مأموريت وزيرمختار انگليس در ايران(2)


 





 
در قسمت دوم این مقاله، ادامه خاطرات «سرهيو كنچبال هاجسن» Sir Hugh Knatchball Hugessen وزيرمختار انگليس در ايران را با هم می خوانیم.
موضوع ايران قدري پيچيدگي داشت. اين كشور نه تنها مورد توجه وزارت خارجه بود بلكه به واسطه قرب جوار وزارت هندوستان هم به امور آن اظهار علاقه مي‌كرد و وزارت درياداري نيز به خليج فارس نگران بود. توفيق نظريه‌هاي اين سه وزارت آسان نبود.
مدتي پس از لغو معاهدة كرزن قدمي در راه بهبود روابط برداشته نشد ولي عاقبت سعي كردم تا مذاكرات در امور كلي صورت بگييرد. هفت سال قبل از مأموريت من دو بار گفتگوهايي شده بود اما همه بي‌نتيجه. هنگام ورود من اوضاع به تجديد مذاكرات مساعد نبود اگر چه در ژانويه 1935 نخست‌وزير وقت(5) در اين باب پيشنهادي به من كرد.
در اين اوقات چنان مصلحت ديدم كه چند مسئله كوچك را كه باعث زحمت طرفين شده بود فيصله بخشم. سپس آهسته آهسته راه را براي مذاكره در باب مسائل هموار سازم.
آنچه مسلم است اينكه ما به هيچ‌وجه به خيال تحميلات جديد به ايرانيان نبوديم و سعي داشتيم عملي از ما سر نزند كه مناعت طبع آنان را برنجاند. در اين مدت براي دور ساختن «افكار قرن 19» قدمهايي برداشته بوديم و درصدد برآمديم از اقداماتي كه به اجبار براي حفظ مصالح خويش مي‌كرديم دست برداريم. پادگان خود را از جنوب ايران بيرون برديم، دفاتر پستي را منحل كرديم، از سواران و ركابيان هندي كه در خدمت سفارت و قونسولگري بودند صرف‌نظر نموديم، تلگرافخانة هند و اروپايي را تحويل داديم، حق داوري قونسولها را باطل ساختيم، روابط مستقيم با ايلات را هم متروك داشتيم.
ايران در مسير شرق و غرب واقع است و خليج فارس هم در اين مسير اهميتي بسزا دارد. علاوه بر اينها از آغاز قرن بيستم علاقة ما نسبت به نفت جنوب رو به فزوني نهاد و به اين جهت امنيت و انضباط در جنوب از اهم مسائل به حساب مي‌آمد. در دوره‌هايي كه قدرت مركزي وجود نداشت و ايران در آتش هرج و مرج و دسائس خارجيان(6) مي‌سوخت – ايرانيان خود هيچ‌يك از دو نظر را نمي‌توانستند تأمين كنند و ناچار ما مي‌بايست انجام آنها را تعهد كنيم.(7) همين كه ايران صاحب حكومتي مقتدر شد و معلوم گشت كه از عهدة كار برمي‌آيد بريتانيا علتي نمي‌ديد كه زمام ا مور را به ايرانيان نسپارد. روي كار آمدن رضاشاه اين وضع مطلوب مرغوب را پيش آورد. تا مدتي كه اطمينان داشتيم از ضعف حكومت مركزي منافع و مصالح ما به خطر نمي‌افتد كارها را به دست ايرانيان داديم.
پيروي از اين سياست بود كه قبل از حركت از لندن تصميم گرفته شد پايگاه‌هاي دريايي «هنگام» و «باسعيدو» تخليه و به ايران تحويل گردد. در دوم ماه آوريل ترتيبات اين كار داده شد و رسماً موضوع را به دولت ايران اطلاع دادم. اين بزرگ‌ترين قدمي بود كه در راه تحسين روابط بين ايران و انگليس در دوره كوتاه وزيرمختاري من برداشته شد.
بقيه اوقات به حل مسائل جزئي ديگر و رفع اختلاف بين ايران و عراق بر سر شط‌العرب مصروف گشت. براي مذاكرات در تابستان انجمني در تهران تشكيل شد و چون كار به بن‌بست رسيد رضاشاه شخصاً مداخله و مشكل را حل كرد.
