نقد كتاب ميلاد زخم(3)


 





 
همان‌گونه كه اشاره شد، در پي جنگ‌هاي چند ماهه ميان جنبش جنگل و نيروهاي انگليسي در طول سال 1297، و به دنبال ورود متجاوزان به رشت در اوايل فروردين 1298 در حالي كه دو تن از ياران برجسته ميرزا خود را تسليم نيروهاي دولتي متحد با انگليسي‌ها كرده بودند، ميرزا به ناچار شهر رشت را ترك كرد و راهي جنگل‌هاي گيلان گرديد؛ به اين ترتيب عمر تشكيلات «اتحاد اسلام» نيز به پايان رسيد. از اين زمان به بعد، ارتباط ميرزا با بلشويك‌هاي انقلابي در قفقاز رو به گسترش مي‌گذارد؛ البته اين ارتباط همان‌گونه كه دكتر شاكري خاطرنشان ساخته است، از تابستان 1297 آغاز شده بود؛ اما در شرايط جديد كه وي، تفوق و تسلط انگليسي‌ها را نه تنها در گيلان، بلكه در قفقاز نيز مي‌ديد، ضرورت ارتباط منسجم‌تر به منظور مبارزه با دشمن مشترك را بيشتر احساس مي‌كرد. در واقع، همين مفهوم «دشمن مشترك» بود كه ميرزا را به مسيري سوق داد كه براي او و جنبش جنگل، خوش عاقبت نبود.
انگليسي‌ها پس از تهاجم سنگين به شمال در اواسط تابستان 1297 و كنار زدن نيروهاي ميرزا، توانسته بودند به كمك نظاميان ضدبلشويك روسي، «كمون باكو» به رهبري شائوميان ارمني را كه متمايل به بلشويك‌ها بود، براندازند و دولت دست‌نشانده خود را توسط حزب «مساوات» در باكو تشكيل دهند. اين مسئله قاعدتاً زنگ خطري را براي بلشويك‌هاي حاكم بر مسكو و نيز كمونيست‌هاي قفقازي به صدا در آورده بود؛ لذا به طور جدي در پي ضربه‌ وارد آوردن بر انگليسي‌ها بودند. در چنين شرايطي، جنبش جنگل و نيروهاي آن مي‌توانستند براي حصول اين مقصود بسيار مفيد باشند. به همين دليل كميته لنكران با ارسال نامه‌اي به ميرزا- كه در دشمني وي با انگليسي‌ها نيز جاي ترديد نبود- خواستار تشديد فعاليت‌ها عليه اين دشمن مشترك شد. در بخشي از اين نامه آمده است: «... ما خوشوقتيم كه به ياري كارگران و دهقانان آذربايجان قيام كرده‌ايم تا جمهوري مستقل‌شان را رونق و تحكيم بخشند ولي خوشوقتي ما زائل مي‌شود وقتي كه مي‌بينيم ملت نجيب ايران زير چكمه بورژوازي انگلستان دست و پا مي‌زند. يگانه مردي كه در ايران به ضد بورژوازي انگلستان قيام كرد تو هستي رفيق كوچك‌خان! تو جنگ را عليه انگلستان اعلام كردي تا بتواني وطنت را از دست دزدان بريتاني نجات دهي. تمام ملت ستمديده ايران ديدگان اميدشان به تو دوخته شده و از توعلاج درد و آزاديشان را مي‌خواهند. ما از طرف دهقانان و كارگران آذربايجان به شما خطاب مي‌كنيم اي مرد توانا و اي رئيس ملت! ما حاضريم با نخستين دعوت به كمكتان بشتابيم تا سلطه انگلستان را محو كنيم. ملت ايران در صميميت و صداقت ما مي‌تواند مطمئن باشد. براي نمونه احترام و عنايت به آزادي ملت ايران نشان ر.س.ف.س.ر و يك قبضه رولور به شما تقديم مي‌داريم كه وسيله اين سلاح دست ماهر كوچك‌خان قلب دشمنان را بشكافد. كميته انقلابي لنكران» (ابراهيم فخرائي، سردار جنگل، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاويدان، چاپ نهم، 1357، ص227)
اگر وضعيت ميرزا را در سال 1298 در نظر داشته باشيم و ضمناً به شور و احساسات نهفته در اين نامه كه حكايت از امكان به راه انداختن يك حركت منطقه‌اي پرقدرت عليه انگليسي‌ها دارد، توجه كافي مبذول داريم، خواهيم توانست علت نگاه مثبت او به اين پيشنهاد را درك كنيم، به ويژه آن كه ميرزا از وضعيت قفقاز آگاهي داشت و مطمئن بود در صورت برقراري اين ارتباط خواهد توانست از كمك‌ها و حمايت‌هاي بسياري جهت مقابله با دشمن مشترك برخوردار گردد.
