استعدادهاي بي نظيري به نام خلاقيت


 





 
خلاقيت همچون گل لطيفي است که تحسين آن را به شکوفايي وا مي دارد و مايوس کردن آن را غالبا در غنچه مي خشکاند. خلاقيت نوعي تمايل به ايجاد کردن و به وجود آوردن است، که به طور بالقوه در همه انسان ها وجود دارد، و ارتباط بسيار تنگاتنگي با محيط اجتماعي و فرهنگي دارد. براي اينکه افراد به اين مرحله از آمادگي و شکوفايي برسند، زمينه و شرايط مناسبي بايد فراهم و مهيا شود. "خلاقيت به معني ابداع، نوآوري، ابتکار، بازسازي مجدد، ايجاد گري و آفرينندگي - در تمام زمينه ها و فعاليت ها - با شدت و ضعف بالقوه و پرورش پذير در انسان وجود دارد." اگر افراد با جامعه اي که در آن زندگي مي کنند، به نوعي با آن به همنوايي و هماهنگي برسند، خلاقيت آنها محدود خواهد شد، و تفکر و انديشه آنها نسبت به مسايل و سوالات مطرح شده در جامعه، به صورت پاسخ هاي همگرا، همگاني و از قبل پيش بيني شده درخواهد آمد. صاحبنظران در علوم تربيتي و روان شناسي از مفهوم خلاقيت تعاريف زيادي ارايه داده اند، که در اينجا به برخي از آنها اشاره مي شود.
"گيلفورد" خلاقيت را قدرت بيان، توانايي ابداع و نوآوري، انعطاف پذيري و نرمش مي داند. وي در سال 1950 در کنگره روان شناسان آمريکا، اظهار داشت، که نگاه ما به خلاقيت نبايد فقط از ديدگاه کارهاي ابداعي و اختراعي باشد، بلکه بايد آن را به صورت واقعي در نظر گرفت، يعني به عنوان يک استعداد ذهني، که به صورت بالقوه در همه افراد بشر، اعم از کوچک و بزرگ وجود دارد، که بايد مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد.
"استين" مي گويد:نتيجه خلاقيت، به وجود آوردن يک کار تازه و يا يک اثر نو است، که در زماني به وسيله ساير افراد، سودمند و رضايت بخش تلقي مي شود. "راجرز" نيز خلاقيت را اظهار وجود، استقلال طلبي و حفظ شخصيت آدمي مي داند.
"آزوبل" هم آفرينندگي يا خلاقيت را استعدادهاي بي نظيري مي داند، که يک فرد مي تواند در يک زمينه به خصوصي داشته باشد، به نظر او افراد خلاق، افرادي غيرمعمول هستند. "گتزل و جکسون" اعتقاد دارند که، خلاقيت چيزي است که جدا و بالاتر از هوش معمول است.
"گانيه" روان شناس معروف هم، خلاقيت را نوعي حل مساله مي داند، که در آن عقايد و انديشه هاي متفاوتي با هم ارتباط دارند و سرانجام "راسل" اعتقاد دارد، که خلاقيت بسيار شبيه به حل مساله است، و هر موقع شخصي بخواهد تجربيات پراکنده خود را با هم ترکيب کرده و به صورت مفاهيم جديدي ارايه دهد، يک نوع تفکر آفريننده شکل گرفته است، که معمولا در حل مساله نيز چنين فرايندي صورت خواهد گرفت.
با توجه به تعاريف زيادي که از واژه خلاقيت ارايه شده است، مي توان به اهميت خلاقيت در زندگي انسان ها و پيشرفت جامعه پي برد. تورنس معتقد است که، انسان براي بقا، نيازمند است قدرت خلاقيت کودکان را توسعه و مورد استفاده قرار دهد، زيرا خلاقيت بشر مهم ترين اسلحه اوست، و با آن مي تواند فشارهاي روحي ناشي از زندگي روزانه و نيز فشار ناشي از امور فوق العاده را از بين ببرد. وقتي نياز به خلاقيت احساس و اعتقاد به شکوفايي آن پيدا شد، بايد به پرورش و توسعه آن در کودکان پرداخت، تفکر خلاق به طور بالقوه در همه انسان ها وجود دارد، ولي ظهور خلاقيت در انسان ها بستگي به محيط و موقعيتي دارد، که در آن پرورش خواهند يافت.
محققان معتقدند همه انسان ها در کودکي از استعداد خلاق برخوردارند، ولي عدم وجود محيطي مناسب و بي توجهي و عدم تقويت اين توانايي، مانع ظهور آن مي شود. اگر افرادي که استقلال فکري و قدرت خلق کردن داشته باشند، مورد نظر باشد، بايد بسياري از مسايل تعليم و تربيت را به طور دقيق بازنگري کرد و آنها را مورد تجديدنظر و سازماندهي جديد و خلاق قرار داد.
منابع:
1-لفرانسوا، گاي، آر (1380): روان شناسي معلمان، ترجمه هادي فرجامي، مشهد:آستان قدس رضوي.
2-حسيني، افضل السادات (1381): نقش معلم در رشد خلاقيت دانش آموز.
نشريه موفقيت، شماره 177.