نراقى در جنگ ايران و روس (2)


 

نويسنده:على اكبر ذاكرى




 
«حاج ملا احمد نراقى، كه مرجع تقليد محسوب مى‏شد و او را آيت الله مى‏خواندند، به اتفاق علماى ديگر، فتواى جهاد را صادر كردند.
يكى ديگر از رجال دربار فتح‏على شاه، كه با صدور فرمان جهاد مخالفت كرد، ميرزا عبدالوهاب خان، ملقب به معتمد الدوله بود.
او، به حاجى ملا احمد نراقى گفت: چون شما مرجع تقليد هستيد و در همه نفوذ كلمه داريد، از صدور فتواى جهاد، خوددارى كنيد ، تا اين كه ديگران هم به شما تأسى كنند و از صدور فتواى جهاد، منصرف شوند.
ولى حاج ملا احمد نراقى، پيشنهاد معتمدالدوله را نپذيرفته و گفت: وقتى كافر بر مسلمان حمله ور مى‏شود، وظيفه هر مسلمان اين است كه به جنگ برخيزد و آن قدر با كافر بجنگد، تا اين كه مزاحمت او را ازبين ببرد.
ميرزا عبدالوهاب‏خان معتمد الدوله، نزد علماى ديگر نيز اقدام كرد و از آقا سيد محمد، كه از بين‏النهرين آمده بود، خواست تا از صدور فتواى جهاد منصرف گردد. ولى علماى روحانى، اصرار او را به چشم سوءظن نگريستند....» (30)
اساس فتواى علما و نراقى آيه شريفه زير بود:
«فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم و اتقوا الله واعلموا ان الله مع المتقين.» (31)
پس هر كس بر شما فزونى جست و از اندازه درگذشت، بر او فزونى جوييد، همان‏گونه كه بر شما فزونى جسته و از اندازه درگذشته و بپرهيزيد و از خداوند بترسيد كه خدا با پرهيزكاران است.
برانگيزاندن مردم به رويارويى با دشمن: نراقى از هر مجالى بهره مى‏جست و مردم را به شركت در دفاع مقدس و نبرد با روسيان فرا مى‏خواند.
محرم و شهادت سالار شهيدان در رويارويى او و ياران باوفايش با دشمن و حماسه‏آفرينيهاى آنان در كارزار كربلا، بهترين و با شكوه‏ترين مجال بود كه علما و نراقى از آن بهره برند و نيروها و مردمان علاقه‏مند و عاشق و شيداى امام حسين را به دفاع از ستمديدگان و اسيران در دست روسها برانگيزانند و براى دفاع از عقيده و مرام و سرزمين خود به نبردى شجاعانه وادارند.
علما و نراقى، با استفاده از عشق، علاقه و شيدايى مردم، حماسه‏اى بزرگ آفريدند و دژى استوار از جان گذشتگان و غيور مردان حسينى در برابر دشمن ساختند.
نراقى با سروده‏هاى حماسى كه در طاقديس/405 (كتابفروشى فرهومند) بازتاب يافته، افزون بر وصف حماسه‏آفرينهاى مجاهدان در گنجه و بردع، مردم را در آستانه اربعين بر مى‏انگيزد كه شورى ديگر آفرينند.
جهانگيرخان، پسر عباس‏ميرزا، در كتاب خود: تاريخ نو، از تلاش نراقى در برانگيزاندن مردم، گزارش مى‏دهد:
«و چون ماه محرم هزار و دويست و چهل دو، داخل شد. براى تعزيه سيدالشهداء، عليه‏السلام، تكايا بسته، علماى اعلام و مجتهدين ذوى‏الاحترام، مثل جناب آخوند ملا احمد نراقى و جناب آخوند ملامحمد مامقانى، بعد از ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء، لشكريان منصور را به جهاد ترغيب فرموده، شورى در ميان لشكر منصور مى‏انداختند و دسته‏دسته و فوج‏فوج، لشكريان اسلام از مجلس وعظ برخاسته به خدمت نايب‏السلطنه آمده، اظهار شوق و تعهد يورش و بى‏باكى را از كشته شدن و كشتن مى‏كردند.» (32)
اين انگيزه‏هاى قوى، اين شوقها و شورهاى آسمانى، اين دلهاى لبالب از عشق به خاندان نبوت و حسين‏بن على (ع) در نبرد ايران با روس شور انگيخت و حماسه‏اى بزرگ آفريد و در كوتاه مدت، سرزمينهاى از دست رفته به دست آمد. (33) اما كسانى كه خوى و منش يزيدى داشتند، نتوانستند، آنچه را كه به عشق و ايثار به دست آمده بود، پاس بدارند كه شايسته آن نبودند.