اما اگر با نگاه امروزي و پس از گذشت قريب به 9 دهه از آن دوران، اين تصميم رهبر جنبش جنگل را مورد ارزيابي قرار دهيم، بي‌آن كه خواسته باشيم قضاوت بي‌رحمانه‌اي در اين باره بكنيم، بايد گفت ميرزا با قبول همكاري با بلشويك‌ها، دومين اشتباه بزرگ خود را پس از پذيرش احسان، مرتكب شد. البته اين رويكرد وي به هيچ وجه به معناي تسليم شدن او در برابر برنامه‌ها، سياست‌ها و نظرات بلشويك‌ها نبود و همان‌گونه كه دكتر شاكري به خوبي در كتاب خويش نشان داده است، ميرزا بر سر اصول فكري و اعتقادي خويش پايمردي درخور تحسيني نشان داد. در واقع به همين خاطر هم بود كه ميرزا وارد يك سلسله درگيري‌ها و كشمكش‌هاي بي‌پايان با كمونيست‌هاي ايراني و روسي گرديد، به طوري كه برخلاف پيش‌بيني اوليه مبني بر بهره‌گيري از نيروي آنها، بخش اعظم توان و انرژي ميرزا و ياران وفادارش مصروف مقابله با تحركات نامطلوب اين مؤتلفان ماركسيست گرديد.
پس از ارتباطات اوليه ميان جنبش جنگل و بلشويك‌هاي قفقاز، و در پي هجوم ارتش سرخ به اين منطقه و برانداختن حكومت مساوات در باكو و بيرون راندن نيروهاي انگليسي از منطقه، ناوگان دريايي شوروي در درياي خزر به فرماندهي ژنرال راسكولنيكوف به بهانه تعقيب نيروهاي ضد انقلاب روسي، در روز 29 ارديبهشت 1299 (مطابق با 18 مه 1920) خود را به بندر انزلي رسانيد و دو هزار نيروي ارتش سرخ در اين بندر ايراني پياده شدند. در اينجا دو روايت متضاد وجود دارد. دكتر شاكري در كتاب حاضر عنوان مي‌دارد كه ميرزا قبل از ورود نيروهاي شوروي از آمدن آنها مطلع بود: «در آستانه پياده شدن نيروهاي شوروي در 29 ارديبهشت 1299 (18مه 1920)، پيكي بلشويك به مقر جنگليان در اعماق جنگل‌هاي گيلان وارد شد و به كوچك‌خان اطلاع داد كه نيروهاي شوروي به زودي به آستارا در منتهي‌اليه شمال غربي ساحل درياي خزر وارد خواهند شد.» (ص233) همچنين نويسنده محترم بر اين اعتقاد است كه از اين واقعه چيزي به احسان گفته نشد و او از ورود نيروهاي ارتش سرخ بي‌اطلاع بود. در مقابل، دكتر شاپور رواساني، روايتي كاملاً معكوس را از اين ماجرا عنوان مي‌دارد. به نوشته ايشان، اين واقعه بدون اطلاع ميرزا صورت گرفت، در حالي كه احسان پيش از آن از ورود نيروهاي شوروي مطلع گرديده بود. (شاپور رواساني، اولين جمهوري شورائي ايران؛ نهضت جنگل، تهران، انتشارات چاپخش، چاپ سوم، ص191، به نقل از آبيش، جنبش انقلابي ملي در ايران در سال‌هاي 1919- 1917(خاطرات احسان‌الله‌خان) در مجله نووي وستك شماره29، ص100). اين روايت حكايت از آن دارد كه احسان با توجه به برخورداري از انديشه‌هاي چپ‌گرايانه از همان ابتدا ارتباطات مستقلي با نيروهاي خارج از جنبش برقرار كرده بود و همين ارتباطات موجب شد تا وي به اتكاي بلشويك‌ها، بتدريج جناح چپ جنبش جنگل را شكل دهد و با به دست‌گيري رهبري آن، جنبش را دچار يك تفرقه و شكاف عميق سازد.
با پياده شدن نيروهاي ارتش سرخ در انزلي، اولين دور مذاكرات ميان ميرزا و راسكولنيكوف برگزار گرديد. گزارشي كه ابراهيم فخرائي از اين مذاكره مي‌دهد، بيانگر دقت نظر ميرزا بر حفظ مواضع اصولي خويش است: «ميرزا كه داراي افكار مذهبي بود و به همين جهت كمونيزم را با افكارش سازگار نمي‌ديد اصرار داشت كه تا مدتي بايستي از تبليغات مسلكي صرف‌نظر شود. مفهوم بياناتش تقريباً اين بود كه هر كس بايد آش خود را با قاشقي كه خود دارد ميل نمايد و مي‌خواست بگويد كه تمايلات ناسيوناليستي و عامل مذهب، بزرگترين عايق و مانع اشاعه كمونيزم در ايران است. او مي‌گفت چون ايراني‌ها متعصب‌اند و به دين و شعاير اسلامي علاقه دارند، قطع اين پيوند ديني باعث مي‌شود كه به انقلاب به نظر نامساعد بنگرند و چه بسا كه همين امر و مخالفت‌هايي كه به دنبالش به عمل آيد موجب شكست انقلاب شود.» (فخرائي، همان، ص243)
به فاصله اندكي پس از ورود نيروهاي ارتش سرخ به بندر انزلي و پس از تشكيل حزب كمونيست ايران از درون كنگره حزب عدالت، «دولت جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» در پانزدهم خرداد 1299 در منطقه گيلان به رياست ميرزا كوچك‌خان و عضويت مشترك اعضاي جنبش جنگل و حزب كمونيست ايران، پا به عرصه وجود گذارد و به اين ترتيب سومين مرحله از اين جنبش آغاز گرديد.
