جانا دلم از خال سياه تو به حاليست

شاعر : انوري

کامروز بر آنم که نه دل نقطه‌ي خاليستجانا دلم از خال سياه تو به حاليست
حقا که تنم راست چو در خواب خياليستدر آرزوي خواب شب از بهر خيالت
کاندر غم هجران تو روزيم چو ساليستبي‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نيست
تا هر نفسي روي ترا تازه جماليستهردم به غمي تازه دلم خوي فرا کرد
يارب چه کنم گر پس ازين نيز کماليستوامروز غم من چو جمالت به کمالست
وان کيست که او را به کف از دست تو ماليستآن کيست که او را چو کف پاي تو روييست
من بنده‌ي اين مخرقه هر چند محاليستپيغام دهي هر نفسم کانوري از ماست