گويند که، در عرب، جواني

شاعر : امير خسرو دهلوي

بودست ز نسبت شبانيگويند که، در عرب، جواني
همت به فلک برابري داشتبختش چو به اوج رهبري داشت
اقبال رهي دگر نمودشزان پيشه کز اصل کار بودش
آلوده نشد به چربي ميشزان شيردلي که داشت با خويش
دنبال چراي گوسپندانرفتي پدرش چو مستمندان
در درس ادب شدي به تکراراو سبق اميد کرده پر کار
دامن به سلاح چست کرديچون حرف قلم درست کردي
در هر دو هنر تمام دستيتا يافت از آن هنر پرستي
کاي جان تو گشته با خرد جفتروزي پدرش به پرده در گفت:
از جفت گريز نيست دانينو شد چو شکوفه‌ي جواني
خواهيم بتي، سزاي پيوند؟گر فرمايي ز همسري چند
جفت از نسب خليفه باريگفتا که: چو کردني است کاري
ز اندازه‌ي خود برون منه پايگفتش پدر: اي سليم خود راي
بي خواسته، کار چون شود راست؟گيرم که دهندت آنچه دل خواست
و اسباب عروس داريت کو؟نقد سري و سواريت کو؟
شمشير و قلم نهاد در پيشآورد جوان دولت انديش
اين هر دو، نه بس کليد کارم؟؟گفت: ار سبب دگر ندارم
شد برتر از انک آروز کردگويند به همت آن جوان مرد
شد محتشمي بلند پايهدولت چو برو فگند سايه