اين براي دومين بار بود كه ميرزا بساط حاكميت خود را بر گيلان مي‌گسترانيد، اما اين حاكميت، تفاوتي اساسي با دفعه پيش داشت. بار نخست، ميرزا تحت عنوان «اتحاد اسلام»، زمام امور را در اين خطه به دست گرفت، اما اين بار نام و عنوان حكومت، برگرفته از مكتب و مرامي بيگانه با فرهنگ عمومي ايرانيان بود. اگر بار نخست، اطلاق «اسلام» بر تشكيلات سياسي جنبش جنگل موجبات اقبال گسترده مردم به اين ساختار سياسي را فراهم ‌آورد و آنها را نسبت به آينده خوشبين ‌ساخت، در اين مرحله، به چشم خوردن عناوين بلشويكي در نام رسمي حكومت و نيز حضور عناصر كمونيست در مصدر امور، نگراني‌هايي نه تنها در ميان اهالي گيلان، بلكه در بين عموم مردم ايران ايجاد كرد.
اين واقعه اگرچه به ظاهر حكايت از قدرت‌گيري جنبش جنگل داشت، اما در واقع سرآغاز افول اين جنبش، همراه با مصائب و دشواري‌هاي فراوان براي ميرزا بود. اگر ميرزا تا قبل از اين، حواس و نيروي خود را براي مبارزه در يك جبهه با انگليسي‌ها متمركز مي‌ساخت، از اين پس چندين جبهه در مقابل او گشوده شد و كار براي او بسيار دشوار گرديد.
نخستين جبهه از جانب احسان بود كه با عقايد چپ‌گرايانه خود، بخشي از نيروهاي جنگل را گرد خود جمع كرده بود و در وضعيت جديد به سبب حضور كمونيست‌ها در گيلان، بيش از هر زماني احساس قدرت مي‌كرد. در واقع، احسان در اين زمان بيش از آن كه عضو جنبش جنگل باشد، يار و همراه بلشويك‌ها بود و در همان مسير آنها گام برمي‌داشت. اين درست است كه ميرزا خود نيز نگاه مثبتي به انقلاب بلشويكي روسيه داشت و همان‌گونه كه در كتاب حاضر نيز آمده هنگام نطق در جمع مردم رشت از آن به عنوان «نور خيره كننده‌اي» كه در روسيه درخشيدن گرفته است، ياد مي‌كند (ص238) اما نبايد از خاطر برد كه علي‌رغم اين اظهارات، ميرزا در قرارداد خود با بلشويك‌ها در همان ابتداي كار، اصولي را تعبيه مي‌كند كه حكايت از سياسي بودن اين‌گونه سخنان دارد. در قرارداد مزبور، اولين اصل مورد تأكيد ميرزا، ممنوعيت تبليغات كمونيستي در گيلان بود. (ص237) بديهي است اگر ميرزا واقعاً انقلاب بلشويكي روسيه را به مثابه نوري خيره كننده مي‌دانست، نه تنها نمي‌بايست از تبليغ مرام كمونيستي جلوگيري به عمل نمي‌آورد، بلكه بايد بر افزايش حجم تبليغات در اين زمينه نيز تأكيد مي‌ورزيد. بنابراين موضع‌گيري مثبت ميرزا در قبال بلشويك‌ها، مسلماً داراي پشتوانه عقيدتي نبود، بلكه يك اقدام سياسي براي بهره‌گيري از شرايط، با حفظ استقلال جنبش جنگل به شمار مي‌آمد. بندهاي ديگر قرارداد في‌مابين ميرزا و بلشويك‌ها مبني بر عدم افزايش نيروهاي نظامي در گيلان يا دريافت اسلحه و تجهيزات نظامي از آنها در قبال پرداخت وجه، مستندات بيشتري را در مورد اصرار و تأكيد ميرزا بر حفظ استقلال خود در برابر بلشويك‌ها در دسترس قرار مي‌دهد. در اين زمينه، اشارات موجود در كتاب حاضر مي‌تواند روشنگر باشد: «احسان به خاطر مي‌آورد كه پس از گفتگو با رهبران شوروي در انزلي، كوچك‌خان به اين نتيجه رسيد كه بلشويك‌هاي روس «نه با هدف حمايت مشخص از جنگليان، بلكه فقط براي نابودي گاردهاي سفيدي كه در انزلي پناه گرفته بودند، و نيز برقراري رابطه با دولت ايران آمده‌اند.» اين شرح احسان با گفته‌ي صبوري، جنگلي ديگري از نزديكان كوچك‌خان، همخواني دارد. وي مي‌نويسد كه كوچك‌خان به او گفت، از آن‌جا كه شوروي‌ها در تعقيب انگليسيان آمده بودند و جنگليان نمي‌توانستند آنان را دور از خود نگاه دارند، «ضروري است با آنها دوست شويم تا شايد بتوانيم به هدف‌هاي خود دست يابيم. صبوري در آن زمان مي‌دانست كه معامله با بلشويك‌ها ديري نخواهد پاييد.» (ص246)
