عشقم اين بار جهان بخواهد برد

شاعر : انوري

برد نامم نشان بخواهد بردعشقم اين بار جهان بخواهد برد
دل ز دستم عنان بخواهد برددر غمت با گران رکابي صبر
عافيت از جهان بخواهد بردموج طوفان فتنه‌ي تو نه دير
زينت بوستان بخواهد بردنرگس چشم و سرو قامت تو
رونق آسمان بخواهد بردرخ و دندان چو مه و پروينت
غم عشق تو جان بخواهد بردبا همه دل بگفته‌ام که مرا
که زمان تا زمان بخواهد بردمن خود اندر ميانه مي‌بينم
روزگار از ميان بخواهد بردچه کنم گو ببر گر او نبرد
که نه باد خزان بخواهد برددر بهار زمانه برگي نيست
ندبت رايگان بخواهد بردانوري گر حريف نرد اين است