پولس و شريعت (2)
پولس و شريعت (2)
3ـ3. هبوط
بر اساس اين ديدگاه، انسان آنگاه كه آفريده شد، در مقام «چون خدايى» آفريده شد و به همين دليل، روحانى بود و در زندگى اى روحانى مى زيست و مقررشده بود كه جاودانه زندگى كند ولى در اثر گناه از اين منزلت ممتاز به زير آمد و موقعيتى پست يافت و به مقام غلامى رسيد. پس در اين سير، از نگاه پولس مقصد هبوط غلامى است و مبدأ آن موقعيت ممتاز «چون خدايى».
درپى اين تنزل موقعيت است كه رابطه آدمى با خدا تغيير كرد و آن رابطه صميمانه پيشين بعد از سقوط جاى خود را به رابطه حاكم و محكوم داد و از آن پس آدم و حوا احساس كردند كه خدا از آنها ناراضى است به همين دليل ترسان شدند (رساله روميان; باب 7). آنها دريافتند كه مقام خود را در برابر خدا از دست داده اند و در حضور او محكومند.[39] از نگاه پولس، همين رابطه تازه است كه زمينه ساز اعطاى شريعت از سوى خدا به آدم است و اين رابطه تا زمان آمدن مسيح و ايمان به او ادامه دارد ولى با آمدن اوست كه انسان در سايه ايمان به او مى تواند به رابطه تازه اى دست يابد و از سلطه شريعت رهايى يابد.
3ـ4. شريعت
پولس با الهام از همان آموزه هاى يهودى معتقد است كه خداوند به خاطر گناه آدم، چنان بر او خشم گرفت و از او ناخشنود شد كه از آفرينش پشيمان گشت و بر آن شد تا او را نابود سازد: «و خدا پشيمان شد كه انسان را بر زمين ساخته بود و در دل خود محزون گشت و خداوند گفت انسان را كه آفريده ام از روى زمين محو سازم ... چرا كه متأسف شدم از ساختن ايشان» (پيدايش 6:6 ـ 7)، اما اقبال او چنان بلند بود كه با شفاعت پيامبرى چون نوح، نسل آدم نابود نشد بلكه به غلامى پذيرفته شد و از آن پس در چارچوب معاهده و پيمان با خداوند درآمد. پولس بر اساس همين آيات از كتاب مقدس معتقد است كه آدمى در يك سير كاملا نزولى از مقام آسمانىِ «چون خدايى» فرود آمد و كسوت غلامى و بندگى پوشيد (روميان 8:14 و 16 و روميان 5:28) و از آن جا كه مقام تازه انسان اقتضائات تازه اى دارد، كه از آن جمله فرمانبرى است، عنصر شريعت نيز در تاريخ زندگى بشر پديد مى آيد. باتوجه به همين پيش فرض ها است كه او باور دارد كه «در نقشه اصلى خداوند براى نجاتِ آدمى (و نيز در آفرينش انسان)، شريعت وجود نداشته و دليل اضافه شدن آن به اين نقشه، گناه انسان و «طبيعت گناه آلوده اوست.»[42] او خود مى گويد: «پس شريعت چيست؟ براى تقصيرها بر آن افزوده شد» (غلاطيان 3:19).
پولس براى آن كه ادعاى خود را بيش از پيش به كتاب مقدس استوار سازد و از آن براى ادعاى خود شاهدى بياورد، به داستان زندگى حضرت ابراهيم اشاره مى كند. او معتقد است كه در وعده خدا به ابراهيم، كه بر اساس آن خدا متعهد شده بود تا نسل او را وارثان زمين گرداند، سخنى از شريعت به ميان نيامده است[43] و انجام اين وعده و تعهد هرگز بر رعايت اصولى به نام شريعت استوار نيست: «زيرا اگر ميراث از شريعت بودى، ديگر از وعده نبودى; ليكن خدا آن را به ابراهيم از وعده داد» (غلاطيان 3:18). بر اساس اين انديشه، گناهكارى هاى بشر در فاصله وعده و ناموس، كه بر اساس سفر خروج 430 سال طول كشيد، سبب شد تا خدا با وضع شريعتْ مرزهاى خير و شر را براى بشر عيان كند تا شايد بتواند اين مرزها را نگه دارد و از آن پس، ميراث نه از عهد كه از شريعت است.
