داشتند . من هم به واسطه ارتباط با محمد حنيف نژاد از ماوقع جلسات و اين جمع قرآن خوان مطلع بودم. به طور معمول در مسجد بسيار کوچکي ، رو به روي مسجد کبود تبريز ، شخصي به نام آقاي کهنموئي - که خدا رحمتش کند - قرآن تدريس مي کرد . ايشان از نزديکان آقاي قاضي بودند و ايشان قرآن را در آن موقع ، بعد از سال 42 ، در اين مسجد براي جوانان تدريس مي کرد . اکثر اين جوان ها همان هائي هستند که در سال 42 در تظاهرات تحت زعامت آيت الله قاضي شرکت داشتند و من هم به واسطه همين جمع ، يعني دکتر ميلاني و حاج آقا سيد محمد الهي با آقا مرتبط بودم. همان طور که عرض کردم تمام حرکت هاي عليه رژيم پهلوي همين نقطه بود و جز اين نبود.

ارتباط مستقيم شما با آيت الله قاضي طباطبائي مجدداً کي برقرار شد ؟
 

خدا رحمت کند حضرت آيت الله قاضي طباطبائي را . بر گردن ما واقعاً حق دارد . ما هرگز نتوانستيم اين حق را جبران کنيم . پس از دستگيري ما ، ايشان جزو روحانيوني بودند که در تائيد ما اعلاميه دادند.

شما در چه سالي و چرا دستگير شديد ؟
 

پس از لو رفتن سازمان مجاهدين در اثر ضربه شهريور سال 50، ايشان جزو استثنا روحانيوني بودند که در تائيد افرادي که در سازمان مجاهدين مي شناختند ، اعلاميه دادند. سازمان به تبع افرادي چون محمد حنيف نژاد مورد تائيد ايشان قرار گرفت.

آيا اعلاميه به نام اعضاي سازمان مجاهدين خلق بود يا کل سازمان؟
 

به نام دستگيرشدگان بود . اين نکته مهم است که ايشان روي همين دستگيرشدگان که مي شناختند تاکيد داشتند . من اطلاع دارم که آيت الله شهيد مدني اين مورد را شخصاً در مجامع مختلف تائيد مي فرمودند . پس از آزادي من در سال 56 ، مجدداً ارتباط من با حضرت آيت الله قاضي طباطبائي برقرار شد.

آيا آن نامه ايشان اثري هم داشت ؟
 

البته که اثر داشت . آن موقع مي گفتند اينها مارکسيست هاي اسلامي هستند و اين نامه در حقيقت جوابي براي اين حرف بود . وقتي آيت الله الهي نامه مي نويسد و جمعي را تائيد مي کند ، در واقع تو دهني به عده اي مي زند که مي گويند اينها مذهبي نيستند ، بنابراين تائيد ايشان در واقع خنثي کننده تبليغات عليه ما بود .

الان 38 سال از آن سال ها مي گذرد و مي توان قضاوت دقيق تري درباره آن حوادث داشت. واقعاً در آن سال ها جمع شما هيچ گرايشي به مارکسيسم نداشت ؟
 

سازمان ما از نظر ايدئولوژيک با تنفر از حزب توده پي ريزي شد و به وجود آمد و از نظر سياسي با نفرت از امريکا به علت کودتاي 28 مرداد و ادامه عمليات بعدي او در ايران و نفرت از انگليس به علت ساقط کردن دولت ملي مصدق و غارت و چپاول هاي بعدي او، در حقيقت در دو بعد پايه هاي سازمان هاي ما را تشکيل مي دادند: داشتن هويت ملي و ايدئولوژي اسلامي. غير از اين هر کس سخني بگويد ، واهي است.