فرجام غم‏انگيز
 

روشن است كه با خوى يزيدى و سينه پركينه و انباشته از هوى و هوس و آز و سياهى، نمى‏توان سرزمينى را كه با عشق و ايثار و يا حسين گشوده شده پاس داشت.
در جبهه ايران، دو گروه، با دو هدف بودند كه با روسها مى‏جنگيدند: گروهى با عشق به خدا و آزادسازى اسيران در بند، از براى رضاى خدا و دفاع از عقيده، مرام و سرزمين مقدس خود و گروهى، به عشق، جاه و مقام و ثروت و گستراندن هر چه بيش‏تر حكومت تباهى‏آفرين خود .
عباس ميرزا و درباريان، پيشاپيش گروه دنيامدار و جاه‏طلب در حركت بودند و علما، از جمله نراقى، پيشاپيش مردان عاشق و دين‏مدار .
دنيامداران و رهبران آنان، كه فرماندهى سپاه، از هر جهت، به عهده آنان بود، به انديشه‏هاى ماليخوليايى گرفتار آمدند و شيطان در دل آنان كه خالى از نور حق بود، به جولان پرداخت و در گرماگرم نبرد، زمين‏گير شدند و در گرداب اين پندار فرو رفتند كه علما با اين شكوه آفرينى، زمام امور را در دست خواهند گرفت و آنان را از جاى و مقام و از اريكه قدرت، به زير خواهند آورد. از اين روى، در آن هنگامه بزرگ، كه سپاه ايران به سكوى پيروزى بالا مى‏رفت، جلسه‏هاى سرى بين دنيا طلبان و فرماندهان سپاه روس برقرار شد و طرف روس، كه از گزارشها دريافته بود عباس ميرزا نگران جايگاه خود پس از پدر است و با توجه به نقش‏آفرينى علما، اين نگرانى براى او بيش‏تر شده و افزون بر برادران، علما رقيب جدى و قدرت‏مند او خواهند بود. پيشنهاد داد: سپاه ايران را دچار شكست كند و واپس نشيند، تا سلطنت او پس از پدر، از سوى روس تضمين شود. عباس‏ميرزا پذيرفت و آن صحنه ننگين را به بار آورد :
«... دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند. مجاهدين، با عقيده و اخلاص، به دفاع برخاستند و استوار ايستادند.
روس، خواهان آتش بس و صلح شد و پذيرفت كه خسارتهاى ايران را نيز بپردازد. بيش‏تر مجاهدان، نپذيرفتند؛ زيرا به روشنى و آشكارا، اميد به پيروزى داشتند. روس، نماينده خود را، پنهانى به نزد وليعهد، فرمانده نيروهاى ايران فرستاد و پيشنهاد كرد: بخشى از سپاه ايران را گرفتار شكست كند، تا روس بپذيرد كه او پس از پدر سلطان ايران باشد.
وى پذيرفت، و مجاهدان، با آنچه سلاح و نيرو داشتند، در ناحيه‏اى قرار گرفتند و سپاه ايران، رو سوى ديگر.
سپاهيان ايران، به دستور فرماندهى، منطقه را ترك كردند. چند ساعتى آتش رد و بدل شد، تا اين كه از سپاه ايران كسى نماند، يا فرار كردند و يا كشته شدند.» (34)
حامد الگار مى‏نويسد:
«عباس ميرزا از آن بيم داشت كه موفقيتهاى جنگى او را در اثر حضور آقا سيد محمد بدانند؛ از اين روى، آهنگ پيشروى خود را كند كرد.» (35)
