تاريخ تفسير كتاب مقدس (5)


 

نويسنده:فيليپ الكساندر، كارلفريد فروليش و...
حامد فياضى



 

موانع نقادى
 

اصلى ترين عواملى كه نقادى بايد با آنها مبارزه مى كرد، عبارت بود از:
ـ نظريه هاى عام يا اصولى درباره كتاب مقدس، مانند اين باور كه چون كتاب مقدس كلام خدا است، لزوماً بايد كامل و در تمام بخش ها بى نقص باشد. نقادى با مخالفت با اين باورهاى نظرى، به واقعيت هاى عينى كتاب مقدس پرداخت.
ـ سازگاركردن يعنى تعميم نظرات و معانى ]مربوط به يك بخش [به همه كتاب مقدس و در نتيجه كم رنگ شدن تفاوت هاى يك قسمت با قسمت ديگر. جريان نقادى اين تفاوت ها را مد نظر قرار مى دهد، همانند تفاوت بين بخش هاى از كتاب مقدس كه تولد از باكره را تأييد مى كنند (متى، لوقا با وضوح كمتر) و بخش هاى كه ظاهراً اين مسئله را تأييد نمى كنند (مرقس، پولس و يوحنا).
ـ ميدراش و تفاسير تمثيلى كه كلمات را از سياقشان جدا مى كنند و معانى اى را به آنها نسبت مى دهند كه ممكن است در جاى ديگر يافت شود، اما با آن سياق سازگار نيست. جريان نقادى، سياقِ كلام را تعيين كننده مى دانست.
ـ درك نكردن شكل ادبى متون به ويژه وقع ننهادن به سكوت هاى كتاب مقدس، يعنى فقدان عناصرى كه غالباً در تقدير گرفته مى شود; مانند اين كه نافرمانى آدم در متن عبرى به عنوان توضيحى براى شرّ ذكر نشده است و نيز مانند نبودِ هيچ گونه گزارشى از تولد در انجيل مرقس و فقدانِ عبارتِ «به غير علت زنا» در اناجيل ديگر (متى 19:9; مقايسه كنيد با 5:32).
ـ استنباطِ زمان پريش يعنى برداشتِ معانى، نظرات و موقعيت هاى مربوط به دوره اى متأخر، از متن; مانند اين كه كلمه اسقف در عهد جديد به گونه اى فهميده شود كه گويا معنايى معادل اسقفِ قرون وسطايى داشته است يا اين كه كلمه «كتب» در دوم تيموتاؤس 3:16 به معنايى دقيقاً معادل مجموعه كتب قانونى در آيين پروتستان مدرن تلقى شود. نقادى تأكيد مى كرد كه بايد تفسير كلمات را از معانى اى آغاز كرد كه در زمان كتاب مقدس مطرح بوده اند.
ـ استدلالات عقلانى دفاعيه اى كه براى فائق آمدن بر تفاوت ها به كار مى رفت; براى مثال اين نظر كه چون در انجيل يوحنا اخراج فروشندگان از معبد توسط عيسى را در آغاز رسالت او و در اناجيل ديگر در اواخر آن نقل شده، اين واقعه چندين بار رخ داده است. در مقابل، نقادى بيان مى كرد كه اين اختلافِ ترتيب در داستان به عللى باز مى گردد كه با معناى الهياتىِ درون آن روايت مرتبط است.

مؤلفان
 

نقادى كلاسيكِ كتاب مقدس به مسائل مربوط به مؤلف واقعى بسيار علاقه داشته است. اسفار خمسه را خودِ موسى ننوشته است; كتاب اشعيا مطالبى در بردارد كه مربوط به مدت ها پس از زمان حيات آن پيامبر است; اناجيل لزوماً به دست شاگردانى كه به اسم آنهاست، نوشته نشده است. اين نگرش، به ناگاه تصوير ما از كتاب مقدس را تغيير مى دهد: كتاب مقدس گزارشى نيست كه يك بار و براى هميشه از سوى خداوند املا شده باشد; بلكه محصول سنتى است كه در طول زمان و در درون جوامع ايمانى پديد آمده است. ارتباط متونى مانند اناجيل همنوا با هم، رابطه اى ادبى و شاملِ بازنگرى، تغيير در تأكيد، گزينش و تفاوت هاى الهياتى است. نويسندگىِ مستعار[242] را بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت: بدين معنا كه ممكن است برخى از كتاب ها به نام برخى از شخصيت هاى بزرگِ گذشته كه در رأس آن نوع ادبى قرار داشتند، نوشته شده باشد. بر اين اساس، همه قوانين بنى اسرائيل در هر زمان به اسم موسى پيوند مى خورد، همان گونه كه نوشته هاى حِكمى نيز با نام سليمان مرتبط مى شد; برخى از رساله هايى كه به نام پولس يا پطرس نوشته شده، شايد نوشته پيروان آنها بوده كه با استفاده از مطالبى از خودِ آن رسولان نگاشته شده است، نه آن كه مستقيماً خودِ ايشان آن را نوشته باشند.