برخي معتقدند که اگر چه در آن سال ها رنگ و بوي اسلام بر سازمان مجاهدين زده شده بود ، اما از همان موقع ته گرايش هائي به مارکسيسم در بين برخي از افراد سازمان وجود داشت و تائيد افرادي چون آيت الله قاضي ، زمينه برملا شدن ته گرايشات را ضعيف کرد و امثال تقي شهرام توانستند در فضاي مناسبي که به وجود آمد ، از اين ته گرايش ها استفاده کنند و سازمان مجاهدين را يکسره به ورطه مارکسيسم بکشانند . بعضي ها هم معتقدند که چنين چيزي وجود نداشته است . منظور از ته گرايش مارکسيستي نوعي برداشت هاي خاص اقتصادي ، نوعي گرايشات اجتماعي ، نوعي تفاسير خاص و ترجمه هاي خاص از آيات قرآن و امثالهم است، نه اينکه مستقيماً از آراي لنين و مارکس برداشت کرده باشند. آيا نوعي تمايل به تفکرات مارکسيستي در اين سازمان وجود داشت يا نه؟
 

مثال بعيد و دوري مي زنم و بعد پاسخ شما را مي دهم . اگر شخص نابابي از چاقو استفاده نادرستي بکند ، آيا ما اجازه جمع کردن همه چاقو ها و کاردها را داريم ؟ پس استفاده و غلط يک عده از چاقو ، ضرورت و استفاده صحيح از چاقو را نفي نمي کند . پيدايش عده اي آدم ناباب در سازمان به اين مثالي که عرض کردم ، بيشتر شبيه است . همان طور که اشاره کردم ، اساساً استراتژي ما استراتژي مذهبي بود . ما از مذهب براي وسيله ساختن و چهره مردمي پيدا کردن استفاده نکرديم . ما اسلام را قبول داشتيم . اگر غير از اين بود که اعلام مي کرديم ، چون در آن زمان خيلي ها بودند که مارکسيست شدن را براي خود افتخار مي دانستند و کلي هم پِِزمي دادند و حداکثر امتيازي که به بالا مي دادند مي گفتند اينها خورده بورژوا هستند، ولي موضع گيري رژيم پهلوي و امريکائي ها و انگليسي ها و ستمگران عليه ما بيشتر جنبه سياسي داشت ، نه جنبه اعتقادي ، چون آنهائي که ما را به مارکسيست بودن متهم مي کردند ، خودشان اصلا دين نداشتند! منتهي بيشتر از اين مورد ناراحت هستم که کساني بدون اينکه از اصل موضوع اطلاع داشته باشند، ما را با اين حربه مي کوبند ، در حالي که کسي اگر فردي را که به اسلام اقرار دارد و شهادتين را گفته، به غير آن متهم کند، به ديگرانديشي متهم کند ، فکر مي کنم معصيت بزرگي کرده باشد . من در اين مورد حديثي را شنيده ام که عينا خدمتتان عرض مي کنم . گويا در يکي از جنگ هاي صدر اسلام ، جناب زيد رضي الله که فرمانده پيامبر اکرم(ص) بود، بر مشرکي که در جنگ حين فرود آوردن شمشير ، کلمه لااله الالله گفت ، شمشيرش را فرود آورد و اين مشرک کشته شد . خبر براي پيامبر (ص) بردند و ايشان تا يک هفته با جناب زيد صحبت نکرد . زيد بسيار ناراحت شد و مکرر خدمت حضرت شرفياب شد که من گناهم چيست ؟ تا پس از يک هفته التماس و استدعا از حضور نبي اکرم (ص)، حضرت مي فرمايند تقصير تو اين است که بر کسي که کلمه توحيد را گفت شمشير زدي ، اسلام کسي را که در محدوديت شمشير قرار گرفته و کلمه توحيد را مي گويد ، با اين رويه ، کافر تلقي نمي کند و او را مي بخشد ، چگونه کسي را که يک عمر نماز مي خواند و اقرار به شهادتين ، او را متهم به مارکسيست بودن و التقاطي بودن مي کند .

پس به نظر شما حمايت آيت الله قاضي ، حمايت کاملا اصيلي بود ؟
 

کاملا حمايت اصيل و برخاسته از شناخت دقيق ايشان از اين افراد بود .

