آيين كاتوليك روم (3)


 

نويسنده:ريچارد پى. مك براين ؛ الله كرم كرمى پور




 

مدرنيسم
 

كليساى كاتوليك همان گونه كه نمى توانست تحولات اجتماعى، اقتصادى و سياسى متنوع را در آغاز قرن نوزدهم ناديده بگيرد، نمى توانست از تحولات فكرى مشابه نيز چشم پوشى كند. همچنان كه اين تحولات به تدريج بر دانشوران كاتوليك تأثير گذاشتند، پديده كليسايى جديدى موسوم به مدرنيسم، ظهور كرد. مدرنيسم نه يك جنبش واحد، بلكه مجموعه اى از جنبش ها بود. اين پديده شكل هاى متعدد و متفاوتى به خود گرفت; برخى بهكيشانه، برخى ديگر غيربهكيشانه بودند، اما به ندرت بين آنها فرق و تمايز قايل مى شدند و اصطلاح مدرنيست معمولا در مباحثات اوايل قرن بيستم به صورت واژه اى تحقيرآميز به كار گرفته مى شد.
مدرنيست ها كسانى بودند كه از پذيرش ديدگاه هاى احتياط آميز و محافظه كارانه در باب همه موضوعاتِ قابل بحث در عرصه عقيده و الاهيات اجتناب مى كردند. پيوس دهم (م 1907) از طريق حكم ديوان مقدس[58] ياد كنند.
اما برخى از اين ديدگاه ها، كه زمانى به عنوان ديدگاه هاى مدرن تقبيح مى شد، بعدها در آموزه هاى شوراى دوم واتيكان، حتى در برخى از فتاواى دستگاه پاپ، به عنوان مثال، احكام مربوط به صدق تاريخى متون مقدس و بسط اصول اعتقادى انعكاس يافت. تجدّدگراها اظهار داشته بودند كه امور اعتقادى و نيز حقايق مندرج در كتاب مقدس امورى مطلق و تغييرناپذير نيستند، بلكه متأثر از شرايط و اوضاع و احوال تاريخى اند. تعليمات رسمى كاتوليك در ابتدا اين ديدگاه را محكوم كرد، اما رفته رفته خود را با آن هماهنگ ساخت; به ويژه در مجمع آموزه راز كليسايى ايمان[60] و در قالب عبارات و الفاظى كه حاكى از چنين مفاهيمى اند، بيان كرد.»

ميان دو جنگ جهانى (1918ـ 1939)
 

دوره پيش از شوراى دوم واتيكان، خالى از جنبش هاى پيش رو نبود (در غير اين صورت خود شوراى واتيكان غير قابل توجيه مى بود). نهضت نيايش كليسايى با تأكيد بر ماهيت عبادت و با تأكيد بر اين اصل تومايى[62] راه را براى واتيكان دوم هموار كردند. در اين ميان نهضت تبليغ كه نوعى تجديد حيات اساسى را در قرن نوزدهم تجربه كرده بود، با نوكيشانى بالغ بر هشت ميليون نفر، به طور فزاينده اى از سيطره نارواى اروپا و استعمار آزاد شد. پيوس يازدهم و دوازدهم هر دو بر اهميت شكل گيرى روحانيون بومى و نظام بومىِ روحانيت در محلّ تبليغ تأكيد مى كردند.