اين گزارش را شاهدها و نشانه‏هاى تاريخى تأييد مى‏كنند و ماده هفتم قرارداد تركمان چاى به روشنى بر آن دلالت مى‏كند، زيرا در اين قرارداد، وليعهدى و پادشاهى عباس‏ميرزا از طرف روس پذيرفته شده است:
«... از امروز شخص والا مقام، والا حضرت شاهى، شاهزاده عباس‏ميرزا جانشين و وليعهد تاج و تخت ايران بشناسد و از آغاز جلوس، او را فرمانرواى مشروع كشور شاهى بداند.» (36)
البته شمارى از تاريخ‏نگاران، با گزارشهايى كه داده‏اند و سياستمداران با تحليلهاى خود، خواسته‏اند وانمود كنند: شكست سپاه ايران را از روس، آصف‏الدوله، رقم زده است؛ چون با اين كه به دستور شاه، 18هزار سپاهى و به نقلى 20 هزار سپاهى و 110 عراده توپ (به نقلى 10 عراده) در اختيار او گذاشتند، او، نه تنها در دفاع كوتاهى ورزيد كه نخستين كسى بود كه از برابر سپاه روس فرار كرد. (37)
از اين روى قائم مقام در اشعارى به نكوهش وى پرداخته است. (38)
شمارى گفته‏اند: نه عباس ميرزا سبب شكست شده و نه آصف‏الدوله، بلكه در گرماگرم جنگ، وقتى عباس ميرزا دستور داد: فرزندان او را از تيررس توپهاى روسى دور كنند، خادمان ايشان بى‏احتياطى كردند، فرزندان وى را آشكارا از صحنه نبرد به كنار بردند كه اين حركت سبب شد سپاهيان ايران بپندارند، روس در حال غلبه است، از اين روى فرار كردند و تمام نقشه‏ها نقش بر آب شد. (39)
امااز آن‏جا كه گزارش‏گران رسمى، مانند سپهر و ديگران گزارش داده‏اند:
«نايب‏السلطنه به اتفاق آصف الدوله، ناچار دنبال هزيمتيان گرفتند و تا كنار رود ارس براندند.» (40)
و قضاياى بعد، از جمله ماندگارى آصف‏الدوله بر سرير حكمروايى تبريز و... نمى‏توان وى را سبب شكست دانست و بايد گفت: فرار او با هماهنگى بوده است. عباس ميرزا با آصف‏الدوله از خط مقدم فرار مى‏كنند و به كنار رود ارس مى‏آيند و فتح‏على شاه هم از عباس ميرزا، دلجويى مى‏كند (فهرس التواريخ/401) .
و شمارى ديگر، در دفاع از عباس ميرزا نوشته‏اند: حتى خارج كردن فرزندان عباس ميرزا، از صحنه كارزار، برابر طرح آصف‏الدوله بوده است.
و افزون بر همه اينها براى بى‏گناه جلوه دادن عباس ميراز در شكست ايران از روس، از نامه‏اى سخن به ميان آورده‏اند كه عباس ميرزا، به فرزندش محمد ميرزا (جهاد دفاعى و صليبى/152) نگاشته‏است:
«اما اين بار نيز، ندانم‏كاريهاى دوستان و نابكاريهاى دشمنان و انزواى روحانيت شيعه علت محدثه و مبقيه جهاد با روس در نتيجه شراب‏پاشيهاى گسترده و حساب شده داخل و خارج، خيلى زود پيروزيهاى سريع و چشم‏گير و روزافزون اوليه را به شكستى فاحش مبدل كرد.»

