اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

شاعر : انوري

وز شب تپانچه‌ها زده بر روي آفتاباي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
بر برگ لاله ريخته از قير ناب آببر سيم ساده بيخته از مشک سوده‌گرد
زلف تو بر رخ تو چو بر مي پر غرابخط تو بر خد تو چو بر شير پاي مور
در آب ديده غرق و بر آتش جگر کبابدارم ز آب و آتش ياقوت و جزع تو
جان در هزار بند و دل اندر هزار تابدر تاب و بند زلف دلاويز جان کشت
گه آب چشم خانه‌ي رازم کند خرابگه دست عشق جامه‌ي صبرم کند قبا
چشمم به خون دل مژه تا کي کند خضابچون چشمت از جفا مژه بر هم نمي‌زند
بر چشم من اگر نشدي بسته راه خوابهم با خيال تو گله‌اي کردمي ز تو
ترسم که دهر باز دهد زودت اين جواباي روز و شب چو دهر در آزار انوري