آيا در دوراني که زندان بوديد ، با واسطه با آيت الله قاضي ارتباط داشتيد ؟
 

من نه ، ولي دوستاني که از زندان آزاد شده بودند تا سال 57 هم با ايشان ارتباط داشتند.

آيا در زندان که بوديد، خبرهائي از ايشان به شما مي رسيد ؟
 

بله ، نه تنها از آيت الله قاضي ، حتي از علامه فقيد آيت الله طباطبائي . خواهرزاده آقاي قاضي ، آقاي الهي دو بار دستگير شدند . هر بار که ايشان بيرون مي رفتند و برمي گشتند ، واسطه ما بودند و طبيعتا اخبار را مي آوردند. برادر حاج محمد حسن عبد يزداني ، يعني حاج محمد علي عبد يزداني هم از مريدان آقاي قاضي بودن . من در زندان تبريز بودم و نيمه شعبان نزديک بود . در زندان تبريز نشسته بودم . ما اين روز را در تبريز بسيار زيبا جشن مي گرفتيم. ديدم مرا از بلند گو زير 8 صدا زدند . ما را معمولا براي خير نمي خواستند و اغلب مي بردند که کتک بزنند ، ولي اين دفعه ديدم که دو سيني بزرگ شيريني با لطيفه مخصوص تبريز با يک طبق ميوه دادند به من و گفتند مال شماست. ما با همين ميوه و شيريني در داخل زندان جشن نيمه شعبان را گرفتيم . سال 54 بود. اينها را محمد علي عبد يزداني براي ما فرستاده بود . اين يکي از همان نشانه هاي ارتباط ما با آيت الله قاضي است .
در سال 56 که آزاد شدم ، رفتم ديدن حاج محمد علي عبد يزداني و گفتم شما ما را شرمنده کرديد که اين همه شيريني و ميوه فرستاديد ، ولي خيلي به جا بود ، چون واقعا در زندان دلتگ بودم که نمي توانستم براي جشن نيمه شعبان کاري بکنم . ايشان گفتند رشوه اي که براي آوردن آن ميوه و شيريني دادم ، خيلي بيش از قيمت خودش بود . مريدان آيت الله قاضي به اين شکل حمايت هاي با واسطه ايشان را از ما داشتند .

در سال 54 تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق علني شد. آيا تغييري در رويه مريدان آيت الله قاضي نسبت به اين موضوع ، چه در داخل و چه در خارج زندان مشاهده کرديد ؟
 