پايان زندگى يك قهرمان
 

نراقى در 18، يا نوزده ذيقعده 1240ه.ق. با اين كه پير و شكسته بود، با شور و شوق فراوان و با انگيزه عالى دفاع از ستمديدگان و كيان دين و مرزها و سرزمينهاى مقدس كشور اسلامى، كفن‏پوش وارد ميدان كارزار شد و پس از سختيهاى بسيار، به خاطر گفت‏وگوهاى ذلت‏بار پشت‏پرده و درهاى بسته و سهل‏انگارى در فتح قلعه استراتژيك شوشى و شكست‏خورده وانمود كردن سپاه، پيش از ربيع‏الثانى .1242 يا پس از آن، منطقه جنگى راترك گفت و به زادگاه خويش، كاشان، بازگشت و در 23 ربيع‏الثانى 1245ه.ق. چشم از گيتى فرو بست. (41)
در اين برهه؛ يعنى از ربيع‏الثانى 1242، تا 23 ربيع‏الثانى 1245، با اندوه و غم روزگار را سپرى كرد. با اين كه روزگار پراندوهى را مى‏گذراند، اما نشاط و شادابى علمى را از دست نداده بود. در جمادى‏الاولى 1242، كتاب اطعمه و اشربه مستندالشيعه را به پايان مى‏رساند . (42) در همين برهه است كه شيخ مرتضى انصارى به كاشان مى‏آيد و از محضر وى بهره مى‏برد و در تاريخ شوال 1244، از وى اجازه روايى دريافت مى‏كند. (43) شيخ انصارى، كه همدم و مونس نراقى در واپسين روزهاى زندگى وى بوده، درباره غم و اندوه نراقى مى‏گويد:
«استاد ما ملااحمد نراقى، هر وقت از جنگ قفقاز سخن به ميان مى‏آمد، گريه مى‏كرد.» (44)
نراقى از اين مى‏سوخت و مى‏گداخت كه علما و مردم با آن همه شور و هيجان و براساس وظيفه شرعى و دينى و براى دفاع از ستمديگان در بند روس فزونى‏خواه و جنگ‏طلب و تجاوزگر و كيان دين و مرزهاى ايران اسلامى، پا به عرصه كارزار گذاشتند و خود وى، با آن سن بالا و پيرى و شكستگى، افزون بر تأييد شاه و حكومت قاجار، در ميدان حاضر شده و در جنگ شركت جسته، اما بى‏برنامگيها، بى‏تدبيريها، سهل‏انگاريها و از همه دردناك‏تر، خيانتها و جاه‏طلبيها و رقابتها، كار را به اين جا رساند و سپاه ايران، چنين ساده، تاروپودش از هم گسست و شرمنده و سرافكنده واپس نشست.
نراقى خوب مى‏دانست كه اين تجربه تلخ، در آينده نيز اثر مى‏گذارد و آيندگان را نيز از تكاپو و ايستادگى در برابر ستم پيشگان و يورش و هجوم قدرتهاى خارجى باز مى‏دارد.
او، دريافته بود، نااميدى كه امروز و پس از شكست رسوايى ايران از روس، گريبان مردم را گرفته و در دل و جانشان لانه گزيده بود، سخت تباهى‏آفرين است و مردم را از شورانگيزى، حركت، تكاپو، به خمودى، بى‏حركتى و انزوا مى‏كشاند كه شوم‏ترين و فاجعه‏آميز ترين بيمارى است، نه به زودى درمان مى‏پذيرد و ريشه‏كن مى‏شود و نه مى‏شود در جايى گرفتاران به آن را قرنطينه كرد و جلوى سرايت بيمارى را به ديگران گرفت.

