شکر پاسخ ز شکر بند بگشاد

شاعر : امير خسرو دهلوي

به پاسخ لعل شکر خند بگشادشکر پاسخ ز شکر بند بگشاد
کنيزان ترا آئين پرستيکه باشم من به خدمت زير دستي
به مژگانم روبم از راه تو خاشاکوگر نزد تو قدري دارد اين خاک
که هر کو سير باشد زود سير استبزرگان گفته‌اند اين نکته دير است
به يک خرمن دلش کي گيرد آرامچو مرغي خرمني بيند بهر گام
که هر دم بر گلي ديگر نشيندچرا گل دامن از بلبل نچيند
که آب زندگاني نام دارممن آن سرچشمه‌ي شيرين گوارم
بنوشي شربتي و دست شوئيتو گر خواهي به چشمه راه جوئي
غبار خود بروبم ز آستانتبگو تا درکشم دست از عنانت
بيابي خود تمنائي که داريورت پخته است سودائي که داري
که آسان نشکند بيخيکه شد سختمرا نيز اعتمادي باشد از بخت
خلل ز آسيب دورانش کم افتدبناي دوستي چون محکم افتد
که دوري ره نمايد چشم بد راچنان پيوند کن مهر ابد را
بدين غايت نشايد بدگمانيملک گفتا که بر ياران جاني