سبك
 

سبك از ابتدا معيارى مهم بوده است. پيشاپيش، در كليساى قديم مشخص بود كه رساله دوم پطرس به سبكى كه پطرس به كار مى بُرد، نبود; رساله به عبرانيان سبكى متفاوت از سبك پولس داشت و سبك كتاب مكاشفه بسيار با انجيل يوحنا و رساله هاى او متفاوت بود. اين ملاحظات در استدلالات اوليه درباره قانونى بودن چنين كتاب هاى به كار رفته بود و بعدها به ويژه در دوره رنسانس و عصر اصلاحات، هنگامى كه بررسى سبك هاى كهن بسيار سرعت گرفت، مبنايى براى مباحثات مشابه شد.

منابع
 

اين كه كتاب ها از گردآورى منابع قديمى تر پديد آمده بودند، نتيجه منطقى اين نظرات بود. توارخ ايام از سموئيل و پادشاهان استفاده كرده است و گاهى مختصراً يا به صورت عمده و نيز با افزودن مطالبى از خودش آنها را تصحيح كرده است. باور رايج بر اين است كه متى و لوقا از انجيل مرقس استفاده كرده، آن را بازنويسى كرده اند. ممكن است منابعى كه از آنها استفاده شده، آثارى باشد كه مدت ها قبل ناپديد شده است. كتاب هاى پادشاهان، منابع تاريخى ديگرى را ذكر مى كنند كه از آنها اطلاع داشته اند. شايد مطالب مشتركى كه در دو انجيل متى و لوقا آمده، اما در انجيل مرقس وجود ندارد، به منبعى بازگردد كه اكنون در دست نيست. لايه هاى مختلف اسفار خمسه را كه با زبان ها، سبك ها و نظرات بسيار متفاوت مشخص مى شوند، مى توان از راه گردآورى تدريجى منابع مختلف در زمان هاى متفاوت توضيح داد. بنابراين، يافتن منابع مختلف در يك كتاب مى تواند توضيحى براى اختلافات و ديدگاه هاى الهياتىِ متفاوت باشد. اين نوع نقادىِ منبع، شكل خاصى از نقادى كلاسيك كتاب مقدس است كه گاهى به همراه تحقيق درباره مؤلف و تاريخ و نسبت به «نقادى ساده»[243] يعنى مطالعه متن و تغييرات متنى، «نقادى عميق»[244] ناميده مى شود. البته اين اصطلاحات اكنون قديمى شده است. بدون شك، از حدود دهه 1930 به بعد نقد منبع، خود نسبتاً قديمى شد و كار كمترى در مورد آن صورت گرفت، زيرا قطعى نبودنِ نتايج آن مورد توجه قرار گرفت و رقيبانِ ديدگاه هايى كه مقبوليت گسترده ترى داشتند بيشتر مورد حمايت قرار مى گرفتند. با اين همه، دستاوردهاى نقدِ منبع هنوز هم از سوى اكثر دانشمندان به مثابه چارچوب عمده بحث كاربرد دارد. خطوط كلى شناسايى منبع، در مورد بخش هاى اصلىـ يعنى اسفار خمسه، اشعيا و اناجيل همنواـ عموماً پذيرفته شده است; با اين كه جانشين هايى نيز وجود دارد، اما آنها هم به همان اندازه اما به شكلى ديگر نقادانه است.

كيهان شناسى و معجزه
 

ظهور نقادى كتاب مقدس با تغيير نگرش به جهانى كه در آن زندگى مى كنيم همراه بود. علمِ جديد محال مى دانست كه پيدايش جهان به تاريخى باز گردد كه از وقايع نگارىِ كتاب مقدس به دست مى آيد (5000ـ3600 ق.م) و اكثريت پذيرفتند كه جهان دقيقاً آن گونه كه سفر پيدايش بيان مى كند نيست. همچنين، بحث شد كه تصويرهاى كتاب مقدس از وقايع معجزه اى تا چه حد واقعى است. نقادان، بُعد ادبى را مد نظر قرار دادند: كتاب مقدس در ميزان پرداختن به داستان معجزات، روند يكسانى ندارد و ممكن است يك واقعه معين را به شكل هاى مختلفى به تصوير بكشد كه گاه بيشتر و گاه كمتر معجزه آميزند. اين امر نشان دهنده آن است كه عنصرِ معجزه نيز تا حدى به سَبك بستگى دارد. نقادى كتاب مقدس در اصل نسبت به معجزات شكاك نيست; اما بديهى مى داند كه نبايد پنداشت كه داستان هاى اعجازآميز صرفاً چون در كتاب مقدس آمده، همگى حقيقتاً و به معناى ظاهرى متن محقق شده است. در كل، دانش نقادى چندان به اين پرسش نمى پردازد; زيرا اين دانش در شكل پيشرفته اش، بيشتر بر معنا و كاركردى كه داستان هاى اعجازآميز در نوشته مؤلف داشته، متمركز مى شود و براى اين هدف، دفاع يا انكار واقعيتِ معجزات را ضرورى نمى داند; روند تفسير نيز به همين شيوه در همه موارد عمل مى كند.