درسها و عبرتها
 

البته آن آغاز و اين فرجام، عبرتها و درسهايى براى علما و فقيهان پس از نراقى داشت كه به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:
.1 علما و فقيهان دريافتند كه نمى‏شود به حاكمان ستم اعتماد ورزيد و حتى در كارهايى كه به خير و صلاح امت اسلامى است، به ناگزير بايد با حاكمان ستم همراه شد، بايد به گونه‏اى برنامه‏ريزى شود كه به همان سان كه دوپشتوانه معنوى و برانگيختن و بسيج‏مردم نقش‏آفرينى مى‏كنند، در تصميم‏گيريها، برنامه‏ريزيها، بهره‏بردارى از نيرو و توان مردمى، در جزء جزء كارها و سير حركت، نقش‏آفرين باشند. نه اين كه نيرو بيافرينند، زمينه را آماده سازند بازدارنده‏ها و مانعها را يكى پس از ديگرى از سر راه حركت بردارند و در برابر هر ستيزه‏جو و راه‏بندانى، بايستند و دشمن قدرت‏مند را، در هر عرصه و ميدان، زمين‏گير كنند و ريشه‏اش را بسوزانند. سپس كارها را به دست ديگران بسپارند و خود تماشاگر باشند. در برابر ندانم‏كاريها، سهل‏انگاريها، خيانتها، ستمها، بى‏دادگريها و... آنان نتوانند كارى بكنند.
از اين روى، شيخ انصارى شاگرد برجسته ملااحمد نراقى، وقتى محمد شاه، در گاه محاصره هرات، از وى درخواست فتوا مى‏كند، فتوا نمى‏دهد و در علت آن مى‏گويد:
«من به اين پادشاهان اعتماد ندارم. علما در جنگ قفقاز اعتماد كردند؛ اما به آنها خيانت شد.» (45)
.2 دريافتند فقيه جامع‏الشرايط، برخوردار از پشتيبانى مردم، آن‏گاه مى‏تواند هدفها، برنامه‏ها و آرمانهاى خود را كه همان آموزه‏ها، احكام و برنامه‏هاى اسلام است، پياده كند و به پيش ببرد كه در رأس هرم قدرت قرار بگيرد و تمامى ضلعها، زاويه‏ها و پهلوهاى آن، در كف با قدرت شايستگان باشد و شايستگان در جاى‏جاى جامعه حكمفرما و زمام امور را در دست داشته باشند.
ولايت فقيه، به سوى عدل، داد، برابرى، برادرى، همدلى، همراهى، ريشه‏كن كردن ستم، آقايى و سرورى انسان و تعالى‏بخشى به او در حركت است و نظام شاهنشاهى، به‏سوى بى‏داد، نابرابرى، دوگانگى ستم‏پرورى و پست كردن و پست شمردن انسانها و ارزش ندادن به جايگاه انسانى انسان .
از اين روى، اين دو، حتى در يك اقليم نمى‏گنجند، چه برسد كه يك هدف و آرمان را دنبال كنند و براى سلامت، رفاه و تعالى يك جامعه به تلاش برخيزند كه اين كار، غير ممكن است .
.3 دريافتند كه صاحبان قدرت، جاه و مال، تا وقتى با علما همراه، همگام و هم‏پيمان هستند كه تلاش، حركت. موضع‏گيرى و سخن آنان، هيچ‏گونه ناسازگارى با جايگاه صاحبان قدرت نداشته باشد و افزون براين سخن، براى حفظ جايگاه و پايگاه خود، به آنان نيازمند باشند. همين كه احساس كنند كه تلاش، حركت و سخن و موضع‏گيرى عالمان دين و فقيهان، با جايگاه و منافع آنان در ناسازگارى است و يا به آنان نيازى ندارند كه جايگاه و پايگاه خود را استوار ساخته‏اند، به گوناگون حيله‏ها، ترفندها، دسيسه‏ها آنان را كنار مى‏زنند و به سوى هدفهاى مادى خويش، بدون توجه به هشدارها، اندرزها و پيامهاى آنان، به پيش مى‏روند.
.4 درس ديگرى كه بايد از اين رويداد مهم علما، فقيهان و بويژه كسانى كه مرجع، ملجأ و پناه‏گاه مردم هستند و در رويدادهاى كوچك و بزرگ، نقش مى‏آفرينند، بگيرند و بياموزند، افزون بر اين كه خود از مسائل سياسى، آگاهى دارند، هشيارند. خيلى زود به هدفها، نيتها و برنامه‏هاى جريانها و قدرتهاى سياسى پى مى‏برند و جريان‏شناس و چهره‏شناسند، از پيرامونيان و مشاوران آگاه، زيرك، تيزنگر، جريان‏شناس و داناى به مسائل سياسى و پيچيدگيهاى آنان و با همه اين ويژگيها، تقواپيشه، شجاع و تسليم‏ناپذير در برابر تهديدها و تطميعها، برخوردار باشند، تا صاحبان قدرت و مال، پيرامون آنان گرد نيايند و اخبار و تحليلهايى كه سازگار با منافع و جايگاه خودشان است، به وى القاء كنند و به آن سمت‏وسويى كه مى‏خواهند آنان را بكشند.
.5 درس ديگرى كه بايد بياموزند، رويدادهاى بزرگ زندگى خويش را، يا خود بنگارند و يا انسانهاى تقواپيشه و امانتدارى را به اين كار بزرگ برگمارند كه زيرنظر و اشراف خود، رويدادهاى زندگى‏شان را بنگارند، تا تحريف‏گران، قلم‏بمزدها، وابستگان به قدرتها و بيگانگان، به دلخواه، رويدادهاى زندگى آنان را ننگارند و آنها را واژگونه جلوه دهند و در آينده و چه بسا در حال، خداى‏ناخواسته از آنان چهره‏هاى زشت‏و نفرت‏انگيز، بريده از مردم و وابسته به قدرتها و... بسازند و تمامى‏تلاش و تكاپو و تعالى‏خواهى آنان را در راه خدا و مردم، پست و بى‏مقدار و يا در راستاى هدفهاى دنيوى و مادى جلوه دهند و از مدار الگو شدن براى نسلهاى بعدى به كنارشان زنند، كه چنين مباد.

