عشق زنجيرهاي؛ نشانه ناپختگي
سوال اول من اين است که يک جوان چه طور مي¬تواند متوجه شود که براي ازدواج آماده است يا نه؟
از ابعاد مختلف ميشود به امر ازدواج نگاه کرد. يک بعد، فيزيولوژيک است يا همان نيازهاي غريزي که بايد به آنها پاسخ داد. خود نياز جنسي نشانه¬ تمايل به ازدواج است. طبيعي است که در تربيت ديني هم بهعنوان موضوعي طبيعي به آن نگاه شده و توصيه مي¬کنند که براي جوانان خودتان، زمينه¬ ازدواج را فراهم کنيد که افراد در روند زندگي اجتماعي قرار بگيرند. زماني که نيازهاي فيزيولوژيک تامين نشود، فرد نمي¬تواند از تعادل برخوردار باشد. همانطور که فردي که گرسنه است، اگر غذا نخورد امکان عصباني شدنش زيادتر است. اين نياز در دسته¬ اول نيازها قرار مي¬گيرد و برخي نظريهپردازان از اين نياز بهعنوان نياز اوليه ياد مي¬کنند. اين احساس نياز يک نشانه است که اولين گام براي آمادگي ازدواج است.
و پس از بلوغ جسمي به چه عوامل ديگري در آمادگي براي ازدواج بايد توجه داشت؟
صرف احساس نياز فيزيولوژيک کافي نيست چون ممکن است فرد آمادگي¬هاي ديگري را پيدا نکرده باشد. به عنوان مثال فردي که بلوغ زودرس دارد اما به رشد ذهني نرسيده هنوز آن تناسب لازم براي ازدواج را پيدا نکرده است لذا آن چيزي که در اسلام ملاک ازدواج هست، بعد از داشتن بلوغ جنسي يا نکاح، بلوغ فکري است. مثلاً يکي از نشانه¬هاي اين موضوع اين است که ديگران ما را به عنوان مشاور انتخاب کنند و راه¬حل¬هايي که فرد ارايه مي¬کند مورد استفاده قرار بگيرد يا به عنوان راه¬هاي خوب از آن ياد بکنند. نشانه¬ ديگر اينکه مسايل زندگي را که به صورت روزمره با آن سرو کار دارد بتواند حل کند. بلوغ فکري فرد را به اين سمت مي¬کشاند که فلسفه¬ دقيق¬تري در مورد زندگي خود به دست آورد و يک جهان¬بيني خاصي را انتخاب کند.
بعضي کارشناسان از «هوشمندي» بهعنوان يکي از مقدمات ازدواج ياد ميکنند. اين «هوشمندي» يعني چه؟
يعني اينکه فرد ببيند آيا به صورت موفق ميتواند مسايل اجتماعي را دريافت کند و متناسب با آن رفتار کند؟ به نظر من خود هوش هم يک عامل مهم ميتواند باشد. هوش در روانشناسي برآيند استعدادهاي عالي ذهني يا برآيند استعدادهاي ذهن است لذا فردي که باهوش است، زودتر به درک روابط ميرسد و قدرت تجزيه و تحليل بهتري را دارد و در نتيجه زودتر به نتيجه ميرسد. فردي که ميخواهد با ديگري ازدواج بکند، لازم است از بهره هوشي مناسبي برخوردار باشد. متناسب بودن بهره هوشي زن و مرد هم مهم است. بعضي از روانشناسان گفتهاند بهتر است بهره هوشي زن و مرد مساوي باشد و بعضي ديگر گفتهاند بهره هوشي مرد بهتر است کمي بيشتر از زن باشد تا امکان اعتماد به مرد را بيشتر کند. در مطالعهاي 407 زوج عقبمانده را بررسي کردند، حاصل زندگي آنها 401 فرد عقبمانده و 6 تا بچه با هوش متوسط بود.
آيا توجه به بحث هوش به اين معني است که فردي که هوش پاييني دارد نبايد ازدواج کند؟
خير، بلکه موضوع اين است که فردي که تفکر باز دارد و در انتخابهايش خوب عمل ميکند بهتر است با فردي متناسب با خودش ازدواج کند. فرد باهوش اگر با فردي کمهوش ازدواج کند، ميتوانند مشکل داشته باشند. داشتن هوش مناسب براي ازدواج نکتهاي است که فرد بايد به آن توجه کند.
فرض کنيم که فردي هوش متوسط رو به بالايي دارد. آيا اين موضوع براي شروع زندگي و ازدواج کفايت ميکند يا به مسايل ديگري هم بايد توجه شود؟
در کنار IQ، هوش عاطفي يا EQ هم لازم است. اينکه فرد احساس ميکند قدرت ابراز عاطفه نسبت به ديگران را دارد، قدرت درک عواطف ديگران را دارد، ميداند هيجانات خودش را چگونه کنترل کند، کجا آنها را ابراز کند، درجه و شدتي که در ابراز عواطف دارد چيست و چگونه بايد باشد. اينها همه نشان از پختگي فرد در بعد عاطفي دارد. گاهي اوقات بعضي افراد عواطف شديد يا عشقهاي وافر دارند. خود اين مساله عدم کنترل عواطف که تا کسي را ميبيند دلش ميرود، امروز به اين علاقه دارد، فردا به فردي ديگر، به قولي عشقهاي زنجيرهاي دارد، نشانه عدم پختگي در بعد عاطفي است. اين افراد خيلي دلبسته زندگي و يک فرد نيستند. يک مثال در اين مورد فردي است که پدرش فوت شده بود و در نتيجه خانواده ميترسيد بلايي سرش بيايد. نميگذاشتند مدرسه برود و در نتيجه معلم به خانه ميآوردند تا به او درس بدهد. او به لحاظ هوش، خود را در حد فيلسوف مطرح ميکند اما 3 تا زن ميگيرد و هر 3 رهايش ميکنند و ميروند. خودش در اين زمينه ميگويد تقصير زنها نبود، من بلد نبودم با اينها زندگي کنم، يعني به نوعي آدم از اين حرف متوجه ميشود که او نسبت به داشتن يک کاستي در هوش عاطفي اذعان ميکند. به لحاظ IQ توانسته خودش را برساند در حد يک فيلسوف ولي در هوش هيجاني دچار مشکل شده است.
اگر امکان دارد بيشتر باز کنيد که منظور از برخورداري از هوش عاطفي براي آمادگي براي ازدواج چيست؟
منظور اين است که آيا ما قادر هستيم به همسري که ميخواهيم با او زندگي کنيم، مهر بورزيم؟ آيا ميتوانيم وقتي صاحب فرزند شديم، بچههايمان را دوست بداريم؟ آيا ميتوانيم نسبت به انسانها مهربان باشيم؟ اينها نکات مهمي است که بايد فرد در خودش بيابد. افرادي که هنوز اين احساسات را پيدا نکردهاند، نميتوانند کسي را دوست بدارند، به سن ازدواج نرسيدهاند. نکتهاي را اريک فروم از پيروان مکتب روانکاوي، ميگويد که گاهي فرد، ديگري را دوست دارد، انتخاب همسر ميکند و اين دوست داشتن در حد جاذبههاي بدني و زيباييهاي ظاهري است. او ميگويد اما عشق بالاتر از اين حرفهاست. زماني که شيفتگي با فداکاري، صميميت و محبت همراه ميشود، اين مفهوم عشق را ميسازد. آنچه براي ازدواج اهميت دارد، اين است که فرد به زمينههاي دوست داشتن ديگران رسيده باشد.
منبع:www.salamat.com
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}