به حكم مجاورت مسائلي بين هند و ايران وجود داشت اما ايرانيان از كيفيت حكومت انگليس درهندوستان در اشتباه بودند و همچنان كه ما را متهم مي‌كردند كه به آنها به استحقار مي‌نگريم ايرانيان هم نسبت به هنديها بي‌اعتنايي نظر مي‌كردند و ‌آنان را قومي ذليل و زبون و اسير حكومت ظالمانة انگليس مي‌دانستند. پس از ورود به تهران صلاح ديدم كه به هندوستان بروم و با نايب‌السلطنه و دستگاه حكومت در باب ايران صحبت كنم و بكوشم كه نظر حكومت لندن و دهلي را در باب ايران به يكديگر نزديك بسازم. سفر در دسامبر 1935 / آذر 1314 صورت گرفت و كمي قبل از حركت خبر شدم كه آقاي كاظمي وزيري خارجه خيال دارد به كابل برود و از راه كراچي به ايران بازگردد. به لرد ويلينگتن نايب‌السلطنه پيشنهاد كردم كه او را به دهلي دعوت كند. پذيرفت.
به اتفاق همسر و دختر ارشد و عموزاده‌ام پيرسن با اتومبيل از تهران حركت كرديم و از راه اصفهان و شيراز به بوشهر رفتيم. در بين راه يك شب در پرس پوليس(8) مانديم و به تماشاي قصور داريوش و خشايارشا و قبول پادشاهان ايران پرداختيم. هيچ‌چيز به از اين آثار تاريخ كهن و پرحادثه كشور ايران را بهتر نمايان نمي‌سازد. در محلي كه وقتي حرمخانة داريوش بوده و اكنون براي هيأت ديرينه‌شناسان آمريكايي منزلي راحت و مناسب شده، يك روز مانديم.
در بوشهر به خانه فول(9) مأمور سياسي انگليس مقيم بوشهر وارد شديم. من و همسرم در فورية گذشته كه با كشتي به گشت خليج فارس بوديم و تا مسقط رفتيم و كويت و بحرين و جزيره تنب و هنگام و بندر باسعيدو را ديديم و يك روز تمام هم در شبه جزيره مسندام در زير صخره‌هاي عظيم آفتاب سوخته بسر برديم، در اين سفر از شيوخ بحرين و كويت و سلطان مسقط ديدار كرديم و به تفاوت فاحش بين دو سمت ايران و عرب نشين خليج پي برديم. مردم ناحيه عرب‌نشين بي چون و چرا فعال‌تر، مرفه‌تر و به واسطة وجود خطوط ارتباط هوايي از عالم خارج باخبرتر بودند اندك مدت پس از ورود ما به دهلي آقاي كاظمي هم به سراي نايب‌السلطنه وارد و به جلال تمام از او پذيرايي شد.
پس از بازگشت به درياي عمان و خليج فارس به محمره(10) رسيديم و به خانة ‌قونسول رفتيم. روز بعد با يكي از كشتيهاي شركت نفت انگليس و ايران بر روي كارون رو به اهواز رانديم. چون رودخانه پيچ و خم زياد دارد مدتي طول كشيد تا به اهواز رسيديم. يك شب در كشتي خوابيديم: صبح هنوز مسافتي نپيموده بوديم كه عمارات پالايشگاه آبادان را رو به مسير كشتي در طرف راست ديديم. چند ساعت عمارات به همان فاصله ماند منتها گاهي راست، گاهي چپ، زماني عقب و موقعي هم در جلو روي كشتي نمايان مي‌شد. مدت زماني به هر طرف گشتيم. جز اين عمارات چيزي قابل ديدن نديديم.
يكي از جالب‌ترين مراحل سفر باقي مانده بود. خط آهن تازه كشيده از اهواز تا صالح‌آباد چهار ساعته مي‌رفت. به قطار سوار شديم. در صالح آباد اتومبيل سفارت انتظار ما را مي‌كشيد. در راه دو شب توقف كرديم. يك شب در خرم‌آباد در آسايشخانه شركت نفت به سر برديم. مزة اين سفر يكي منظره كوه‌ها و صخره‌هاي عظيم بود و ديگر كوچ كردن ايل لر از ييلاق به قشلاق. تمام مدت روز زنها با موهايي چون زغال سياه و مردان بلندقد و گاو و گوسفند دم‌ريز از جلو ما گذشتند. دختراني را ديدم كه بره‌هاي شيرخوار به بغل گرفته پياده دنبال كاروان مي‌رفتند. در اين سفر هم به هيچ‌ محظوري برنخورديم و جاده هم بسيار صاف و هموار بود.
اندكي پيش از عيد ميلاد مسيح به تهران بازآمديم و چون قرار بود كه اوايل سال 1936/زمستان 1314 به مرخصي به انگلستان برويم به تهيه ساز و برگ سفر پرداختيم. حركت از تهران با اتومبيل به هر مقصد خالي از زحمت نيست مخصوصاً در فصل زمستان. مي‌بايست اتومبيل را سپس از نو سوار كنيم. نفر يدكي زنجير براي جلوگيري از لغزيدن چرخ و هر چيزي ديگر كه هنگام پيش‌آمدي وجودش ضروري مي‌نمود آماده بسازيم. راننده ما «پاركز» كه مردي بسيار پرطاقت بود در برابر پيش‌آمدي ناگوار ايستادگي مي‌كرد. مي‌ديدم