تاريخ
 

اگرچه گفتيم كه پايه هاى نقادى بيشتر بر زبان و سبك ادبى قرار دارد، غالباً تاريخ به عنوان مؤلفه ضرورىِ آن مدنظر بوده است. برداشت هاى ادبى اغلب نمى توانست بدون وجودِ گزارش تاريخى از آنچه رخ داده بود، راه حلى ارائه كند. از اين رو مثلا در شيوه يوليوس ولهاوزن [245] (1844ـ1918)، منابعِ اسفار خمسه ـ كه با ملاك هاى زبانى و ادبى شناسايى شده بود ـ با شواهد مربوط به مراحل متفاوت در سير تحولات نهادهاى دينىِ اسرائيل ربط داده شد و توالى و تاريخ معقولى براى رويدادها به دست آمد. تعيينِ تاريخِ منابع و جاى دادن آنها در چارچوبِ تاريخِ شناخته شده جهان، مرجعى استوار براى مطالعات كتاب مقدس به دست مى دهد و راهى پيش رو مى نهد كه در آن، تهيه و تنظيم مستندات براى بحث و ارزيابىِ الاهيات، امكان پذير مى شود. به ويژه، دانستنِ هرچند تقريبىِ وقايعِ قبل و بعد، ما را قادر مى كند تا پيش فرض هاى نويسندگانِ كتاب مقدس و موقعيتى را كه براى آن مى نوشتند بفهميم.
محوربودن اين چارچوب و اهميت چشم اندازى كه ارائه مى كند، باعث شده تا كلِ نقادى كتاب مقدس به عنوان «نقد تاريخى» شناخته شود. البته اين عنوان، غلبه پژوهش تاريخى بر مطالعه كتاب مقدس را بيش از حد جلوه مى دهد. پژوهش تاريخى تنها يكى از ابعاد نقادى سنتى است. اساساً بخش عمده اى از كار نقادى، تفسير كتاب هاى كتاب مقدس است كه اغلب، دقت تاريخىِ كامل در مورد آن ممكن نيست و هيچ گاه به دست نمى آيد و به ندرت تلاشى براى آن انجام مى شود. آنچه مهم تر است، يافتن موقعيت تاريخى به صورت تقريبى و كلى است، تا از اشتباهاتِ فاحشِ ناشى از خطاهاى قطعىِ تاريخى پرهيز شود. از كلمات بايد همان معنايى را فهميد كه در زبانِ متون و در زمانِ متون بر آن دلالت مى كردند; متون را نيز بايد در موقعيتى كه براى آن نوشته شده بود، مد نظر قرار داد. در حقيقت، عالمان كتاب مقدس، حتى هنگامى كه بر رويكرد تاريخى تأكيد مى كنند، چندان گرايش تاريخى ندارند; آنان بيشتر متمايل اند كه علاقه هاى الهياتى بر واقع گرايى تاريخى غلبه كند و انگيزه آنها نيز عموماً، از سنخ سرسپردگى يك عالم دينى به متون است، نه دقت هاى تاريخى محض. تأكيد بر آنچه در زمان كتاب مقدس «واقعاً رخ داده بود»، تأكيد بر شخصيت هاى داراى مرجعيت كه نوشته ها را تأليف كرده بودند و تأكيد بر تاريخ به عنوان قلمرو عمل خداوند، در الاهيات سنتى سرچشمه داشته است. در مقابل، چشم اندازِ تاريخى به كتاب مقدس كه دستاوردِ جريان نقادى است، در درجه اول چون واقعيتى مهم در الاهيات است اهميت دارد نه چون يك دستاورد تاريخى محض است.

مجموعه قانونى كتاب مقدس
 

يكى از ابعاد مهم تاريخى، فهم مجموعه قانونى كتاب مقدس است. مجموعه قانونى در روندِ تاريخ پديد آمده و مى توان آن را به شكل تاريخى فهميد. مطالعاتِ پيشگامِ يوهان زملر[246] (1725ـ1791) در اين زمينه، گامى حياتى در توسعه مطالعات مدرن كتاب مقدس بود. مرزهاى كتاب مقدس به شكل جاودانى و غيرقابل تغيير از سوى خداوند معين نشده است; متنى كه در يك زمان و مكان از كتاب مقدس به شمار مى رفت، كاملا با آنچه در زمان و مكانى ديگر در آن قرار مى گرفت، يكسان نبود. مطالعه كتاب مقدس و مطالعه تاريخ كليسا را نمى توان از هم جدا كرد. تحقيق درباره منشأ مجموعه قانونى به عنوان كارى انسانى، نظير بررسى خودِ كتاب مقدس است. مجموعه قانونى را مى توان از سوى خدا دانست، همان گونه كه محتواى كتاب مقدس از سوى خدا دانسته مى شود، اما نه به شكل فوق طبيعىِ محض; بلكه به شكل غيرمستقيم و با وساطتِ معانى و اهداف انسانى. نقادان كتاب مقدس فهرست قانونى را رد نكردند; بلكه عموماً از آن طرفدارى كرده، بر اين باور بودند كه محتواى دينىِ كتاب مقدس (يعنى كتاب هاى قانونى) در كل و از لحاظ كيفى بسيار برتر از هر مجموعه ديگرى از متونِ مكتوب است.