پاپ ژان بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان
 

هيچ شخص يا حادثه اى همچون ژان بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان، كه او تشكيل داد، بر آيين كاتوليك امروزى تأثير عميق نداشته است. ژان در سال 1958 به مقام پاپى انتخاب شد و همان زمان تأكيد كرد كه وظيفه او «همان وظيفه معمولى شبان» است و بر آن است تا در خدمت مذهبى خود از الگوى يوسف در داستان عهد عتيق پيروى كند; يوسفى كه برادرانش او را به بردگى فروخته بودند، اما او با اين سخن مهربانانه و حاكى از بخشش: «من يوسف هستم، برادر شما»، با آنان برخورد كرد. وقتى پاپ جديد با تشريفاتى، اموال كليساى جامع لاتران[63] در رم را در اختيار گرفت، به شوراى كليسا، شامل كاردينال ها، اسقف هاى اعظم، اسقف ها و مقاماتِ مختلف كليسايى، يادآورى كرد كه او شاهزاده اى نيست كه نشان هاى ظاهرىِ قدرت، او را در ميان گرفته باشد، بلكه «يك كشيش، يك پدر و يك شبان» است. او از بيمارانِ بيمارستان هاى رُم و سالخوردگان خانه هاى سالمندان و محكومان در زندان عيادت مى كرد.
ژان بيست و سوم در ابتدا در 25 ژوئن 1959 خبر از تشكيل شورا داد و به طور رسمى آن را در 25 دسامبر 1961 تشكيل داد. وى در سخنرانى خود در مراسم افتتاح رسمى شورا، در 11 اكتبر 1962، مجدداً آرزوى بنيادين خويش را آشكار كرد. او به صراحت از برخى از نزديك ترين مشاورانش شكوه كرد; كسانى كه «گرچه واجد شور و شوق اند، از حس تشخيص و ارزيابى چندانى برخوردار نيستند. آنان در اين روزگارِ نو نمى توانند چيزى جز كلى بافى و بيچارگى را ببينند». وى آنها را «پيامبران غم ناميد كه پيوسته بدبختى را پيش بينى مى كنند، گويى كه پايان جهان نزديك است.» او برعكس معتقد بود كه «مشيت الاهى ما را به نظم نوينى از روابط انسانى هدايت مى كند.» او از شورا نخواست كه آموزه ها را حفظ كنند. «گوهر تعاليم قديم ... يك چيز است و شيوه ارائه تعاليم قديم چيز ديگرى» ديگر زمان منفى گرايى به سر رسيده است. مؤثرترين راه مبارزه كليسا با خطا، «اثباتِ اعتبار آموزه هاى خود و نه محكوم سازى ها» است. بنابراين هدف شورا ارتقاى «تفاهم، صلح عادلانه و وحدتِ برادرانه همگان» خواهد بود.
ژان بيست و سوم در ميانه دونشست اول از دنيا رفت، اما جانشين او پل ششم برنامه هاى او را تا تحقق كامل دنبال كرد:
1. واتيكان دوم تعليم دادكه كليسا، قوم خدا يعنى جامعه پيروان مؤمن است. روحانيت بخشى از قوم خداوند است نه منفك از آن. مرجعيت براى خدمت كردن است نه استيلا. كشيشان صرفاً نمايندگان پاپ،ومردم عادى نيزصرفاً ابزارى براى كشيشان خود نيستند.
2. كليسا بايد نشانه هاى زمان را دريابد و آنها را در پرتو نور انجيل تفسير كند. كليسا، بخشى از جهان است و وظيفه اش خدمت كردن به كل خانواده بشرى براى انسانى تر شدن تاريخ نسل بشر است.
3. وحدت مسيحيان نيازمند نوسازى و اصلاح است. هر دو طرف در خصوص دسته بندى هاى مربوط به نهضت اصلاح دينى مقصرند; و لذا هر دو طرف بايد آماده تغيير و اصلاح باشند. دامنه شمول پيكره فراتر مسيح كليسا از كاتوليك ها است (چه رومى و چه غير رومى).
4. كلام الاهى از طريق كتب مقدس، سنت مقدس و مرجعيت تعليمى كليسا بيان مى شود كه همه اينها را روح القدس به هم پيوند داده و هدايت كرده است. بابِ حقايق مقدس اصولا هميشه به روى رشد فهم و استنباط باز است.
5. كليسا انجيل را نه تنها در كلام، بلكه در قالب آيين هاى مقدس بيان مى كند. از آنجا كه كل قوم خدا بايد در اين عبادت فعالانه شركت كنند، نشانه ها، يعنى زبان و شعائر، بايد عقل پذير باشند.
6. به هيچ وجه نبايد كسى را به پذيرش آيين مسيحى يا كاتوليك مجبور كرد. اين اصل ريشه در منزلت والاى انسان و آزادى عمل دينى دارد.
7. خداوند همچنين از طريق اديان ديگر سخن مى گويد. كليسا بايد به گفتوگو و همكارى با ديگر اديان بپردازد. يهوديان ارتباط ويژه اى با كليسا دارند. آنها را نمى توان مسئول مرگ مسيح دانست و ملامت كرد.
شوراى دوم واتيكان بعد از برگزارى چهار نشست، در دسامبر 1965 پايان يافت. سرگذشت آيين كاتوليك از زمان اين شورا ـ در دوره هاى پاپىِ پُل ششم (1963ـ 1978)، ژان پل اول (1978)، و ژان پل دوم (1978) ـ عمدتاً يا كاملا به واسطه كوشش هاى كليسا براى كنارآمدن با چالش ها و موقعيت هاى مختلفى كه آن شورا پديد آورد رقم خورده است: به طور، چگونه كليسا مى تواند درست در زمانى كه مى خواهد ارزش هاى جديدى نظير جهان شمولىِ كليسا، كثرت گرايى و عرف گرايى را تأييد و تصديق كند، به ميراث متمايز كاتوليكى خود وفادار بماند؟

