درباره اسکروچ


 






 

خساست در گفتگو با دکتر فربد فدايي، روان‌پزشک
 

اسکروچ را يادتان هست؟چارلز ديکنز، داستان آواز کريسمس را در سال 1843 ميلادي نوشت.
شخصيت اصلي اين داستان، مردي است به نام ابنزر اسکروچ که فردي خسيس و بي‌عاطفه است و جز به انباشتن پول فکر نمي‌کند. او نهايت خساست را در مورد کارمند خودش و همين‌طور درمورد تنها خويشاوند زنده خودش (خواهرزاده‌اش) روا مي‌دارد تا آنکه سرانجام در يک شب کريسمس در اثر تحولاتي دگرگون شده و تبديل به يک فرد مهربان و گشاد‌ه‌دست مي‌شود. جالب اينکه توصيف‌هاي ديکنز از اسکروچ، چه از نظر نشانه‌ها و چه از نظر تاريخچه زندگي، با حرف‌هاي روان‌پزشکي امروز مطابقت دارد.
در این مقاله مي‌خواهيم از خِساس و خسائس حرف بزنيم. شايد اين واژه‌ها به نظرتان ناآشنا بيايد. خِساس به معناي مردان خسيس است و خسائس به معناي زنان خسيس. «اسکروچ» قهرمان داستان «آواز کريسمس» اثر چارلز ديکنز را هم که لابد يادتان هست. گفتگوي ما با دکتر فربد فدايي، روان‌پزشک، در همين خصوص است.

فکر مي‌کنم افراد خسيس و گداصفت مشترکات زيادي داشته باشند. اينطور نيست؟
 

بله، صحبت درباره گدايان رسمي ساده‌تر است زيرا ظاهر و باطن آنان با هم مطابقت دارد اما در مورد افراد خسيس يا ممسک يا بخيل و گداصفت کار به آن سادگي نيست چون ظاهر و باطن گاهي مطابقت ندارد و طيف آنان هم بسيار گسترده‌تر از گدايان است. ازجمله ممکن است افراد محترمي هم که در زمينه خاصي اندکي بخل دارند و نمي‌توان آن را بيرون از هنجار دانست، در طيف افراد خسيس قرار بگيرند و در انتهاي طيف هم افرادي قرار دارند که به گفته سعدي: «درويش به جز بوي طعام‌اش نشنيدي/ مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدي»
ظاهرا سعدي هم از اين جماعت دل‌خوشي نداشته!
نه فقط سعدي، بلکه بسياري از اديبان ايران از اين جماعت شکايت داشته‌اند و خرده گرفته‌اند اما در آثار سعدي به کرات درباره آنها صحبت شده؛ از جمله راجع به فرد موصوف گفته است که: «مالداري را شنيدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طايي در کرم. ظاهر حال‌اش به نعمت دنيا آراسته و خست نفس جبلي در وي همچنان متمکن. تا به جايي که ناني به جاني از دست ندادي و گربه بوهريره را به لقمه‌اي ننواختي و سگ اصحاب کهف را استخواني نينداختي...» توجه به عبارات سعدي نشان مي‌دهد که فرضيه‌اي در باب سبب‌شناسي خست داشته است.

چه فرضيه‌اي؟
 

عبارت «خست نفس جبلي» به اين معني است که سعدي، دست‌کم در مورد اين فرد، خساست را ذاتي مي‌دانسته. جالب اين است که پژوهش‌هاي اخير روان‌پزشکي هم شواهدي را در جهت ارثي بودن اين وضعيت ارايه کرده.

افراد خسيس چه مشکل روان‌پزشکي‌اي ممکن است داشته باشند؟
 

بسياري از آنان در طبقه‌بندي‌هاي تشخيصي روان‌پزشکي جزو مبتلايان به «اختلال شخصيت وسواسي- اجباري» قرار مي‌گيرند. در عين حال، فردي با شخصيت به‌هنجار هم ممکن است برخي از صفات اين نابه‌ساماني شخصيتي از جمله امساک و خست را داشته باشد. نکته مهم آن است که فرد مي‌تواند دچار نابه‌ساماني شخصيتي وسواسي- اجباري باشد، بدون آنکه کمترين اثري از خست و امساک و حتي صرفه‌جويي در او باشد.