تمايزگذارى الهياتى
 

اين نگرش كه تأكيدها و ديدگاه هاى الهياتىِ كتاب مقدس در بخش هاى مختلفِ آن متفاوت است، در نقادى كتاب مقدس بسيار اهميت دارد و حتى مهم تر از گرايش تاريخى آن است. كتاب مقدس تصويرى يكنواخت و ثابت از هستى و اراده خدا نيست، بلكه بيشتر شبيه گروه سرودى است كه هر عضوى از آن بايد بخش متفاوتى از سرود را بخواند. از اين رو با وجود مطالب بسيارى كه مشترك است، لايه كاهنى[247] تورات، الهياتى نسبتاً متفاوت از الهياتِ لايه تثنيه اى[248] دارد; همچنين تصويرى كه متى از عيسى ارائه مى كند تا حدى با تصوير لوقا متفاوت است. اين ديدگاه به خودى خود نگرشى تازه يا انقلابى نيست، بلكه نقادى كتاب مقدس به جاى آن كه صرفاً به تحسين مكمل بودنِ الاهيات بخش هاى مختلف كتاب مقدس قناعت كند، از اين ويژگى براى شناسايى لايه ها و تاريخ ها، موقعيت ها و مشكلات نسبى آنها استفاده مى كند و مى كوشد تا اين الاهيات هاى متفاوت را مراحلى حياتى در فهم عميق كتاب مقدس بداند، آنها را بفهمد و ارزش گذارى نمايد.

ريشه هاى الهياتى نقادى كتاب مقدس
 

شايد نقادى كتاب مقدس امرى جديد به نظر رسد، اما در واقع داراى ريشه هاى الهياتى عميقى است. توجه به مؤلف به دوره هاى اوليه باز مى گردد و دليلى بر قانونى بودن به شمار مى رفته است. سَبك نيز از زمان هاى اوليه معيار بوده است. ژان كالون بعدها بر اساس سبك، در اين كه پطرس رساله دوم پطرس را نوشته باشد ترديد كرد; همان گونه كه مزامير 74 و 79 را بر اساس محتوا مربوط به دوره مكابيان دانست (بعدها به اين ديدگاه بسيار اهميت داده شد). توجه به تاريخ و حوادث واقعى نيز بخشى از سنت عام مسيحى بود: مردم گمان مى كردند كه مسيحيت به طور ويژه، دينى تاريخى است. كلمات و اعمال واقعى عيسى در ميان مسيحيان اهميت و مقبوليتِ بسيارى داشت. توجه و استفاده جريانِ نقادى از تفاوت هاى الهياتىِ درون كتاب مقدس، ادامه كارِ همه نظام هاى الهياتى است; زيرا همه آنها حتى هنگامى كه فهرست قانونى كتاب مقدس را به طور كامل مى پذيرند، بخش هايى را مهم تر و اصلى تر مى دانند و بخش هاى ديگر را فرعى و كم اهميت تلقى مى كنند. در مورد مجموعه قانونى نيز، اولين واقعيتِ روشن اين بود كه سنت الهياتى در اين مورد اتفاق نظر نداشت. در قرون اوليه و نيز بين كليساى كاتوليك رومى و كليساى ارتدوكس از يك سو و پروتستان ها از سوى ديگر، مجموعه هاى متفاوتى وجود داشته است. اين واقعيت هنگامى برجسته شد كه مارتين لوتر تحت تأثير اختلافات الهياتى، رساله يعقوب، عبرانيان (كه نوشته پولس نبود) و كتاب مكاشفه را به خاطر فهم ناقص آنها از اصل ضرورى عادل شمردگى،[249] از فهرست رسمى عهد جديد پايين كشيد. گذشته از اين، سنت مسيحى همواره شاهد تفاوت بين توجه به عهد قديم و عهد جديد بوده است.
انگيزشى كه عصر اصلاحات، نسبت به نقادى كتاب مقدس پديد آورد، بسيار چشمگير بود. تأكيد بر صرف كتاب مقدس ـ در مقابل واسطه بودن سنت كليسايى ـ به اين معنا بود كه همه چيز بايد بر كتاب مقدس پايه ريزى شود. نهضت اصلاحات دينى دوباره بر دستور زبان و ترتيب كلماتِ متن اصلى تأكيد كرد و خواستار روحانيانِ تحصيل كرده اى شد كه شايستگى بررسىِ اين كلمات را داشته باشند. اين نهضت شيوه هاى تمثيلى اى را كه شكاف هاى سطحىِ كتاب مقدس را مى پوشاند، رد كرد و در مورد كتاب مقدس عبرى نيز بين جريانات تفسير يهودىِ قرون وسطايى (كه براى مثال در نسخه شاه جيمز[250] ديده مى شود) ميانجيگرى نمود كه در اين مورد نيز پشتيبانِ فهم ظاهرى بود. نهضت اصلاحات به آزادى مفسر در انتخاب ديدگاه درباره كلماتِ كتاب مقدس تصريح مى كرد، هرچند آن ديدگاه مخالفِ تفسيرهاى سنتى و معتبر باشد. اما با اين كه مصلحان بر مرجعيت كتاب مقدس تأكيد مى كردند، نه تنها به توافق عقيدتى نرسيدند; بلكه، گستره وسيعى از عقايد متضاد ايجاد كردند و همگى مدعى بودند كه نظرشان بر كتاب مقدسِ خطاناپذير استوار است. بعدها نظرات و فرضيه هاى گوناگون در نقادى كتاب مقدس بازتابى از همان وضعيت بود.