بينش ها و ارزش هاى كاتوليك
 

آيين كاتوليك يك واقعيت جدا و مجزّا نيست. واژه كاتوليك نه تنها اسم، بلكه صفت نيز است. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده اسم مسيحى است. واژه مسيحى نيز هم صفت است و هم اسم. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده ديندار است. واژه ديندار نيز كاركردهايى به عنوان صفت و اسم دارد. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده انسان است. لذا كليساى كاتوليك، اجتماع اشخاصى (پايه هاى اساسىِ هويت انسانىِ كاتوليك) است كه مؤمن و سرسپرده حقيقت الاهى هستند و زندگى شان را بر اساس آن باور و وفادارى به آن تعهد، شكل مى دهند (مؤلفه دينى آيين كاتوليك). باور كليسا و سرسپردگى آن به حقيقتِ الاهى، در نگرش اساسى آن نسبت به عيسى مسيح تمركز يافته است (جوهره مسيحيت). از نظر كاتوليك ها همچون ديگر مسيحيان، نظام كهن از ميان رفته است و آنها «خلق جديدى» در مسيح هستند، زيرا خداوند ما را با خودش از طريق مسيح آشتى داده است (دوم قرنتيان 5: 17، 5: 19) بنابراين، «كاتوليك» قيدى براى «مسيحى»، «ديندار» و انسان است. كاتوليك بودن، به معناى نوعى انسان بودن، نوعى ديندار بودن و نوعى مسيحى بودن است.
كاتوليك بودن، پيش از هر چيز ديگرى، به معناى انسان بودن است. آيين كاتوليك پيش از آن كه اعتقادى جمعى به پاپ يا حتى شعاير هفت گانه يا حتى اعتقاد به عيسى مسيح باشد، برداشت و عقيده اى درباره زندگى انسان است. ولى، آيين كاتوليك همچنين از نوعى برداشت و باور جمعى نسبت به امور انسانى فراتر است. آيين كاتوليك پرسش از معنا را بر حسب غايت پاسخ مى دهد. آيين كاتوليك هم سخن با ديتريش بونهوفر[65] (متوفاى 1975) اظهار مى دارد كه مبناى همه موجودات خود وجودىِ وجود است. آيين كاتوليك همراه با توماس آكويناس تصديق مى كند كه هر واقعيتى ريشه در قدرت خلاّقه و عاشقانه آن واقعيتى دارد كه واقعى ترين است. آيين كاتوليك پرسش از معنا را بر حسب حقيقت الاهى جواب مى دهد. خلاصه آن كه آيين كاتوليك نگرشى دينى است، نه صرفاً ديدگاهى فلسفى يا انسان شناختى.
اما آيين كاتوليك يك نوع نگرش دينىِ يكپارچه با اجزايى هم طراز نيست. نگرش و تعهد آيين كاتوليك به خداوند اساساً با نگرش و تعهد آن نسبت به عيسى مسيح شكل مى گيرد. از نظر مسيحيان، بُعد نهايى تجربه انسان، خدايى سه اقنومى است: خدايى كه خلق مى كند و بقا مى بخشد، خدايى كه به وضعيت تاريخى انسان نزديك مى شود و با آن يكى مى گردد و خدايى كه به مردم اختيار مى دهد تا بر وفق تكليفى كه از آنان خواسته است، زندگى كنند. به طور روشن تر، خداى مسيحيان خداى عيسى مسيح است.