پس موضوع، چندان هم ساده نيست.
 

بله؛ کاملا پيچيده است و به همين دليل، فقط از عهده روان‌پزشک برمي‌آيد که بتواند به‌هنجار را از نابه‌هنجار، مسايل شخصيتي را از بيمار‌ي‌هاي وضعيتي و بيماري‌هاي کارکردي را از بيماري‌هاي عضوي تميز دهد.
شخصيت «اسکروچ» را بيشترمان ديده‌‌ايم.
اگر ممکن است حرف‌هاي‌تان را درباره خساست با توجه به آن شخصيت بگوييد تا براي‌مان ملموس‌تر باشد. چارلز ديکنز، شخصيت اسکروچ را که سمبل يک فرد خسيس و بي‌عاطفه است، از روي برخي افراد واقعي عصر خود ساخته. جالب است بدانيم که ديکنز مطالبي را درباره گذشته اسکروچ بيان مي‌کند که نماينده دقت او در چرايي ايجاد چنين صفاتي از جمله پول‌دوستي و بي‌عاطفگي و امساک در قهرمان داستان است.

چه مسايلي؟
 

اينکه پدر اسکروچ، او را در مدرسه شبانه‌روزي‌ رها کرده بود و حتي در عيد سال نو هم سراغي از او نمي‌گرفت. او در يک خانواده منسجم و مهربان بزرگ نشد. مادرش را هنگام تولد از دست داده بود و به همين دليل، پدرش او را متهم مي‌کرد و کمترين توجهي به او نداشت. به اين ترتيب اسکروچ جوان فرصتي براي اجتماعي شدن و آموختن محبت نداشت. پدر اسکروچ مدتي به علت مسايل مالي در زندان به سر برد و اين امر ترس از بي‌پولي و تلاش براي کسب پول و حفظ آن را در او به وجود آورد. صفات شخصيتي اسکروچ سبب مي‌شود نامزدش او را ترک کند که اين امر سبب سخت‌تر شدن قلب اسکروچ مي‌شود. مرگ خواهرش هنگام به دنيا آوردن پسرش، آن هم در ايام کريسمس سبب مي‌شود اسکروچ تنها کسي را هم که او را واقعا دوست داشت از دست بدهد و در نتيجه کمترين دلبستگي به مردم نداشته باشد و همان‌گونه که پدرش او را به علت مرگ مادر متهم مي‌کرد، اسکروچ هم خواهرزاده‌اش را به علت مرگ خواهر مقصر بداند. اگرچه اسکروچ سرانجام متحول شده و عاقبت به‌خير مي‌شود اما نام او به عنوان فرد خسيس و پول‌دوست به صورت ضرب‌المثل درآمده.

