انقلاب بهمن ، از کدام نگاه؟


 

نويسنده:عباس زارع




 
سی و دو سال پيش از اين، در بهمن ماه سال 1357، انقلابى به وقوع پيوست كه مهم ترين حادثه ربع آخر قرن بيستم در سطح حوادث جهانى تلقى شد و تحولات فرامرزى را دست كم درسطح منطقه خاورميانه بويژه در حوزه جهان اسلام، تحت تأثير خود قرار داد. بررسى ومطالعه اين حادثه، كه در كشورى اتفاق مى افتاد كه جزيره امن و ثبات همراه با حاكميت مقتدر نظامى پادشاهى تلقى مى شد و به عنوان متحد پايدار بلوك غرب از حمايت خارجى لازم برخوردار بود، با بهت و حيرت تحليل گران و پژوهشگران اجتماعى ، بويژه نظريه پردازان انقلاب آغاز شد. ويژگى برجسته اى كه بر پيچيدگى درك حادثه و دشوارى تحليل آن مى افزود، وجهه دينى و رنگ مذهبى بود كه بر بخش مهمى از شعارها، خط مشى هاو شيوه هاى رفتارى انقلابيون مستولى گشته بود و جنبشى گسترده و فراگير را در پيروى از يك رهبر مذهبى سامان مى داد. رهيافت ها و نظريه هاى پيشين قادر به توضيح ابعادنوين و وجوه متمايز اين حادثه نبودند و از اين رو پاره اى از نظريه پردازان بهبازنگرى و تعديل در نظريات پيشين خود برآمدند.
براستى چرا رژيمى كه آنچنان مقتدر و سديد به نظر مى رسيد، رخنه ها و شكاف ها وسرانجام تزلزل و فروپاشى را در خود باز مى يابد؟ كدام علل و عوامل تاريخى ، اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى و فرهنگى به هم گره مى خورد و حوادث سال هاى 55 و 56 را بر مى انگيزد؟ بازيگران و قهرمانان اين حوادث چه كسانى اند و چه نقشى در بروز و ظهور حادثه ايفا مى كنند؟ طى چه فرآيندى ، جنبش فراگير اجتماعى با شعارها و انگيزه هاى دينى به ظهور مى نشيند؟ و در نتيجه تعامل كدام عوامل و شرايط، انقلاب اجتماعى رخمى دهد و به پيروزى مى رسد؟ همه اين پرسشها و ده ها پرسش مشابهديگر، در اين سال ها موضوع مطالعات و تحقيقات بى شمار قرار گرفت و بويژه در دنياى غرب، حجم عظيمى از تأملات و تحليل ها را در تبيين اين حادثه نامنتظر درپى آورد.
نخستين نكته اى كه در مواجهه با تحليل هاى گوناگون از حادثه بزرگ بهمن 57 به چشم مى خورد، تنوع رهيافت ها و منظرهاى مطالعه در پرداختن بدان است. نقطه عزيمت و ورود به بحث در اين تحليل ها، چندان از يكديگر متفاوت و غريب است كه گويا هر يك به موضوعى مستقل از ديگرى نظر دارد. گذشته از آن، نوع توجه به تاريخچه حوادث منتهى به انقلاب و وجود اختلاف نظر در آغاز زمانى حوادثى معين كه بتوان آن ها را پيشينه قطعى انقلاب بهمن تلقى كرد، منشأ دگرگونى و تنوعى ديگر در چارچوب هاى تحليلى ارائه شده، گرديده است. افزون بر اين ، عطف نظر به تحولات فرهنگى ، اقتصادى ، سياسى و... از سويى و گرايش به وجوه جامعه شناسى يا روان شناختى از سوى ديگر، مزيد بر علت شده و درك ماهيت عناصر اين رخداد را دشوارتر نموده است. ضمن آن كه، در بطن اين تنوع، گرايش به تحليل هاى دترمينيستى (جبرگرايانه) و توجه به علل تاريخى يا ساختارى بروزحادثه از يك طرف و تمايل به تحليل هاى انگيزشى و توجه به دلايل و هدفمندى كنشگران از طرف ديگر، تنوعى مضاعف و اشكالى تازه از ديدگاه ها را در نزديك شدن به رويداد بهمن و كالبد شكافى آن، پديدار ساخته است.