البته واقعيات تاريخي حكايت از آن دارند كه ميرزا در اين زمينه دچار اشتباه محاسبه شد، زيرا در همان حال كه وي در انديشه بهره‌گيري از بلشويك‌ها به منظور دست‌يابي به اهداف خود بود، حاكمان كمونيست كرملين نيز درصدد حل مشكلات خود با انگليسي‌ها از طريق به كار گرفتن جنبش جنگل به مثابه يك ابزار فشار در اين زمينه بودند. حدود يك سال پيش از اين، حاكم بودن دولت مساوات بر باكو و حضور گسترده انگليسي‌ها در منطقه قفقاز، اين نكته را به بلشويك‌ها ثابت كرده بود كه با حريفي سخت قدرتمند روبرويند و بايد براي غلبه بر بحران در اين منطقه، از تمام امكانات موجود بهره‌گيرند. هجوم ارتش سرخ به قفقاز و برانداختن حكومتهاي متحد انگليس، تنها يك مرحله از عمليات بحران‌زدايي از منطقه به حساب مي‌آمد. مرحله ديگر اين عمليات، به كارگيري ابزارهاي فشار در ايران بود كه آن هنگام به منزله منطقه نفوذ انگليس محسوب مي‌شد. بلشويك‌ها با به راه انداختن جمهوري سوسياليستي شوروي ايران در گيلان، به امكاناتي دست يافتند كه دست آنها را براي معامله با انگليسي‌ها پر مي‌كرد. ميرزا اگرچه در اين ماجرا، منافع ملي ايرانيان را دنبال مي‌كرد، اما وارد صحنه‌اي شد كه بازيگردان اصلي آن بلشويك‌ها بودند. اين درست است كه آنها در هر صورت، با همراهي ميرزا يا بدون همراهي او، براي رسيدن به اهداف كلي خود، به شمال ايران لشكركشي مي‌كردند و سپس با انگليسي‌ها وارد معامله مي‌گرديدند، اما اشتباه محاسبه ميرزا تنها موجب سهولت كار آنها و دشواري شرايط براي جنبش جنگل گرديد. اگر تعبير ابراهيم فخرايي را به ياد داشته باشيم، هرچند ميرزا در همان ابتدا با بلشويك‌ها شرط كرد كه هركس با قاشق خود، آش خود را ميل نمايد، اما بايد گفت اقدام به ائتلاف با بلشويك‌ها موجب گرديد تا آنها، علاوه بر قاشق خود، با قاشق ميرزا نيز آش منافعشان را ميل نمايند. به هر حال واقعيت آن است كه اين‌گونه اقدامات ميرزا نه تنها نفعي به حال جنبش جنگل و مردم گيلان نداشت، بلكه جبهه ديگري را پيش روي او توسط حزب كمونيست ايران و رهبريت تندروي آن گشود كه البته دست در دست احسان داشت و به سرعت به يك نيروي واحد در مقابل ميرزا تبديل شدند و با همان سرعت، مفاد قرارداد في‌مابين را زير پا گذاردند. به اين ترتيب ميرزا چاره‌اي جز جدا كردن خط خود از آنها در پيش رو نيافت و تنها اندكي پس از يك ماه، يعني در 18 تير 1299، با گردآوري نيروهاي وفادار به خود، راه جنگل را در پيش گرفت. از اين پس درگيري‌ها و مناقشات ميان ميرزا و جبهه متحد «احسان- حزب كمونيست ايران»، به يكي از گرفتاري‌هاي بزرگ ميرزا تبديل مي‌شود كه علي‌رغم فراز و نشيب‌هاي موجود، هيچ‌گاه التيام نمي‌يابد.
فراتر از اين جبهه، بايد از جبهه دولت و حزب كمونيست شوروي ياد كرد كه ذهن و فكر ميرزا را به خود مشغول داشته بود. وي به خوبي مي‌دانست كه اختيار حزب كمونيست ايران و مؤتلفان آن، كاملاً در دست مراكز قدرت آن سوي مرزهاي شمالي كشور است؛ بنابراين تلاش مي‌كرد تا مشكلات خود را با اينان از طريق مكاتبه و مذاكره حل كند. اگرچه ميرزا در ابتدا با خوشبيني نسبت به لنين و ديگر سردمداران نظام سوسياليستي شوروي، اقدام به مكاتبه با آنها نمود و حتي نمايندگاني را به آن سوي مرز فرستاد، اما بي‌پاسخ ماندن نامه‌ها و بي‌اعتنايي به درخواست‌هاي مطروحه از سوي نمايندگان اعزامي، به سرعت وي را به اين نتيجه رسانيد كه نه تنها نمي‌توان انتظار كمكي از آنان داشت بلكه مشكلات موجود نيز ريشه در باكو و مسكو دارد. نامه‌اي كه ميرزا در همان ابتداي تشكيل دولت ائتلافي خود با بلشويك‌ها براي لنين ارسال داشته و آن را در مقام «رئيس‌جمهور ج.ش.س.ا» امضا كرده است، صرفاً حاوي يك‌سري تعارفات دوستانه و اظهار اميدواري براي اتحاد در مقابل انگليس است: «از شما و تمام سوسياليست‌هاي انترناسيونال سوم تقاضا دارد به آزادي ما و همه ملل ضعيف و ستمديده‌ي ديگر از نوع ستمگران انگليسي و ايراني كمك نماييد. با در نظر گرفتن اتحاد برادرانه و وحدت كامل فكري‌اي كه از هم‌اكنون بين ما برقرار است، ما از ملت آزاد روسيه انتظار كمك داريم؛ كمكي كه ممكن است براي تحكيم جمهوري سوسياليستي شوروي ايران ضروري گردد.» (ص241) بديهي است لنين در پاسخ به اين نامه مي‌توانست يك‌سري شعارها و تعارفات مرسوم بنويسد و ارسال دارد، اما از همين مقدار هم دريغ ‌ورزيد. هنگامي كه در ابتداي كار و در حالي كه هنوز هيچ مشكلي ميان ميرزا و بلشويك‌ها بروز نكرده است، رهبران كرملين و حزب كمونيست‌ شوروي چنين برخورد سردي با وي دارند، بديهي است در مراحل بعدي نوع نگاه آنان به ميرزا به عنوان يك نيروي پايبند به اصول اسلامي و ملي، چه خواهد بود!