در اين جا پرسش ديگرى مطرح است و آن اين كه آيا واقعاً شريعت جنبه عقوبت و عذاب دارد؟ يعنى خدا براى اين كه بندگان گناهكارش را عذاب كند آنان را به انجام دادن شريعت فرمان داد يا اين كه شريعت اثر تكوينى گناهكارى است و عقوبتى در ميان نيست؟ آيا شريعت نوعى مهربانى و لطف است كه خدا به بندگانش ارزانى كرده است؟ در گفته هاى پولس پاسخ اين پرسش به خوبى آمده است. او معتقد است كه انسان پس از آن كه تنزل رتبه يافت و از مقام «چون خدايى» نزول كرد و به مقام بردگى رسيد، شريعت بدو داده شد. پس از اين منظر، شريعت از تبعاتِ عقوبت گناه و يا خودْ عقوبت است. از سوى ديگر، وجود شريعت در اين زندگى تازه مى تواند لطف خداوند به بنده اش شمرده شود; چون بنده اى كه طبيعتش به گناه آلوده شده، هر لحظه در خطر ابتلا به گناه است و هر آن ممكن است خود را به گناهى گرفتار ساخته، متوجه گناه خود نگردد. البته ممكن است اين خطا را گناه نناميم، چون شريعت وجود ندارد تا گناه معنا داشته باشد: «زيرا قبل از شريعت گناه در جهان مى بود، لكن گناه محسوب نمى شد در جايى كه شريعت نيست» (روميان 5:13) ولى به هر حال خطا وجود دارد. به همين دليل خدا بر بنى اسرائيل منت گذاشته،[51]
3ـ 5. فديه
مسئله فديه و كفاره شدن عيسى براى تمامى انسان ها، يكى از مهم ترين مباحث الاهياتى عهد جديد به شمار مى رود.[53] پولس با ابداع اين نظريه بر آن است كه در حالى كه غضب الهى به دليل گناه بر تمام بشر سايه گسترانده بود و همه آدميان در زير سلطه گناه زندگى مى كردند، خورشيد رحمت و مهربانى خداوند راه ديگرى براى بشر روشن كرد و به انسانِ زندانى در زير سلطه گناه، رهايى ارزانى داشت و در پرتو اين همه مهربانى و لطف براى مسئله گناه راه حلى فراهم آمد و اين راه حل كه پولس از آن به «فيض و لطف رايگان الهى» تعبير مى كند، از طريق كفاره شدن مسيح براى گناه انسان صورت پذيرفت.
او معتقد است كه خدا فرزند خود را در بدنى چون بدن انسان ها به اين جهان فرستاد. او آمد و جانش را در راه آمرزش گناه انسان ها قربانى كرد تا آنان را از زير بار گناه برهاند: «...خدا پسر خود را در شبيهِ جسمِ گناه و براى گناه فرستاده و بر گناه درجسم فتوا داد تا عدالت شريعت كامل گردد در انسان هايى چون ما كه نه بر حسب جسم بلكه بر حسب روح رفتار مى كنيم» (روميان 8:4). پولس در جايى ديگرى مى گويد كه بر اثر گناه رابطه انسان و خدا به دشمنى گراييده بود اما خدا پسرش را فدا كرد تا اين رابطه دشمنى به رابطه دوستى مبدل گردد: «زيرا در حالى كه دشمن بوديم، به وساطت مرگِ پسرش با خدا صلح داده شديم. پس چقدر بيشتر بعد از صلح يافتن به وساطت حيات او نجات خواهيم يافت» (روميان 5:10).
او در جايى ديگر مى گويد: «او كه پسر خود را دريغ نداشت، بلكه او را در راه جميع ما تسليم نمود...» (روميان 8:33). و اين اوج مهربانى و رحمت پروردگار است كه او زمانى كه آدمى درمانده و زير بار گناه شانه خم كرده بود، مسيح را به فرياد او مى رساند: «در آن هنگام كه ما درمانده و ذليل بوديم، درست در زمان مناسب، مسيح آمد و در راه ما گناهكاران جان خود را فدا كرد» (ترجمه تفسيرى كتاب مقدس، روميان 5:6).
پس مسيح به وسيله خدا فرستاده شد تا مجازات گناهان ما را متحمل شود و خشم و غضب خدا را از ما برگرداند و از آن پس، همه «به فيض او مجاناً عادل شمرده مى شوند، به وساطت آن فديه كه در عيسى مسيح است» (روميان 3:24). و بدين سان خداوند خون عيسى مسيح و ايمان انسان به او را وسيله اى قرار داد تا آدمى از زير بار گناه و غضب الهى نجات يابد: «كه خدا او را از قبل معيّن كرد تا كفاره باشد به واسطه ايمان به وسيله خون او تا آن كه عدالتِ خود را ظاهر سازد، به سبب فروگذاشتن خطاياى سابق در حين تحمل خدا» (روميان 3:25). در نگاه پولس، اين ها همه نشان از لطف خدا و مهربانى اش دارد كه خواسته است غفورانه گناه بنده اش را به واسطه ايمان به مسيح پاك كند.[54] بنابراين خدا راهى تازه گشوده است، راهى كه در پرتو آن انسان مى تواند از آن طبيعت كُهنه و گناه آلودى كه ميراث كهن نياى بزرگ اوست، رهايى يابد.