شايد گسترش حوزه هاى مطالعاتى در علوم انسانى و تكثير شاخه ها و شعبه هاى پژوهش، يكى از عوامل اين تنوع و در نتيجه سرگشتگى بوده باشد، ولى بايد اذعان نمود كه به لحاظ روش شناسى ، پيچيده و چند وجهى بودن حوادث بزرگ اجتماعى ، از علل اصلى تر بروزاين تنوع نگرش و تعدد رهيافت هاست؛ حادثه اى را كه در مراحل ظهور، تكوين، تكامل وفرجام خود با ده ها عامل فردى و اجتماعى ، يا تاريخى ، روان شناختى ، جامعه شناختى ، اقتصادى ، فرهنگى و سياسى مرتبط است، و شبكه گسترده اى از علل و عوامل را در خود جاى داده است، به سادگى نمى توان در تحليلى يگانه و واحد به تصويرى جامع منتهى ساخت. همان گونه كه در خصوص حوادث بزرگ ديگرى همچون انقلاب كبير فرانسه كه بيش از دو قرناز تاريخ وقوع آن مى گذرد نيز چنين امرى به وقع نپيوسته است. اين پيچيدگى ها و ذووجوه بودن ها تحليل گر هوشمند را برآن مى دارد كه ادعاهاى خود را به حد دلايل خويش و به محدوده رهيافت و منظر ويژه خويش فرو كاهد.
اگر واقعيت خارجى پديده هايى مانند انقلاب، داراى پيچيدگى و ابعاد گوناگون است، نگاه و منظر آدمى نيز به نحوى مضاعف و به وجهى اولى ، دچار پيچيدگى و ابعاد متنوع خواهد شد؛ زيرا ميان واقعيت خارجى و نحوه درك ما از آن، راه بسيار است. از اينجامى توان به نكته دوم اشاره نمود، كه از هر چارچوب تحليلى ، بايد انتظارات ويژه اى داشت و به رغم ادعاى احتمالى آن، مبنى بر توضيح و تبيين تمام ابعاد مربوط به حادثه مورد بحث، مدعا را چندان جدى نگرفت. براين اساس، هر تحليلى را نيز تنها در حدود مفاهيم موضوعه اصلى و در گستره رهيافت حاكم بر آن مى توان مورد بررسى قرار داد وانتظار اين كه يك تحليل به توضيح ابعاد و مسائل خارج از چارچوب خويش نيز بپردازد، انتظارى عبث و گزاف خواهد بود.