اين مسئله از دو جنبه قابل بررسي است . يکي اينکه خوشبختانه يا متاسفانه در همان مقطع تغيير ايدئولوژي سازمان، خواهرزاده آيت الله قاضي طباطبائي مجدداً دستگير شدند و اين دستگيري در ارتباط با سازمان بود . وقتي ايشان را به زندان کميته مشترک مي برند . در آنجا ايشان را شکنجه مي دهند و ايشان مقاومت مي کند . بازجوها غير از شکنجه هاي فراوان ، براي شکستن مقاومت ايشان مي گويند زياد به خودت زجر نده . سازمان شما اسلامي نيست. بعد هم مثل اينکه وحيد افراخته را مي آورند و او مي گويد ما نه تنها مسلمان نيستيم که مسلمان هم نبوده ايم و يک چيزهائي هم از خودش مي بافد تا کارش را توجيه کند . موضوع اينکه سازمان مجاهدين مسلمان نيستند به گوش دائي ايشان آيت الله قاضي و عمويشان علامه طباطبائي مي رسد . حاج آقا الهي وقتي اين حرف ها را در آنجا مي شنود ، بهت زده مي شود ، چون مي بيند که افراخته به کلي اسلام را انکار مي کند . بعد هم سازمان مجاهدين رسما اعلام مي کند که ما به اسلام اعتقاد نداريم .من همه اين موارد را در کتابي به نام «مجاهدين ، استراتژي ، ديدگاه ها و تفاوت ها» نوشته ام و اين مسئله را در آنجا آورده ام و بدون صغري وکبري چيدن و آسمان و ريسمان را به هم بافتن ، تحليل کرده ام که تغيير ايدئولوژي سازمان، ريشه در آموزش هاي آن نداشت . اگر داشت ما هم اين تغيير را مي پذيرفتيم. ما که استثنا نيستيم . خيلي ها مثل من بودند و حتي بعضي ، مثل شهيد واقفي جانشان را دادند .منتهي اين مسئله که در زندان مطرح شد ، سازمان مجاهدين به سه گروه تقسيم شد . يک گروه بعدها نام پيکار را براي خود انتخاب کرد . تعدادي که خودشان را مجاهدين با اصالت تلقي مي کردند، همين مسعود رجوي و موسي خياباني و ... بودند.تعدادي هم مثل من و دکتر ميلاني و حاج محمد الهي که تعدادشان از هر دو تا گروه ديگر بيشتر بود و به صورت تکي در زندان ها بودند و جذب هيچ يک از آن دو گروه نشدند . اکثريت قريب به اتفاق اين گروه سوم ، پس از پيروزي نهضت به رهبري امام ، به اين نهضت پيوستند و جذب جنبش مجاهدين خلق نشدند.
علتش هم اين بود . آنچه عامل مؤثر در مارکسيست شدن سازمان مجاهدين بود ، يکي تبليغ و تاثير چندين کشور بود که با استفاده از مارکسيسم توانسته بودند خود را از يوغ امپرياليسم رها کنند و به ظاهر دلايل محکمي هم براي گفته هاي خودشان داشتند، لذا تاثير عميقي بر مبارزين ساير کشورها مي گذاشتند، در حالي که حکومت هاي اسلامي تجربه قبلي نداشت و تا آن روز منحصر به فرد بود.
جنبه ديگر خصوصيات فردي و روشنفکرانه افراد سازمان بود و آن اينکه بچه هاي سازمان مجاهدين نوعاً از قشر متوسط و مذهبي بودند. آنها ممکن بود نماز خوان هم نباشند ، اما خانواده و بستر خانوادگي و فکرشان مذهبي بود ، ولي اينها به دليل همين خصوصيت ضربه پذير هم بودند، درست مثل شير نوشيدني که به همان ميزان که مايه قوت است، ميکروب پذير هم هست . اين بچه ها ميکروب پذيري شان بيشتر بود و به همين دليل خيلي زود تحت تاثير القائات آنها قرار گرفتند، در حالي که امثال ما که از طبقه پائين بوديم و خودمان با تفکر و اراده خودمان وارد جريان مبارزه شده بوديم ، به اين سادگي ها تغيير نمي کرديم ، در نتيجه من اين بستر فکري و آن عامل خارجي را دو عاملي مي بينم که به هم گره خورد و اين جريان چپ را در سازمان به وجود آورد و معتقدم عضو سازمان مجاهدين تا زماني که تحت آموزش هاي مجاهدين اوليه قرار داشت، تغيير در او مشکل بود . من اعتقاد ندارم که عوامل رژيم يا آمريکا و عوامل نفوذي وارد سازمان شدند و اين کار را کردند ، بلکه معتقدم آنها بعد از اينکه اين جريان راه افتاد بر اين موج سوار شدند و از آن نهايت استفاده را کردند و جهت دادند.

آيت الله قاضي چه موضع گيري اي کردند ؟
 

نه تنها آيت الله قاضي که آيت الله علامه طباطبائي هم طبيعي است که به اين بچه مسلمان ها اميدوار بودند و اينکه آرزوهاي خود را بر باد رفته ديدند و لذا ديگر حمايت نکردند ، اما ارتباطشان با امثال ما که جزو گروه سوم بوديم ، همچنان پابرجا و خوب بود .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51