گسترش و پذيرش نقادى
 

انتظار ديدگاه هاى نقادانه در دوران كهن و ابتداى دوره مدرن به خودى خود اهميت چندانى نداشت. واضح بود كه اين عبارت: «در آن وقت كنعانيان در آن زمين بودند» (پيدايش 12:6) را موسى ننوشته بود، بلكه بعدها نوشته شده; ابراهيم بن عزرا[251] اين چنين استدلال كرد و باروخ اسپينوزا[252] نيز مطالب بيشترى بر آن افزود. چنين ملاحظاتى اغلب فقط حاشيه هايى كوتاه بود و به هيچ وجه به ديدگاهى نقادانه نمى رسيد. آنچه اهميت بيشترى داشت، رشدِ جوّى فكرى بود كه در آن، استدلال كردن بر اساسِ سبكِ زبانى و ادبىِ كتاب مقدس و بيان آزادانه تفاسيرى كه از آنها به دست مى آمد، مجاز و حتى عادى شمرده مى شد. اين سنت احتمالا به اراسموس[253] (1466ـ1536) بازگردد و هوگو گروتيوس[254] (1583ـ1645) كه به جريانِ آرمينيوسى كليساى آلمان تعلق داشت، نماينده شاخص آن محسوب مى شود ريشارد سيمون[255] (1638ـ1712) در فرانسه اظهار داشت كه ترديدها درباره كتاب مقدس، اعتماد پروتستان ها بر آن را متزلزل كرده، حال آن كه آزادى در مطالعه كتاب مقدس هيچ مشكلى براى عقايد كاتوليك ايجاد نكرده است; او همچنين دلايلى را بر اين كه موسى نويسنده همه اسفار خمسه نبوده، اقامه كرد كه در مقايسه با اظهارِ قبلى اش، اهميت كمترى دارد. ژان آستروك[256] (1684ـ1766) پيشگام تحليل نظام مندِ منابع اسفار خمسه بود. وى به اين نتيجه رسيد كه اسفار خمسه داراى منابع متفاوتى بوده اما خودِ موسى آنها را گردآورى كرده است.
در قرن هفدهم و هجدهم، انگلستان محل بسيار فعالى در زمينه نظرات جديد درباره كتاب مقدس بود. در نزاع هاى مختلف بر سر كليسا، حكومت، دولت عرفى[257] و آزادى دينى ديدگاه هاى بسيارى وجود داشت كه همه به دنبال توجيه خود بر اساس كتاب مقدس بودند. بحث هايى كه به دنبال اين نزاع ها پديد آمد، سبب شكوفايى نظرات و استدلالات جديد شد. توماس هابز[258] (1588ـ1679) نمونه بارزى در اين زمينه است. او شكى در مرجعيت كتاب مقدس به عنوان قانون خداوند[259]نداشت; همين طور بديهى مى دانست كه در مورد مؤلف و تاريخ نيز، تنها راهنما بايد خودِ كتاب مقدس باشد. كتاب مقدس نيز ترديدى باقى نمى گذارد كه كتاب موسى پس از او نوشته شده است; كتاب هاى ديگر نيز به همين ترتيب. ديگر نظرات تفسيرىِ مهم، به انديشمندانى متعلق است همچون: جان لاك[260] (1632ـ1704) كه علاوه بر مسائل ديگر، به اين مسئله توجه كرد كه چگونه عيسى جايگاه مسيحايى خود را تا اواخر رسالتش پنهان مى كرد; اسحاق نيوتون[261] (1642ـ1727) كه درباره وقايع نگارى كتاب مقدس تحقيق كرد و نيز معتقد شد كه تثليث را مى توان با كمك عهد جديد رد كرد; و بسيارى ديگر.
در آلمان در ادامه قرن هجدهم، استادان دانشگاه اين نظرات را دنبال كردند و آنها را با روشى بسيار نظام مندتر به كار گرفتند. سبك رايج، «مقدمه»نويسى بود كه به نوبه خود هر كتابى از عهد قديم يا عهد جديد را پوشش مى داد و به شكل روشمند و بر اساس زبان و محتوا به همه ابعادِ مؤلف، منبع، تحليل و تاريخ ها مى پرداخت; اولين اثر از اين دست به يوهان گوتفريت آيشهورن[262] متعلق بود كه بين سال هاى 1780 تا 1783 منتشر شد. بارزترين متخصصان عهد قديم عبارت اند از: ويلهلم مارتين لِبِرشت دِوِت[263] (1780ـ1849) كه به سبب اثر خود درباره كتاب مهمِ تثنيه معروف شد و يوليوس ولهاوزن كه راه حل ارائه شده از سوى او (اين كه منبع كاهنى آخرين منبع تورات است) همچنان اساس تحقيق در اين موضوع است. شخصيتى اصلى در مطالعات عهد جديد، فرديناند كرستين باور[264] (1792ـ1860) بود كه نزاع بين سنت هاى پولسى و پطرسى را براى مسيحيت اوليه تعيين كننده دانست. دشوار است كه از كتابِ در جستوجوى عيساىِ تاريخى[265] پى ببريم كه نقادىِ كتاب مقدس است يا الاهيات نظرى;[266] نقادانه بودنِ ادعاى يوهانس وايس[267] (1863ـ1914) مبنى بر اين كه رسالت عيسى از انتظار آخرالزمانى متأثر بوده، روشن تر است.