نكته سومى كه بايد مورد اشاره قرار گيرد اين كه، در اتخاذ هر چارچوب تحليلى ، به لحاظ پذيرش مبناى فلسفى جبر و اختيار، احتمال لغزش و غلطيدن به يكى از دو سوى يادشده، چندان بعيد نيست؛ توجه تام به علت هاى تاريخى و يا ساختارى ، صرف نظر از عواملو بازيگران انسانى كه در عين كنش پذيرى و انفعال، تأثيرگذار نيز هستند، يك سوى افراط و همانا گرايشى جبرآميز است و در مقابل، تأكيد اكيد بر عوامل و بازيگران انسانى ، صرف نظر از علل و عوامل تاريخى و شرايط و بستر اجتماعى ، سوى ديگر افراط وهمانا گرايشى صرفاً اختيارآميز است. و واضح است كه نگاه جبرگرايانه به حوادث و فقدتوجه به دليل ها و انگيزه هاى آگاهانه، و يا مؤثر دانستن تام و تمام خودجوشى ها وانگيزه هاى آدميان مختار بدون لحاظ كردن تأثيرات محيط خارجى ، هر دو از مسير صواب خارج است. تنها بايد ديد چگونه مى توان سهم هر بخش از علل (عينى ) يا دلايل (ذهنى ) را به خوبى بازشناخت و وزن هيچ يك را به نفع ديگرى نكاست. ملاحظه تعادل ميان دوكفّه مزبور در سطوح مختلف تحليل روابط ميان حوادث، اصلى معقول و صواب است. و تنهااين ملاحظه و توجه مى تواند تحليلگر را از سقوط به مهلكه تاريخى گرى و يا دترمينيسم ساختارگرايانه از سويى ، و ورطه آزاد مطلق و مختار تام شمردن بازيگران و قهرمانان ازسوى ديگر در امان دارد. در اينجا، البته تحليلگر بايد در خصوص نسبت ميان تاريخ و قهرمانان رأيى روشن اتخاذ كند؛ كه آيا تاريخ حاكم على الاطلاق و سازنده قهرمان هاى خويش است، يا قهرمان ها سازندگان حوادث تاريخى و در نتيجه جهت دهنده به مسير تاريخند و يا اصولا وجه ديگرى بازگوكننده واقعيت است و بايد تاريخى گرى يا قهرمان گرايى را به يكباره كنار گذاشت.
نكته چهارم اين كه، برخى از مفاهيم موضوعه و گزاره هاى نخستين تحليل، وابسته به تنقيح نظريات در حوزه پيش فرض ها و فرانظريه هاست، كه وجهى از آن ها در بحث ازداشتن مبناى فلسفى جبر يا اختيار مورد اشاره قرار گرفت. مثالى ديگر در اين باب، مفهوم انقلاب به لحاظ فرآيند زمانى آن است؛ آيا انقلاب ايران همان حادثه اى است كهدر بهمن ماه سال 1357، به وقوع پيوست و با پيروزى انقلابيون بر نظام سياسى پيشين و عرضه دستاوردهايى عاجل، به پايان رسيد، و يا انقلاب حادثه اى نيست كه زمانى مشخص و متعين را برتابد، بلكه پروژه اى تاريخى ـ تمدنى است كه همچنان بسط مى يابد و فعل و انفعالات و آثار خود را آشكار مى سازد. در فرض دوم، طبعاً تعريف انقلاب در همهابعاد، دشوار و البته موكول به آينده اى نامعلوم خواهد بود و با ظهور هر وجهى ازوجوه پيش بينى ناشده، تعريف پيشين، لاجرم ترميم يا تكميل خواهد شد. ولى در اينجانيز نكته اى محل تأمل مى نمايد و آن اين كه به هر حال، حادثه اى به وقوع پيوسته و همراه با ويژگى هايى خاص، انتقال از برخى وجوه و مناسبات (هرچند در سطوحى ويژه) به وجوه و مناسباتى ديگر را، دست كم درعرصه روابط سياسى ، پديدآورده است. آيا هرتعريفى از انقلاب مى تواند اين حادثه را كنار ديگر حوادث نامنتظر قبلى و يا بعدى همسان ببيند و با حد و مرزى آن را تفكيك ننمايد؟
به علاوه، حاكميت نوين، طبعاً مسيرى را در پيش خواهد گرفت و تحت تأثير شرايط وعوامل نوظهور، واكنش هايى را از خود بروز خواهد داد؛ اعم از اين كه به پاسخگويى به تقاضاها و درخواست هاى پيشين بينجامد و يا مسيرى نوين را در مواجهه با آزمون ها ودر ارائه دستاوردها، اتخاذ نمايد. بنابراين، آيا ميان رويداد انقلاب و كاركرد حاكميت و نظام سياسى جديد ، نبايد تفاوت هايى قائل شد. اگرچه حاكميت نوين، محصول بلافصل انقلاب و وارث و حامل دريافت ها و جهت گيرى هاى مندرج در بطن انقلاب است، لكن هيچ وارث و خليفه اى ، همه وجوه موروث و مستخلف خود را لزوماً باز نمى تاباند. ازاين رو شايد بتوان به انقلاب تحت عنوان رويدادى به انجام رسيده، و به محصول آن يعنى حاكميت نوين، تحت عنوان پديده اى ماندگار و پيش روى اشاره نمود و از انقلاب دائمى ، متدرّج و مشكّك كه بيشتر مفهومى فلسفى است تا اجتماعى و سياسى ، دست شست.
