دلم را انده جان مي‌ندارد

شاعر : انوري

چنان کايد جهاني مي‌گذارددلم را انده جان مي‌ندارد
دگر بارش همانا مي‌بخاردحديث عشق باز اندر فکندست
چه سازم تا که رنگي برنياردچه گويم تا که کاري برنسازد
که جاي يک غم ديگر نداردچه خواهد کرد چندين غم ندانم
اگر عشقت به دست غم سپاردبه زاري گفتمش در صبر زن دست
مسلمان، مردم اين را دل شماردمرا گفتا ترا با کار خود کار
به آيين شغلهايي مي‌گذاردبناميزد دلم در منصب عشق