دكتر شاكري با ارائه شرح جامع و مستندي از عملكردهاي كمونيست‌هاي حاكم بر شوروي، اين نكته را به اثبات مي‌رساند كه علي‌رغم شعارهاي انترناسيوناليستي، دغدغه لنين و همكاران او، حل مسائل خود با انگليس در وهله نخست و تنظيم روابط شوروي با ايران- كه در آن هنگام منطقه نفوذ انگليسي‌ها به شمار مي‌رفت- در وهله بعد بود. به همين دليل نيز پس از دست‌يابي به اين دو هدف، تقريباً مقارن با يكديگر در زمستان 1299، از نظر بلشويك‌هاي انقلابي، كار آنها در ايران خاتمه يافته بود و در مقابل مي‌توانستند از دخالت‌هاي انگليس در قفقاز نيز آسوده خاطر باشند: «نسخه نهايي مقدمه، وراي هرگونه ترديدي، نشان مي‌دهد كه شوروي‌ها، سرانجام، با گرفتن امتيازات مشابهي از انگليس، «حداكثر» امتيازاتي را كه طرف مذاكره‌شان، انگليس درخواست كرده بود و لنين به آن اشاره كرده بود، دادند. لذا امضاي قرارداد «مشروط به تحقق شرايط زير» شد: اين كه هر طرف از تعهد به انجام اقدامات خصمانه عليه طرف ديگر و ... از انجام هر نوع تبليغات رسمي مستقيم يا نامستقيم عليه نهادهاي تابع امپراتوري انگليس يا جمهوري روسيه‌ي شوروي خودداري كند، و به ويژه دولت شوروي از هر تلاش نظامي يا ديپلماتيك يا هر اقدام عملي يا تبليغاتي براي تشويق ملت هر كشوري در آسيا به هرگونه اقدام خصمانه عليه منافع شهروندان انگليسي يا امپراتوري انگليس، به ويژه در هند و در كشور مستقل افغانستان، امتناع ورزد. دولت انگليس نيز تعهد مشابه ويژه‌اي به دولت شوروي در ارتباط با كشورهايي مي‌دهد كه بخشي از امپراتوري سابق روسيه را تشكيل مي‌دادند و اكنون مستقل شده‌اند.»(ص344)
در همان حال كه قرارداد همكاري ميان شوروي و انگليس مراحل نهايي خود را طي مي‌كرد، مذاكرات شوروي با دولت مركزي ايران نيز به انجام رسيد و جالب اين كه معاهده مودت ايران- شوروي در هفتم اسفندماه 1299 توسط سيدضياءالدين طباطبايي، مهره شناخته شده انگليسي‌ها، امضا شد. طبق يكي از بندهاي اين معاهده، طرفين متعهد مي‌شدند تا از شكل‌گيري يا حضور هر سازمان يا گروهي از افراد در هر يك از دو كشور متبوع، فارغ از نامي كه به آن شناخته مي‌شوند، و قصد دارند در عمليات خصمانه عليه ايران يا روسيه، يا عليه متحدان روسيه شركت كنند، جلوگيري كنند. (ص334)
به اين ترتيب بلشويك‌ها با امضاي اين دو قرارداد، در واقع موفق شدند در دو جبهه اروپا و آسيا، با انگليسي‌ها به توافق دست يابند و در اين چارچوب، جنبش جنگل آماده قرباني گشتن در پاي اين قراردادها گرديد.