اما از نظر كاتوليك ها درست همانطور كه عيسى مسيح خدا را امرى دست يافتنى مى سازد، كليسا نيز موجب نزديك شدن به عيسى مسيح مى شود. لكن خود كليسا، همان طور كه قبلا گفتيم، مركب از كليساهاى بسيارى است. مطلق كليسا، اتحادى از كليساهاى محلى است، و بدن مسيح متشكل از فرقه ها (دريغ از يك اصطلاح بهتر) است. از اين رو، اسم «كليسا» پيوسته دگرگون مى شود: كليساى كاتوليك، كليساى متديست، كليساى ارتدوكس، كليساى لوترى و نظاير آن. علاوه بر اين حتى خود آن قيود را نيز مى توان مقيد كرد و تغيير داد: شوراى كليسايى ـ ميسورىِ لوترى، كليساى لوترىِ آمريكا، كليساى لوترىِ آمريكايى ها و غيره.
كليساها بسيار زيادند، اما بدن مسيح واحد است. با اين حال، در درون جامعه كليساها يك كليسا وجود دارد كه به تنهايى تمام عناصر نهادىِ ضرورى را براى يكپارچگى كل پيكره در بر دارد و آنها را بروز مى دهد. در آموزه ها و الاهيات كاتوليك، آن كليسا همان كليساى كاتوليك است. شوراى دوم واتيكان همان قدر كه قطعاً جهانى بود، به همان اندازه براين اعتقاد بنيادى كاتوليك پاى فشرد.
آنان كاتوليك ها در جامعه مسيحيان كاملا ادغام شده اند; مسيحيانى كه با برخوردارى از روحِ مسيح، نظام تمام عيار و همه ابزارهاى نجاتِ داده شده به آن را پذيرفتند و از طريق اتحاد با ساختار محسوس آن به مسيح، كه حاكميتش به واسطه پاپ اعظم و اسقف ها است پيوند مى خورند. اين پيوند را رشته هاى ايمانِ مورد اذعان، آيين هاى مقدس، حكومت كليسايى، و شركت در عشاى ربانى پديد آورده است.
ولى از زمان شوراى دوم واتيكان بدين سو، رويدادهاى زيادى حاكى از آن است كه خطوط سنّتىِ تمايز از بين رفته است. اكنون واضح تر شده است كه بر خلاف تميّز مدعيات كاتوليكى مربوط به مقام پاپى، هويت كاتوليكى ريشه در ارزش هاى الاهياتى بسيار وسيع تر و غنى ترى دارد. مخصوصاً در درون آيين كاتوليك تركيبى از اوصاف را مى توان يافت كه در هيچ جاى ديگرى از جامعه كليساهاى مسيحى نظير ندارد. اين تركيب اوصاف، در موارد زير نمود مى يابد: الاهياتِ نظام مندِ آيين كاتوليك; مجموعه آموزه هاى آن; زندگى عبادى مخصوصاً عشاى ربانى آن; تنوع ابعاد معنوىِ آن; مجامع دينى و رسالت هاى غير روحانى آن; آموزش هاى رسمى آن در باب عدالت، صلح و حقوق بشر; ممارست بر مديريت گروهى[66] و مطمئناً رسالت پطرسى آن.
آيين كاتوليك رومى در نوع تلقى، تعهد، و ممارست بر اصول تقدس، وساطت، و مشاركت در عشاى ربانى از ديگر سنّت هاى مسيحى متمايز مى شود. تفاوت هاى رهيافت هاى كاتوليكى و غير كاتوليكى (به ويژه پروتستان) وقتى بر اساس اين سه اصل سنجيده شوند، روشن تر مى گردد.