بازگشتِ اين نقادىِ پيشرفته كتاب مقدس به دنياى انگليسى زبان بدون نزاع نبود. رابرتسون اسميت[268] در سال 1881 در اسكاتلند از مقام استادى بركنار شد و چارلز بريگز[269] در سال 1893 در ايالات متحده از منصب كشيشى عزل گرديد. اما پس از اين حوادث ديرى نپاييد كه رويكردهاى نقادانه در همين كليساها غلبه يافت. در آكسفورد از سال 1883 دانشِ محتاطانه و عالمانه سموئل رولز درايور[270] بازخوانىِ نقادانه عهد قديم را مطرح كرد و لوكس موندى[271] (1889) سنت كاتوليك مآب آنگليكانيسم را با آن هم سو نمود. در اوايل قرن بيستم، ديدگاه هاى نقادانه به راحتى پذيرفته نمى شد، اما در مطالعات دانشگاهى و در حوزه نشر در جهانِ غيركاتوليك غرب، به شدت غلبه يافت.
با آن كه جريانِ نقادى، تفاوت عميقى در بررسىِ كتاب مقدس ايجاد كرد، تأثيرات جدىِ نگران كننده اى بر عقايد نداشت. علت اين امر تا حدى اين بود كه مبناى بسيارى از باورهاى سنتى، آن گونه كه تصور مى شد، فقط كتاب مقدس نبود. تغيير در فهم كتاب مقدس باز هم به اين باورها امكان بقاء مى داد. نقادى كتاب مقدس با برخى از عقايد خاص به خوبى هماهنگ مى شد: در آيين لوترى[272] با عادل شمردگى توسط ايمان; در انگليكانيسم با محوريت تجسد، در آيين كالونى[273] با ارج نهادن به اسرائيل و عهد قديم. از اين گذشته، اگرچه بخش عمده اى از نقادى كتاب مقدس به همراه ديدگاه هاى روشنفكرانه، دئيسم و بعدها با الاهيات ليبرال رشد كرد، دستاوردهاى نقادى نشان داد كه از اين خاستگاه ها جداست و براى كسانى كه آن خاستگاه ها را رد مى كردند، كاملا قابل پذيرش است. از اين رو الاهيات «جدلى»[274] يا «نوارتدكسى»[275] كه به شدت با الاهيات «ليبرال» دشمن بود، مشروعيت شيوه هاى نقادى را پذيرفت و اگرچه خود اغلب نسبت به دانش كتاب مقدس[276] علاقه چندانى نشان نمى داد، در كل، جوّى را پديد آورد كه اين علم مى توانست آزادانه در آن شكوفا گردد.
در دنياى كاتوليك رومى، اين استدلالِ ريشار سيمون كه آزادى جريان نقادى به مواضع كاتوليك كمك كرده است، چندان مورد پذيرش مقامات مافوق او قرار نگرفت و نقادى تا پيش از ظهور مدرنيسمِ كاتوليك ـ به ويژه در فرانسه در اواخر قرن نوزدهم با ظهورِ آلفرد ف. لوئازى[277] (1858ـ1940) ـ رونقى نداشت. جنبش مدرن رسما از سوى پيوس دهم[278] محكوم و دوباره به ضرورت اعتقاد به نگرش سنتى به مؤلفان و تاريخ هاى كتاب مقدس تصريح شد. اما با صدور منشورِ الهامِ روح القدس[279] (1943) و به ويژه پس از شوراى واتيكان دوم، آزادى نقادى براى مفسران كاتوليك پذيرفته شد و امروزه دانش كتاب مقدسىِ كاتوليك و پروتستان يك حوزه فراگير است.
دانش آكادميك يهودى اغلب با راه حل هايى كه در آثار مسيحى اختيار مى شد، متفاوت بوده است; مانندِ مخالفت با نقادى منبع تورات از سوى مُشه هرش سِگال[280] (1867ـ1968) و اومبرتو كاسوتو[281] (1883ـ1951) و بازسازى متفاوتِ تاريخ دينى بنى اسرائيل از سوى يحزقل كوفمان[282] (1889ـ1963). اغلب احساس مى شد كه دانشِ غيرِيهودى بسيار تحت تأثير سنت هاى الهياتى مسيحى است. اما ديدگاه هاى متفاوتى كه از سوى عالمان يهودى ارائه شده، در نوع خود به همان اندازه نقادانه است و هيچ گاه از پژوهشى كه همواره ضد نقادى باشد، حمايت نمى كند.