البته اين صرفاً يك رأى و نظريه است، اگرچه امروزه يكى از اصول اساسى و مهم الاهيات مسيحيت است و به رغم آن كه الاهيدانان مسيحى در تبيين، تفسير و ترجمه عقلانى آن بسيار كوشيده اند، اين اعتقاد را مسيح تأييد نكرده است و براى خود الاهيدانان مسيحى نيز ابهامات زيادى داشته است. در حقيقت، پولس براى كفاره گناهان قوم خود الاهياتى به وجود آورد كه در سخنان مسيح چيزى جز نكات مبهمى در تأييد آن نمى توان يافت (روميان 5:12). چنين مفهومى نزد مشركان قابل قبول تر بود تا يهوديان. مردم مصر، آسياى صغير و يونان از دير زمان به خدايانى مانند اوزيرس و آتيس و ديونيوس كه به خاطر نجات بشر مرده بودند اعتقاد داشتند. عنوان هايى از قبيل سوتر (منجى) و الئوتريوس (=رهاننده) به اين خدايان اطلاق شده بود. واژه كوريوس (خداوندگار) كه پولس به مسيح اطلاق مى كند، همان عنوانى بود كه كيش هاى سوريه و يونان به ديونيوس كه مى مرد و رستگارى را عملى مى ساخت داده بودند. غير از يهوديانِ انطاكيه و شهرهاى ديگر، كه هرگز عيسى را در حياتش نشناخته بودند، ديگران نمى توانستند او را جز به شيوه خدايان منجى بپذيرند[55] و البته شايد پولس، متأثر از آداب و رسوم يهوديان و مشركان در مورد قربانى كردن «بز طليعه» براى كفاره و قربانى، چنين الاهياتى را به دنياى مسيحيت تزريق كرده باشد.
پولس در مواجهه با اين پرسش كه چگونه ممكن است در پرتو مرگ و درد يك نفر تمام آدميان از گناه نجات يابند، پاسخى مى دهد كه همان گونه كه گناه يك نفر (مراد آدم ابوالبشر) مرگ و گناه را به تمام عالم جارى كرد، فيض الهى از طريق يك نفر نيز مى تواند به تمامى عالم سريان يابد. از اين رو، همچنان كه به واسطه آدم گناه داخل جهان گرديد و به (وسيله) گناه، موت (روميان 5:12ـ15)، به همين سان به واسطه يك نفر يعنى عيسى مسيح فيض خدا به همه جهان جارى مى شود. او با صراحت مى گويد: «در نتيجه گناه يك انسان يعنى آدم، مرگ و نابودى همه چيز را در چنگال خود گرفت; اما تمام كسانى كه هديه خدا يعنى آمرزش و پاكى كامل از گناه را مى پذيرند از آن پس شريك حيات و سلطنت يك انسان ديگر يعنى عيسى مسيح مى گردند. بلى، گناه آدم براى همه محكوميت به همراه آورد ولى عمل شايسته و مقدسى كه مسيح انجام داد همه را از محكوميت رهايى مى دهد و به ايشان زندگى مى بخشد» (ترجمه تفسيرى كتاب مقدس، روميان 5:17ـ19).
بر اين اساس، پولس معتقد است كه با فديه شدن عيسى براى انسان او از مرگ و حيات جسمانى رها شد و به تبع آن از زير شريعت و فرمان نيز به در آمده است.[57] به گفته او، «مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد» (غلاطيان 3:12).
3ـ6. پسرخواندگى و رهايى از شريعت
«پسرخواندگى»، از اصطلاحات خاص پولس است، واژه اى كه تا پيش از او به كار نرفته بود. مراد از اين واژه، از نگاه او و الاهيات مسيحى، نوعى رابطه خاص بين انسان و خدا است.
انسان در پى گناه نياى خود از آن طبيعت آسمانى و از خدا دور شد، و بر اثر گناه به غلامى رفت (غلاطيان 4:1ـ4)، اما با آمدن پسر خدا و فديه شدنش براى انسان و گناه او، آدمى از آن وضعيت به در آمده و ديگر غلام نيست،[58] بلكه پسرخوانده خدا است. او خود مى گويد: «چون زمان به كمال رسيد خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد و زير شريعت متولد تا آنانى را كه زير شريعت باشند فديه كند تا آنكه پسرخواندگى را بيابيم» (غلاطيان 4:4 و 5). لهذا ديگر غلام نيستى بلكه پسر (غلاطيان 4:7).