تقدس
 

امر قدسى، در معناى كلاسيك (آگوستينى) آن، نشانه اى محسوس از فيض نامحسوس است. پل ششم تعريف روز آمدترى از اين مفهوم ارائه داد: «واقعيتى سرشار از حضور پنهان خداوند.» چشم انداز قدسى، چشم اندازى است كه الوهيت را دربشريّت، نامتناهى بودن را در متناهى، تجرد را در ماديت، تنزيه را در تشبيه و سرمديت را در تاريخيت مى بيند. نقطه مقابل اين نگرش، اين ديدگاه است كه با خاطره تندروى هاى گذشته در نگرش مقدّس قوّت يافته است: خدا آن چنان «به كلى ديگر» است كه واقعيت الوهى را هيچ گاه نمى توان با انسان، امر متعالى را با نامتعالى، امر سرمدى را با امر تاريخى و نظاير آن يكى دانست. پروتستان ها همواره از آن بيم دارند كه كاتوليك ها آن اصل مقدس[68] بكشانند، اگرچه در آن بت پرستى مستغرق نشوند.
نگرش قدسى كاتوليك، خداوند را در همه چيز و از طريق همه چيز مى بيند: ديگر مردمان، جوامع، نهضت ها، رويدادها، مكان ها، اشيا، جهانِ گسترده، و كل گيتى. امور دينى، محسوس، متناهى وتاريخى همه حاملان بالفعل يا بالقوه حضور الاهى اند. درواقع، به نظر كاتوليك ها فقط در اين واقعيت هاى مادى و از طريق آنها است كه مى توانيم حتى با خداى ناديدنى مواجه شويم. عيسى مسيح نشانه بزرگ مواجهه ما با خداوند، و مواجهه خداوند با ما است. كليسا نيز مهم ترين امر قدسىِ مواجهه ما با مسيح و مسيح با ما است; آيين هاى مقدس نيز نشانه ها و ابزارهايى اند كه به مدد آنها مواجهه كليسا با مسيح، بيان مى گردد و گرامى داشته مى شود و براى خشنودى خداوند و رستگارى زنان و مردان مؤثر واقع مى شود.
بنابراين، فرد كاتوليك معتقد است كه فيض (حضور الاهى) عملا در طبيعت جريان مى يابد و آن را دگرگون مى سازد (زندگى انسانى در بهترين شرايط خود). دوگانگىِ ميان طبيعت و فيض از ميان مى رود. وجود انسانى، وجودى هم اينك به فيض نائل آمده است. زندگانى انسان داراى پايانى صرفاً طبيعى و همراه با پايانى فوق طبيعى كه از بالا تحميل شود نيست. وجود انسانى در وضعيت تاريخى و طبيعى خود، اساساً روى به سوى خدا دارد. و هم زمان، تاريخ جهانْ تاريخ نجات است.
براى فرد كاتوليك اين بدان معنا است كه پيشرفت صحيح انسانى و مبارزه براى عدالت، صلح، آزادى، حقوق بشر و نظاير آن، بخشى از حركت به سمت ملكوت خداوند است (شوراى دوم واتيكان، اساس نامه كشيشى در باب كليسا در جهان جديد، شماره 39). آيين كاتوليك، بر خلاف لوتر به آموزه دو ملكوت عقيده اى ندارد. مجموعه وسيع آموزه هاى اجتماعى كاتوليك از لئوى بيست و سوم در سال 1891 تا ژان پل دوم در قرن بعد، به اندازه هر عنصر ممكن ديگرى، خصيصه مسيحيتِ كاتوليك است. كاتوليك ها به سبب همين اصل تقدس تصديق مى كنند كه خداوند در واقع در زندگى همه انسان ها و در تاريخ حضور دارد. سروكار داشتن با تحول جهان به معناى سروكار داشتن دسته جمعى با فعاليت تطوّرى و دگرگون كننده خود خداوند است.
از نظر شخص كاتوليك، گرچه جهانْ تنزل يافته، اما ذاتاً خير است، زيرا ناشى از قدرت آفرينشگرِ خداوند است. همچنين به نظر كاتوليك ها جهانْ تنزل يافته، اما به سبب فعل نجات بخشى خداوند در عيسى مسيح، قابل نجات است. از نظر آنان، جهان گسسته و پراكنده است، اما به سبب حضور جاودانه روح القدس كه «اولين ثمره» ملكوتِ نهايىِ خداوند است، پذيراى وحدت غايى است.

وساطت[69]
 

