تا بود در عشق آن دلبر گرفتاري مرا

شاعر : انوري

کي بود ممکن که باشد خويشتن‌داري مراتا بود در عشق آن دلبر گرفتاري مرا
چون ز من بربود آن دلبر به طراري مراسود کي دارد به طراري نمودن زاهدي
مي گران دادست کارد آن سبکساري مراساقي عشق بتم در جام اميد وصال
مي‌ببايد بردن او مستي به هشياري مرازان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او
کرد بايد پيش خلق انکار و بيزاري مرازارم اندر کار او وز کار او هر ساعتي
برد بايد علت لنگي و رهواري مرااين شگفتي بين و اين مشکل که اندر عاشقي