مهماناني را از تهران به خانقين كه پانصد ميل فاصله داشت برد و بي‌معطلي در ظرف يك شبانه‌روز سر راه به تهران بازگشت. در زمستان خطر برف راه‌ها را از نظر نبايد دور داشت. دولت ايران صدها كارگر آماده داشت تا در موقع جاده‌ها را پاك كنند اما اگر مسافري در ميان برف گير مي‌كرد بايد سه روز يا بيشتر در راه يا محلي ناباب به سر برد تا راه باز شود من و همسرم در بيشتر سفرها خوش اقبال بوديم اما اين بار در گردنة اسعدآباد از بين ديوارهاي برف به بلندي 15 تا 20 پا گذشتيم.
حركت از تهران به واسطه ناخوشي و مرگ پادشاه [انگليس] كمي عقب افتاد. مانند همه انگليسيها ساعت به ساعت به اخبار راجع به حال مزاجي او گوش مي‌داديم و چون از مرگش باخبر شديم در غم و اندوه فرو رفتيم. در ايران مانديم و مجلس ترحيم به پا كرديم. اعضاي دولت، همكاران سياسي، افراد جامعة انگليسي همه به اين مجلس آمدند.
چند روز قبل از حركت به حضور شاه باريافتيم. اين چهارمين بار بود. سابقاً به علتي خاص از قبيل تقديم اعتبارنامه يا معرفي شخصي مانند فرماندة كل نيروي دريايي جزاير هند شرقي تقاضاي شرفيابي كرده بودم اكنون راجع به بعض مسائل مهم مي‌خواستم مذاكره كنم و بنابراين استدعاي ملاقات خصوصي كردم. خوشحال شدم كه خواهشم پذيرفته شد. عصر روي پيش از شرفيابي در حضور يكي از اعضاي ايراني سفارت به تمرين پرداختم، او را موقتاً شاه ساختم و آنچه بنا بود روز بعد به فارسي بگويم به او گفتم. معلوم شد جمله‌ها را خوب ملكة خويش كرده بودم. اما از حيث لباس اقبال چندان ياوري نكرد. از قرار معلوم لباس مخصوص شرفيابي عبارت بود از كت دُم پرستويي، شلوار راه راه، پيراهن سفيد آهاردار و كفش برقي. هر چند از اين ترتيبات بي‌خبر بودم معذلك به جامه‌دارم سفارش كرده بودم كه همين‌گونه لوازم را تهيه كند. شب پيش مجلس مهماني در سفارتخانه منعقد و جامه‌دار از كثرت كار وارفته بود. صبح همه چيز به هم ريخته و درهم برهم مي‌نمود. ناچار شدم جامه‌داري جديد به خدمت بگيرم. همينكه خواستم كفش را به پا كنم هر تكمه‌اش به جانبي جستن كرد. ناگزير كفش سياه معمولي پوشيدم. علاوه بر اين چنان در مطالبي كه بايد به فارسي بگويم مستغرق بودم كه به جاي پيراهن سفيد پيراهن آبي رنگي كه جامه‌دار به غفلت برايم گذارده بود به تن كردم. يقين دارم شاه ملتفت جزئيات لباس نشد. چنين اتفاق افتاد كه در مصلحتي اختلاف عقيده ظاهر شد و حقيقت امر اينكه موضوعي را سه بار هر بار به عبارتي ديگر تكرار كردم و جواب رد شنيدم و فقط وقتي دست برداشتم كه شاه به عتاب گفت «يك بار جواب دادم.» بعد فهميدم مبتلا به درد دندان بوده و به اين جهت بي‌حوصلگي به خرج داده است. وزير خارجه اندكي دلخور شد كه چرا مستقيم با شاه گفتگوي سياسي كردم. عصر همان روز به وزارت خارجه احضار شدم. آقاي سهيلي معاون و دوست بسيار صميمي از جانب وزير گله كرد كه در پوشيدن لباس چرا رعايت آداب را نكرده بودم.
چند روز بعد به اتفاق همسرم به جانب انگليس روانه شدم و هيچ نمي‌دانستيم كه ديگر به ايران برنمي‌گرديم. مدت اقامت را در ايران هرگز از ياد نخواهم برد. اين دوره مأموريتم يكي از شيرين‌ترين و مطبوع‌ترين ادوار زندگيم محسوب مي‌گردد.

پي نوشت ها :
 

5. محمود جم.
6. جز انگليس و روس كدام خارجي ديگر.
7. اين عبارت توجيهي بر دخالت مستقيم انگليس در كودتاي رضاخان بود.
8. تخت‌جمشيد شيراز.
9. FOWI.
برگرفته از: سرهيو كنچبال هاجسن (وزيرمختار انگليس در ايران)، ترجمه: ع. م. عامري، منبع: ماهنامه يغما، سال 5، شماره 5، مرداد 1331
 

منبع:www.dowran.ir