يكى از نتايج اصل تقدس، اصل وساطت است. يك امر مقدس صرفاً نشانه و علامت نيست، بلكه علت چيزى است كه بر آن دلالت مى كند. در واقع، همچنان كه شوراى ترنت رسماً تعليم داده، آيين هاى مقدس تا جايى كه دقيقاً دلالت دارند سبب فيض اند. بنابراين، اگر كليسا نشانه معتبرى از حضور خداوند و مسيح در جهان نباشد و اگر آشكارا «معبد روح القدس» نباشد، نمى تواند به اهداف تبشيرى خود نايل شود. كليسا «سبب» فيض است (يعنى به نحو مؤثرى جهان را به سمت سرنوشت نهايى خود در ملكوت خداوند سوق مى دهد) تا حدى كه نشان از اين واقعيت دارد كه پيش فرض آن، هدايت و راهبرىِ جهان بدان سو است.
از طرف ديگر، آيين هاى مقدس همان طور كه پروتستان ها در زمان نهضت اصلاح دينى تصديق كردند، تنها نشانه هاى ايمان نيستند. به نظر كاتوليك ها خداوند نه تنها در فعل قدسى حضور دارد، بلكه عملا در آن فعل و از طريق آن، چيزى را محقق مى سازد. از اين رو واقعيت هاى مخلوق نه تنها حاوى حضور خداوند و منعكس كننده يا تجسم بخش آن، بلكه همچنين آن حضور را براى كسانى كه از آن واقعيت ها بهره مند مى شوند، مؤثر و كارا مى سازد. مواجهه با خداوند صرفاً در درون ضمير يا اعماق باطنىِ خودآگاهى صورت نمى گيرد، بر عكس، آيين كاتوليك قائل است كه مواجهه با خداوند يك تجربه با واسطه است كه ريشه در واقعيت امر تاريخى دارد و با اين حكم قاطع كه خداوند حقيقتاً در اينجا يا آنجا، در اين حادثه يا آن حادثه، در اين شخص يا آن شخص، در اين شىء يا آن شىء، حضور فعال دارد، به عنوان امرى واقعى تصديق مى شود.
پروتستان ها در اينجا نيز سخن هشدارآميزى را مطرح مى كنند. درست همان طور كه اصل تقدس تا آستانه بت پرستى نزديك مى شود، اصل وساطت، آدمى را در معرض سحر و جادو قرار مى دهد. درست همان گونه كه در نوعى پارسايى كاتوليك رومى شواهدى دالِ بر بت پرستى وجود داشته، همين طور نيز در اشكال خاصى از زندگى عبادى كاتوليك، ديدگاهى سحرآميز و جادويى نسبت به مواجهه انسان و خدا وجود داشته است. برخى از كاتوليك ها پنداشته اند كه اگر عمل معينى به طور پيوسته و به دفعاتى معين انجام گيرد، نجات آنان تضمين خواهد شد. البته جهان بينى جادويى و سحرآميز، مسئله اى منحصراً كاتوليكى نيست، بلكه اين امر خطرى ذاتى در تأكيد مدام آيين كاتوليك بر اصل وساطت است. تعهد آيين كاتوليك به اصل وساطت، به عنوان مثال، در اين نكته مشهود است كه اين آيين براى كار مذهبىِ مشخصِ كشيش، اهميت خاصى قائل است. معامله خداوند با ما دلخواهانه و اتفاقى نيست. خداوند براى همه حاضر است و به نفع همه عمل مى كند، اما لحظات و اعمالى نيز وجود دارند كه حضور خداوند به طور خاص بر محور آنها است. كار كشيش به عنوان واسطه، محدود كردن مواجهه خداوند و شخص انسانى نيست، بلكه به خاطر اشخاص و در نهايت براى عموم جامعه به آن، محوريت روشن ترى مى بخشد.
اصل وساطت همچنين تأكيد تاريخى آيين كاتوليك بر منزلت مريم، مادر عيسى مسيح، را تبيين مى كند. شخص كاتوليك نقش مريم را در نجات بر اساس همان مبنايى مى پذيرد كه نقش عيسى مسيح را پذيرفته است. خدا در انسانيت مسيح حضور دارد و از طريق آن براى نجات انسان ها اقدام مى كند. اين همان بيان كلاسيك اصل وساطت است. كاتوليك ها اذعان مى كنند كه خداى ناديدنى و مجرد، در امور ديدنى و مادى حضور دارد و از طريق آنها در دسترس ماست، و اين امور به دليل آن حضور الوهى، تقدس مى يابند. بنابراين كاتوليك ها مشتاقانه به تعظيم (و نه پرستش) مريم مى پردازند; نه از آن رو كه آيين كاتوليك مريم را نوعى ايزدبانو، يا اَبَر مخلوق يا رقيب خود پروردگار مى داند، بلكه به اين جهت كه او نماد يا صورت خدا است. خداست كه در او حضور دارد و همه هستىِ او را پُر مى كند و فرد كاتوليك در كار تعظيم، باز هم «امر مقدس» الوهى ديگرى را مى يابد.

پي نوشت ها :
 

[56]. Holy Offic Decree
[57]. Reductively Modernist
[58]. Antimodernist oath
[59]. Mysterium Ecclesiae
[60]. Sacred Magisterium
[61]. Thomastic principle
[62]. Yves Congar
[63]. Lateran Basilica
[64]. Dietirich Bonhoeffer
[65]. Paul Tillich
[66]. Collegiality
[67]. Sacramental Principle
[68]. Idolatry
[69]. Mediation