پی نوشت :
 

.30 مثنوى طاقديس‏17/، به نقل از مجله خواندنيها، سال‏.41 شماره 74، 11خرداد 1350/40، .42
.31 سوره بقره، آيه .193
.32 تاريخ نو29/ .30
.33 ايران در دوره سلطنت قاجار، شميم‏99/.
.34 معارف الرجال، ج‏2/.136 همين مطلب را شيخ انصارى از استاد خود، ملااحمد نراقى، نقل مى‏كند. ر.ك: زنگى نامه استاد الفقهاء، شيخ انصارى، ضياء الدين سبط الشيخ/ 59، كنگره شيخ انصارى.
.35 دين و دولت در ايران‏154/.
.36 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج‏2/ .260
.37 سياستگران دوره قاجار، ج‏2 / .29
.38 همان؛ ادبيات در جنگهاى ايران و روس، هدايت الله بهبودى/ 4140، حوزه هنرى.
.39 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج‏2 / .266
.40 ناسخ التواريخ، ج‏1 / 373؛ روضة الصفا، ج‏9 / .655
.41 عوائدالايام‏86/، مقدمه.
.42 مستند الشيعه، ج‏15/ .269
.43 زندگى و شخصيت شيخ انصارى‏130/.
.44 زندگى‏نامه استاد الفقهاء شيخ انصارى، ضياءالدين سبط الشيخ‏59/، گنگره شيخ انصارى .
.45 همان‏155/.
 

منبع: www.naraqi.com