از ديدگاه پولس، مبدأ و مقصد نجات چنين تعريف مى شود: نجات از غلامى و رسيدن به پسرخواندگى واين درسايه فديه اى است كه در زندگى، رنج ها و مرگ پسرخدا به دست آمده است; بدان معنا كه خدا با درك موقعيت دشوار انسان و گرفتارى اش با فرستادن پسرخود به صحنه آمده است تا اورا نجات دهد و درخانواده خود فرزند سازد.
فرزندخواندگى در رسائل پولس كاربردهاى فراوانى دارد ولى عمده مشخصات آن را مى توان در سه ويژگى زير سامان داد:
ويژگى اول اين موقعيت رابطه اى خاص است كه ميان انسان و خدا پديد مى آيد. در اين رابطه، انسان ديگر از غلامى بيرون آمده و عضوى از خانواده خداست. به همين دليل، خدا ديگر حاكم نيست بلكه پدر است و به همين دليل است كه به گفته پولس: «خدا را از درون ابّا يعنى اى پدر ندا مى كنيم» (روميان 8:15). اين رابطه، رابطه اى است لطيف بين خدا و انسان كه بر محور محبت و عشق استوار است نه فرمان و اطاعت.
ويژگى دوم اين موقعيت پيوند عميق آن با روح القدس است (غلاطيان 3:2 و 14:16)، بدان معنا كه آدمى با رسيدن به اين موقعيت عطاى روح القدس را دريافت مى كند (روميان 8:9). با رسيدن انسان به مقام پسرخواندگى، روح القدس در درون انسان ساكن مى شود (امثال: 4:23) و با جاى گرفتن در مركز اراده آدمى او را دگرگون ساخته و احيا مى كند (دوم قزنتيان 3:6 و 7).
ويژگى سوم مقام پسرخواندگى، رهايى انسان از طبيعت جسمانى است; چه اين كه خود مى گويد: «پسرخواندگى يعنى خلاصى از جسم خود» (روميان 8:23) و بى گمان مراد از طبيعت جسمانى كه انسان از آن رها شده، همان طبيعت فاسدى است كه آدم در پى ارتكاب گناه بدان گرفتار شده است.
اما آنچه درباره مقام پسرخواندگى نبايد از چشم دور بماند، پيوند عميق آن با ايمان به مسيح است; بدان معنا كه آدمى فقط از راه ايمان به مسيح است كه مى تواند به اين مقام نايل گردد (غلاطيان 3:26). به همين دليل، از نگاه پولس تنها ايمان است كه انسان ها را پسران خدا مى كند.[61] كه زندگانى در مسيح را به بيانى عميق تر بيان مى كند.
پولس در رساله خود به روميان «تعميد در مسيح» را به مثابه مرگ و زندگى جديد تصوير مى كند و نشان مى دهد كه تعميد مظهر پايان يافتن رابطه قديمى انسان با خدا و آغاز رابطه اى جديد است. او مى گويد:
آيا نمى دانيد كه جميع ما كه در مسيح تعميد يافتيم، در موت او تعميد يافتيم. پس چون كه در موت او تعميد يافتيم، با او دفن شديم تا آن كه به همين قسمى كه مسيح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نيز در تاريكى حيات رفتار نماييم; زيرا اگر بر مثال موت او متحد گشتيم هر آينه در قيامت وى نيز چنين خواهيم شد. زيرا اين را مى دانيم كه انسانيت كهنه ما با او مصلوب شد تا حد گناه معدوم گشته، ديگر گناه را بندگى نكنيم (روميان 6:3ـ7).
بر اساس اين آيات، تعميد مظهر ايمان شخص مسيحى است كه او را با مسيح متحد مى كند; به گونه اى كه او نيز با مسيح نسبت به گناه مى ميرد و با مسيح نسبت به هر چه كه به زندگى گذشته تعلق دارد دفن مى شود و با مسيح براى يك زندگى تازه كه گناه در آن تسلطى ندارد، قيام مى كند.[62] پولس مى كوشد تا اين نكته را به خوانندگان رساله هايش بفهماند، كه يك ايماندار زمانى زير شريعت بوده است، اما وقتى همراه با مسيح نسبت به گناه مرد، تعهد قانونى او نيز به شريعت پايان يافته و در نتيجه او آزاد است و مى تواند به زندگى جديدى بپيوندد كه در آن از ثمرات روح القدس بهره گيرد (روميان 7:4) و در راه ايمان خود استوار بماند.
او نظريه خود را با تمثيل ازدواج چنين بيان مى كند كه: زنى كه ازدواج كرده تا زمانى كه شوهرش زنده است، شرعاً به شوهرش تعلق د ارد و مجاز نيست با مرد ديگرى ازدواج كند; اما هنگامى كه شوهرش بميرد، آزاد است و مى تواند با مرد ديگرى ازدواج كند. آن زن در صورتى كه پيش از فوت شوهر دست به چنين عملى بزند، زناكار خوانده مى شود اما پس از مرگ شوهر اشكالى در اين كار وجود ندارد. در مورد شما نيز همين امر صادق است. بدين ترتيب كه شريعت يهود در گذشته همچون شوهر، صاحب اختيار شما بود اما شما همراه مسيح بر روى صليب مرديد. از اين رو، از قيد ازدواج و تعلق به شريعت يهود آزاد شديد و شريعت ديگر بر شما تسلط و حكمرانى ندارد.[63]
از نگاه پولس، مرگِ با عيسى و بر صليب شدنِ به همراه او و زندگىِ دوباره با او به معناى خاتمه يافتن شريعت است و انسان در اين زندگى جديد آن انسان پيشين نيست، بلكه هويتى تازه يافته و آن بخش از هستى اش كه گناه آلوده بود، بر صليب ميخكوب ماند و هرگز زنده نشد.
او خود مى گويد: «زيرا اين را مى دانيم كه انسانيتِ كهنه ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته، ديگر گناه را بندگى نكنيم» (روميان 6:6). پولس كه شريعت را از لوازم زندگى جسمانى انسان مى دانست، حال كه با مردن و دوباره زنده شدن از آن حيات جسمانى جدا شده و يك زندگى سراسر روحانى يافته معتقد است كه شريعت دليلى براى ماندن ندارد، چون: «الآن كه ما مرده ايم و بدن كهنه اى كه زير بار گناه بود و ناموس بر آن حكم مى راند، به واسطه مسيح از ما گرفته شده است; پس ناموس هم تمام شده است چون ما ديگر زنده جسمانى نيستيم» (كولسيان 2:14) و با يافتن زندگى جديد ملتزم مى شود كه از اين پس «براى ناموس هيچ ارتباطى با آدمى وجود نخواهد داشت» (كولسيان 2:14).
با توجه به پيش فرض هاى يادشده، روشن مى شود از نگاه پولس شريعت كه به دليل هبوط انسان در پى گناه اصلى به ميان آمده بود، با آمدن مسيح و فدا شدنش از ميان رفته، ديگر به آن نيازى نيست: «و آن دست خطى را كه ضد ما و مشتمل بر فرايض و به خلاف ما بود، محو ساخت» (كولسيان 2:14).
پي نوشت ها :
[38]. McGrath, Alister, Christian Theology, P. 440.
[39]. تيسن، هنرى، همان، 175.
[40]. James, D. G. Dunn, ibid, P. 128.
[41]. The Interpreters Bible, V.10, P. 514.
[42]. The Interpreters Bible, v. 10. P. 514.
[43]. ماجراى اين پيمان در سفر پيدايش 17: 12ـ1 آمده است.
[44]. باسيم، بولس، همان، ص 446.
[45]. the Interpreters Bible, v. 10. P. 514.
[46]. المسكين، متى، القديس بولس الرسول، ص341.
[47]. ر.ك: كول، آلان، التفسير الحديث، ج9، 26.
[48]. همان.
[49]. المسكين، متى، همان، ص 322 و تيسن، هنرى، همان، ص163.
[50]. همان.
[51]. همان.
[52]. ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص56.
[53]. ميشل، توماس، همان، ص56 و صص81ـ85.
[54]. باركلى، ويليام، همان، ح9، ص73
[55]. دورانت، ويل، همان، ج3، ص689
[56]. باسيم، بولس، المعجم اللاهوتى، ص447.
[57]. دورانت، ويل، همان، ج3، ص690
[58]. ر.ك: غلاطيان 3: 25.
[59]. پالما، آنتونى، همان، ص 28.
[60]. The Interpreters Bible, v. 10, p. 518 and v.9, p.476.
[61]. baptized in to christ، غلاطيان 3: 27.
[62]. پالما، آنتونى، همان، ص 68.
[63]. ترجمه تفسيرى كتاب مقدس، روميان 7: 1ـ4.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}