جمالت بر سر خوبي کلاهست

شاعر : انوري

بناميزد نه رويست آن که ماهستجمالت بر سر خوبي کلاهست
ترا هم نيم شب هم چاشتگاهستتويي کز زلف و رخ در عالم حسن
هنوزت آب خوبي زير کاهستبسا خرمن که آتش در زدي باش
کز آنجا تا وفا صد ساله راهستپي عهدت نيايد جز در آن راه
وزين غم بر دلم روز سياهستز عشوت روز عمرم در شب افتاد
که گويم بوسه‌اي گويي پگاهستپس از چندي صبوري داد باشد
سپاه کين چشمت در سپاهستشبي قصد لبت کردم از آن شب
بکشتند و برين شهري گواهستبه تير غمزه مژگانت انوري را
سر زلفت مبر کو بي‌گناهستلبت را گو که تدبير ديت کن