الاهيات كتاب مقدس
 

غالباً نقادى كتاب مقدس را در درجه اول يك رشته تحليلى مى دانند، اما جريان نقادى همان اندازه نيز با رشته الاهيات كتاب مقدس كه بُعد مصنوعىِ همان جنبش است پيوند دارد. الاهيات كتاب مقدس به دنبال عناصر مشتركى است كه از طريق طرح تاريخى و پيشرو يا از طريق فهم ساختارِ درونى، در متون جارى است. همه الاهيات هاى مطرحِ كتاب مقدسى، همراه با رويكرد نقادانه ظهور كرده اند. الاهيات كتاب مقدس همانند نقادى كتاب مقدس، رويكردى كاوشگرانه است; الاهيات حقيقىِ كتاب مقدس از قبل شناخته شده نيست بلكه بايد آن را كشف كرد. براى مخالفان پژوهش نقادانه، الاهيات كتاب مقدس پيشاپيش معلوم است و در اعتقادنامه ها و سنت هاى قديمى جاى دارد. اگرچه الاهيات كتاب مقدس در قرن بيستم خود را در مقابل نقادى كتاب مقدس مى ديد، اما در واقع آنها دو روى يك سكه اند.

محيط دينى
 

همه آنچه در بالا گفته شد، را مى توان تصوير «كلاسيك» نقادى كتاب مقدس به شمار آورد; تحولات متأخرترى نيز باقى مانده است كه بايد به آنها اشاره شود.
نقادان قديمى تر عمدتاً در كارهاى خود از خودِ كتاب مقدس استفاده مى كردند; اما بعدها اطلاعات فراوانى از بين النهرين و سوريه، از اديان رمزى يونانى و از آيين گنوسى نيز اضافه شد. به روشنى در نظرات و نهادهاى دينى، در افسانه ها، اسطوره ها و گونه هاى شعرى، همپوشى ديده مى شود. مكتبِ «تاريخ اديان» به اين حوزه پرداخت; يكى از شخصيت هاى اصلى در اين مكتب هرمان گونكل[283] (1862ـ1932) است.

نقادى شكلى
 

نقادى شكلى كه از دهه 1920 به بعد تأثيرگذار شد، بر واحدهاى ادبى كوچك ترى كه «نقشى در زندگى»[284] دارند متمركز مى شود. از طريق اين نقش ها مى توان به مقصود اصلى متون پى برد. بدين ترتيب، يك داستان انجيلى مى تواند به شكلى متعلق باشد كه براى جدال با يهوديان مناسب است. يك مزمور ممكن است به شكلى مربوط باشد كه به مراسم تاج گذارى متعلق است. نقادانِ شكلىِ مهم عبارت اند از گونكل در كتاب مقدس عبرى و رودولف بولتمان[285] (1884ـ1976) در عهد جديد. اغلب به نظر مى آمد كه نقادى شكلى در مورد عهد جديد، ماهيتى شكاكانه دارد; زيرا حاكى از آن بود كه داستان هاى عهد جديد براى چنين اهدافى ساخته شده، نه اين كه واقعاً عيسى آنها را گفته باشد; اما تأثيرات نقادى شكلى بر كتاب مقدس عبرى محافظه كارانه تر بود و عمدتاً به شيوه هاى ايفاى نقش شعرها در آيين ها و نيايش هاى باستانى پرداخته است.

نقادى سنت[286]
 

بر شيوه تغيير و رشد سنت ها، بر مكان هايى كه با آنها پيوند خورده اند و روابط اجتماعى و آيينى كه در آنها معنا داشته اند، متمركز مى شود. نقادى سنت كمتر به فرضيه هاى مستند توجه دارد و بيشتر مراحل شفاهى سنت را بررسى مى كند و به تبيين نيروهاى زيربنايى عميقى مى پردازد كه كتاب مقدس را به شكل امروزيش در آورده است. اين نوع نقادى خصوصاً در دانش اسكانديناوى پديدار شده است.

نقادىِ ويرايش[287]
 

به كار ويراستارانِ نهايى توجه دارد كه منابع اوليه را به شكل متنى كه اكنون در دست ماست در آورده اند. اين شيوه مبتنى بر نوعى نگاه به منابعى است كه ويراستار از آنها استفاده كرده است، اما كمتر به خودِ منابع و بيشتر به شيوه اى كه براساس آن به متن نهايى تبديل شده، توجه مى كند. بنابراين، آنچه بررسى مى شود، شكل و ساختار كتابى است كه اكنون در دست داريم. فهم اين امر نيز به چشم اندازى در زمان وابسته است كه به روىِ مرحله اى پيشين يا ويرايشى در گذشته، گشوده مى شود.

بازخوانى هاى ادبى مدرن
 

در اين مقاله بر شاخصه ادبى جريان نقادى تأكيد كرديم، اما از حدود سال 1960 به بعد به طور روزافزونى احساس مى شد كه اين شاخصه با جهت گيرىِ مدرن در فهم ادبيات همگام نيست. نقادان ادبىِ خارج از حوزه تخصصى كتاب مقدس ـ مانند فرانك كرمود،[288] رابرت آلتر[289] و نورتروپ فراى[290] در اين زمينه نقش مهمى ايفا كرده اند و عالمان كتاب مقدس از خط مشى آنها پيروى مى كنند. توجه بيشتر اين جنبش، به مرحله نهايى و كنونى متن معطوف است، نه بازسازى تاريخى آن; همچنين فاقدِ توجهاتِ الهياتى است كه در بيشترِ انواع نقادى كتاب مقدس به چشم مى خورد. در اين شيوه نقادى، تأكيدِ بيشتر بر سبك ها، الگوها و شيوه هاى روايى است. برخى بر اين باورند كه متن به چيزى خارج از خود «ارجاع»[291] نمى دهد، بلكه در «دنياى متن»[292] عمل مى كند. بخش هايى از اين نظريه با باورهاى جنبش ساختارگرايى ـ كه مركز آن فرانسه بود ـ مشترك است. ساختارگرايى به اصول و مجموعه ساختارهايى كه در همه مجموعه هاى اجتماعى و ادبى و به همين شكل در خودِ زبان به كار مى رود، مى پردازد. اين جنبش به جاى پرداختن به تحول متن در طى دوره اى از زمان، بر هم زمان ها[293] يا ساختارهايى كه درون يك متن در يك زمان ديده مى شود، تأكيد مى كند; البته ممكن است به بررسى تغييرات تاريخى نيز بپردازد. اين گونه بازخوانى عموماً تفاوت بسيارى با نقادى سنتى كتاب مقدس، و به ويژه با دلبستگى هاى تاريخى آن دارد; اما از سوى ديگر، بى ميلى آنها به بيانِ هرگونه اطلاعات درباره جهانِ «خارج از متن»[294] اين ترديد را ايجاد مى كند كه اين جريان ها تا چه حد مى تواند با نيازهاى قديمىِ الهياتى كه نقادىِ كتاب مقدس به آنها خدمت مى كرد، سازگار شود.