بديهي است ميرزا در طول سال 1299، مي‌بايست تحركات دولت شوروي در عرصه روابط خارجي را زير نظر داشته باشد و در واقع آن را به مثابه جبهه‌اي بداند كه مي‌تواند ضرباتي را بر جنبش جنگل وارد آورد. البته دكتر شاكري در كتاب خود، ميرزا را به عدم اطلاع از برنامه‌هاي دولت شوروي و حتي ساده‌لوحي در قبال آن متهم مي‌سازد: «در مورد روسيه‌ي شوروي، فقدان دانش تحليلي آنان فاجعه بارتر از آب درآمد. به رغم بدگماني‌هاي كوچك‌خان، رهبران جنگلي ظاهراً اين فرض را پذيرفته بودند كه بدون توجه به آنچه احسان و برخي از متحدان كمونيست وي انجام داده بودند، بر روي حمايت مسكو حساب كنند. اين ساده‌لوحي و باور ايده‌آليستي مطلوبيت ذاتي شورش و انقلابيون مسكو، چشم آنان را بر اين حقيقت بست كه انقلابيون به قدرت رسيده به ندرت رفتاري متفاوت از ديگر سياستمداران دارند.» (ص455) اگرچه نمي‌توان مدعي شد كه ميرزا با توجه به شرايط و موقعيتي كه در آن بود و با عنايت به امكانات بسيار محدود و اندكي كه در اختيار داشت، از كليه طرح‌ها و برنامه‌هاي دولت شوروي در عرصه بين‌المللي آگاه بود، اما متهم كردن وي به ساده‌لوحي در اين زمينه نيز بي‌شك قضاوت بي‌رحمانه‌اي است. اگر برخي اظهارات و مكاتبات ميرزا با مقامات شوروي را مورد لحاظ قرار دهيم، متوجه اين حقيقت مي‌شويم كه او با دقت در پاره‌اي عملكردهاي بلشويك‌هاي روسي، عدم صداقت آنها را درك كرده و حتي در بعضي موارد فرياد اعتراض عليه آنان سر داده بود. به عنوان نمونه، پس از فراخوانده شدن ژنرال كاژانف - فرمانده نيروهاي ارتش سرخ در گيلان- كه افكار و عملكرد نسبتاً معقولانه و مثبتي نسبت به جنبش جنگل داشت و در عوض باقي ماندن پرنس آبوكف كه نقطه مقابل كاژانف بود، ميرزا علاوه بر نگارش نامه‌اي در اين باره به لنين، طي نامه‌اي به مديواني سخناني را خطاب به وي مي‌نويسد كه چه بسا به ضررش نيز تمام شده باشد: «... اگر اين اقدامات شما دوام پيدا كند ناچاريم به هر وسيله باشد به تمام احرار و سوسياليست‌هاي دنيا حالي كنيم كه وعده‌هاي شما همه‌اش پوچ و عاري از صحت و صداقتند. به نام سوسياليزم اعمالي را مرتكب شده‌ايد كه لايق قشون مستبد نيكلا و قشون سرمايه‌داري انگليس است. با يك فرقه آزادي طلب و يك جمعيت انقلابي كه مشقت‌هاي متوالي چندساله ديده و هنوز هم محصور دشمنان است، آيا اين نوع معامله مي‌كنند؟ ما غير از اين مسئله ساده كه گفتيم فعلاً عمليات شما در يك گوشه‌ ايران به جاي منفعت، مضرت مي‌بخشد و مقصود را عقب مي‌اندازد و بايد صبر كرد و تدريجاً عقيده را رسوخ داد آيا عنوان ديگري كرديم؟... هركس كه در امور داخلي‌مان مداخله كند ما او را در حكم انگليس و نيكلا و درباريان مرتجع ايران مي‌شناسيم. من آلت دست قوي‌تر از شما نشده‌ام چه رسد به شماها. ما به شرافت زيست كرده‌ايم و با شرافت مراحل انقلابي را طي كرده‌ايم و با شرافت خواهيم مرد.» (شاپور رواساني، اولين جمهوري شورائي ايران، نهضت جنگل، صص227-226) شايد همين اعتراضات صريح و شجاعانه ميرزا موجب گرديد تا بلشويك‌ها از دعوت وي به نخستين كنگره ملل شرق در باكو اجتناب ورزند و اين در حالي بود كه به نوشته دكتر شاكري، يك هيئت نمايندگي 20 نفره به رهبري روزنامه‌نگاران كمونيست، حسابي و ذره، به عنوان نمايندگان ايالات مختلف ايران، در پنجم شهريور 1299، انزلي را براي شركت در اين كنگره به مقصد باكو ترك كردند.(ص312)
گذشته از زد و بندها و دودوزه‌بازيهاي دولت كمونيست شوروي كه مشكلات بي‌شماري را براي ميرزا به وجود مي‌آورد، اختلاف ديدگاه‌هاي ميان اعضاي رهبري حزب كمونيست شوروي و نيز حزب كمونيست ايران كه باعث رويكردهاي متفاوت آنها به مسئله انقلاب در ايران مي‌شد، از معضلات بزرگي بود كه پس از ائتلاف ميرزا با كمونيست‌ها، پيش روي او قرار گرفتند و حتي موجبات سردرگمي او را در ميان اين رويكردها فراهم ‌آوردند. اين تغيير و تحولات ايدئولوژيكي در ميان رهبران حزب كمونيست‌ شوروي و تأثيرپذيري حزب كمونيست ايران از اين مسائل و سپس آثار و عواقب آنها بر نحوه رفتار با جنبش جنگل، به خوبي در كتاب حاضر بيان گرديده است و به اين ترتيب، مي‌توان عمق مشكلي را كه ميرزا با آن مواجه بود دريافت.