توصيف‌هاي چارلز ديکنز تا چه حد با دانش امروز روان‌پزشکي هماهنگ است؟
 

چه از نظر نشانه‌ها و چه از نظر تاريخچه زندگي، توصيف‌هاي او از اسکروچ‌ با روان‌پزشکي امروز مطابقت دارد. براي نمونه، پرورش در محيط سرد با انضباط سخت، اطمينان نداشتن به هيجانات و احساسات، کاربرد سازوکارهاي دفاعي روان‌شناختي گوناگون از جمله جداسازي، واکنش‌سازي، ابطال و عقلي‌سازي از اين جمله است. رفتار خشک، تشريفاتي و انعطاف‌نا‌پذير، فقدان خودجوشي، جدي بودن در همه شرايط، تمايل به تسلط داشتن بر امور و افراد، اشتغال فکر با قواعد و مقررات و جزييات، فقدان مهارت در روابط بين فردي، نداشتن ذوق طنز، ناتواني در دور انداختن اشياي کهنه و مستعمل، زندگي خست‌آميز و مقتصدانه‌اي که بر خود و اطرافيان تحميل مي‌کند، نگرش به پول به‌عنوان چيزي که بايد آن را براي آمادگي در برابر سختي‌هاي احتمالي ذخيره کرد از اين جمله است. به گفته شيخ اجل: «گر به جاي نانش اندر سفره بودي آفتاب/ تا قيامت روز روشن کس نديدي جز به خواب» يعني از آنجا که فرد خسيس سفره خود را براي خوردن نمي‌گشايد؛ اگر آفتاب درون سفره او بود هيچ‌کس ديگر آفتاب را نمي‌ديد. به نظر مي‌رسد که هم سعدي و هم ديکنز دل پرخوني از افراد خسيس داشته‌اند چون در آثار خود مکرر به اين‌گونه افراد اشاره کرده‌اند و تاخته‌اند.
اما در شخصيت‌هاي «وسواسي‌اجباري»، برخي از ويژگي‌ها هم مثبت و مفيد است.
بله؛ شخصيت‌هاي وسواسي‌اجباري باپشتکار و سختکوش هستند. در عين حال، اين جنبه‌هاي مثبت در‌ آنان گاهي به حد سماجت و سرسختي و لجبازي مي‌رسد. گاهي بيش از حد آرمانگرا هستند و سبب زحمت اطرافيان مي‌شوند. نظم و پاکيزگي آنان مثال‌زدني است اما گاهي به شکل وسواس آشکار درمي‌آيد. از آنجا که مي‌ترسند اشتباه کنند، دچار ترديد و بي‌تصميمي مي‌شوند. گاهي به اندازه‌اي با جزييات سرگرم مي‌شوند که از اصل موضوع غافل مي‌مانند. آنچنان به کار دلبسته‌اند که فراغت و سرگرمي و دوستان را به کنار مي‌گذارند و به اصطلاح معتاد به کار مي‌شوند. از نظر شغلي افرادي با کفايت و متعهد هستند. ويژگي‌هاي آنان مناسب با حرفه‌هاي علمي و پژوهشي است. بسياري از دانشمندان و هنرمندان و نام‌آوران تاريخي به ميزاني صفات وسواسي داشته‌اند و مقداري وسواس به قدرت «منش» مي‌افزايد.

عقده خساست که مي‌گويند، به چه معناست؟
 

عقده خست، يعني کم خرج کردن و پول جمع کردن در حد افراطي؛ که به آن، عقده هارپاگون هم مي‌گويند. هارپاگون، قهرمان نمايشنامه «خسيس» اثر هنرمند فرانسوي «مولير» است. بسياري از شخصيت‌هاي وسواسي پيرو افراطي اين ضرب‌المثل هستند که: «هر چيز که خوار آيد يک روز به کار آيد» و دور ريختن اشياي بي‌مصرف را مصلحت نمي‌دانند. ظروف شکسته، لباس‌هاي کوچک و مستعمل بچه‌ها و روزنامه‌هاي کهنه را جمع مي‌کنند. در حدي خيلي پايين‌تر از آنچه دارند زندگي مي‌کنند و معتقدند خرج بايد کم باشد تا فرد براي مسايل غيرمترقبه آمادگي داشته باشد. سعدي خطاب به آنان مي‌گويد: «مال از بهر آسايش عمر است؛ نه عمر از بهر گرد کردن مال.»

مي‌توان براي درمان اين افراد کاري ‌کرد؟
 

طبعا نمي‌توان منتظر ماند تا همه اين افراد همچون اسکروچ به ناگهان متحول شوند. از اين‌رو مراجعه آنان به روان‌پزشک براي تشخيص و درمان ضروري است. روان‌پزشک براي درمان اين گروه از افراد از روان‌درماني و درمان دارويي مي‌تواند استفاده کند. اگر نشانه‌هاي نابه‌ساماني وسواسي -اجباري هم ملاحظه شد، استفاده از داروهاي ضدوسواس مفيد خواهد بود. خوشبختانه بسياري از اين افراد تمايل به درمان هم دارند.

حرف آخر
 

تنها آنچه انسان مي‌بخشد، سرانجام براي او باقي ماند:
«حديث درست آخر از مصطفي‌ست/ که بخشايش و خير، دفع بلاست.»
منبع:www.salamat.com