حال با گذر از اين مقدمات، چگونه مى توان رويداد بهمن 57 را به مثابه انقلابى بزرگ و فراگير توضيح داد و آن را دقيق تر تبيين نمود. بايد خاطرنشان ساخت كه هرتوضيح و تبيينى از انقلاب، در ضمن اين كه به چرايى ها مى پردازد و علت رخدادپاره اى حوادث معين را در مرحله فروپاشى ساختار پيشين و در مرحله وقوع انقلاب پرسشمى كند، لازم است به چگونگى ها نيز بپردارد و فرآيند وقوع همان حوادث را جستجو كند؛ چرايى ها، كشف علل و عوامل نهفته را در قالب منطقى ايستا و گرايشى فورماليستى (شكلى ) بر عهده دارند، در حالى كه چگونگى ها، به مطالعه پويا و ديناميك (متحرك)حوادث و روند وقوع آن ها عطف توجه مى كنند. براين اساس، به نظر مى رسد درك چگونگى روابط ميان پديده هايى ويژه و حوادثى خاص و نحوه نقل وانتقال و تغيير و تبديل ازلختى به لختى و از برهه اى به برهه اى ، اهميتى كمتر از فهم تك پديده هاى مؤثر، به صورتى مستقل از يكديگر نداشته باشد؛ اگر نگوييم كه داراى اهميتى بسيار بيشتر است. در واقع كشف مكانيسم تأثير و تأثر حوادث در يكديگر و ساز و كار تعامل عوامل ذهنى وعينى بر هم، و فرآيند ديالكتيكى كنش و واكنش چند وجهى پديدارها بر همديگر، به نحوى كه فرآيند منتهى شدن پاره اى از حوادث به رخدادى عام و فراگير به نام انقلاب را بازنمايد، هسته اصلى هر تعريف و تبيينى از انقلاب است. بدين سان، مى توان پرسش هاى پيش گفته را در اينجا بسط بيشترى داد و چنين ادعا نمود كه لاجرم هر توضيح و تبيينى از انقلاب، بايد ناظر به ارائه پاسخ به پرسش هايى از اين قرار باشد: رژيم حاكم پيشين دچار چه بحران هايى شد و اين بحران چگونه به چالشى جدى در جهت زوال مشروعيت او بدل گرديد؟ بحران مزبور طى چه فرآيند يا فرآيندهايى به بروز نارضايتى در سطحى فراگير در ميان مردم منتهى شد؟ همزمان با بروز نارضايتى در ميان مردم، آلترناتيوهاو امكانات بديل، از كدام منابع و طى كدام فرآيندها به ذهن و ضمير مردم راه يافت؟نارضايتى ها و سرخوردگى هاى فراگير مردم بر اثر كدام عوامل و طى چه فرآيندهايى به ظهور حركت گسترده اجتماعى و طغيان عمومى منجر شد و ستيز و خشونت اجتماعى چگونه به منصه ظهور رسيد؟ چرا رژيم قادر به سركوب مردم و فايق آمدن بر بحران نگرديد و در اثركدام عوامل، كنترل روند حوادث از دست رژيم خارج گشت؟ روابط بين المللى و مناسبات جهانى ، چه نقشى در ظهور بحران هاى داخلى و يا عدم حمايت خارجى از رژيم در كنترل بحران ها، ايفا نمود؟ كنشگران و عناصر اصلى شركت كننده در حركت گسترده اجتماعى ومقابله خشونت آميز با نظام سياسى ، چه طبقات يا اقشارى بودند؟ رهبرى اين حركت ازكدام منابع سرچشمه مى گرفت؟ محتوا و مضامين شعارهاى انقلابيون و اهداف و سمت و سوى آن ها در هر مرحله، تحت تأثيرچه عواملى شكل گرفت؟ عوامل شتاب زا و تسريع كننده در گسترش بحران و ناكامى رژيم چه بود؟ چرا رژيم قادر به استفاده از امكانات در دسترس خود، در جهت واكنش به بحران نگرديد؟ طى چه فرآيندى سقوط رژيم و پيروزى انقلابيون روى داد؟ فروپاشى رژيم تا چه سطوحى بسط و گسترش يافت و كدام مناسبات از ميان رفت؟ شعارها و اهداف انقلابيون درداخل چه طنينى يافت و در خارج از مرزها طنين خود را تا كجا گسترانيد؟ پيروزى انقلاب كدام دستاوردهاى عاجل را به ارمغان آورد؟... پرواضح است كه اين گونه پرسش ها وپرسش هاى مشابه آن ها، نكات نهفته و پنهان گوناگونى را در ظهور پديده اى به بزرگى يك انقلاب، سراغ مى گيرد. حال، با وقوف به اين وجوه نهفته و پنهان و درك ضرورتتوضيح آنها در تبيين انقلاب، كدام تعريف و تبيينى مى تواند مدعى جامعيت در توضيح ريشه ها، ابعاد و فرآيند انقلاب ـ و در بحث ما انقلاب اسلامى 1357 ـ باشد؟
گاهى به نظر مى رسد شايد بی وجه نباشد كه برخى ، همگام با تحليلگران فلسفه هاى سينتيكى (تركيبى )، دست از تجزيه و تحليل علمى حوادث برداشته و به يكباره به عوالم متافيزيكى روى مى كنند و همه كار را از حوزه حوادث زمينى ملموس، خارج مى سازند. ولى باز اين نكته آدمى را نيشتر مى زند كه هر حادثه اى ، هر چند آسمانى ، به هر حال برزمين كه جارى شد، با زمينيان همنشين مى گردد و از مجارى علل و اسباب طبيعى ، خود رانمايان مى سازد و كار علم چيزى نيست جز همين شناخت مسير طبيعى رخداد حوادث و كشف ومحاسبه نحوه ارتباط عوامل طبيعى ياد شده، قطع نظر از اين كه منشأ آسمانى نيز در كاربوده است يا خير؛ بدون آن كه منكر هر گونه علل آسمانى باشد. البته ارجاع عوامل ودلايل حوادث به عوالم بالا و بازگشت به خاطرات شيرين گذشته و ادعاى تكرار نمونه اى ديگر از حوادث سلف، گرچه حس نوستالژيك آدمى را سرشار مى سازد و نشاط و فرحى طبع پسند را در آدمى به فراخى مى نشاند، لكن بايد دانست كه در حوزه درك علمى و كشف علت ها و معلول ها، جز تيرگى نمى افزايد و به جز غبار ابهام نمى فشاند و لاجرم دستاوردى نصيب نمى كند. به هر روى ، همصدا با سخنان يكى از صاحب نظران در دفاتر پساز اين، مى توان گفت كه هر تحليلى داستانى است و هر داستانى خود، آغاز و پايان وآهنگ و ريتمى دارد، كه البته شنيدنى است و قابل بازگويى ، و گوينده آن سزاوار احترام؛ ولى مهم اين است كه آن داستان به چه كار آيد و در حل كدام مسأله و رفع كدام مشكل كارساز گردد.
منبع:www.bashgah.net
ارسالي از طرف کاربر محترم :mohtadi1