اما جبهه ديگري كه بايد از آن در دوران بعد از ائتلاف ميرزا با بلشويك‌ها ياد كرد، جبهه انگليسي‌هاست كه البته دولت مركزي ايران را نيز در كنار خود داشتند. پرواضح است كه اين جبهه پيش از اين ائتلاف نيز روياروي ميرزا وجود داشت و اتفاقاً در آن دوران، تنها جبهه‌اي بود كه جنبش جنگل به مبارزه با آن مي‌پرداخت، اما پس از ائتلاف، انگليسي‌ها به ابزار جديدي دست يافتند كه نقش بسيار مهمي در اين نبرد ايفا كرد. در اين دوران، انگليسي‌ها با مستمسك قرار دادن پيوند ميرزا با بلشويك‌ها، يك جنگ تبليغاتي و رواني گسترده عليه خطر بلشويسم و كمونيسم كه ميرزا و جنبش جنگل را نيز جزو آن محسوب مي‌داشتند، به راه انداختند. اين تبليغات شامل تمام مواردي مي‌شد كه مي‌توانست احساسات عمومي را عليه ميرزا برانگيزاند. جالب اين كه حتي مدت‌ها قبل از اين ائتلاف، متهم ساختن ميرزا به بلشويسم از سوي انگليسي‌ها و عوامل آنها در دستور كار قرار گرفته بود: «در 27 دي 1296، رعد به نقل از يك روزنامه‌ي بي‌نام قفقازي نوشت: «بايد متذكر شويم كه ميرزا كوچك‌خان در حال حاضر در رأس بلشويك‌هاي ايران قرار دارد و با اطمينان از قدرت و نيرويي كه دارد، واليان و ديگر [مقامات] را بدون اطلاع دولت مركزي بركنار و منصوب مي‌كند.» رعد متذكر شد كه در نتيجه‌ي هرج و مرج ناشي از حضور جنگليان، مردم خلخال «غارت شده» و «لخت و عريان»، به رشت گريختند.» (ص162) وقتي كه هيچ ارتباطي ميان ميرزا و بلشويك‌ها وجود ندارد، اين‌گونه تبليغات منفي توسط عوامل انگليس عليه وي به راه مي‌افتد، در زمان تشكيل يك دولت ائتلافي با آنها كه ديگر جاي خود دارد!
از آنجا كه جامعه ايران از اعتقادات مذهبي عميقي برخوردار بود، محو دين و مذهب و متلاشي شدن خانواده‌ها و مطالبي از اين قبيل در جنگ رواني انگليسي‌ها عليه ميرزا به شدت مورد استفاده قرار مي‌گرفت و عواطف توده مردم عليه جنبش جنگل تحريك مي‌شد. از سوي ديگر با تأكيدي كه بر لغو مالكيت و اشتراكي شدن تمامي اموال صورت مي‌گرفت، ترس و رعب از تاراج اموال شخصي در دل طبقات مختلف و به ويژه اقشار پردرآمد انداخته مي‌شد. بنابراين بايد گفت انگليسي‌ها در جنگ رواني خود، براي برانگيختن احساسات منفي عليه ميرزا در هر قشر و طبقه‌اي، مواد لازم را تدارك ديده بودند. اين مسئله باعث شده بود تا به محض آن كه اخباري مبني بر پيشروي «بلشويكها» در مناطق شمالي به گوش مي‌خورد، ترس و وحشت، سراسر جامعه را فرا گيرد. در اين حال، اعمال و كردار احسان كه با رفتن ميرزا به جنگل، قدرت را در رشت به دست گرفته بود، به شدت موجبات بدبيني و هراس مردم اين شهر را فراهم مي‌آورد. همزمان با اين قضايا، پيشروي‌ها و عقب‌نشيني‌هاي حساب شده نيروهاي انگليسي و قزاق‌هاي تحت امر آنان در گيلان، شرايط را به گونه‌اي درآورد كه جمع كثيري از مردم رشت،‌ به صورت آوارگاني كه از زير بار ستم بلشويسم فرار كرده‌اند، عازم قزوين و تهران شدند و به اين ترتيب صحنه‌هايي آفريده شد كه كاملاً در چارچوب عمليات جنگ رواني انگليسي‌ها قرار داشت: «كمتر كسي بود كه نداند هنگامه رشت توسط چه دست‌هايي شكل گرفت و به آن نتيجه اسفناك ختم شد. درست زمان استعفاي مشيرالدوله از رياست وزرايي در تهران گفته مي‌شد آن هنگامه به دست دولتي‌ها اتفاق افتاد، اين انگليسي‌ها بودند كه بلشويك‌ها را وارد رشت كردند و خود به منجيل عقب‌نشيني نمودند... روزهاي بيستم تا بيست و دوم ذيحجه 1338 مردم رشت گروه گروه وارد تهران مي‌شدند، مردم از ديدن وضعيت آنان بيش از پيش متوحش شدند. رئيس بريگاد قزاق يعني استاروسلسكي خود روز بيست و دوم اين ماه وارد تهران شد. بعدها معلوم شد كه تخليه قواي انگليسي در رشت و عقب‌نشيني آنها براي اين بود كه «آنچه خواستند مضار بولشويكي را به مردم ايران به بيان و بنان بفهمانند، ممكن نشد. اين شيوه را زدند تا به حس و عيان ما بفهميم كه بد است.»(حسين آباديان، ايران؛ از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، صص712-711)
در چنين اوضاع و شرايطي بود كه تلگرام‌هاي حاوي درخواست كمك به سوي تهران سرازير مي‌گشت و بر هيجانات عمومي مي‌افزود. دكتر شاكري در اين كتاب به برخي از اين تلگرام‌ها اشاراتي دارد: «تلگرام ديگري كه «به نام مردم قزوين» براي «حافظان اسلام و همه‌ي مردم تهران» فرستاده شد، از «فريادهاي دلخراش برادران و خواهرانمان در گيلان» داد سخن مي‌داد «كه در چنگ دسته‌اي وحشي، گرسنه و تهي دست از بلشويك‌ها» گرفتار شده بودند، كه «از گيلان هجوم آورده» و «سيرت، مذهب و حرمت» آنان را به خطر انداخته بودند.» (ص256) فارغ از اين كه متن اين تلگرام‌ها را انگليسي‌ها ديكته كرده باشند يا خير، بايد گفت مجموعه اين قضايا در چارچوب برنامه تبليغاتي انگليسي‌ها به كار مي‌آمد و از آنها بيشترين بهره‌برداري صورت مي‌گرفت.