نقادى مجموعه قانونى
 

اين رويكرد كه عمدتاً از سوى بروارد س. چايلدز [295] حمايت مى شد، بر مجموعه قانونى كتاب مقدس به عنوان كليد ضرورىِ تفسير تأكيد مى كند. قانونى بودن به متن ها توجه مى كند، نه مراحل آغازينى كه به آن انجاميده اند. مجموعه قانونى كتاب ها كه آنها را در كنار هم به عنوان كتاب مقدسِ جامعه مسيحى گردآورى مى كند، به اين معنا است كه آنها در كنار هم، تلقى اى را از كل محتوايشان ارائه مى كنند. بر اساس اين رويكرد، نقادى سنتىِ كتاب مقدس مشروعيت دارد و نقاط شروعى ارائه مى كند كه چايلدز از آنها براى رسيدن به معناىِ قانونى استدلال مى كند; اما چشم انداز و جهت نقادى سنتى اساساً نادرست است. اگرچه نقاط مشترك اين شيوه، با نقادى ويراستارى و با بازخوانى هاى ادبى مدرن و ساختارگرايى واضح است، اما چايلدز بسيار مى كوشد تا هرگونه حمايتى از سوى اين حوزه ها را انكار كند; زيرا نقادى مجموعه قانونى به هيچ وجه ماهيت ادبى ندارد و اعتبار آن كاملا از جايگاه الهياتى كتاب مقدس ناشى شود. نقادى فهرست قانونى به دنبالِ يافتن پيوندى با تفسير دوره هاى اوليه است، اما اين نوع نقادى پديده اى كاملا مدرن است و حتى هنگامى كه مى كوشد از سنت نقادى كتاب مقدس جدا شود، كاملا بر طبق آن عمل مى كند.

نتيجه گيرى
 

نقادى كتاب مقدس نشان داده است كه حوزه پژوهشىِ پويايى است. رويكردها و چشم اندازهاى جديد به طور مداوم در آن پديدار مى شود. حوزه هايى كه بررسىِ تازه اى را تجربه مى كند عبارت است از ماهيت قالبِ شعرى در زبان عبرى (كه آشنايى با شعرِ اوگاريتى[296] محرك آن بوده است)، ويژگى هاى يهوديت در هنگام پيدايش مسيحيت، ويژگى هاى داستانى و غيرتاريخى كتاب مقدس. نتايجى كه به دست مى آيد دوباره بازبينى خواهد شد. با اين همه، برخى از نتايج اصلىِ به دست آمده، همچنان به عنوان مرجعِ بحث باقى مانده و هيچ جانشينى كه به همان اندازه مقبوليت كسب كرده باشد مطرح نشده است. اما آنچه اهميت بيشترى دارد اين است كه فضاى عمومىِ نقادى با مبنايش در زبان و شكل ادبى، با ارجاعاتش به تاريخ و با مايه حياتش يعنى آزادى در پيروى از آنچه متن واقعاً بيان مى كند، خود را بدون جدالى جدى بر كرسى نشانده است. كارِ جدى بر كتاب مقدس تنها در ادامه سنت نقادى كتاب مقدس، انجام شدنى است.

پی نوشت :
 

[242]. pseudepigraphy
[243]. lower criticism
[244]. higher criticism
[245]. Julius Wellhausen
[246]. Johann S. Semler
[247]. P stratum
[248]. Deuteronomy
[249]. justification
[250]. KJV
[251]. Abraham ibn Ezra
[252]. Baruch Spinoza
[253]. Erasmus
[254]. Hugo Grotius
[255]. Richard Simon
[256]. Jean Astruc
[257]. civil government
[258]. Thomas Hobbes
[259]. law of God
[260]. John Locke
[261]. Isaac Newton
[262]. Johann Gottfried Eichhorn
[263]. Wilhelm Martin Leberecht de Wette
[264]. Ferdinand Christian Baur
[265]. Guest for the Historical Jesus
[266]. speculative theology
[267]. Johannes Weiss
[268]. W. Robertson Smith
[269]. Charles A. Briggs
[270]. Samuel Rolles Driver
[271]. Lux mundi
[272]. Lutheranism
[273]. Calvinism
[274]. dialectical
[275]. neo-orthodox
[276]. biblical scholarship
[277]. Alfred F. Loisy
[278]. Pious X
[279]. Divino afflante spiritu
[280]. Moses Hirsch Segel
[281]. Umberto Cassuto
[282]. Yehezkel Kaufmann
[283]. Hermann Gunkel
[284]. "Situation in life"
[285]. Rudolf Bultmann
[286]. Tradition Criticism
[287]. Redaction Criticism
[288]. Frank Kermode
[289]. Robert Alter
[290]. Northrop Frye
[291]. "refer"
[292]. "the world of the text"
[293]. the synchronic
[294]. "outside the text"
[295]. Brevard S. Childs
[296]. Ugaritic

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب