آيين كاتوليك روم (1)


 

نويسنده:ريچارد پى. مك براين ؛ الله كرم كرمى پور




 

اشاره[1]
 

نويسنده اين مقاله در ابتدا به حيطه معنايى و شمولِ عنوان آيين كاتوليك روم مى پردازد و بر اين نكته تأكيد مى نهد كه عمده مشخصه كاتوليك رومى به مثابه يك سنت توجه به جنبه هاى الاهياتى و اعتقادى است و همين آن را از ديگر آيين هاى دينىِ رقيب متمايز مى سازد. توجه عمده آيين كاتوليك به نظام خلقت به مثابه نمود و حضور خداوند معطوف است و در همين جهت به تاريخ و جنبه هاى تحولى و تكاملى آن از جمله عقل را كه عطيه و موهبت خداوند است برجسته مى سازد و مقولاتى مثل انسانيت عيسى مسيح ، آيين هاى مقدس و نقش هدايت گرى پطرس و رسالت او را روشن مى كند و قبل از ورود به آموزه هاى كاتوليك دگرگونى هاى تاريخى خصوصاً كنستانتين را مطرح و تأكيد مى كند كه در اين ميان، رهبانيت و راهبان كاتوليك تأثير به سزايى در گسترش كليسا داشته اند. در ادامه مناقشات عقيدتى و كلامىِ مطرح شده در شوراهايى مثل قسطنطنيه، افسس و كالسدون مى پردازد. تحليل اين مناقشات در باب قانون و ساختار كليسا و مناصب كليسايى و نقش پاپ براى مدتى طولانى ادامه مى يابد تا اين كه ژان پل اول به منظور پايان دادن به اين مناقشات اعلام كرد كه كليسا صرفاً نهادى سلسله مراتبى نيست، بلكه قوم خدا و به مثابه يك راز است.
«شوراى ترنت» واكنشى در برابر نهضت اصلاح دينى بود و نقش آن تأكيد بر آموزه هاى كاتوليك در باب فيض، پارسايى مريم، عشاى ربانى و نقش كشيشان در زندگى آيينىِ كليسا بود. اما آيين كاتوليك رومى از تأثير جريانات و جنبش هايى مثل انقلاب فرانسه، نهضت روشنگرى، رمانتيسم و مدرنيسم مصون نماند. در ميانه اين تحولات و دگرگونى ها، نقش پاپ ژان پل بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان برجسته و عميق است، چرا كه اين پاپ خود را همچون «شبان عيسى» در خدمت به مردم و نجات آنها معرفى كرد. وقتى كه وى از دنيا رفت پل ششم برنامه هاى او را در آموزه هاى خاص كاتوليك ادامه داد.
نويسنده در ادامه به آموزه هايى مثل وساطت، تقدس، رابطه ايمان و وحى، خلقت و لقاء اوليه، طبيعت و فيض، عيسى مسيح و رستگارى، روح القدس و تثليث، مريم و كليسا نيز ابعاد معنوىِ آيين كاتوليك اشاره مى كند.
اولين پرسش در باب تحديد قلمرو «آيين كاتوليك رومى»، در ارتباط خود اين عنوان است. بعضى از كاتوليك ها با صفت رومى مخالفت مى ورزند، زيرا جامعه متصف به «كاتوليك رومى» شامل افرادى است كه خود را رومى نمى دانند. اينها به كاتوليك هاى متحد با كليساى رُم[7] كه در ميان آنها شش گروه كليسايى وجود دارد: كلدانى، سُريانى، مارونى، قبطى، ارمنى و بيزانسى.
از طرف ديگر، مسيحيانى وجود دارند كه خود را كاتوليك مى دانند، اما مرجعيت اعلاى[10] كوچك تر نيست.
آيين پروتستان را معمولا به نحو سلبى تعريف مى كنند، يعنى به منزله شكلى از مسيحيت غربى كه از مقام پاپى رُم اطاعت نمى كند. اما اين تعريف با همان مشكلِ پيش گفته مواجه است. مسيحيان غير رومى اى نيز وجود دارند كه مقام پاپى را نمى پذيرند، اما خودشان را كاتوليك مى دانند نه پروتستان. به همين جهت نمى توان آيين كاتوليك را صرفاً با پيروى از مرجعيت پاپ تعريف كرد.
عنوان آيين كاتوليك رومى هم به يك كليسا (يا به عبارت دقيق تر، به مجموعه اى از كليساهايى كه كليساى جهانى كاتوليك را تشكيل مى دهد)، اشاره دارد، هم به يك سنت. اگر كسى بدن مسيح را تمام مجموعه كليساهاى مسيحى بداند، در اين صورت كليساى كاتوليك رُم، كليسايى در درون كليساى جهانى خواهد بود. و اگر كسى سنّت مسيحى را سنّتى تلقى كند كه مجموعه كامل و متكثر سنّت هاى اعتقادى، عبادى، الاهياتى، شرعى و معنوى را در بر مى گيرد، در آن صورت، سنّت كاتوليك رومى، سنّتى در درون سنّت واحد مسيحى خواهد بود; لكن از نظر آيين كاتوليك رومى، كليسا و سنّتِ كاتوليك، براى ديگر كليساها و سنّت هاى مسيحى، جنبه معيارى دارد، (همان طور كه شوراىِ دوم واتيكان، در مرام نامه اعتقادى[11] در باب كليسا، شماره 14، بيان كرده است).
آيين كاتوليك رومى به عنوان كليسا، هم در سطح محلى حضور دارد و هم در سطح جهانى. اصطلاح «كليساى محلى» (كه اغلب «كليساى خاص» خوانده مى شود) در قوانين شرعى كليساى كاتوليك رومى ، اولا بر ناحيه اسقف نشين و ثانياً بر ناحيه كشيش نشين اطلاق مى شود. اصطلاح «كليساى محلى» در الاهيات كاتوليكى معناى وسيع ترى دارد تا در قوانين شرعى. اين اصطلاح ممكن است بر ايالات (گروه هاى منطقه اى اسقف نشينى هاى يك كشور) و كليساهاى ملّى (تمام اسقف نشين هاى يك كشور) و بر كشيش نشين ها و نيز اسقف نشين هاى مستقل اطلاق شود. اسقف نشين عبارت است از كليسايى محلى و متشكل از يك اتحاديه يا مجمعى از كليساهاى منطقه اى ديگرى كه به كشيش نشين معروف اند. هر اسقف نشين را يك اسقف، و هر كشيش نشين را يك كشيش اداره مى كند. از طرف ديگر، كليساى جهانى كاتوليك رومى متشكل از اتحاديه يا مجمعى از كليساهاى كاتوليك محلى سراسر جهان است. بيش از يك و نيم ميليارد كاتوليك در سراسر جهان وجود دارد كه قطعاً وسيع ترين جامعه مسيحى است. علاوه بر پيوندهاى مهم اعتقادى، عبادى، كلامى، شرعى و معنوى، آنچه اين كليساهاى متنوع و اعضاى مستقل را يكپارچه مى سازد، پيوندى است كه هر يك از آنها با اسقف نشين رُم و اسقف آن، يعنى پاپ دارد.
مشخصه آيين كاتوليك رومى، به عنوان يك سنّت، تأكيدهاى اعتقادى و الاهياتى متعدد و متفاوت آن است. اين تأكيدها، همان بينشِ اساساً ايجابىِ آيين كاتوليك درباره نظام خلقت است; زيرا هر چيزى از قدرت خداوند نشأت مى گيرد و متقوم به مشيت او است و دائماً با حضور فعال خداوند، متحول و متكامل مى گردد. توجه آيين كاتوليك به تاريخ از آن روست كه خدا در تاريخ عمل مى كند و دائماً از طريق تاريخ تجلى مى يابد و توجه آن به عقلانيت از آن رو است كه ايمان بايد با عقل سازگار باشد و خود عقل، اعم از عقلِ افسار گسيخته يا عقل آزاد، عطيه خداوند است و تأكيدش بر وساطت از آن روست كه خداوند، كه علتِ نخستين و در عين حال كاملا روحانى است، تنها از طريق علل ثانويه و ابزارهاى مادى، مثل انسانيتِ عيسى مسيح، كليسا، آيين هاى مقدس، پديده هاى زمينى و انسان هاى ديگر، مى تواند بر ما تأثير نهد; و بالاخره، موضع موافق آيين كاتوليك نسبت به بُعد جمعىِ رستگارى ونسبت به هرگونه ارتباط دينى با خداوند از آن روست كه خداوند ما را اجتماعى آفريده، چرا كه همه به طور جمعى هبوط كرده ايم و به مثابه جمع رستگارى يافته ايم و به صورت جمعى رهسپار جلال و عظمت ابدى خداوند هستيم.
واژه كاتوليك دقيقاً به معناى «جامع»[12] است. بنابراين، آنچه درست نقطه ى مقابل آيين كاتوليك محسوب مى شود نه آيين پروتستان (كه عناصر كاتوليكى فراوانى را در خود دارد)، بلكه فرقه گرايى است. فرقه گرايى، نهضتى درون مسيحيت است كه معتقد است كليسا جامعه اى از مؤمنان راستين و قلمروى از پرهيزكارى در درون و در برابر جهان گرفتارِ گناه است كه درباره چنين جهانى داورى مى كند و آن را به استغفار فرامى خواند، اما هيچ گاه با آن وارد گفتوگو نمى شود، چه رسد به اين كه در باره موضوعات اجتماعى و سياسىِ مشترك يا دغدغه هاى دينى همكارى كند; از نظر يك فرقه گرا گفتوگو و همكارى به معناى دعوت به سازشكارى است.
تقابل بين آيين كاتوليك و فرقه گرايى بيش از هرجاى ديگر در رويكرد خاص آنها به آنچه به مسئله اجتماعى موسوم است، نمود مى يابد. آموزه اجتماعى كاتوليك حضور و تأثير گناه را در جهان تصديق مى كند، اما تأكيد مى ورزد كه فيض خدا نيرومندتر است. آموزه اجتماعىِ كاتوليك بر آموزه هاى خلقت، مشيت الاهى،[16] به واسطه روح القدس، پاى مى فشارد. از مسيحيان خواسته مى شود به واسطه روح القدس با خداوند در مسيح، مشاركت كنند تا تمام جهانِ سقوط كرده و جهانِ نجات يافته را به كمال ملكوت الهى، يعنى به ملكوت حقيقت و زندگى، ملكوت قدّوسيت و فيض و ملكوت عدالت، عشق و صلح» برسانند (شوراى دوم واتيكان، منشور كشيشى درباره كليسا درجهان جديد، شماره 39).

تاريخ
 

خاستگاه هاى آيين كاتوليك چيست؟ چه رويدادها و شخصيت هايى آن را شكل داده اند؟ در حال حاضر چه تحولاتى در آن در حال وقوع است؟

پطرس و رسالت پطرسى
 

اگر كسى معتقد باشد كه آيين كاتوليك رومى، فرقه اى درون مسيحيت نيست، بلكه سيماى اصلىِ آن محسوب مى شود، در گام نخست با اين واقعيت مواجه مى شود كه نخستين گروه پيروانِ مسيح در اورشليم گرد هم آمدند، پس مسيحيان نخستين فلسطينى بودند نه رومى. در واقع، در آغاز نه چيزى به نام قلمرو اسقفى وجودداشت ونه تفوق رومى.
از طرف ديگر، اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه وصف رومى به جاى آنكه معرِّفِ واقعيت كاتوليك باشد، آن را مبهم مى سازد، در اين صورت آيينِ كاتوليك با جمع شدن پيروان عيسى به گرد او و متعاقب آن با مأموريتِ پطرس، احتمالا پس از زنده شدنِ مسيح براى اين كه رهبر و مؤسس اصلى كليسا باشد، آغاز مى شود. از اين رو در جامعه مسيحى، اين تفوق پطرس است كه به آيين كاتوليك، هويتى متمايز مى بخشد، نه تفوق رومى.
پطرس در صدر فهرست دوازده حوارى قرار دارد (مرقس 3: 16ـ19; متى 10: 1ـ4; لوقا 6: 12ـ16) و كراراً سخنگوى آنان است (مرقس 8:29; متى 18:21; لوقا 12:41; يوحنا 6: 67ـ69). او اولين حوارى شاهدِ ظهور عيسى است (رساله اول به قرنتيان 15:5 ; لوقا 24:34) و در جامعه اوليه اورشليم چهره اى برجسته و نيز براى بسيارى از كليساهاى ديگر شناخته شده است (اعمال رسولان 1: 15ـ26; 2: 14ـ40; 3: 1ـ26; 4:8، 5: 1ـ11; 5:29، 8: 18ـ25; 9: 32ـ43; 10:5، 12:17; اول پطرس 2: 11، 5:13). چيزى ازفعاليت هاى پطرس پس ازشوراى اورشليم نمى دانيم، اماتوافق روزافزونى وجود دارد براين كه وى به رُم رفت و در آنجا به شهادت رسيد. امروزه هيچ شاهد اطمينان بخشى وجود ندارد كه او واقعاً به عنوان اسقف، به كليساى رُم خدمت كرده باشد.
از نظر سنت كاتوليك، متون كلاسيكِ ناظر به تفوق عبارتند از: متى 16: 13ـ19، لوقا 22: 31ـ32 و يوحنا 21: 15ـ19. اين مطلب كه قضيه نامگذارى پطرس به صخره[17] از سوى عيسى، به سبك و سياق هاى مختلفى در اين سه انجيل مطرح مى شود، پرسشى را درباره زمان اصلى وقوع اين رخداد برمى انگيزد. آيا اين واقعه پيش از رستاخيز مسيح به وقوع پيوست يا رويدادى است بعد از رستاخيز، كه در گزارش هاى مربوط به رسالت زمينىِ عيسى گنجانده شده است؟ در هر حال، اعطاى قدرت كليدها به روشنى حاكى از درجه اى از مرجعيت است، و كليدها در كاربردى نمادين به معناى ابزارهايى براى گشودن و بستن درهاى ملكوت الاهى است. از طرف ديگر، اقتدار و مرجعيت خاص پطرس نسبت به ديگران به روشنى بيان نشده، و در واقع پطرس دراعمال رسولان به عنوان طرف مشورت ديگر رسولان وحتى فرستاده آنها به شمار آمده است (8:14). او ويوحنا تقريباً باهم عمل مى كنند (3:1ـ 11; 4:1ـ22; 8:14).
اما به نظر مى رسد مجموعه اى از تشبيهاتِ مربوط به پطرس و تبليغ دينى او وجود دارد كه او را در ميان حواريان برجسته مى سازد و برترى او و اخلافش را در سرتاسر تاريخ اوليه كليسا روشن مى كند. پطرس به عنوان ماهى گير (لوقا 5: 10; يوحنا 21: 1ـ14)، چوپانِ گوسفندانِ مسيح (يوحنا 21: 15ـ17)، پيرى كه ديگر پيران را مخاطب قرار مى دهد (اول پطرس 5: 1)، منادى ايمان به عيسى پسر خداوند (متى 16: 16ـ17)، دريافت كننده نوعى وحى خاص (اعمال رسولان 1: 9ـ16)، كسى كه مى تواند سوءفهم هاى اعتقادى ديگران را تصحيح كند (دوم پطرس 3: 15ـ16) و به عنوان صخره اى كه كليسا را بايد بر آن بنا نهاد (متى 16:18)، وصف شده است.
بنابراين پرسشى را كه بنا به تحقيقات اخير بايد در باره عهد جديد مطرح كرد، اين است كه آيا گسترش بعدى، يعنى ما بعد انجيلىِ مقام پطرس و جانشينانش با روح پيام عهد جديد سازگار است يا نه. پاسخ كليساى كاتوليك به اين پرسش «مثبت» است; اما برخى از ديگر كليساهاى مسيحى مى گويند «شايد».
القاب انجيلى مربوط به پطرس در حيات كليساى اوليه ادامه يافت و با تشبيهات فزون ترى تكميل شد: واعظِ مبلّغ، حكيمِ بزرگ، نابودكننده بدعت گذاران، دريافت كننده شريعت نو، كليددار خزائن ملكوت، سُكاندار كشتىِ كليسا و كسى كه در تعليم و شهادت با پولس همراه و همگام بود. كليسا در نيمه دوّم قرن دوّم، خود را با فرهنگ دنياى يونانى ـ رومى به ويژه طرح هاى سازمانى و اجرايى موجود در حوزه هاى فعاليت تبليغى آن تطبيق داد. بنابراين، كليسا شبكه سازمانى امپراطورى روم را اقتباس كرد: نواحى، اسقف نشين ها و ايالت ها همچنان مركز خود را همان مركز امپراتورى روم، يعنى رُم قرار داد. علاوه بر اين، نقل شده است كه پطرس كليساى رم را بنا نهاد و او و پولس در آنجا به شهادت رسيد، و به خاك سپرده شدند.
مدافعان بهكيشى، در تقابل با مذهب گنوسى، به ايمان اسقف نشين ها يا كليساهاى محلى اى كه رسولان بنا نهادند و بهويژه به ايمان كليساى رُم كه آشكارا به پطرس و پولس پيوند خورده بود، تمسك مى جستند. كليساى رُم در طول پنج قرن اول، تدريجاً درميان همه كليساها شأنى برتريافت. اين كه ماجرا درحيات كليساهاى دوردست نيز رخ داد، به موضعى مشخص در مناقشات الاهياتى تبديل شد، ديگر اسقف ها در مسائل اعتقادى و اخلاقى اين موضع و موقعيت را در نظر مى گرفتند، و نمايندگانى به شوراهاى دوردست مى فرستادند. سرانجام، اسقف نشين رُم به عنوان نوعى دادگاه نهايىِ فرجام خواهى و نيز كانون وحدت جامعه جهانى كليساها شناخته شد. در دوره پاپىِ لئوى اول (440ـ 461) كه مدعى تداوم سخن گفتن پطرس با كل كليسا از طريق اسقف رم بود، همبستگى ميان پطرس و اسقف رُم كاملا آشكار شد.

كنستانتين و دوره كنستانتينىِ آيين كاتوليك
 

يكى از رويدادهاى بزرگ دوره اول، تغييرِ كيش كنستانتين اول، امپراتور روم (306 ـ 337م) در سال 312 ميلادى بود. كنستانتين از آن پس، مبارزه سختى برضد آداب و رسوم مشركان به راه انداخت و پول و آثار گران بهايى را به كليسا پيشكش كرد. قانون رومى با هدف انعكاس وفادارانه ترِ ارزش هاى مسيحى، جرح و تعديل شد و روحانيت به جايگاه ممتازى دست يافت. برخى معتقدند كه تغيير كيش كنستانتين، فرصت هايى استثنايى مناسبى در اختيار كليسا قرار داد تا انجيل را به همه ملت ها عرضه كند و به حيات اعتقادى و عبادى كليسا نظم لازم را ببخشد، همچنين اين امكان را براى كليسا فراهم ساخت تا نسبت به فرهنگ مشركان، كمتر حالت پرهيز داشته باشد و از آن چيزهايى بياموزد و خود را با آن غنى سازد. اما برخى ديگر بر اين باورند كه اين جريان، نقطه عطف خطرناكى در تاريخ كليسا بوده است. براى اولين بار، كليسا از جايگاه مناسبى در جامعه برخوردار شد و از آن پس ديگر، تعهد مسيحى به محك شكنجه، چه رسد به محك مرگ، آزموده نمى شد و جامعه مسيحيان در آستانه محوشدن در ارزش هاى سكولار و ضد مسيحىِ دولت و جامعه، كه اينك كليسا را پذيرفته بود، قرار گرفت. در واقع، واژه اى اهانت آميزتر از «كنستانتينى»، كه مسيحيان فرقه گرا، مسيحيان كاتوليك را به آن مى خوانند، وجود ندارد.

پی نوشت :
 

[1] مشخصات كتاب شناختىِ اين اثر از اين قرار است:
McBrien, Richard P., Roman Catholicism, in The Encyclopedia of Religion ed. by Mircea Eliade, Vol.12, PP. 429-445.
[2]. Uniate Catholics
[3]. Melchite Catholics
[4]. Maronites
[5], Ruthenians
[6]. Copts
[7]. Malabars
[8]. Primatial autority
[9]. Presbyterianism
[10]. Methodism
[11]. Dogmatic Constitution
[12]. Universal
[13]. Providence
[14]. Incarnation
[15]. Redemption
[16]. Sanctification
[17]. Rock