بديهي است كه با اين‌گونه اقدامات تبليغاتي و رواني انگليسي‌ها، بايد از به وجود آمدن جبهه ديگري در مقابل ميرزا پس از ائتلاف او با بلشويك‌ها سخن به ميان آوريم و آن فضاي منفي حاكم بر افكار عمومي در مورد جنبش جنگل است. اين بدان معنا نيست كه كليت مردم ايران، نسبت به ميرزا بدبين شده بودند. در واقع امكان ارزيابي دقيق افكار عمومي ايرانيان درباره ميرزا و جنبش جنگل وجود ندارد، اما اين مقدار مي‌توان گفت كه وقتي ميرزا در دور اول حاكميت خود بر گيلان، عنوان «اتحاد اسلام» را بر آن گذارد، راه را بر بسياري از تبليغات منفي عليه جنبش جنگل بست و مقالاتي همانند آنچه در رعد نگاشته مي‌شد و به آن اشاره رفت، امكان تأثيرگذاري چنداني بر افكار عمومي نداشتند، اما در اين مرحله، پيوند با بلشويك‌ها و برقراري «جمهوري سوسياليستي شوروي» در گيلان، زمينه را براي موفقيت عمليات رواني انگليسي‌ها عليه او و جنبش جنگل كاملاً مساعد ساخته بود و به ويژه با توجه به اقدامات حساب شده انگليسي‌ها از يك‌سو و عملكردهاي عنصر مرموز و ماجراجويي مانند احسان، به مراتب بر ميزان تأثيرگذاري اين‌گونه تبليغات منفي بر افكار عمومي، مي‌افزود.
همان‌گونه كه مي‌دانيم، انگليسي‌ها سه دهه پس از اين وقايع، بار ديگر در دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت از همين شيوه براي تخريب چهره دولت دكتر مصدق استفاده كردند و البته به موفقيت چشمگيري در اين زمينه نيز دست يافتند. (ر.ك. به: عمليات آژاكس؛ بررسي اسناد CIA درباره كودتاي 28 مرداد، ترجمه ابوالقاسم راه‌چمني، تهران، مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين‌المللي معاصر ايران، 1382)
به هر حال، بايد گفت ائتلاف ميرزا با حزب كمونيست ايران، كه قاعدتاً از روي ناچاري و با هدف بهره‌گيري از توان و امكانات دولت انقلابي شوروي صورت گرفت، نه تنها مساعدتي به وي براي دست‌يابي به اهداف و آرمان‌هاي وطن دوستانه و استقلال‌‌طلبانه‌اش نكرد، بلكه مجموعه‌اي از مشكلات را در زمينه‌هاي گوناگون پيش روي او و جنبش جنگل قرار داد كه در نهايت موجبات ضعف و نابودي آن را فراهم آورد.
كتاب «ميلاد زخم» با ارائه اسناد و مدارك فراوان توانسته است اين مسائل و مشكلات را همراه با انبوهي از اطلاعات تاريخي پيرامون اين برهه از تاريخ كشورمان، در اختيار خوانندگان گذارد و زمينه‌هاي زخم چركيني را كه با صعود پهلوي به اريكه قدرت و سلطنت بر چهره ايران وارد آمد، به خوبي تشريح نمايد. در عين حال، در اين كتاب مي‌توانيم چهره بزرگ مردي را نظاره كنيم كه اگرچه اشتباهاتي را نيز در كارنامه او مي‌توان ديد، اما دلاوري‌ها و شجاعت‌هاي مثال زدني او در دفاع از استقلال ايران زمين و مبارزه بي‌امان و خستگي‌ناپذيرش با متجاوزان و اشغالگران، و در نهايت شهادت غريبانه‌اش در مسير عزتمندي ملت ايران، نام او را براي هميشه در تاريخ اين سرزمين جاودانه ساخته است.
اين نكته را نيز نمي‌توان ناگفته گذارد كه نويسنده با تشريح چگونگي تولد نخستين حزب رسمي كمونيست در ايران، و تجزيه و تحليل مستند اعمال و رفتار آن در ابتداي حضور در جامعه ايراني، به خوبي از عهده رونمايي از كارنامه سياه و خيانت‌بار اين حزب وابسته به بيگانه و ضربه‌اي كه در بدو پيدايش خود به يكي از پرقدرت‌ترين نهضت‌هاي حق‌طلبانه و مستقل كشورمان وارد آورد، برآمده است. از اين منظر نيز مي‌توان اميدوار بود مطالعه آن، آموزه‌هاي بزرگي براي خوانندگان در بر داشته باشد.
منبع:www.dowran.ir